« فهرست دروس
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی‌اراکی
کفایه

99/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

شرط صحت استعمال/استعمال مجازی /الأمر الثالث

 

موضوع: الأمر الثالث /استعمال مجازی /شرط صحت استعمال

«الثالث: صحّة استعمال اللفظ فيما يناسب ما وضع له ، هل هو بالوضع ، أو بالطبع؟ وجهان ، بل قولان …».[1]

خلاصه درس گذشته

با حول وقوه الهی امر دوم را که پیرامون وضع بود تمام کردیم. امروز می‌خواهیم امر سوم را شروع کنیم. ما دأبمان در این بود که در آغازین هر درس مختصری از بحث جلسه گذشته را مطرح می‌کنیم؛ اما در جلسه گذشته یک اختصار تقریبا خوبی از بحث وضع مطرح کردیم.

امروز هم برای این‌که خالی از لطف نشود بحث‌مان یک مختصر خیلی کوچکی از بحث جلسه گذشته مطرح می‌کنیم و بعد وارد درس جدید می‌شویم.

بحث و نزاع پیرامون حروف و ملحقاتشان آن هم مستعمل فیه بود. به طور کلی گفته شد که حالیّت در حروف و استقلالیت در اسماء، این‌ها از قِبل استعمال هستند و از مستعمل‌فیه خارج می‌باشند.

بعد در ادامه فرمود که بعید نیست که ما همین حرف را درباره انشاء و خبر بگوییم، مثالی که زده شد کلمه اَنکَحتُ بود. گفتیم که انکحت را واضع برای علقه‌ی زوجیت وضع کرده است؛ اما شخص مستعمل گاهی این انکحت را در خبر جاری می‌کند وگاهی در انشاء.

در خبر می‌خواهد در واقع خبر از یک امری که در زمان گذشته محقق شده است بدهد، مثلا می‌گوید: انکحتُ، می‌خواهد بگوید من ازدواج کردم.

اما در انشاء که استعمال می‌کند هدف ایجاد امر ازدواج است، یعنی آن علقه‌ی زوجیت را می‌خواهد بین مرد و زن ایجاد کند. هکذا بِعت هم همین‌طور است، مثلا در بعتُ اگر در خبر باشد می‌خواهد در واقع خبر بدهد که من در زمان قبل وگذشته یک چیزی را فروختم. و اگر نه در مقام انشاء باشد، می خواهد بگوید من خانه خودم را می‌فروشم.

در نتیجه: پس این انشائیت و خبریت من قِبَل الاستعمال است و الا داخل در مستعمل‌فیه نیستند، مثلا در کلمه انکحت مستعمل‌فیه‌اش چه است؟ همان علقه‌ی زوجیت است. اما گاهی مُستعمِل می‌خواهد یک چیزی را محقق و ایجاد کند و این در انشاء استعمال می‌شود. امّا گاهی وقت‌ها می‌خواهد خبر از ایجاد یک چیزی در زمان گذشته بدهد و این در خبر است.

در ادامه آمد و اسماء مبهم را هم گفت که این‌ها ملحق به حروف می‌شوند و شامل ضمائر، ضمائر غائب و مخاطب، موصولات، اسماء اشاره است. و گفت این‌ها هم مثل اسماء اجناس هستند یعنی وضعشان عام، موضوع له عام و مستعمل فیه هم عام است.

مرحوم محقق رشتی: درباره اقسام وضع مرحوم محقق رشتی آن را چهار قسم دانست؛ 1- وضع عام موضوع له عام 2- وضع عام موضوع له خاص 3- وضع خاص موضوع له خاص 4- وضع خاص موضوع له عام.

جناب مصنف: اما جناب مصنف فرمودند: «فتکون الاقسام ثلاثه اقسام» آن را سه قسم دانست. 1- وضع عام موضوع له عام 2- وضع عام موضوع له خاص 3- وضع خاص موضوع له خاص. و قسم چهارم فقط قائلش جناب رشتی است.

جناب مصنف در ادامه در عبارت «ثم انه قد انقدح مما حققناه انه یمکن ان یقال ان المستعمل فیه فی مثل اسما شاره و ضمائر ایضا عاما».

مرحوم خراسانی ظاهرا همه مثال‌ها را به مثال اول، وضع عام موضوع له عام برگرداندند کأن این‌که ایشان هم قسم سوم را قبول ندارد که بخواهد وضع عام موضوع له خاص باشد.

مورد اتفاق: در ابتدای بحث این را خدمتتان گفتیم که این اقسام اربعه، قسم چهارم قائلش جناب رشتی است. قسم وضع عام موضوع له عام، وضع خاص موضوع له خاص، مورد اتفاق است و این‌جا نزاعی در کار نیست.

محل نزاع: اما این قسم وضع عام موضوع له خاص، محل نزاع است بعضی‌ها این را قبول ندارند. لذا این عبارتی که اشاره کردیم کأن جناب مصنف قسم وضع عام موضوع له خاص را قبول ندارند. چرا؟ به خاطر این‌که این مثال‌ها را به قسم اول که وضع عام موضوع له عام بود، برگرداندند.

 

درس امروز

«الثالث: صحّة استعمال اللفظ فيما يناسب ما وضع له، هل هو بالوضع، أو بالطبع؟ وجهان، بل قولان، أظهرهما إنّه بالطبع بشهادة الوجدان بحسن الاستعمال فيه و لو مع منع الواضع عنه، و باستهجان الاستعمال فيما لا يناسبه و لو مع ترخيصه، و لا معنى لصحته إلّا حسنه ، و الظاهر أن صحة الاستعمال اللفظ في نوعه أو مثله من قبيله، كما يأتي الإِشارة إلى تفصيله[2] ».

این بحث قبل از این‌که وارد علم اصول بشود در ادبیات، معانی و بیان مطرح بوده و آن‌جا بحث شده است. به طور کلی یک لفظ وقتی‌که در معنای استعمال می‌شود:

1- یا در موضوع له خودش استعمال می‌شود 2- یا در غیر موضوع له.

این نموداری را که خدمت حضرت‌عالی و بزرگواران عرض می‌کنم دقت کنید و یادداشت کنید. لفظ وقتی که استعمال در یک معنا می‌شود دو حالت دارد یا دو قسم است:

1- گاهی لفظ در ما وُضِعَ له استعمال می‌شود جلوی آن بنویسید، حقیقی و این می‌شود: استعمال حقیقی.

2- گاهی وقت‌ها هست یک لفظی در غیر ما وِضَعَ له خودش استعمال می‌شود و این دو صورت دارد: یا این مناسبت و علاقه بین این دوتا هست یا نیست. اگر باشد به آن می‌گویند مجاز اگر علاقه و مناسبت نباشد غلط هست.

در صورت اولش که مناسبت و علاقه است می‌شود «مجاز». و اگر علاقه مشابهت باشد می‌شود «استعاره». و اگر غیر علاقه مشابهت باشد می‌شود «مرسل».

توضیح ذلک: پس وقتی که متکلمی یک لفظ را در یک معنایی استعمال می‌کند دو صورت تصور می‌شود؛

یک: گاهی استعمال لفظ در موضوع له خودش است که به آن می‌گویند «استعمال حقیقی»، مثال رأیت اسد،که الان این‌جا لفظ اسد مراد از آن چه است؟ حیوان درنده است. در این‌جا الان استعمال لفظ اسد در موضوع له خودش است و موضوع له خودش چه است؟ حیوان درنده، که این می‌شود استعمال حقیقی.

دو: گاهی وقت‌ها یک لفظی در غیر ماوضع له خودش یعنی غیر موضوع له خودش استعمال می‌شود این قسم هم ،دو صورت دارد:

الف: یک دفعه بین این دوتا علاقه و مناسبت است که به آن می‌گویند: مجاز. در این‌جا هم همین مثال رایت اسد یرمی را می‌زنیم که فهم عبارت راحت‌تر و روشن‌تر باشد. در این‌جا منظور از «اسد یرمی»، رجل شجاع است. موضوع له اسد حیوان درنده(حیوان مفترس) است. الان این استعمال لفظ در غیر موضوع له خودش است و می‌شود مجاز. افزون بر این، بین اسد و رجل شجاع مناسبت است و آن مناسبت چه است؟ شجاع بودن است چون یکی از خصوصیات و ویژگی‌های بازر اسد، شیر، شجاعت و درندگی‌اش است. این آقا هم به خاطر این‌که شجاع است آدم قوی‌ای است تشبیه‌اش کردیم به اسد.

ب: گاهی هم بین این دو تا مناسب وجود ندارد که به این می‌گویند «استعمال غلط»، مثال رأیت اسد یرمی، همین مثال بالایی منتهی مراد از «اسد یرمی» رجل ترسو است یک مردی که خیلی می‌ترسد این‌جا الان بین شیر درنده که شجاع است و انسان ترسو هیچ گونه مناسبتی از جهت شجاعت وجود ندارد در نتیجه می‌گوییم که این استعمال غلط است.

بررسی اقسام سه گانه: در بررسی این سه قسم باید گفت: صورت اول که استعمال حقیقی است محل بحث و نزاع نیست پس می‌رود کنار. صورت سوم هم که استعمال غلط باشد این هم می‌رود کنار. می‌ماند صورت دوم جایی که یک لفظی در غیر موضوع له خود استعمال شود و بین آن‌ها مناسبت و علاقه باشد این‌جا محل بحث و نزاع است.

محل نزاع: نزاع در این است که آیا استعمال لفظ در غیر موضوع له نیازمند به وضع واضع است یا نه؟ در این باره دو قول مطرح شده است:

مشهور

مشهور گفته‌اند: همان‌طوری که استعمال لفظ در موضوع له خودش نیازمند به وضعِ واضع است، یعنی اگر ما خواستیم کلمه اسد را در حیوان درنده استعمال کنیم در ابتدا باید یک وضعی صورت گرفته باشد، یعنی یک واضعی آمده باشد و اسد را برای این حیوان درنده وضع کرده باشد و بعد ما استعمال کنیم. در واقع استعمال آن می‌شود فرع بر وضع اول.

پس مشهور چه می‌گویند؟ مشهور می‌گویند: همان‌طوری که استعمال لفظ در موضوع له نیازمند به وضع است، استعمال لفظ در غیر موضوع له البته با رعایت مناسبت، نیازمند به قرینه و وضع است. در این هنگام آن موقع دیگر تعدّی جائز نیست و نمی‌شود تعدی کرد. یعنی واضع اگر اجازه نداد که یک لفظی در معنایی که وضع شده است را بیاوریم آن را در غیر موضوع له خودش استعمال کنیم، بنابراین تعدی نیاز به قرینه دارد.

پس خلاصه چه شد؟ واضع اگر آمد لفظی را در یک معنایی وضع کرد و بعد اجازه نمی‌دهد در غیر این موضوع له استعمال بشود، این معنای «لایجوز تعدّی» است. بنابراین اگر شما بخواهید در غیر موضوع له استعمال کنید نیازمند به اجازه است.

صاحب فصول و جناب مصنف

در مقابل این‌ها، صاحب فصول و اتباعش و جناب مصنف هستند. این‌ها می‌فرمایند: نه این‌طور نیست یعنی می‌آیند با مشهور مخالفت می‌کنند و می‌گویند: ملاک استعمال، ذوق و سلیقه و طبع انسان است نه اجازه و وضع واضع مثلا یک لفظی مثل اسد را واضع برای حیوان مفترس وضع کرده است و گفته آقا من اجازه استعمال این را در غیر موضوع له خودش، در غیر حیوان درنده نمی‌دهم. اما ما می‌آییم و می‌گوییم رأیت اسداً یرمی، این استعمال اسد در رجل شجاع که غیر موضوع له‌اش است به طبع ما سازگار است. بنابراین ما چون پسندیدیم با طبع سازگاری داشت این را استعمال می‌کنیم.

پس طبق قول صاحب فصول و جناب مصنف که مخالف مشهورند، ملاک استعمال یک لفظ در معنا می‌شود طبع انسان، سلیقه اگر سازگاری داشت فبِها و اگر نداشت کنار می‌گذاریم حتی اگر واضع موافق یا مخالف باشد این تأثیری ندارد.

ادلّه مصنّف

بعد از این جناب مصنف برای مدعای خودشان (که صحت استعمال مجازی به طبع و ذوق انسان است. ایشان برای این مدعای خودشان) دو تا دلیل اقامه می‌کنند . آن دوتا دلیل کدام است؟

یک: شهادة الوجدان

می‌فرمایند «بشهادة الوجدان» می‌فرماید: وجدان آدمی گواهی می‌دهد که استعمال مجازی صحّتش به طبع و ذوق است، یعنی اگر ما آمدیم لفظی مثل اسد را که موضوع له‌اش حیوان درنده است در غیر معنای حقیقی خودش یعنی مجازی (رجل شجاع) استعمال کردیم، اگر ذوق انسان آمد و این استعمال را حسن و نیکو دانست و متناسب با موضوع له تشخیص داد این صحیح است، حتی اگر این استعمال را هم شارع منع کرده باشد وحتی اگر این استعمال هم همراه با قرینه نباشد.

دلیل دوم: استهجان استعمال

دلیل دوم، استهجان استعمال است به این معنا که اگر طبع آدمی استعمال یک لفظی را در معنای مجازی قبیج شمرد این استعمال نتیجتاً قبیح خواهد شد حتی اگر شخصِ واضع هم این استعمال را اجازه داد باشد.

دلیل آن: شاهد و دلیل در این‌جا چه است؟ استعمالات و محاورات عرفیه است. در این‌جا یک مثالی می‌زنیم که بحث بهتر روشن بشود خدای تبارک و تعالی به یک شخصی فرزندی می‌دهد ایشان اسمش را حاتم نمی‌گذارد و وقتی که این آقا یعنی پدر، اسم فرزندش را حاتم می‌گذارد نمی‌داند که این شخص اصلا اهل جود و بخشش است تا پدر بیاید بگوید ای مردم از این پس به بعد به شما اجازه می‌دهم هرکس اهل جود و بخشش بود شما می‌توانید کلمه حاتم را درموردش استعمال کنید، بلکه براین فرزند اسم حاتم گذاشته می‌شود و بزرگ می‌شود، زمان می‌گذرد و با مرور زمان این فرزند نشانه‌های جود و سخاوت در او ظاهر می‌شود کم کم، شیء فشیء تا این‌که در میان مردم به یک سنبل سخاوت تبدیل می‌شود و آن موقع از این پس به بعد، مردم وقتی می‌خواهد ضرب المثل بزنند شخصی را که دارای جود و بخشش است به عنوان حاتم از او یاد می‌کنند درحالی هم که می‌بینیم واضع چنین اجازه‌ای را نداده است.

«و لا معنى لصحته إلّا حسنه» در این‌جا اشکالی مطرح است و آن این است که، چگونه شما آقای مصنف در مدعای خودتان، آغازین کلام خودتان، صحّت و بطلان را به کار بردید وگفتید صحت استعمال لفظ، اما در دلیلتان مسئله حسن استهجان را به کار بردید وگفتید به حسن استعمال. مصنف در پاسخ می‌فرمایند: معنای صحّت، حسن است. و هر دو یک معنا دارند، یعنی صحّت، ملازم با حسن است.

«و الظاهرُ»: که در آخر این بحث آمده است، جناب مصنف می‌فرماید: افزون بر آن‌چه که گذشت در سه مورد دیگر صحت استعمال لفظ در نوع، صنف و مثل این‌ها به طبع انسان است نه وضع؛ البته این سه مورد ان‌شاءالله بحث‌شان در امر چهارم خواهیم کرد.

تطبیق متن

برویم سراغ متن کتاب «صحّة استعمال اللفظ فيما يناسب ما وضع له، هل هو بالوضع، أو بالطبع؟» می‌فرماید صحت استعمال لفظ دنبالش برای خودتان یادداشت کنید «فی غیر ماوضع له» یعنی چه؟ یعنی در معنای مجازی، از خارج محل بحث را برایتان روشن کردیم قسم دوم محل بحث است یعنی جایی که یک لفظی در معنای غیر موضوع له‌ خودش استعمال بشود و بین این دو تا مناسبت باشد، بنابراین حالا معنا می‌کنیم:

«صحّة استعمال اللفظ فيما يناسب ما وضع له» که این‌ها با همدیگر مناسبت داشته باشند. «ماوضع له» یعنی موضوع له یعنی آن معنایی که استعمال شده باید با موضوع له خودش مناسبت داشته باشد. مثلاً لفظ اسد برای حیوان درنده، غیرماوضع له خودش یعنی رجل شجاع که این‌ها با همدیگر مناسبت دارند. مناسبتشان چیست؟ شجاعت.

«هل هو بالوضع، أو بالطبع؟» آیا این استعمال لفظ در غیرماوضع له خودش «مع المناسبة» به وضع واضع است یا به طبع. که به وضع می‌شود نظریه مشهور و در معالم و کتاب‌های دیگر فرمودند که وضع است. اما جناب فصول و مصنف که نگاهش ناظر به فصول[3] است می‌فرماید نه به طبع آدمی است.

« وجهان، بل قولان » این می‌فرماید در این‌جا دو وجه نه بلکه باید گفت دو قول در این‌جا مطرح است. «أظهرهما إنّه بالطبع» روشن‌ترین این دوتا قول چیست؟ که ما بگوییم استعمال لفظ در غیر ماوضع له مع المناسبه این به طبع است نه به وضع. دلیل؟

یک: «بشهادة الوجدان بحسن الاستعمال فيه و لو مع منع الواضع عنه» وجدان گواهی می‌دهد شهادت می‌دهد به حسن استعمال لفظ «فیه» در آن موضوع له که مناسب است در آن فیه را بزنید «فی ما یناسب». یعنی ما می‌آییم لفظ اسد را که وضع بر حیوان درنده شده است استعمالش می‌کنیم در رجل شجاع که با آن مناسبت دارد می‌بینیم که طبع ما با این سازگاری دارد می‌پسندد و برای ما نیکو است. اما از طرفی هم فرض بگیرید می‌بینیم واضع از این منع کرده است، طبع می‌گوید واضع مهم نیست. چرا؟ چون ما قائل نیستیم که صحت چنین موردی بخواهد به وضع واضع باشد، بلکه به طبع انسان است.

دو: «و باستهجان الاستعمال فيما لا يناسبه و لو مع ترخيصه» می‌فرماید که آن «بشهادة الوجدان» را هم باید بر سر این «و باستهجان» بیارید چون عطف بر «بحسن»[4] می‌شود. «و باستهجان الاستعمال فيما لا يناسبه» وجدان هم گواهی می‌دهد شهادت می‌دهد این‌که این استعمال قبیح است که لفظ را در آن چیزی که «فی ما لایناسبه» مناسبت با آن ندارد، استعمال کنیم.

«و لو مع ترخيصه» ترخیصه ضمیرش بزنید به واضع یعنی اگر واضع اجازه داد که آقا شما لفظ اسد را می‌توانید در رجل ترسو استعمال کنید. می‌گوییم ما این‌جا طبعمان این را قبول نمی‌کند نمی‌پذیریم می‌گوییم باید بین این دوتا مناسبت باشد. الان بین شیر درنده و انسان ترسو هیچ‌گونه مناسبتی نیست. این استعمال با طبع ما الان سازگاری ندارد می‌گذاریمش کنار حتی اگر واضع اجازه داده باشد.

«و لا معنى لصحته إلّا حسنه» این را از خارج خدمتتان توضیح دادیم وگفتیم که یک «ان قلت» این‌جا در تقدیر است، شما در آغازین کلام‌تان گفتید چه؟ صحت استعمال لفظ صحیح است، اما حالا که استدلال می‌آورید می‌فرمایید: وجدان شهادت می‌دهد این‌ها باهم‌دیگر سازگاری ندارند. می‌فرماید که صحت معنایش همان حسن است.

«ولا معنا لصحته» (صحت استعمال) الا حسنه آن «لا و الا» را بگذارید کنار و سپس معنا کنید. معنای صحت استعمال حسنه همان حسن استعمال است. خلاصه معنای صحت همان حسن است.

«و الظاهر أن صحة الاستعمال اللفظ في نوعه أو مثله» البته «صنف» هم جا افتاده است یعنی باید بگوید: «ان صحة استعمال اللفظ فی نوعه او صنفه او مثله من قبیله من قبیل الطبع» خلاصه چه می‌خواهد بگوید والظاهر؟ می‌فرماید که ما در امر چهارم می‌خواهیم یک لفظی را در نوع، صنف، مثل استعمال کنیم.

ملاک صحت استعمال چه است؟ می‌فرماید ملاک صحت استعمال طبق نظر مصنف طبع است. یعنی اگر دیدیم با طبع سازگاری دارد می‌پذیریم و الا فلا. «و الظاهر أن صحة الاستعمال اللفظ في نوعه» ظاهر آن است که صحت استعمال لفظ در نوع آن لفظ او صنف آن لفظ او مثل آن لفظ من قبیله یعنی از قبیل طبع است.

«كما يأتي الإِشارة إلى تفصيله» عرض شود که بنده آن دوره اول که کفایه را تدریس می‌کردم خیلی برای من جای سؤال بود که در امر چهارم می‌فرماید «اطلاق اللفظ» این اطلاق چه معنایی دارد؟! این‌جا می‌گوید: استعمال. بعد از دقت و تحقیق متوجه شدیم و برایمان روشن شد که استعمال همان اطلاق است.

حالا شما عزیزان این‌جا که جناب مصنف فرموده است «و الظاهر ان صحة استعمال اللفظ» بعد در صفحه بعد یعنی «امر رابع» در ابتدایش می‌گوید «اطلاق اللفظ». این توجه را داشته باشید که صحت و اطلاق معنای هردویشان یک چیزی است. این امر سوم بود که تمام شد. بحثش را اگر همان‌طوری‌که دسته بندی شده است خدمتتان عرض کردیم بررسی کنید خیلی راحت و روشن است.

پس در امر سوم محل بحث جایی است که ما لفظی را در غیر موضوع له خودش یعنی معنای مجازی استعمال می‌کنیم بعد بین این دوتا مناسبت باید باشد. حالا نزاع است این به وضع واضع است یا به طبع است. مشهور می‌گویند به وضع واضع است.

خلاصه بحث: مصنف تبعا للفصول می‌فرماید به طبع است. دوتا دلیل آورد. یکی این‌که شهادت وجدان، دوم استهجان استعمال. گفت اگر ما لفظی را در یک معنای استعمالی کردیم واضع اجازه نداده باشد و با طبعمان سازگار باشد ما می‌پذیریم، مثلا رأیت اسدا یرمی، بگوییم این‌جا مراد از «اسدا یرمی»، رجل شجاع است. فرض بگیریم مثلا واضع این اجازه را نداده است اما با طبع ما سازگار است ما می‌گوییم این استعمال صحیح است.

«هکذا باستهجان»: استعمال مثلا ما می‌آییم می‌گوییم «رأیت اسدا یرمی» این‌جا مراد از «اسدا یرمی»، رجل و مرد ترسو است فرض بگیریم واضع چنین اجازه‌ای را داده است ما می‌بینیم با طبعمان سازگار نیست، بنابراین این را کنار می‌گذاریم.

پس نزاع بین مصنف و مشهور روشن شد. همین‌طور دسته بندی را مطالب را داشته باشید بحث روشن است.

در آخر هم آمد گفت شما در ابتدای آغازین کلام خودتان صحت را به کار بردید و صحت و استعمال لفظ، ولی در دلیلتان حسن الاستهجان را به کار بردید، این دو با همدیگر سازگاری ندارد. در جواب فرمود معنای صحت همان حسن است.

 


[2] - في الأمر الرابع.
[3] - یاد آوری: محقّق خراسانی در تألیف کتاب «کفایة الأصول» ج1، بیشتر از «مطارح الأنظار و الفصول الغرویة» استفاده نموده است.
[4] - منظور «بحسن الاستعمال فيه» است.
logo