« فهرست دروس
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی‌اراکی
کفایه

1401/10/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 تحقیق مصنف در علم جنس/ الفاظ مطلق /المقصد الخامس فی المطلق و المقید

 

موضوع: المقصد الخامس فی المطلق و المقید / الفاظ مطلق / تحقیق مصنف در علم جنس

 

«و منها: علَمُ الجنسِ کاُسامة ...».[1]

خلاصه درس گذشته

قبل از این‌که وارد درس امروز بشویم مختصری از درس جلسه گذشته را خدمتتان عرض می‌کنم.

در جلسه گذشته ما به بیان دلیل مرحوم مصنف مبنی بر اینکه موضوع له اسم جنس ماهیت مبهمه مهمله همان لابشرط مقسمی است. ادله مصنف: دو دلیل ایشان آوردند که آن را بیان کردیم.

دلیل اول این بزرگوار آن بود که ما می‌بینیم که در استعمال اسماء اجناس مثل رجل، انسان بر هر کدام از افراد خودشان صحیح است، یعنی بدون هیچ گونه تصرف در معانی‌شان، اسما اجناس بر این افراد صدق می‌کنند و این بیانگر آن است که موضوع له اسماء اجناس مفاهیم مبهمه بما هی هی می‌باشد.

بنابراین اگر اسما اجناس موضوع له‌شان برای مفاهیم غیر مبهمه وضع شده باشد مثل ماهیت بشرط یا ماهیت لابشرط، باید ما وقتی که هرکدام از این‌ها را حمل بر افرادش می‌کنیم، یعنی اسماء اجناس را وقتی که بر افرادشان حمل می‌کنیم باید ابتدا تجرید صورت گیرد، یعنی آن بشرط شیء و لا بشرط برداشته بشود و الا این گونه اسماء بر افرادشان قابل صدق نخواهد بود و همین که قابل صدق است و نیازی به تجرید ندارد کاشف از آن است که اسما اجناس برای ماهیت مبهمه وضع شده‌اند.

دلیل دوم این بود که اگر ما گفتیم که موضوع له اسما اجناس مشروط به عموم است یعنی برای مفاهیم اسما اجناس که وضع شده‌اند مشروط به عمومیت، خب در این هنگام این قید عمومیت جزء موضوع له خواهد شد و در این هنگام این اسماء اجناس دیگر قابل صدق بر هرکدام از افرادشان نخواهد بود، چرا؟

به این علت که ماهیت ما الان مشروط به عمومیت و شیاع شده و ماهیت لابشرط قابل اتحاد با افراد خارجی نیست تا ما بیایم این‌ها را حمل بر آن‌ها کنیم، مثال زدیم به انسان که گفتیم معنای انسان موضوع برای عمومیت شده و وقتی که در چنین مثالی زیدٌ انسانٌ، ما بخواهیم حمل انجام بدهیم در ابتدا باید تجرید صورت بگیرد یعنی آن قید وآن شرطِ عمومیت برداشته بشود و لذا اگر انسان مقید به عموم و شیاع باشد نمی‌تواند بر افراد خودش مثل علی، زید، تقی و امثال این‌ها حمل بشود.

نتیجه این شد که اسم جنس موضوع له‌اش برای نفس ماهیت مبهمه مهمله است که از آن تعبیر به لا بشرط مقسمی شده است.

 

درس جدید

«و منها: علم الجنس كأُسامة، و المشهور بين أهل العربية إنّه موضوع للّطبيعة لا بما هي هي، بل بما هي متعيّنة بالتّعين الذّهني و لذا يعامل معه معاملة المعرفة بدون أداة التعريف.

لكنّ التّحقيق إنّه موضوع لصرف المعنى بلا لحاظ شيء معه أصلاً كاسم الجنس، و التّعريف فيه لفظي، كما هو الحال في التأنيث اللفظي، وإلاّ لما صحّ حمله على الأفراد بلا تصرّف و تأويل، لإنّه على المشهور كلي عقلي، و قد عرفت إنّه لا يكاد صدقه عليها مع صحّة حمله عليها بدون ذلك، كما لا يخفى، ضرورة أنّ التّصرف في المحمول بإرادة نفس المعنى بدون قيده تعسّف، لا يكاد يكون بناءً القضايا المتعارفة عليه، مع أن وضعه لخصوص معنى يحتاج إلى تجريده عن خصوصيّته عند الاستعمال، لا يكاد يصدر عن جاهل، فضلاً عن الواضع الحكيم».

«و منها: علم الجنس کاسامه» دومین مورد از مصادیق مطلق، عَلَم جنس است و مثالش هم به اسامه زده که برای جنسِ اسد، علم شده است.

این مطلب را قبل از بیان عبارت کتاب خدمتتان عرض کنم:

1- در انسان: ما انسان‌ها دارای یک اسم جنس و یک علم شخص هستیم حالا فرق نمی‌کند ما انسان‌ها چه مرد و چه زن، مثلا مردان یک اسم جنس دارد مثل رجل و یک علم شخص دارد مثل علی، حسن، محمد. در زن‌ها، مؤنثش می‌آید مثلا اسم جنس امرئة و علم شخص مثل فاطمه، زینب، زهرا.

2- در حیوانات: در حیوانات هم دو تا دارند مثل انسان، مردان، مردان یک اسم جنس داشتند، زن‌ها هم همین طور، انسان به طور کلی فرق نمی‌کند. و دیگری علم شخص.

حیوان هم یک اسم جنس دارد و دیگری علم جنس، در انسان‌ها علم شخص بود. اسم جنس مثل اسد و علم جنس مثل اسامه.

اگر یاد شریفتان در ادبیات باشد و کتاب سیوطی را هم خوانده باشید در بحث علم ابن مالک این شعر را آورده:

«و وضعوا لبعض الأجناس علم کعلم الأشخاص لفظا و هو عمّ

من ذاک ام عریط للعقرب و هکذا ثعالۀ للثعلب

و مثله برة للمبرّة کذا فجار علم للفجرة».[2]

در هر حال این مطالبی که بیان شد مقدمه ای بود برای اینجا که ما خدمتتان عرض کنیم:

موضوع له اسماء اجناس: می‌خواهیم بفهمیم که موضوع له اسم جنس و علم جنس چه است؟

مصنف

می‌فرمایند: موضوع له اسم جنس و علم جنس یکی است، یک چیز است و آن، همان طبیعت بما هی هی است بدون آن که چیزی همراه با آن لحاظ شده باشد.

مشهور

آنها می‌گویند بین اسم جنس و علم جنس فرق است، بنابراین موضوع له اسم جنس مثل اسد طبیعت بما هی هی است یعنی در این مثال ما، اسد اسم می‌شود برای آن جنس و طبیعت بما هی هی.

و اما موضوع له علم جنس کاُسامه چه؟ می‌فرماید: موضوع له علم جنس طبیعت بماهو متعیّن بتعیّن ذهنی است، بنابراین این تعیّن ذهنی جزء موضوع له خواهد بود.

ثمره و فرق این دو قول و نظریه چه است؟ ثمره این‌جا روشن می‌شود که وقتی که مشهور را ما در نظر بگیریم یعنی قول مشهور را، اگر شخصی آمد و گفت جاء اسامه، شیر آمد. خب چه موقع شخص متکلم می‌تواند به مخاطب خودش بگوید جاء اسامۀ؟ زمانی این حرف را می‌تواند بزند که شخص مکلف در ذهن خودش این حیوان مفترس و درنده را با آن حیوان، که آشنا باشد یعنی این حیوان در ذهنش متعین باشد.

خلاصه طبق نظریه مشهور زمانی متکلم می‌تواند خبر از مجیء اسامه به مخاطب خودش بدهد که آن حیوان در ذهن مخاطب متعین و آشنا باشد.

اما در مورد اسم جنس چه؟ در مورد اسم جنس این‌گونه نخواهد بود مثل اسد، یعنی بنده الان با دوستم درباره کتاب کفایه صحبت می‌کنیم حالا خبر می‌دهم جاء اسد، این خبر صحیح است حتی اگر در ذهن مخاطب هم متعیّن نباشد.

مثال دیگر جاء رجلٌ، در ذهن مخاطب من -که فرض بگیرید «علی» باشد- این الرجل متعین و معهود است اما به آن نمی‌توانم بگویم الرجل، چرا؟ چون خبری از رجل ندارد، درست این است که به اوگفته شود: جاء رجلٌ.

حالا ببینیم اقوال در این‌جا چه است یک، قول مشهور و دوم، قول جناب مصنف که در عبارت «لکنّ التحقیق» خواهد آمد.

مشهور می‌گویند شما زمانی می‌توانید به دیگران و مخاطبتان بگویید جاء رجلٌ، که ذهن مخاطب شما معهود به یک رجلی باشد، همین‌طور اسامه یعنی زمانی می‌توانم به مخاطبم بگویم جاء اسامه که طبیعتش متعیّن به تعیّن ذهنی باشد. به عبارت دیگر زمانی می‌توانم به این مخاطب بگویم اسامه آمد که مخاطبم حضور ذهنی نسبت به این حیوان درنده به نام شیر داشته باشد و الا چنین حرفی را نمی‌توانم به او بگویم. دلیل و شاهد چه است؟

شاهد این است که موضوع له اسامه متعیّن به تعین ذهنی است، وقتی که این اسامه می‌تواند مبتدء واقع بشود، اسم است و دیگر اسامۀ جاءت چون متعین است و اما در این‌جا می‌فرماید با آن معامله معرفه می‌کنیم اگرچه خود این اسامه نکره است.

اما چون متعین به تعین ذهنی است و الان این‌جا هم مبتداء واقع شد با آن معامله معرفه می‌شود با آن‌که ادات تعریفی هم ندارد.

خلاصه این فرمایش‌های بزرگان و جناب مصنف تا این‌جا این می‌شود که:

مشهور فرق می‌گذارند بین اسد و اسامه و اسد که اسم جنس است اسامه علم جنس است.

فرق اسم جنس و علم جنس: فرق اسم جنس و علم جنس در این است که: 1- ملحوظ در اسم جنس یک چیز است همان معنا و طبیعت بما هی هی است و هیچ گونه قید و لحاظ دیگری نیست.

2- اما ملحوظ در علم جنس دو چیز است: یک: همان طبیعت بما هی هی. دو: دیگری جنس معنا که بما هی هی همراه با تعین یا تشخص ذهنی است.

نظریه دوم (جناب مصنف): «لکن التّحقیق»: عدم فرق ببن اسم جنس و علم جنس

در این‌جا جناب مصنف نظریه مشهور را رد می‌کند و می‌فرماید: بین اسم جنس و علم جنس تفاوتی وجود ندارد و موضوع له هر دوی این‌ها، طبیعت بما هی هی است مثلا هذه اسامۀ این الان مجرد و بدون تعیّن ذهنی است.

مشهور می‌گفتند باید همراه با تعیّن ذهنی باشد و مصنف می‌گوید: خیر مجرد از این تعیّن ذهنی است چرا؟ دلیلش این است که تعیّن ذهنی همان کلی عقلی است و موطن کلی عقلی و تعین ذهنی، ذهن است و این با خارج قابل انطباق نمی‌باشد. تا این‌جا متن را بخوانیم و تطبیق کنیم:

 

تطبیق متن

«و منها: علی العلم الجنس ک اسامه» یکی دیگر از الفاظ مطلق، علم جنس است مثل اسامه.

«و المشهور بین اهل العربیۀ انه موضوع للطبیعۀ لابما هی هی بل ما هی متعینۀ بالتعین الذهنی و لذا یعامل معه معاملۀ معرفة بدون ادات التعریف» مشهور بین اهل عرب این است که آن علم جنس مثل اسامه وضع شده است برای طبیعت، طبیعت چه؟ طبیعت آن حیوانی که در بیابان است «لا بما هی هی» نه خود آن طبیعت ِحیوان است.

«بل ما هی متعینۀ بالتعین الذهنی» بلکه آن طبیعتی که متعین شده به تعین ذهنی، یعنی موضوع له علم جنس شد دو چیز؛ یک: همان طبیعت بما هی هی به اضافه آن تعین یا همان تشخص ذهنی و ما توضیحات را هم از خارج که دادیم و گفتیم همین تشخص ذهنی .و مبتدا واقع شدن باعث شده که با آن معامله معرفه بشود در حالی که ادات تعریف هم روی آن داخل نشده است.

«و لذا» و بنابراین معامله می‌شود با این علم جنس مثلا مثل اسامه معاملۀ معرفه، معامله معرفه یعنی اینکه مبتدا واقع می‌شود بدون ادات التعریف، بدون این‌که ادات تعریفی روی آن داخل شده باشد م مثل کلمه رجلٌ، جاء رجلٌ حالا این رجل اگر بخواهد مبتدا واقع بشود حتما باید الف و لام روی آن داخل بشود مثلا الرجل جاء، در حالی که اسامه با این‌که ادات تعریف ندارد اما الان اگر بخواهد مبتدا واقع بشود نیازی به ال ندارد چرا؟ چون می‌گوید در آن، آن تعیّن ذهنی شرط شده است اسامۀُ جاءت.

نظریه مصنف: «لکن التحقیق»

این می‌شود قول دوم که نظریه جناب مصنف است، این تحقیق بر آن است که «أنه این علم جنس مثل اسامه موضوع لصرف المعنی بلا لحاظ شیء معه اصلا کالاسم الجنس» به درستی که این علم جنس وضع شده است برای صرفِ معنا بدون این‌که لحاظ شود با این علم جنس، با این اسامه چیزی اصلا مثل اسم جنس که توضیحاتشان گذشت.

«والتعریف فیه لفظیٌ» تعریف در این اسامه، لفظی است یعنی در لفظ ما با آن معامله معرفه می‌کنیم. «کما هو الحال فی التانیث اللفظی» همان‌طوری که وضعیت در تانیث لفظی این‌گونه است مثل این آیه شریفه اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ﴿و الشمس ضحاها﴾[3] الان این ضمیر (ها) که مؤنث است برگشته به شمس که مؤنث است.

«و إلاّ لما صحّ حمله علی الافراد بلاتصرف و تأویل» و الاّ یعنی چه؟ یعنی اگر تعین ذهنی بخواهد جز موضوع له اسامه باشد هرآینه صحیح می‌باشد «حملهُ» حمل این علم جنس بر افرادش بدون هیچ گونه تصرف و تجرد و تأویل. دقت بفرمایید همان تجرد قبل است که از آن صحبت کرد و گفت باید آن را ما تجرید کنیم فقط این‌جا عبارت عوض شده و توضیح هم که می‌دادیم گفتیم که این بلاتصرف و تأویل همان تجرید است.

نکته: بلاتصرف و تأویل همان تجرید است.

«لأنه علی المشهور کلیٌ عقلیٌ» به خاطر این‌که این علم جنس «علی المشهور»، بنابر قول مشهور کلی عقلی است، چرا؟ به خاطر این‌که موضوع له‌اش طبیعت به شرط تعیّن ذهنی است و تعیّن ذهنی هم کلی عقلی است.

«و قد عرفت أنه لایکاد یصح صدقها صدقه علیها» شما قبلا دانستید، چه را دانستید؟ که صحیح نشاید «صدقهُ» صدق این کلی عقلی «علیها» بر افرادش «مع صحۀ حمله» با این‌که صحیح است حمل این کلی «علیها» بر افرادش، بدون «ذلک» یعنی بدون آن تاویل و تجرید «کما لایخفی».

خلاصه اگر بخواهد کلی عقلی باشد کلی عقلی قابل حمل بر افرادش که وجود خارجی دارند نیست، چرا؟ چون این کلی عقلی موطنش عقل است خب این افراد خارجی وجود خارجی دارند.

«ضرورة أن التصرف فی المحمول بارادت نفس المعنی بدون قیده تعسفٌ» این ضرورت علت برای این تحقیق است. این تحقیق به چه خاطر است؟ به این خاطر است که به درستی که تصرف در «محمول» مثلا هذه اسامۀ، الان اسامه حمل شده و محمول است و ما آمدیم حملش کردیم اسامه را بر شیردرنده.

به درستی که تصرف در این اسامه -یعنی شما الان بگویید منظور از اسامه نفس معنا است طبیعت بدون قید و تعین است «ان التصرف فی المحمول بارادة نفس المعنی» خود آن معنا است یعنی بگویید موضوع له اسامه طبیعت بدون قید است، بدون قید یعنی چه؟ یعنی بدون آن تعیّن ذهنی.

و این «تعسفٌ لا یکاد یکون بنا القضایا المتعارفة علیه» نشاید که بنای قضایای متعارفه بر این تعسف باشد. خب تا این‌جا که توضیح دادیم قضیه دوم که «لکن التحقیق» فرمایش جناب مصنف بود دو تا و ما دلیل برای آن آوردیم و در واقع با این دو دلیل، قول مشهور را کنار می‌زنیم. قول اول کدام بود؟

«و الا لما صح حمله علی الافراد بلاتصرف و تأویل».

«مع ان وضعه لخصوص المعنی»: اشکال دوم بر قول مشهور یعنی لزوم لغویت.

و اما توضیح آن این که ما در وضع، شخص واضع وقتی که یک لفظی را برای یک معنایی قرار می‌دهد یک انگیزه‌ای از این جعل دارد و حالا اگر آمد و شخص واضع برای لفظی یک معنایی درست کرد اما وقتی که می‌خواهد آن لفظ را در آن معنا استعمال کند مجبور می‌شود که آن معنا را بیرون بیاندازد و کنار بزند، خب اگر این‌طور باشد در واقع این وضع لغو و بیهوده خواهد بود.

بنابراین، اگر واضع حکیم -علم جنس مثل همین اسامه- بخواهد این را برای یک معنایی که مقید به ذهن است آن تعین ذهنی است وضع کند، آن آگاهی را دارد که در قضایای حملیه نوعا این قید باید حذف بشود تا این‌که قضیه حملیه صورت بگیرد، هذه اسامه. لذا این عمل -یعنی این‌که بخواهد برای یک معنایی در هنگام وضع قیدی قرار بدهد و آن را در استعمال حذف کند- باعث تکلف و دردسر برای مردم است و این با مقام حکمت سازگاری ندارد و در نتیجه این عمل لغو و بیهوده خواهد بود.

تطبیق متن

اشکال دوم بر قول مشهور: «مع ان الوضعه لخصوص معنا یحتاج الی تجریده عن بخصوصیت عند الاستعمال» اشکال دوم بر قول مشهور این است که اگر وضع کند واضع حکیم -ضمیر (ه) را بزنید به علم جنس- «لخصوص معنا» برای یک معنای خاصی، منظور کدام؟ آن تعین ذهنی «یحتاج الی تجریده» نیاز دارد واضع به مجرد کردن آن علم جنس از آن خصوصیت، آن خصوصیت» کدام است؟ تعیّن ذهنی.

«عند الاستعمال» هنگام استعمال، پس خلاصه این طور شد که اگر واضع وقتی که علم جنس را می‌خواهد برای یک معنایی قرار بدهد آن معنا، معنای خاصی باشد یعنی دارای قید تعیّن ذهنی باشد واضع در هنگام استعمال این لفظ درآن معنا بایدآن قید را تجرید کند و دور بیاندازد، چرا؟ به خاطر که این خصوصیت، کلی عقلی است و کلی عقلی بر افرادش حمل نمی‌شوند.

«و لایکاد یصدر عن جاهل» و نشاید که صادر شود از شخص جاهلی «فضلا عن الواضع الحکیم» می‌گوید وقتی که از یک شخصی که جاهل است چنین چیزی صادر نمی‌شود یعنی بخواهد یک لفظی را برای یک معنای مقیدی قرار بدهد، بعد هنگام استعمال آن معنا و آن قید را دور بیاندازد «فضلا عن الواضع الحکیم» وقتی که یک شخص جاهلی چنین کاری انجام نمی‌دهد، چه برسد به این‌که بخواهد آن واضع یک شخص حکیمی باشد، یک انسان بزرگی باشد.

خلاصه تا این‌جا این شد که به دو دلیل

یک: عدم صحت حمل علم جنس بر افرادش.

دو: لزوم لغویت در وضع بین علم جنس و اسم جنس از جهت معنا فرقی نمی‌باشد، بنابراین معنای علم جنس و اسم جنس یکی شد.

«و منها: المفرد المعرف باللام، و المشهور انه علی اقسام» تا این‌جا بماند.


[3] -.
logo