99/07/16
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی قسم چهارم/اقسام استعمال /الامر الرابع
موضوع: الامر الرابع /اقسام استعمال /بررسی قسم چهارم
«اللهم إلّا أن يقال : إن لفظ ( ضرب ) وأنّ كان فرداً له ...».[1]
خلاصه درس گذشته
قبل از اینکه وارد درس امروز بشویم خلاصهای درس جلسه گذشته را خدمتتان عرض میکنم.
پاسخ اشکال دوم: در جلسه گذشته ما به جواب اشکال دوم مصنف پرداختیم چون اشکال شده بود که وقتی که اطلاق لفظ و اراده شخص شد (قسم چهارم)، در این قضیه ما مرکب از دو جزء خواهد شد: یکی محمول و دیگری نسبت که در اینجا قضیه فاقد موضوع خواهد بود.
فرمایش مصنف: بعد مصنف فرمود: خیر، در اینجا هم قضیه دارای سه جز خواهد شد با این بیان که گفت: ما موضوع را گاهی وقتها به عنوان مرآتیت و حاکی لحاظش میکنیم مثلا زیدٌ عالمٌ در این جا الان زید حاکی از یک فردی، انسانی است در خارج به نام زید که دارای صفت علم است. علتش هم این بود که لفظ زید، عالم نمیباشد. گاهی دیگر موضوع به عنوان شخصِ خودش لحاظ میشود و دیگر کاری به اینکه یک واسطهای بیاید و حاکی از یک چیزی باشد، ندارد. بنابراین در «زیدٌ لفظٌ» فرمود این زید حکایت از یک شخصی که در خارج باشد نمیکند منظور پس چه است؟ شخص این لفظ زید است.
بعد این را تشبیه کرد وگفت ببینید شما فرض بگیرید در یک مسجدی هستید و دیگری به شما میگوید که زیدِ عالم را ببین و این عالم یعنی خود این موضوعی که عالم است همان زید است این را نشان میدهند و دیگر کاری به لفظ زید ندارند.
بعد فرمود این «زید لفظ» هم همینطور است یعنی وقتی که ما این زید را در زبانمان داریم یا چیزی را نشان می دهیم اینجا قضیه مرکب از سه چیز خواهد شد: 1- شخص موضوع همراه با دلالت و حکایت 2- دیگری شخصِ محمول همراه با حکایت 3- شخصِ نسبت همراه با دلالت.
«و علی هذا لیس» در اینجا جناب مصنف آمد و فرمود که ما این قسمِ چهارم که اطلاق لفظ و اراده شخص باشد از موارد استعمال لفظ حساب نمیکنیم.
«بل یمکن أن یقال» در این جا گفتیم که بل، بل ترقی است. آمد و گفت علاوه بر اینکه ما قسم چهارم را از موارد استعمال حساب میکنیم، قسم اول و دوم که اطلاق لفظ یا اراده نوع و صنف باشد هم این را استعمال حساب نمیکنیم. بیانش هم اینطور بود که گفت: مثلا «زید لفظ» الان شخص متکلم این زید را به زبان خودش میآورد و در واقع این لفظ یک کلی است و این زید هم یکی از مصادیقش است. اینجا شخص متکلم به دنبال این است که برای ما بیان کند این شخص زیدی را که من برای شما اسمش را آوردم یکی از آن مصادیق لفظ است.
«نعم فیما» در اینجا آمد و قسم سوم که اطلاق لفظ و اراده مثلش باشد را استثنا کرد وگفت: این از قبیل استعمال به حساب میآید چون لفظ و معنا هر دو شخصاند یکیشان دال که لفظ باشد و دیگری -خدمتتان عرض کنم- مدلول که همان معناست.
درس امروز
«اللهم إلّا أن يقال: إن لفظ ( ضرب ) و أنّ كان فرداً له، إلّا إنّه إذا قصد به حكايته، و جعل عنواناً له و مرآته، كان لفظه المستعمل فيه، وكان ـ حينئذ ـ كما إذا قصد به فرد مثله.
و بالجملة: فإذا اُطلق و اُريد به نوعه، كما إذا أُريد به فرد مثله، كان من باب استعمال اللفظ في المعنى، و أنّ كان فرداً منه ، و قد حكم في القضية بما يعمه، و أنّ اُطلق ليحكم عليه بما هو فرد كلّية و مصداقه، لا بما هو لفظه و به حكايته، فليس من هذا الباب.
لكن الإطلاقاًت المتعارفة ظاهراً ليست كذلك، كما لا يخفى. و فيها ما لا يكاد يصحّ أن يراد منه ذلك، مما كان الحكم في القضية لا يكاد يعمّ شخص اللفظ، كما في مثل: ضرب فعل ماض ».
«اللهم إلا أن یقال»، این درس امروز ما است.
توجیه مصنف: در اینجا جناب مصنف میخواهد از آن حرف قبلش به یک نوعی برگردد. چطور؟ در قبل گفت که قسم اول و دوم که اطلاق لفظ و اراده نوع یا صنف باشد ما این را جزء استعمال نمیدانیم. حالا میخواهد یک نوعی این حرف را توجیه کند و با این توجیه قسم اول و دوم که نوع و صنف باشد را هم داخل در استعمال کند. حالا بیانش ببینیم چطور است.
مصنف میفرماید که ما در قسم اول و دوممان اطلاق لفظ و اراده نوع یا صنف، ما دو تا لحاظ داریم از یک لحاظ ما این را میتوانیم داخل در استعمال کنیم و از یک لحاظ نه، ببریم از باب کلی و فردی که جلسه گذشته توضیح دادیم.
حالا بیان این دوتا، مصنف میفرماید : اگر موضوع ما در همان مثالی که زدیم ضرب در ضربَ فعل ماضٍ اگر این حاکی از نوع یا صنفش باشد خب به این اعتبار و این لحاظ داخل در باب استعمال خواهد شد.
اما اگر این حاکی وجود نداشته باشد، بلکه بگوییم این فعلُ ماضٍ یک کلی است و این ضرب یکی از افراد یا مصادیقش است خب این دیگر از باب استعمال نیست، بلکه از باب کلی و فرد است که در جلسه گذشته این ها را توضیح هم دادیم.
خلاصه سخن این که اگر ما موضوعمان جنبه حکائی و مرآتی داشته باشد، این داخل در باب استعمال میشود حتی اگر موضوع ما یک فردی از نوع یا صنف باشد. ببینید ملاک همان مرآتیت و حکائی است خب وقتی که جنبه مرآتی و حکایی داشت این هم مثل چه میشود؟ مثل قسم سوم که اطلاق لفظ و اراده مثل است چطور اینجا استعمال است؟ اینجا هم استعمال است اما اگر این جنبه مرآتی و حکایی نباشد در این جا این دیگر داخل در باب استعمال نخواهد شد.
«لکن الاطلاقات المتعارفة»: مؤید مصنف
در اینجا مصنف برای کلام خودشان که اطلاق لفظ در قسم اول و دوم از باب استعمال لفظ در معنا است و این را آمد توجیه کرد حالا مؤید میآورد می گوید اگر ما باشیم و این قضایایی که معمول است بین علقا متعارف است در بین افراد اگر این را ما در نظر بگیریم میبینیم قضایا از لحاظ خدمتتان عرض میکنیم استعمال به شمار میآیند.
کل بحث را جمع بندی کنیم ببینیم حالا یک وقت جناب مصنف قسم چهارم را به عنوان استعمال حساب نکردند، بعد آمدند و دو قسم اول را هم خارج کردند یعنی نوع و صنف را، و فقط مثل را استعمال حساب کردند یعنی سومی را.حالا در اینجا مصنف با بیان دیگر فرمایش قبل خودشان را توجیه میکنند و میفرمایند:
قسم اول: استعمال لفظ و اراده نوع
قسم دوم: استعمال لفظ و اراده صنف
قسم سوم: استعمال لفظ و اراده مثل، اینها هرکدامشان داخل در استعمال هستند.
خروج قسم چهارم: فقط قسم چهارم استعمال لفظ و اراده شخصش بود میفرماید این از استعمال خارج است با آن بیانی که گفته شد.
بنابراين «الامر الرابع» تمام شد حالا این مقداری را که امروز خواندیم تطبیق کنیم.
تطبق متن
«اللهم إلا أن یقال» مگر اینکه گفته بشود «ان لفظ ضرب و إن کان فرد له إلا أنه إذا قصد به حکایته و جعل عنوان له و مرآته کان لفظ المستعمل فیه». و اگر چه ضمیر کان را بزنید به این لفظ ضرب این لفظ ضرب یک فردی است له برای آن کلی ضربْ الا مگر اینکه أنه شان چنین است «إذا قصد» به هنگامی که قصد شده باشد« بِه» به آن لفظ ضرب حکایته یعنی حکایت آن کلی که همان خدمتتان عرض میکنم نوع يا صنف باشد و جعل عنوان له و مرآته و قرار داده شده باشد ضمیر جعل را بزنید به آن لفظ ضرب، آن لفظ ضرب به عنوان یک عنوان له برای آن کلی و مرآته و مرآت برای این کلی.
پس خلاصه چه شد؟ اگر ما آمدیم گفتیم که منظور از ضرب حکایت کلی است منظور نوع و صنفش، و لفظ این ضرب چه کاره است؟ این لفظ ضرب به عنوان یک عنوان و مرآت کلی قرار داده شده باشد «کان لفظه» میباشد لفظ این ضرب هایی که استعمال شده «فیه» در این کلی. خب تا اینجا چه شد؟ وقتی که اینطوری باشد قسم اول که استعمال لفظ و اراده نوع باشد و قسم دوم که صنف باشد اینها هم مثل قسم سوم خواهد شد.
«و کان حینئذ کما إذا قصد به فرد مثله» حینئذ یعنی چه؟ یعنی در این هنگام که اطلاق لفظ ضرب شده و اراده نوع و صنف شده همان طوری که قصد میشود «بِه» به این لفظ «فردٌ مثلهٌ» فرد مثل آن فرد این چه میخواهد بگوید؟ میخواهد بگوید که قسم سوم که استعمال لفظ و اراده مثلش استعمال محسوب میشد قسم اول که نوع و قسم دوم که صنف بود هم، درست است که فردیت الان این ضربَ دارد اما در عین فردیت این ضربَ از آن ضربَ کلی اگر ما آمدیم نگاهمان دیدمان حاکی بر آن ضربَ کلی باشد یعنی با دید کلی به آن نگاه کنیم که حاکی از آن باشد نه نگاه فردیت این دوتا هم یعنی قسم اول و دوم هم مثل قسم سوم استعمال خواهد شد.
پس یک بار دیگر من عرض کنم درست است که اولی و دومی شما الان گفتید اینها یک فرد هستند از آن ضربَ کلی درست است در عین فردیتش برای آن ضربَ کلی اگر نگاه ما نگاه حاکیت باشد یعنی به دید حاکی نگاه کنیم نه دید فردیت این قسم اول و دوم هم مثل قسم سوم استعمال خواهد شد.
«و بالجملة» خلاصه اینکه «فإذا اطلق و ارید به نوعه کما إذا ارید به فرد مثله کان من باب استعمال لفظ فی المعنی» پس هنگامی که اطلاق بشود این ضربَ که گفتیم فعل ماضٍ اینجا خدمتتان عرض کنم این «اطلق» به معنای قیل است نه در مقابل مقید. پس هنگامی که گفته بشود این ضرب فعل ماض.
«و ارید به» و اراده بشود به این لفظ ضرب چه؟ «نوعه» نوع آن ضرب را «کما اذا ارید به فرد مثله» این کاف تشبیه است چه چیزی را تشبیه میکند؟ میخواهد این دوتا را هم تشبیه کند به قسم سوم یعنی همانطوری که اراده میشد «بِه» همانطوری که اراده بشود «بِه» از این لفظ، فرد «مثله» یک فردی از آن مثلش را، یعنی ما بیاییم لفظ را در اینجا حاکی و مرآت برای نوع یا صنف یا مثل قرار بدهیم «کان من باب استعمال لفظ فی المعنی» این میشود از قبیل استعمال لفظ در معنا. بنابراین تفاوتی بین اینها آن موقع نخواهد بود.
«و ان کان فرد منه» میگوید ما قبول داریم که کان این لفظ ضرب یک فردی «منه» از آن ضرب کلی است در نوع «و قد حكم في القضية بما يعمّه» و به تحقیق که حکم شده است در قضیه کدام؟ آن «ضرب فعل ماض» به آنچه که یعمه یعنی هم کلی ضرب را شامل میشود و هم اين فرد را شامل میشود.
«و ان اطلق لیحکم علیه بما هو فرد کلیه و مصداقه» و اگر گفته شد اطلق یعنی قیل و اگر گفته شد ضرب فعل ماض برای چه؟ تا این که حکم کنیم «علیه» بر آن از جهت؟ «بما هو فرد کلیه و مصداقه» از آن جهت که یک فرد از آن کلی و یک مصداقی از آن کلی است.
«لا بما هو لفظه و به حکایته» نه از این جهت که لفظ آن کلی است و به سببش حکایت میشود «فلیس من هذا الباب» در این هنگام آن موقع این اطلاق از باب استعمال لفظ و اراده معنا نخواهد شد.
مؤید مصنف: لکن حالا در اینجا جناب مصنف الان مؤید میآورند مؤید برای چه؟ برای فرمایش خودشان که میفرمايد اطلاق لفظ در قسم اول و دوم نوع و صنف که اینها از باب استعمال لفظ است به چه مؤید میآورند؟ به اطلاقاتی که متعارفاند.
«لکن الاطلاقات المتعارفة ظاهرا لیست کذلک» لکن این اطلاقات یعنی این استعمالاتی که در گفت و گوهای متعارف است بین مردم ظاهرا «لیست کذلک» اینطوری نیست، اینطوری نیست «کذلک» مشابهش به کجا برمیگردد؟ یعنی در آنها لحاظ فردیت نمیشود بلکه در آنها لحاظ چه میشود؟ حاکی و محکی است که آن موقع این از باب استعمال است.
«کما لایخفی» این کما لایخفی غالبا در آخر بحث آورده میشود و این جایش اینجا نیست باید مرحوم مصنف آخر میآورد.
«و فیها» در این استعمالاتی که متعارف است. «ما لایکاد يصح ان يراد منه ذلک» ما آن قضیههایی که نشاید صحیح باشد که اراده بشود «منه» از آن «ما» از آن قضیههایی که «ذلک» آن فردیت «مما کان الحکم فی القضیه لایکاد یعم شخص اللفظ» ممّا از آن قضایایی که حکم، حکم چه؟ آن فعل ماضی در قضیه نشاید که شامل بشود چه چیزی را؟ آن شخص لفظ را.
کما فی مثل ضربَ فعل ماضٍ همانطوری که مثل این ضربَ فعل ماضٍ است یعنی چطور ضرب فعل ماض شامل خود این ضرب نمیشود؟ بلکه چه کار میکند؟ این ضرب حاکی وآیینه است برای نوع ضربهای دیگر.
خب رسیدیم به «الخامس» حالا اینجا دیگر سر مطلب است انشاءالله بگذاریم برای جلسه آینده.