« فهرست دروس
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی‌اراکی
کفایه

1401/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم

تعریف مطلق/بحث مطلق و مقید /المقصد الخامس

 

موضوع: المقصد الخامس /بحث مطلق و مقید /تعریف مطلق

المقصد الخامس

في المطلق و المقيد و المجمل و المبين

 

«فَصلُ: عُرِّفَ المُطلَقُ وَ اَنَّهُ مادَلَّ عَلی شائِع فی جِنسِه ...».[1]

خدا را شکر توفیقی دوباره عنایت فرمود تا بتوانیم با همدیگر مباحث کفایه را تا اینجا پیش ببریم و وارد مقصد پنجم یعنی مطلق و مقید و مجمل و مبین بشویم. از خدای تبارک و تعالی خاضعانه و ملتمسانه می خواهیم توفیق اتمام این فصل را به نحو احسن به ما عنایت فرماید.

خلاصه درس گذشته

قبل از اینکه وارد مقصد پنجم -که بحث مطلق و مقید است- بشویم مختصری از درس جلسه ی گذشته خدمتتان بیان کنیم.

بحث درباره ی ثمره ی تخصیص و نسخ بود که این ثمره در دو جا ظاهر خواهد شد؛

یک: در مجهولَی التاریخ ما یک عامی داریم مثل اَکرِم العُلَماء و بعد یک خاصی مثل لا تُکرِمِ العالِمَ الفاسِق آمد، حالا در اینجا نمی دانیم که این خاص ما یعنی لا تُکرِمَ العالِمَ الفاسِق قبل از عمل به عام آمده است‌ که تخصیص باشد، یا بعد از عمل به عام که ناسخ باشد؟

در اینجا دوران امر بین نسخ و تخصیص، می شود که آیا خاص ما مخصّص است یا این خاص ما ناسخ است؟

دوم: در قسم سوم یعنی معلومَی التّاریخ

در معلومَی التّاریخ دوران امر بین نسخ و تخصیص، هم در خاص بود و هم در عام، اول خاص آمده است و بعد یک عامی، و ما احتمال می دهیم که این خاص قبلی مخصص عام باشد یا اینکه نه عام بعدی ناسخ خاص قبلی باشد، در هر دو صورت دوران امر شده است بین ناسخیت و منسوخیت.

اما در مجهولی التاریخ، دوران امر بین نسخ و تخصیص است و فقط در خاص بود که آیا این خاص ما مخصّص است یا نه این خاص ما ناسخ است؟ ولی در صورت سوم دوران امر هم در خاص است و هم در عام.

 

درس جدید

«عرّف المطلق بإنّه: ما دلّ على شائع في جنسه، و قد أشكل عليه بعضٍ الأعلام، بعدم الاطراد أو الانعكاس، و أطال الكلام في النقض و الأبرام، و قد نبهنا في غير مقام على أن مثله شرح الاسم، و هو مما يجوز أن لا يكون بمطرد و لا بمنعكس، فالأولى الاعراض عن ذلك، ببيان ما وضع له بعضٍ الألفاظ التي يطلق عليها المطلق، أو من غيرها مما يناسب المقام.

فمنها: اسم الجنس، كإنسان و رجل و فرس و حيوان و سواد وبياض إلى غير ذلك من أسماء الكليات من الجواهر و الاعراض بل العرضيات، و لا ريب إنّها موضوعة لمفاهيمها بما هي هي مبهمة مهملة، بلا شرط أصلاً ملحوظٍ معها، حتى لحاظ إنّها كذلك.

و بالجملة: الموضوع له اسم الجنس هو نفس المعنى، و صرف المفهوم الغير الملحوظ معه شيء أصلاً الذي هو المعنى بشرط شيء».

حالا وارد درس امروز می شویم «اَلمَقصَدُ الخامِس: فی المُطلَقِ وَ المُقَیَّدِ وَ المُجمَلِ وَ المُبیَّن» این مقصد پنجم دارای چهار فصل است که سه فصلش مربوط به مطلق و مقید می شود و یک فصل هم مربوط به مجمل و مبین است.

تعریف مطلق: در ابتدا جناب مصنف به بیان تعریف مطلق پرداخته اند و فرموده است:

««عرّف[2] المطلق بانّه: ما دلّ على شائع في جنسه» مثلاً رَجُل، اِمرأه این ها شیوع دارند در جنس خودشان. پس در تعریف مطلق گفتند که مطلق عبارت است از چیزی که دلالت بر معنای شایع در جنس خودش می کند، مثل رَجُل، اِنسان، حیوان و امثالِها.

اشکال: در اینجا اشکالی مطرح می شود که عام هم مثل مطلق شیوع در جنس خودش دارد.

پاسخ: در پاسخ گفته می شود که این ها یک وجه اشتراکی دارند و یک وجه افتراق.

وجه اشتراک: عام و مطلق در شمول و سریان حکم با همدیگر مشترک هستند.

افتراق آن دو: اما فرق این دو تا در این است که شمول عام، استغراقی و استیعابی است مثلاً الآن ما در شهرمان صد تا عالم داریم و خطاب می آید: اَکرِمِ العُلَماء، در اینجا یک دفعه صد تا تکلیف برای ما می آید.

اما شمول مطلق، بدلی و طولی است، مولا گفته است که اَکرِم رَجُلاً، الآن این هم شیوع دارد ولی شیوعش طولی و بدلی است. بنا براین اگر شما یکی از این علماء شهر را اکرام کردید عمل به تکلیف کرده اید.

اشکال صاحب فصول: «و قد أشكل عليه بعضٍ الأعلام»[3] : در اینجا صاحب فصول بر تعریفی که مصنف از علمای اصول نقل کرده، اشکالی وارد کرده است، اشکال چه است؟

اشکال این است که تعریف باید جامع افراد و مانع اغیار باشد، مانع اغیار نیست به خاطر اینکه این تعریف شامل «مَن و مایِ» استفهامیه هم می شود، به خاطر اینکه اینها از الفاظ عموم و عام بدلی اند نه از الفاظ مطلق مثل مَن نظرَ بِک؟ ما شُغلُک؟ این «مَن» دلالت می کند بر یک معنای شایع در ذوی العقول. و ما شُغلک؟ «ما« هم دلالت می کند بر یک معنایی که در غیر ذوی العقول است، در حالی که این ها از الفاظ مطلق نیستند.

از طرف دیگر، تعریف جامع افراد هم نیست یعنی همه ی افراد مطلق را در بر نمی گیرد مثلاً رَجُل با اینکه مطلق است و قابلیت انطباق بر افراد زیادی دارد وَ لَفظِ رَجُل وضع شده است برای ماهیت مِن حیث هیَ هیَ بدون قید شیوع و ارسال، به این معنا که این قید شیوع و ارسال جزء موضوعُ لَه رَجُل نیست.

اما در این تعریف مطلقی که بیان شده است «ما دَلَّ عَلی شائِعِ فی جِنسِه» قید شیوع است.

پاسخ مصنف: جناب مصنف در پاسخ می فرماید: این اشکالات صاحب فصول، مال تعریف حقیقی است نه نسبت به تعریف هایی که شرحُ الاسمی و لفظی است، مثلاً شخصی می خواهد حقیقت انسان را تعریف کند می گوید: اَلاِنسانُ حِیوانُ ناطِق.

خلاصه: همیشه این در ذهن مبارکتان باشد تعریف شَرحُ الاِسمی مثل معنای لغوی می ماند، مثلاً السّعدانَة ماهُو؟ جواب می دهد: نَبتٌ.

شما در اینجا الآن حق اشکال ندارید که بگویید: تربچه نَبتٌ، پیاز نبتٌ، کاهو نبتٌ، چرا؟ به خاطر اینکه این فرد می خواهد یک چیز را برای ما بیان کند، السُعدانة ما هو؟ می خواهد بگوید: سعدانة چیز روییدنی است.

مرحوم حاجی سبزواری در شرح منظومه فرموده است:

معَرِّفُ الوجودِ شَرحُ الاِسم وَ لیسَ بِالحَدِّ وَ لا برَسم.[4]

تعریف شرحُ الاِسمی همان پاسخ پرسش نخستین است، این را شرح منظومه می فرمایند.

تطبیق متن

«فَصلُ: اَلفاظُ المُطلق» البته این الفاظ المُطلق جزء متن کتاب نیست در تصحیح کتاب این را ذکر کرده اند و داخل کروشه قرار داده اند.

«عُرِّفَ المُطلَقُ وَ اَنَّهُ ما دَلَّ عَلی شائِعِ فی جِنسه» در تعریف مطلق گفته اند که مطلق آن چیزی است که دلالت می کند بر معنایی که شیوع در جنسش دارد.

«وَ قَد اَشکَل عَلیهِ بَعضُ الاَعلام بعَدَمِ الاطِّرادِ وَ الانعِکاس» به تحقیق که اشکال وارد کرده اند «عَلیهِ» بر این تعریف، چه کسانی؟ «بَعضُ الاَعلام» بعضی از بزرگواران مثل مرحوم صاحب فصول[5] به این مسئله اشاره کرده است به اینکه این تعریف «بعَدَمِ الاِطراد» مانع اغیار نیست «و َالاِنعِکاس» جامع افراد هم نیست. همانطوری که در علم منطق خوانده ایم هر تعریفی شرایطی دارد و یکی از شروط تعریف این است که تعریف باید جامع افراد و مانع اغیار باشد.

«وَ اطالَ الکَلامَ فی النَقضِ وَالابرام» و طولانی کرده اند این بزرگواران، این اعلام سخن را درباره ی نقض و ابرام.

«وَ قَد نَبَّهنا فی غَیرِ مَقامِ عَلی اَنَّ مِثلَهُ شَرحُ الاِسم وهُوَ مِمّا یَجوزُ اَلّا یَکونَ بمُطَّرِدِ وَ لا بمُنعَکِس» و به تحقیق که ما متذکر شدیم و بیان کردیم در بسیاری از جاها، منظور در چهار جا است: در استصحاب، عام و خاص، مطلق و مقید بر چه؟ بر اینکه «اَنَّ مِثلَهُ» به درستی که مثل این تعریف مطلق که تعریف شَرحُ الاِسمی و تعریف لفظی است.

«و هُو مِمّا یَجوزُ اَلّا یَکون بمُطَّرِدِ ولا بمُنعَکِس» حالا که این تعریف شرح الاِسمی است از آن چیزهایی که جایز است که جامع افراد و مانع اغیار نباشد، اشکالی به تعریف وارد نخواهد شد.

«فَالاَولی الاعراض عن ذلِک» سزاوار است که ما از این تعریف اعراض کنیم. «ما وُضعَ لَهُ بَعضُ الاَلفاظِ الَّتی یُطلَقُ عَلیها اَلمُطلَق» به بیان آن معنا آن موضوعُ لَه ای که وضع شده برایش بعض از الفاظی که دلالت و اطلاق می کند «عَلَیها» بر آن الفاظ مُطلَق «یُطلَق» را اینجا می توانیم به معنای گفته می شود هم گرفت یعنی اینجور معنا کنیم بعضی الفاظی که گفته می شود «عَلَیها» بر آن ها مطلق یا اطلاق می شود مطلق.

«اَو غَیرُها مِمّا یُناسِبُ مَقام» یا غیر اینها عَلم جنس، مُعَرِّفِ به لام غیر این الفاظ از آنچه که مناسب مقام هستند. اینجا مرحوم فیروز آبادی در حاشیه خودشان به نام «عنایة الاُصول» بر کفایه فرموده اند که:

«اَی مِن غَیرِ الاَلفاظِ الَّتی یُطلَقُ عَلیها اَلمُطلَقُ کَالمُفرَدِ مَعَرَّفِ بِلا مِن اِستقراق اَولی مِن عَهد سامِع اَوِ النَّکَرَه بِالمَعنَا الاوَّلُ الَّذی سَتَعرِفُهُ مِثلُ قَولِهِ تَعالی اَعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطان الرَّجیم ﴿وَ جاءَ مِن اَقصَا المدینَه رَجلُ یَسعی﴾.[6]

«وَ مِنها: اسمُ الجنس» حالا از اینجا جناب مصنف می روند سراغ الفاظ مطلق و می خواهند این را مشخص کنند که موضوع له مطلق چه است؟ مطلق دارای چند مصداق است: یک: اسم جنس، دوم: علم جنس، سوم: مفرد معرّف به الف و لام، چهار: نکره.

حالا هر کدام از این ها را جناب مصنف یکی یکی توضیح می دهد ما هم طبق فرمایش ایشان پیش می رویم.

«اول: اسم جنس» اسم جنس شامل جوهر هم می شود مثل رَجُل، فَرَس حیوان، انسان و هم چنین شامل عَرض مثل سواد بیاض و عرضی مثل ملکیت زوجیت و امثالِهِما می شود.

نکته: یک نکته ای را اینجا عرض کنم که فرق بین عَرض و عَرضی چه است؟

عَرض عبارت است از امری که خارج از ذات است و به شرطِ لا اَخذ شده است.

عَرضی عبارت است از امری که خارج از ذات است وَ لا بشرط اخذ شده است. به بیان دیگر اینکه «عرض» عبارت است از امری که خارج از ذات و قابل حمل بر آن نیست، در حالی که «عرضی» عبارت است از امری که خارج از ذات است اما قابل حمل است مثل بیاض که عرض است و ابیض، عرضی است الآن این بیاض و اَبیض هر دو از ذات خارج هستند اما بیاض به شرط لا است و ابیض لا به شرط است حالا این را توضیح خواهیم داد.

این لا بشرط و بشرط لا، مطلب دیگر بیان اقسام ماهیت است و هر موقع ما یک ماهیتی را اگر خواستیم با یک چیزی که خارج از ذات آن است بسنجیم این سه صورت دارد:

یک: ماهیت به شرط شیء (ماهیت مخلوطه)

یعنی ماهیت ما مشروط و مقید به یک قیدی شده است که وجود خارجی دارد، مثلاً نسبت به طهارات ثلاث این می شود به شرط شیء یعنی الصَّلاهُ مَشهورة بِطَهاراتِ ثلاث، الآن این طهارات ثَلاث خارج از ذات نمازند اما اگر بخواهد این نماز در خارج وجود پیدا کند باید این طهارت باشد یعنی شرط تحققش این طهارت است.

دوم: ماهیت به شرط لا (ماهیت مجرده)

یعنی ماهیت ما مشروط و مقید به قید عدمی است مثل صلاه نسبت به تکلم یعنی الصلاهُ مشروطَة بعَدَمِ التَکَلُّم.

سوم: ماهیت لا بشرط (ماهیت مطلقه)

یعنی الآن این ماهیت مشروط به وجود شیء که ماهیت به شرط شیء باشد نیست و همچنین مشروط به عدم آن شیء که ماهیت به شرط لا هم باشد نیست و با هر کدام از این وجود و عدم، سازگاری دارد مثل صلاه نسبت به مکان یعنی شما نماز برایتان واجب است باید بخوانید هر مکانی میخواهد باشد، خانه باشد، مسجد باشد، مغازه باشد.

اما همین سه ماهیت ما که ماهیت اولی که توضیح دادیم به شرط شیء باشد به آن «ماهیت مخلوطه» هم گفته می شود. دوم ماهیت به شرط لا که به آن «ماهیت مجرده» هم گفته می شود. سوم ماهیت لا بشرط است که به آن «ماهیت مطلقه» گفته می شود.

این مطلب را هم فراموش نکنید که لا بشرط مقسمی، مقسم می شود برای این اقسام سه گانه ی ماهیت، حالا با توضیح این اقسام ماهیت برویم سراغ فرمایش جناب مصنف.

مصنف می فرمایند که اسم جنس مثل رَجُل، انسان و امثالِهما برای ماهیت مبهمه ی مهمله وضع شده است، یعنی لا بشرط مقسمی که در آن هیچ اعتباری و خصوصیتی لحاظ نشده است مثلاً کلمه ی رَجُل وُضِعَت لِماهیَّهِ رجولیة، هیچ گونه الآن اینجا قیدی لحاظ نشده است در اینجا فقط واضع ذات معنا را لحاظ کرده است و معنای رَجُل، ماهیت به شرط شیء نمی باشد.

علاوه بر آن می فرماید که معنایش هم به نحو استیعاب یا شیوع علی نحوِ البَدلیِّه هم نیست علاوه برآن معنایش ماهیت لابشرط قسمی یعنی ماهیتی که با آن قید لا بشرط لحاظ شده است هم نیست.

خلاصه معنایش چی است؟ لا بشرط مقسمی که ما گفتیم که این لا بشرط مقسمی نیز مَقسم می شود برای این اقسام سه گانه ی ماهیت.

 

تطبیق متن

فمنها: اسم الجنس، كإنسان و رجل و فرس و حيوان و سواد وبياض إلى غير ذلك من أسماء الكليات من الجواهر و الاعراض بل العرضيات، و لا ريب إنّها موضوعة لمفاهيمها بما هي هي مبهمة مهملة، بلا شرط أصلاً ملحوظٍ معها، حتى لحاظ إنّها كذلك.

و بالجملة: الموضوع له اسم الجنس هو نفس المعنى، و صرف المفهوم الغير الملحوظ معه شيء أصلاً الذي هو المعنى بشرط شيء».

«فَمِنها: اِسمُ الجِنس» یکی از این الفاظی که «یُطلَقُ عَلیها اَلمُطلَق: اسمُ الجِنس» حالا می خواهد جوهر باشد مثل انسان حیوان، رجل، امراه یا عرَض باشد مثل سواد، بیاض یا اینکه عرضی باشد مثل زوجیت و ملکیت کَاِنسانِ وَ رَجُلِ و فَرَس که اینها جوهرند.

«وَ سوادُ وَبیاضُ اِلی غیرِ ذلک» که اینها می شوند عرضیات « ذلك من أسماء الكليات من الجواهر و الاعراض بل العرضيات» مرحوم مشکینی در حاشیه خودشان یک نکته ای را در اینجا اشاره فرموده است و فرموده است: [7] مراده من الأوّل هو المتأصّل من الأعراض، و من الثاني هو الاعتباري منها، و هذا خلاف اصطلاح أهل المعقول، حيث يطلقون الأوّل على المبادئ أصليّة كانت أو اعتباريّة، مثل السواد و الملكيّة، و الثاني على المشتقّ كالأسود و المالك.

«وَ مُرادُهُ مِنَ الاَوَّلِ اَلاَعراض[8] » اَعراض چه است «هُوَ المُتأصل مِنَ الاَعراض وَ من الثّانی هُوَ الاِعتباریُّ مِنها» این ثانی چه است؟ عرضیات «و هذا خِلافُ اِصطلاحِ اَهلِ المعقول» این با اصطلاح اهل معقول و فلسفه موافق نیست، چرا؟

«حَیثُ یُطلَقونَ الاَوَّل عَلی المَبادی اَصلیَّهً کانَت اَو اِعتِباریة، مثلِ السّوادِ وَالمِلکیَّة» به خاطر اینکه این اهل معقول اولی را که اعراض باشد اطلاق می کنند بر مبادی، حالا می خواهد مبادی اصلی باشد یا اعتباری مثل چه؟ سواد «وَ المِلکیَّة و الثّانی» که همان عرضیات باشد این را حمل اش می کنند بر مشتق «کَالاَسوَد وَالمالِک».

«ولا رَیبَ اَنَّها موضوعَهُ لِمَفاهیمِها بماهیة هی مبهَمَهُ مُهمَلَة» لابِماهیه مُرسَلَهُ مُطلَقَه ما شک و تردیدی نداریم که «اَنَّها» این اسماء اجناس کالصَّلاهِ و الرَّجُل ونَحوِهِما وضع شده اند برای چه؟ برای مفاهیمشان، از چه جهت؟ از این جهت که مبهمه ی مهمله است زیرش بنویسید لابشرط مقسمی.

«بِلا شَرطِ اَصلاً ملحوظِ مَعَها حَتّی لَحاظِ اَنَّها کذلِک»

من اینجا یک نکته ای را در هنگام توضیح از خارج فراموش کردم خدمتتان عرض‌کنم:

«وَلاریبَ اَنَّها مَوضوعَة لِما فهیما» بحث در این است که موضوعُ لَهِ شان چه است؟ جناب مصنف می فرماید ماهیت این اسماء اجناس مبهمه ی مهمله است، ولی دیگران یعنی غیر از مصنف -حالا البته مصنف تابعینی هم دارد دیگران منظور غیر از مصنف و تابعینشان- می فرمایند: موضوعُ لَه اش ماهیت مطلقه ی مُرسَله است «بِلا شَرطٍ اَصلاً مَلحوظِ مَعَها» هیچ شرطی اصلاً لحاظ «مَعَها» با این مفاهیم نشده است حتی لحاظ «اَنَّها کذلِک» زیر آن «کذلِک» بنویسید: لابشرط، حتی اینکه لحاظ شده باشد این مفاهیم لا بشرط اند.

فرق لابشرط قسمی و مقسمی را ایشان بیان می کنند ما در لابشرط قسمی یک چیزی را لحاظ می کنیم و می گوییم لا بِشرط از این چیز است، اما در لابشرط مقسمی لحاظ بشرطیت در آن وجود ندارد.

«و بالجملة: اَلموضوعُ لَه اِسمُ الجِنس هُوَ نفسُ المَعنی» خلاصه: موضوع له اسم جنس مثل رَجُل که مثال زد «هُوَ نَفسُ المَعنی» خود معنا است یعنی چه؟ یعنی ماهیت مبهمه ی مجمله یا همان ماهیت لیسیده، خودِ همان ‌مفهوم.

«وَ صِرفُ المَفهومِ غَیرِ المَلحوظِ مَعَهُ شیءُ اَصلاً الَّذی هُوَ المَعنی بشرطِ شیء» پس موضوع له اسم جنس چه است؟ خود معنا است توضیح می دهد این خود معنا چه است، صرف مفهومی که لحاظ نشده است. «مَعَهُ» با این صِرف مفهوم چیزی اصلاً «اَلَّذی» که صفت می شود برای آن ملحوظ ملحوظی که این صفت دارد «هُوَ (لحاظ) اَلمَعنی بِشَرطِ شِیء» یعنی لحاظ ماهیت بشرط شیء است «وَ لو کانَ ذاکَ الشَیء» تا اینجا بماند.

 


[4] شرح المنظومه.
[7] حاشیة المشکینی علی الکفایة: ج2، ص469.
logo