« فهرست دروس
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی‌اراکی
کفایه

99/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 اشکال بر جزیی خارجی بودن مستعمل فیه/ اقسام وضع /الامر الثانی: فی الوضع

 

موضوع: الامر الثانی: فی الوضع/ اقسام وضع / اشکال بر جزیی خارجی بودن مستعمل فیه

 

«و ان كانت هي الموجبة لكونه جزئياً ذهنياً، حيث إنّه لا يكاد يكون المعنى حرفياً ...»[1]

خلاصه درس گذشته
درس ما به اینجا رسید اما قبل از اینکه درس را شروع کنیم کما فی السابق مختصری از بحث جلسه ی گذشته را بیان می کنیم .

اقوال درباره حروف: بعد درمورد حروف گفتیم سه نظر و سه قول مطرح شده ؛
* تقفن *بعدگروه دیگر را تعبیر کرده کما *تقفن ایضا* بنابراین این ها خیال کرده اند،کدام؟ این هایی که می گویند وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه خاص است این ها توهم و خیالشان اینطوری است می گویند وقتی که متکلم گفت؛ سرت من اراک الی قم، حالا که استعمال صورت گرفت این «مِن» یک ابتدای خاصی است. سرت من اراک، چون اراک ابتدا خاص است، بنابراین مستعمل فیه هم خاص خواهد شد. لذا این ها قائل شده اند که وضع عام، موضوع له عام و مستعمل فیه خاص.
خلاصه: استعمال مستعمل فیه را خاص کرده است.

حالا جناب مصنف می فرماید که شما که می گویید مستعمل فیه بر اثر استعمال خاص شده است منظور شما چی است؟ آیا منظورتان مستعمل فیه، جزء خارجی است ؟یا جزء ذهنی است؟جزء خارجی بشود یک اشکال دارد و جزء ذهنی بشود سه تا اشکال دارد
اشکال جزء خارجی بودن مستعمل فیه: اگر منظور شما از اینکه می گویید مستعمل فیه خاص است جزء خارجی است: اشکالش این است باید سیر، از یک جای معینی شروع شود مثلا سرت من اراک الی قم، این «سیر» باید از نقطه خاص اراک شروع شود و اگر غیر از آن باشد امتثال صورت نگرفته است.

در حالی که ما می گوییم اینطوری نیست شما از هر کجای شهر اراک شروع کنی امتثال صورت گرفته و آن موقع نتیجه حرف این ها می رود کنار، حرف این ها چی بود؟که می گفتند مستعمل فیه در اثر استعمال خاص می شود و در پایان «مِن» هنوز معنایش همان ابتدا است.

نکته ی دقیق و قابل تأمل این جا است که مصنف می فرماید:خیر، استعمال را از هرکجا می توان شروع کرد، و درنتیجه «مِن» که شما می گفتید یک نقطه ی خاصی است یک جای معین و مشخصی است، نه این طور نیست!!

کلام صاحب فصول: جناب صاحب فصول از جمله قائلین به این است که حروف وضعشان عام، موضوع له عام و مستعمل فیه خاص است.
توجیه فصول: بعد این بزرگوار اگر بفرماید که مراد از اینکه ما می گوییم مستعمل فیه در مقام استعمال خاص می شود و مراد هم جزء خارجی باشد آن موقع باید چکار کند؟ باید سیر حتما از یک نقطه معین و خاصی از اراک شروع شود، و از طرف دیگر می بینی که نه اینطوری نیست، بنابراین ،آمده قائل به جزء اضافی شده است.
و تلخص من جمیع ما ذکرنا»

حالا که شما قائل شدید مستعمل فیه خاص است و این خصوصیت بعد از استمعال حاصل شده و بر اثر استعمال حاصل شده است، بفرمایید بگویید این که مستعمل فیه، خاص است معنایش چیست؟یعنی چه؟ آیا جزئی خارجی است یا جزئی ذهنی؟
خلاصه: تا اینجا جزئی خارجی را مطرح کردیم و یک اشکال دارد، اشکالش این است که باید سیر از نقطه ی خاصی شروع بشود و اگر این باشد امتثال محقق نخواهد شد.

 

درس امروز

«و ان كانت هي الموجبة لكونه جزئياً ذهنياً، حيث إنّه لا يكاد يكون المعنى حرفياً، إلّا إذا لوحظ حالة لمعنى آخر، و من خصوصياته القائمة به، و يكون حاله كحال العرض، فكما لا يكون في الخارج إلّا في الموضوع ، كذلك هو لا يكون في الذهن إلّا في مفهوم آخر، و لذا قيل في تعريفه: بإنّه ما دلّ على معنى في غيره، فالمعنى، و أنّ كان لا محالة يصير جزئيا بهذا اللحاظ، بحيث يباينه إذا لوحظ ثانياً، كما لوحظ أولاً، و لو كان اللاحظ واحداً، إلّا أن هذا اللحاظ لا يكاد مأخوذاً في المستعمل فيه، و إلاّ فلا بدّ من لحاظ آخر، متعلّق بما هو ملحوظ بهذا اللحاظ، بداهة أن تصوّر المستعمل فيه مما لا بدّ منه في استعمال الألفاظ، و هو كما ترى ...».
اشکال جزء خارجی بودن مستعمل فیه
توضیخ ذلک: اینکه لحاظ دو جور است: لحاظ عالی، لحاظ استقلالی.
لحاظ عالی این طوری است که مثلا «مِن و الی» مَن آمدم ابتدای ملحوظ در ذهن را لحاظ می کنم.
لحاظ استقلالی چطور است؟ یکبار نه ! من ابتدا را لحاظ می کنم مثل «سرت» پس یکبار ابتداء ملحوظ در ذهن خودم را لحاظ می کنم و یکبار ابتدا را لحاظ می کنم مثل «سرت».

بعبارت اخری؛ کلماتی نظیر «من و الی» در مثل همین مثالی که زدیم «سرت من اراک الی قم» این ها در معنای خودشان به کار رفته اند آن موقع لازمه ی این می شود اینکه: آن معنا لحاظ و تصور بشود و از آن جایی که این معنای حرفی غیر مستقل است، بنابراین لحاظش حالةً لغیره است حالةً لغیره! منظور از این غیر چیست؟ معنای اسمی، بنا براین معنای حرفی زمانی معنای حرفی است که به عنوان حالت برای معنای اسمی لحاظ شوند. بنا براین تا سیر نباشد (من و الی) مفهومی ندارند.
و یکونوا حاله و » اینجا اشاره می کند به این مطلب که معنای حرفی و اسمی همانند عرض و جوهراند، عرض هر موقع بخواهد وجود خارجی پیدا کند، باید در ضمن جوهر باشد. اما جوهر قائم به ذات است، خود به خود وجود دارد، اما عرض قائم به غیر است و تحقش منوط به وصفیت برای غیر است.

هکذا در مسئله ی ابتدائیت هم اوضاع به همین منوال است، یعنی باید ابتدائیت، وصف برای غیر باشد و بنابراین، باید یک سیر و سائری باشد تا این ابتدائیت، وصف برآن قرار بگیرد.

«فالمعنی و ان کان لا محالا» در این جا میفرماید که واضع زمانی که می آید معنای حرفی را لحاظ و تصور می کند(لحاظ عالی)، به خاطر اینکه واضع شخصی است و کلی نیست لذا معنا هم حتما شخصی خواهد بود. حالا اگر واضع دوباره بخواهد همان معنای حرفی را تصور کند این معنای شخصی و جزئی غیر از آن معنای شخصی و جزئی است.

اشکالات وارد برجزئی ذهنی

اِلّا اَنّ هذاالَحاظ ازاینجا اشکالات وارد برجزئی ذهنی شروع می شود:

اشکال اول: تصوّر دو لحاظ درهنگام استعمال

توضیح ذلک: اگرمعنای عالی جزء موضوع له یامستعمل فیه باشد در هنگام استعمال دو لحاظ با هم جمع خواهند شد و آن دو لحاظ کدامند؟ اول: لحاظی که جزء موضوع له یامستعمل فیه است. دوم: لحاظی که مربوط به استعمال است و از سوی مُستَعمِل انجام می شود، همان لحاظ لفظ و معنا.

یک: لحاظ ابتدایی دوم: لحاظ ثانوی

لحاظ ابتدایی کدام است؟ عبارتند ا زلحاظی که معنا راتکمیل و درست می کند.

لحاظ ثانوی آن لحاظی است ک مربوط به مقام استعمال است، بنابراین درمثالی ک زدیم «سرتُ مِن اراک الی قم» اگردرمعنای «مِن» علاوه برا بتدا قید لحاظ عالی را هم لحاظ کنیم آنگاه مستعمل باید در هنگام استعمال ابتدای ملحوظ به لحاظ عالی را هم لحاظ کنیم آن موقع دراینجا اجتماع لحاظین پیش خواهدآمد و با آنکه می دانیم اجتماع لحاظین باطل است، بخاطر اینکه مستعمل فقط الابتدا را لحاظ می کند نه ابتدا ملحوظ به لحاظ عالی را.

«و َهُوکماتری»: ردّ لحاظین

مُصَنِّف با آوردن این تعبیر بردّ لحاظین می پردازند، البته مرحوم آقای حکیم و دیگران هم اینجا حرف هایی دارندکه مراجعه کنید مافعلا «نقّالیم، و النقّالُ کَالبقّال» فعلا بحرف های خود و دیگران کار نداریم بیشترتمرکز برروی متن کفایه است که روشن شود.

تطبیق متن

«و ان كانت هي الموجبة لكونه جزئياً ذهنياً» ضمیره در «کانَت»، هی بر می گردد درآن خصوصیتی که در ناحیه ی استعمال است. «لکونه جزئیا ذهنیا» این ضمیر«کونه» هم برمی گردد به موضوع له یا مُستَعمِل فیه حرف؛ اینجا بحث پیرامون چی است؟ دراینباره است که متوهّمین فکر می کردندکه موضوع له وضع درحروف عام است و توهّمشان در اینجا است که می گفتند مُستَعمل فیه می شود خاص. دلیلشان این است که می گفتند این خصوصیت در اث راستعمال حاصل می شود.

بعد مصنّف فرمود: اینکه شما می گویید خصوصیت دراثراستعمال حاصل می شود، بفرمایید منظور شما چی است؟ آیا منظور شما این است که مُستَعمِل فیه جزء خارجی است یامُستَعمِل فیه جزء ذهنی است. اگرمستعمل فیه جزء خارجی باشدکه قبلا خواندیم.

حالا «اِن کانَت هی المُوجِبَة لکونه جزئیا ذهنیا ... و يكون حاله كحال العرض» و می باشد «حالهُ» حال آن حروف، معنا حرفی «کَحالِ الاَرض» مثال حال اَرض یعنی اَرض هرگاه بخواهد وجود خارجی پیداکند و محقق بشود باید درضمن جوهر باشد، چون جوهرقائم بذات است و خود بخود وجود دارد.
و اِن کانت» اگر مراد شما این است که هی آن خصوصیتی که درناحیه استعمال است ان باعث شده است که موضوع له یا مُستَعمل فیه حروف جزئی ذهنی باشد «هی المُوجِبَه» آن خصوصیت باعث شده «لِکونهُ» موضوع له یامُستَعمِل فیه حرف، جزئی ذهنی باشد.

(حيث إنّه لا يكاد يكون المعنى حرفياً، إلّا إذا لوحظ حالة لمعنى آخر، و من خصوصياته القائمة به)به علت اینکه اِنّهُ شان چنین است که «لا یَکادُ یَکون» نشایدکه معناحرفی باشدیعنی حرف معنی نیست الا مگراینکه «اذا لوحظا» هنگامی که لحاظ می شودچی لحاظ می شودآن معنا حرفی «حالتاً لمعً آخر» حالتی ،ربطی برای معنای دیگرزیرمعنای دیگربنویسیدمعنای اسمی «لایکادُ یَکونُ معنا حرفیّا الّا اِذا لوحذا حالتاً لَمعِ آخر» اصلاآن لاواِلّارابرداریم معنامثبت می شودیعنی معنای حرفی ،زمانی است که آن معنای حرفی «حالتا لمعنی الآ خر» لحاظ بشود.

«و من خصوصياته القائمة به» واو عطف تفسیری است حالت را اینجا معنا می کند،گفت حالت چیست.

«حالة لمعنى آخر » حالا می گوید این حالت ازخصوصیاتش این است القائمه به ضمیربه ی رابگذاریم به معنای اخرکه همان معنااسمی است اگرازخارج بگوییم راحت تراست یعنی یکی ازخصوصیات معنای حرفی این است که همیشه قِوّامِش ب معنای دیگرمعنای اسم است *و یکون حاله و کحال الارض* و می باشد حال او (حال آن حروف،معنای حرفی* کحال الارض *مثل حال ارض است، یعنی ارض هر گاه بخواهد وجود خارجی پیدا کند محقق شود باید درضمن جوهر باش چون جوهر قائم به ذات است خود به خود وجود دارد بر خلاف ارض.
فَکما لایَکونُ فی الخارج اِلا فی الموضوعِ» همانطوری که «لایکون» بنویسید «لایَتَحَققُ» همانطوری که تحقق پیدا نمی کند وجود پیدا نمی کند چی؟ ارض، زمین، باز این (لا و اِلّا) را بگذاریم کنار، اینطور معنا کنید «فَکمایَکون فی الخارج فی الموضوع» یعنی تحقق ارض درخارج درضمن موضوع است (اِذا وُجِدَ وُجِد َفی الموضوع) که درفلسفه بحث می شود.
کذلک هو لا یکون فی الذّهن الا فی مفهوم آخر) کذلک یعنی معنای حرفی، *لا یکون*آن معنای حرفی در ذهن مگر در مفهوم دیگر،منظور مفهوم آخر یعنی اسم است.
.

«فالمعنى، و أنّ كان لا محالة يصير جزئيا بهذا اللحاظ»، زیر معنا بنویسید همان مستعمل فیها نگویید چیز دیدی است پس مستعمل فیه و گرچه ناگزیر است آن مستعمل فیه ، یسیر جزئیا (که جزئی میشود مستعمل فیه )و هذا الحاظ، کدام لحاظ؟ لحاظ ذهنی !!در اینجا آن موقع دو لحاظ می شود: یک لحاظ برای موضوع له اش یک لحاظ هم در مقام استعمال .
بحيث يباينه إذا لوحظ ثانياً، کما لوحظا اولا» این دارد جزئی به حیث را بیان می کند، به طوری که "یباینه"تمایل دارد با آن معنا "اذا لوحظا" لوحظا آن ابتدایی که در ذهن لحاظ شده ،"ثانیا کما لوحظا اولا ولو کان الاحظه واحدا" که اشاره می کند به اینکه این دو لحاظ وجود دارد بعد می گوید درست است واضع یک نفر است اما دو تا لحاظ دارد،لحاظ اول و لحاظ دومش باهم دیگر فرق می کند" وحیث یباینه اذا لوحظه ثانیا کما لوحظه اولا" دوتا لحاظ ،لحاظ اول و دوم، واضع هم یک نفر!!

«إلّا أن هذا اللحاظ لا يكاد مأخوذاً في المستعمل فيه» این اشکالاتی است که بر جزئی ذهنی وارد میشود یعنی از اینجا برای خودتان دیگر تمییز کنید جدا کنید، اشکالات وارد بر جزئی ذهنی.

أن هذا اللحاظ لا يكاد مأخوذاً في المستعمل فيه، و إلاّ فلا بدّ من لحاظ آخر، متعلّق بما هو ملحوظ بهذا اللحاظ، بداهة أن تصوّر المستعمل فيه مما لا بدّ منه في استعمال الألفاظ، و هو كما ترى ...».
اشکال اول: اگر بخواهد معنای عالی جزء موضوع له با مستعمل فیه باشد در هنگام استعمال لازم میآید که دو تا لحاظ با هم جمع شوند. یک لحاظ که جزء موضوع له یا مستعمل فیه است
أن هذا اللحاظ» معنای عالی بودن «لا يكاد مأخوذاً في المستعمل فيه» نشاید که دخالت داشته باشد،ماخوذ باشد در مستعمل فیه و الا،والا یعنی چه؟یعنی اگر لحاظ در موضوع له مدخلیت پیدا کند.

«فلا بد»: اشکال اول: (فلا بد من لحاظ آخر متعلق به ما هو ملحوظ به هذا اللحاظ)
«بداهة أن تصوّر المستعمل فيه مما لا بدّ منه في استعمال الألفاظ، و هو كما ترى» بدیهی و روشن است که تصور مستعمل فیه از آن چیزهایی است که ناگزیریم از آن در استعمال الفاظ..«و هوکما تری» یعنی چه؟ یعنی وقتی که ما این جمله ی «سرت من اراک الی قم» را بنده بیان کردم اینجا نیاز به دو لحاظ نداریم «هو کما تری» را هم قبلا خدمتتان عرض کردیم. چطور باید به آن نگاه کرد. در فارسی وقتی کسی را می خواهند هُو کنند یا اینکه حرفش را بی ارزش کنند، دارد حرف میزند شما می گویید این را ببین دیگه، دست ها را به طرف جلو پرت میکنی میگویی این را دیگه، ببین یعنی دیگه حرف هایش هیچ ارزشی ندارد. یعنی ماهم در اینجا در هنگام استعمال نیازی به دو لحاظ نداریم .
«و انه یلزم»: اشکال دوم. و این بماند برای جلسه ی بعد.

 


logo