99/07/01
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی اقسام وضع/اقسام الوضع /الامر الثانی فی الوضع
موضوع: الامر الثانی فی الوضع /اقسام الوضع /بررسی اقسام وضع
«ثم إن الملحوظ حال الوضع : امّا يكون معنى عاماً ...»[1]
خلاصه درس گذشته
با حول و قوه الهی در جلسه گذشته به سه مطلب در باره وضع پرداختیم. یکی تعریف وضع ،دوم منشا وضع ،سوم اقسام وضع. حالا امروز قبل از اینکه درس جدید را شروع کنیم به مختصری از مباحث جلسه گذشته اشاره میکنیم.
گفته شد که برای وضع دو تعریف ارائه شده :یکی تعریف مشهور و دیگری تعریف مصنف
مشهور: تعریفشون تعریف مصدری بود و در تعریف وضع گفته بودند: «تخصیصُ اللفظ في مقابل المعنى وتخصيصِه بِه» بر اساس این تعریف ،وضع میشه از صفات و فعلی از افعال واضع یعنی واضع یه لفظی را به معنا اختصاص می دهد وضع، نتیجه و اثری که از وضع حاصل بشه نیست .
دوم، تعریف مصنف بود که تعریف اسم مصدری است ایشون در تعریف وضع گفتهاند که «نحوُ الاختصاص اللفظ بالمعني و ارتباطُ خاص بينهما». وضع عبارت است از یک نوع اختصاص و ارتباطی که بین لفظ و معنا وجود دارد، این تعریف که به صورت اسم مصدری است میشه نتیجه فعل و اثر حاصل شده از وضع ،بر این اساس وضع میشه از صفات لفظ یعنی یه خصوصیتی که بین لفظ و معنا است و ارتباطی هم به عمل واضع ندارد.
منشأ و پیدایش وضع: مطلب دیگر پیرامون منشأ و پیدایش وضع بود به این معنا که چگونه یک لفظی با یک معنا ارتباط و پیوند برقرار میکند؟ گفته شد که منشا ارتباط لفظ با معنا به دو صورت است :
یک: به خاطر وضع واضع و دیگری به خاطر کثرت استعمال. بعضی وقت ها میبینیم که ارتباطی که بین لفظ و معنا است به تخصیص و تعیین واضع است، از این تعبیر می شود به «وضع تعیینی» پس منشأ وضع، تخصیص و تعیین واضع است حالا کار هم نداشتیم که این واضع چه کسی است در هر حال واضع آمده و یک لفظی را برای یک معنایی جعل می کنه و قرار می دهد. خداوند به علی یک فرزندی داده و بعد ایشان میاد آن فرزند معین را که مدنظر گرفته و لحاظ کرده میگه وضعت هذا اللفظ، یعنی لفظ علی، لذلک المعنی، یعنی الطفل الصغیر الموجود عنده. لذا ارتباط و پیوندی که بین این لفظ علی با این معنایی که این فرزند معین هست بر اساس کی بود؟ تخصیص واضع، یعنی واضع آمد این لفظ را برای این معنا جعل کرد و آن موقع انس و ارتباطی بین شان پیدا می شود.
دوم: به خاطر کثرت استعمال یعنی در بعضی اوقات مشاهده می شود که منشاء ارتباط بین لفظ و معنا به خاطر کثرت استعمال است که از آن تعبیر به «وضع تعیّنی» می شود. مثال زدیم به لفظ صلوه، الصلوه في اللغه الدعاء،اما این لفظ صلوه آمده در معنای ارکان مخصوصه استعمال شده و آنقدر استعمال می شود که شیئا فشیئا، تدریجی و با مرور و گذشت زمان، به طوری که هرگاه می گویند صلوة، بلافاصله آن ارکان مخصوصه به ذهن خطور میکنه بدون اینکه قرینه ای در کار باشد. الان می بینیم که توی این وضع، اصلاً جعلی در کار نبود واضعی درکار نبود کسی نیامد لفظ صلوه را برای این ارکان مخصوصه جعل و تعیین کند، بلکه به خاطر کثرت استعمال و شیئا فشیئا این لفظ با معنا انس و ارتباط برقرار کرد.
تقسیم وضع: در اینجا ما دو تقسیم داریم یک تقسیم که در درس گذشته بهش پرداختیم که الان میخواهیم مختصرش را بیان کنیم و تقسیم دیگر مربوط به درس امروز است. گاهی وقت ها شاید این سوال توی ذهن بعضیها خطور کنه شما چطور می گویید که وضع تعیینی و تعینی، بعد در درس امروز می گوییم اقسام وضع ، وضع عام موضوع له عام چهار صورت را بیان میکنیم بر چه اساسی است؟ می گوییم که هیچ مشکلی ندارد می شود یک چیز مثلاً مثل وضع، به اعتبارات مختلف تقسیم شود در جلسه گذشته تقسیم وضع به اعتبار منشاء وضع بود اما تقسیمی که انشاالله امروز بهش خواهیم برداخت به اعتبار موضوع له و معنا است.
به هر حال این نکته را هم قابل تذکر بود که بعدا عزیزان دچار اشتباه نشوند. به هر حال وضع گفت به اعتبار منشاء وضع، تعیینی و تعینی است توضیحش هم گذشت.
عدول مصنف از تعریف مشهور: مطلب دیگر اینکه چرا مصنف تعریف مشهور را نگرفت و آمد خودش یک تعریف جدیدی ارائه داد. بعباره اخری؛ به جای اینکه تخصیص اللفظ بگه، گفت اختصاص اللفظ بالمعنی، چرا از تعریف مشهور عدول و تعریف جدید ارائه کرد؟ ما در توضیح این مطلب اومدیم چه کار کردیم گفتیم ما تا اینجا می گفتیم که لفظ و معنا یک انس و ارتباطی بینشون برقرار میشه که در یکی فعل و عمل واضع بود و در دیگری نتیجه اون فعل بود .
گفتیم که اگر وضع به معنای مصدری باشد که قول مشهور است این تخصیص لفظ و معنا از دو راه حاصل می شود یا از طریق انشاء است یا از طریق تعهد است، یعنی یه بار هست واضع میگه وضعت لفظ على لهذا الطفل المعين ،یه بار هست که جناب واضع متعهد شده هرگاه بخواهد که این طفل را بیان کنه یا اوصافی را ازش بیان کنه از لفظ علی استفاده کنه.
اما بنا بر قول جناب مصنف اعلی الله مقامه الشریف، اگر نه وضع به معنای اختصاص لفظ به معنا باشد -اسم مصدری، آن موقع اختصاص لفظ به معنا از سه راه حاصل میشود یعنی یکی از طریق مشهور بیشتر داره انشاء ،تعهد که مشهور هم این دو را می گفتند. منتها سومی کثرت استعمال و آن موقع در تعریف مشهور، که بر اساس انشاء و تعهد بود و کثرت استعمال نبود، تعریف وضع، فقط شامل وضع تعیینی بود و دیگر وضع تعیّنی را نمی گرفت. بنابراین تعریف، جامع افراد نبود و نقیصه داشت .
اما بر اساس قول جناب مصنف این نقیصه برطرف شده چرا؟ چون ایشون کثرت استعمال را اضافه کرد و وضع تعینی آن است که بر اساس کثرت استعمال حاصل میشود، بنابراین تعریف مصنف جامع افراد خواهد بود.
درس امروز
«ثم إن الملحوظ حال الوضع : امّا يكون معنى عاماً ، فيوضع اللفظ له تارةً، ولافراده ومصاديقه أُخرى؛ وإما يكون معنى خاصاً ، لا يكاد يصحّ إلّا وضع اللفظ له دون العام ، فتكون الأقسام ثلاثة ، وذلك لأن العام يصلح لأن يكون آلة للحاظ أفراده ومصاديقه بما هو كذلك ، فإنّه من وجوهها، ومعرفة وجه الشيء معرفته بوجه ، بخلاف الخاص ، فإنّه بما هو خاص ، لا يكون وجهاً للعام ، ولا لسائر الأفراد ، فلا يكون معرفته وتصوره معرفة له ، ولا لها ـ أصلاً ـ ولو بوجه ....».
«ثم ان الملحوظَ» در جلسه گذشته فقط یک اشاره کردیم و توضیحش ماند.
امروز در ابتدا به کیفیت وضع میپردازیم و هر کس میخواهد لفظی را برای یک معنایی وضع و جعل کند در ابتدا یک معنایی را لحاظ و تصور میکند چطور؟ می آید در ذهن خودش آن معنایی که هست را تصور میکند و بعد از لحاظ این معنا، می آید لفظ را برای آن معنا وضع و جعل می کند، مثلا خدا به علی فرزندی داده و الان میخواد فرض کن پسرم هست، میخواد لفظ علی را برایش وضع کند چه کار می کند؟ آن معنای علی را که می شود انسان، حیوان ناطق و الان گوشه خانه اش است با اون خصوصیاتی که داره مثلا رنگ موش اون طور هست، دستش فلان طور است آنرا مد نظر میگیره و تو ذهنش تصور میکنه، بعد می آید لفظ علی را برای این طفل جعل و وضع می کند. بعد اون معنای ملحوظ، دو صورت دارد:
یا کلی و عام است و یا جزئی و خاص، اگر میخواهید یادداشت کنید اینطور بنویسید معنای متَصَوَّر و ملحوظ یا کلی و عام است. و یا جزئی و خاص.
صورت اول: کلی و عام
معنای ملحوظ که کلی وعام باشد باز خودش دو قسم است: دو صورت دارد:
الف: یه بار هست لفظ را به ازاء همان معنای عام وضع و جعل می کنند.
ب: یک بار است که نه، لفظ را به ازاء همان افراد و مصادیق این عام جعل می کنند، آن موقع صورت اول که لفظ را به ازاء همان معنای ملحوظ عام وضع میکنند می شود وضع عام، موضوع له عام. چرا وضع عام است؟ به خاطر اینکه آن معنایی که تصور کرده آن معنا عام است. مثلاً تصور کلی و طبیعت رجل را کرده. خب اون طبیعت رجل کلی است پس وضع شد عام. همیشه بدونید چرا وضع عام است؟ به خاطر اینکه آن معنای ملحوظ و متصور عام است، وضع عام موضوع له عام.
چرا موضوع له عام است؟ به خاطر اینکه این لفظی که جعل برای این معنا شده مثل معنا عام است، لذا می شود موضوع له عام، پس این لفظ را به ازاء همان معنای عام اومدند وضع کردند و لذا آن موضوع له شد عام. .لذا اینو همیشه داشته باشید وضع عام موضوع له عام . چرا میگن وضع عام؟ چون آن معنایی که واضع تو ذهن خودش تصور کرده بود لحاظ کرده بود، عام است مثل کلی و طبیعت رجل، خب کلی است دیگه ،یصدق علی الکثیرین. چرا موضوع له عام است؟ به خاطر این که این لفظ را که خواستند جعل برای معنای ملحوظ کنند مثل همان عام وضع کردند به ازاء همان معنای عامه وضع کردند. مثالشان اسما اجناس، مثل مراه، رجل.
صورت دوّم: جزئی و خاص
صورت دوم: لفظ را به ازاء افراد و مصادیق عام وضع کردند. قسم اول چی بود؟ وضع عام، موضوع له عام آنجا لفظ را به ازاء همان معنای عام اومدند وضع کردند.
اما در قسم دوم لفظ را به ازاء افراد و مصادیق این عام وضع کردند آن موقع وضع، می شود عام، موضوع له می شود خاص، مثل اسماء اشاره، موصولات ضمایر که به اونها اسماء مبهمات گفته می شود دیگه الان برای شما اگر کسی از شما سوال کنه راحته چرا در قسم دوم وضع عام است ؟ به خاطر اینکه طبیعتِ مفرد مذکر لحاظ شده. خب این طبیعت مفرد مذکر میشه کلی و عام، لذا می شود وضع عام. اما حالا چرا موضوع له خاص است؟ به خاطر اینکه لفظ را که «هذا» باشد وقتی خواستند برای آن معنا جعل کنند و اومدند به ازاء افراد آن کلی وضع کردند، لذا موضوع له خاص شد .بریم به قسم سوم یا همون تقسیم اولیه کردیم گفتیم معنای ملحوظ یا کلی است یا جزئی یک و دو، اقسام جزیی: جزئی هم میشود دو قسم که مجموعا میشود چهار صورت: خوب قسم سوم یا قسم اول از جزئی حالا اینکه دچار اشتباه نشوید ما خواستیم برای اینکه راحت تر شود این تقسیمبندی را کردیم پس معنای ملحوظ یا کلی یا جزئی ،کلی یا لفظ را به ازاء همان معنای عام وضع می کنند یا لفظ را به ازاء افراد و مصادیق عام وضع می کنند حالا میریم سراغ جزئی .
باز همان دو قسمی که در بالا تکرار شد، تکرار میشود اونجا برای عام بود اینجا برای خاص است. قسم سوم یا اول از این جزئی. قسم اول جزیی: اینطور می شود لفظ را به ازاء همان معنای خاص میاوریم وضع میکنیم اینجا میشه وضع خاص، موضوع له خاص .
چرا وضع خاص است؟ به خاطر اینکه لفظ را به ازاء هم معنای جزئی متصور ملحوظ وضع کردیم.
چرا حالا موضوع له خاص است؟ به خاطر اینکه مثلاً لفظ علی به ازاء همان معنای خارجی وضع شده، لذا میشه وضع خاص، موضوع له خاص. بعد این قسم مثالش می شود اعلام شخصیه.
قسم دوم جزئی: یکبار لفظ به ازاء کلی آن خاص، وضع و جعل می شود در نتیجه وضع خاص، موضوع له عام این میشه.
قسم چهارم: که محل بحث و نزاع است که قائلش جناب میرزا حبیب الله رشتی صاحب «بدائع الافکار» است چرا وضع خاصه؟ چون اون معنایی که تصور و ملحوظ کرده جزئی است، فرض بگیرید علی را تصور کرده پس میشه وضع خاص، بعد بلافاصله تا علی را تصور کرده ذهن واضع منتقل میشود به انسان و انسان را تصور می کند، بعد چه کار میکند لفظ را میاد به ازاء همان معنای کلی که انسان هست وضع و جعل میکنه و در نتیجه وضع خاص موضوع له عام، ولی مشهور این قسمت چهارم را قبول ندارند و باطل میدانند.
معنای ملحوظ یا کلی بود یا جزئی و هر کدام دو قسم داشتند و دو، دو تا می شود چهار صورت. حالا ما این اقسام چهارگانه را من یک بار دیگه خدمتتون عرض می کنم چون از حالا به بعد قسم اول، دوم، سوم و چهارم که میگیم اینها هستند .
قسم اول: وضع عام، موضوع له عام. قسم دوم وضع عام، موضوع له خاص.
قسم سوم: وضع خاص موضوع له خاص. قسم چهارم: وضع خاص، موضوع له عام .
همین مقداری که توضیح دادیم فعلاً بخونیم تطبیق کنیم و انشاءالله بحث را پیش بگیریم.
تطبق متن
«ثم ان الملحوظَ حالَ الوضع اِما يكونُ معنا عاما فَيُوضعُ اللفظ له تارة» اینجا جناب مصنف اقسام وضع را بیان میکند. سپس گاهی آن معنای ملحوظ قبل الوضع، المحوظ له ال دارد، ال موصوله است. ابن مالک هم به این اشاره کرده بود.
وَ مَن وَ ما و اَل تُساوي ما ذُكر و هكذا ذو عند طَيئء قد شُهر.[2]
حالا معنا، به معنای معنا است «ثم» به درستی که «اِن الملحوظ َ» یعنی المعنی الملحوظ، معنایی که لحاظ شده «حال الوضع»، حال الوضع به چه معناست؟ قبل از وضع. خب اول، قسم اول کدومه؟ وضع عام ،موضوع له عام.
«اما يكون معنا عاما فيوضع اللفظ له تاره» یا اینکه اون معنای ملحوظ، «یکون» ضمیرش برمیگرده به معنای ملحوظ، معنای عام است می شود وضع عام «فیوضع اللفظ له تارة» پس قرارداده میشه لفظ برای آن عام، این میشه موضوع له ،پس وضع «اما ان یکون معنا عاما فیوضع اللفظ له تاره» این می شود موضوع له، موضوع له هم عام است. مثالش هم اسماء اجناس است.
« لافراده و مصادیقه» این میشه قسم دوم، وضع عام ،موضوع له خاص اینطور میشه.
«اما يكونُ معنا عاما فيوضع اللفظ لأفراده و مصاديقه« یا اینکه معنای ملحوظ، معنای عام است. یعنی اون معنایی را که واضع لحاظ کرده است میشه وضع عام، پس برای این معنای عام لفظ را قرار نمیده بلکه لفظ را قرار میده برای چی؟
«لافراده و مصادیقه» برای افراد و مصادیق عام، مثل اسماء مبهمات گفتیم که مثلاً هذا، یه مفرد مذکری را آمده تصور کرده، اما این «هذا» را می خواهد وضع کنه، جعل کنه برای آن کلی جعل نمیکنه، بلکه برای افراد و مصادیقش «وا ِما» این می شود قسم سوم.
«و اما يكونُ، معنا خاصا لايكاد يصح اِلّا وضعُ اللفظ له دون العام فتكون الاقسامُ ثلاثة» قسم سوم کدام است؟ «اما ان یکونُ معنا خاصا» یعنی معنای ملحوظ، معنای خاص است پس میشه وضع، خاص، چون معنای ملحوظ خاص است پس وضع خاص می شود. بعد می خواهد لفظ را برایش قرار بدیم لفظ را برای چی قرار بدیم؟ برای این معنای خاص یا برای معنای عام؟ میفرماید «لا یکاد یصح» صحیح نشاید که وضع کنیم چی رو؟ لفظ رو «له[، ضمیر برمی گرده برای آن خاص، این میشه قسم سوم پس وضع خاص، موضوع له خاص،
«دون العام» اینکه خدمت شما عرض می کنم قسم چهارم است که رد قول چهارم است «دون العام» یعنی چه؟ یعنی اینجور نیست که ما بگیم معنای ملحوظ، خاص است خب می شود وضع خاص، بعد وقتی که میخواهد واضع لفظ را قرار بده ،برای خاص قرار نده بلکه بیاد قرار بده برای چی، برای عام. یعنی در واقع دون العام رد قول جناب میرزا حبیب الله رشتی است یا به عباره اخرا رد قسم چهارم است.
«فتکون الاقسام ثلاثة» پس می باشد اقسام وضع، الاقسام، یعنی اقسام الوضع ثلاثه اثباتاً یعنی ما در خارج سه قسمت بیشتر وضع نداریم ولی ثبوتا، اما ثبوتا چهار قسم هستند.
«و ذلك لان العام يصلح لان يكون الهً بلحاظ افراده و مصادیقه بما هو كذلك» اینجا به دلیل انحصار وضع در اقسام ثلاثه میپردازد.
اشکال: در اینجا مطرح شده است که چرا مشهور اصولی ها و جناب مصنف قسم چهارم وضع را صحیح و معقول نمیدانند؟ وضع خاص، موضوع له عام، اما قسم دوم وضع را پذیرفتند وضع عام، موضوع له خاص، مگر اینجا کلی چه امتیازی دارد که جزئی ندارد یعنی در قسم دوم از عام به خاص میرسیدیم، یعنی از کلی به جزئی، اما قسم چهارم از خاص به عام چه امتیازی آن کلی دارد که آن خاص ندارد؟
پاسخ: گفتیم که در ابتدا به ذهن ما این مسئله رسوخ میکند که فرقی بین این دو تا نیست یعنی میتونیم با تصور معنای جزئی، لفظ را برای کلی وضع کنیم مخصوصاً به خاطر آن نکته ای که جناب مصنف در آغازین کتاب کفایة الاصول پیرامون نسبت بین موضوع علم و مصادیقش بیان فرمودند. گفتند: نسبت بین این دو تا از قبیل کلی طبیعی و افرادش هست، ولی واقعیت چیز دیگری است واقعیت اینه که کلی و عام می تواند وجه و آیینه برای افراد و مصادیق خودش باشد مثلاً اگر عام مثل انسان تصور شود مصادیق و افرادش هم «بوجهها و عنوانها» مثل علی، فاطمه، حسن، حسین تصور خواهد شد، اما عکسش ممکن نیست.
عکسش کدومه؟ عکسش صورت و قسم چهارم است که بخواهد وضع خاص، موضوع له عام، به خاطر اینکه جزئی این توانایی و قدرت را ندارد که برای ما کلی را به دست بیاورد جزئی مثل زید، کلی مثل انسان نمی تواند انسان را به دست بیاورد نمیتونه افراد دیگر را به من نشان بده.
بعبارت اخری؛ نمیتواند مثل یک صفحه نمایش گر کار کنه و اون کلیات و چیزهای بزرگ را به ما نشان دهد شما فرض بگیرید یه آینه، شما وارد یک ساختمان میشید میبینید که کل دیوار آینه است شما وقتی میرید کانه رفتید داخل آینه، اما برعکس شما بشینید روی پشت بام یک تکه آینه بگیرید دستتون پشت سرتان را میخواهید نگاه کنید می بینید این آینه محدوده، قسمت خاصی را فقط به شما نشان می دهد توانایی پردازش و نمایش اطراف، حتی فضای دورتر، جهت راست، چپ، جلو رو نداره . به این خاطر است که الجزیی لیس بکاسب و لا مکتسب. این را جناب ملاهادی سبزواری در منظومه گفته در قسمت منطقش.
«و معرفةُ وجهِ شيءٍ معرفتُه» اگه یادتون باشه در آغازین بحث کفایه مصنف گفت که بین کلی و افرادش از یک جهت تغایر است و از جهت دیگر اتحاد، بین انسان و علی ، یعنی بین کلی و افرادش از جهت مفهوم تغایر است یعنی مفهوم انسان و مفهوم علی با هم متفاوتند، دو مفهومند اما از جهت مصداق با همدیگر اتحاد دارند یعنی در خارج علی و انسان یک چیزند، دو چیز نیستند.
حالا در اینجا یک سوال مطرح میشود که چرا موقعی که ما میآییم کلی را تصور می کنیم می تونیم لفظ را برای کلی وضع کنیم و هم برای جزئی ، وضع عام، موضوع له عام ، وضع خاص، موضوع له خاص. چرا عکس این صحیح نیست، یعنی نمیتونیم معنای جزئی را ما تصور کنیم بعد بیایم لفظ را برای کلی وضع کنیم در نتیجه چرا وضع خاص، موضوع له عام صحیح نیست؟
مصنف می فرماید: در وضع الفاظ، ما نیاز داریم که معنا را تصور کنیم، اما لازم نیست که وقتی میخواهیم این معنا را تصور کنیم با تمام خصوصیات وجزئیاتش باشه مثلا وقتی میخواهیم لفظ انسان را برای حیوان ناطق وضع کنیم اینجا لازم نیست که جنس، فصل، حیوان و ناطق را در نظر بگیریم یعنی تصور تفصیلیش لازم نیست بلکه تصور معنا با یک لفظ و عنوان آن هم به اجمال برای ما کفایت می کند. پس تصور اجمالی معنا در وضع الفاظ کفایت میکند دیگر نیاز به تصور تفصیلی نداریم.
نتیجه اینکه از آنجایی که با شناخت و معرفت به جزئی نمیتوانیم به کلی شناخت اجمالی و تفصیلی پیدا کنیم. لذا قسم چهارم وضع امکان وقوعی ندارد، تحققش در خارج محال خواهد بود. بریم به سراغ تطبیق متن کتاب.
«و ذلك لأن العام يصلح لأن يكون آلة للحاظ أفراده و مصاديقه بما هو كذلك ، فإنّه من وجوهها، و معرفة وجه الشيء معرفته بوجه ، بخلاف الخاص ، فإنّه بما هو خاص ، لا يكون وجهاً للعام ، ولا لسائر الأفراد ، فلا يكون معرفته وتصوره معرفة له ، ولا لها ـ أصلاً ـ ولو بوجه ....».
تطبیق متن
و ذلک لِانّ العام يَصلح لان يكون الةً بلحاظ افراده و مصاديقه بما هو كذلك، ذلك برمیگرده به بیان دلیل انحصار وضع در اقسام سهگانه، میگه چرا اقسام وضع سه تا هستند؟ این لام تعلیل انحصار رو بیان میکنه. می گوید به خاطر اینکه عام، صورت دوم، وضع عام موضوع له خاص این را حتما یادداشت کنید.
«لِاَنَّ العام»، منظور صورت دوم چون عام صلاحیت دارد «لان یکون» تا اینکه باشد «آلهً بلحاظ افراده و مصادیقه» یه نکته: حتما اینجا یاد داشت بفرمایید: وجه، آلت، عنوان و مرآة همشون یک معنا دارند.
اینجا جناب مصنف یه بار از کلمه لحاظ استفاده میکنه، یه بار از کلمه وجه استفاده میکنه، یه بار از کلمه آلت و این عوض کردن الفاظ خیلی وقتها آدم را به خطا وا می دارد. بنابراین شما حتما یادداشت کنید ، وجه،آله، عنوان و مرآة، اینا همشون یک معنا بیشتر ندارد. چون که عام، صورت دوم صلاحیت دارد تا اینکه مرآه، آینه باشد برای لحاظ افراد و مصادیقش.
«بما هوکذلک» از آن جهت که عام است. اگر بخواهید برای خودتون تصور کنید اینجوره، عام رو یه آینه بزرگی مدنظر بگیرید، بعد، افراد هم فرض کنید که (این برای فهم مسئله است ) ما باشیم وقتی میریم طرفش، آینه بزرگی که رو دیوار است که ما روی آن قرار گرفتیم پس عام میتونه افراد و مصادیق خودش را نشان دهد.
«اِنَّه من وجوهها و معرفهُ وجهِ شيء معرفته بوجه فانه» اون عام، تو مثال ما مثلاً انسان ، «من وجوهها از وجوه» (این خدمت شما عرض می کنم) افراد است.
نکته: از لحاظ ادبی علی الظاهر این «وجوه» باید غلط باشد درستش «وجه» است چون عام مفرد است. «فَاِنَّ» اون انسان، از وجوه اون افراد است.
و معرفةُ وجهِ شیءِ معرفتُه بوجهِ بخلاف الخاص. اینجا توجه بفرمایید «معرفةُ وجه»، وجه، همان کلی، همان انسان، الشیء، می شود آن افراد. «معرفتُه» ضمیرش به «شیء» برمیگرده بعد، «بِوَجهٍ» یعنی ، وجه اجمالی. اون موقع حالا معنا می کنیم یعنی اگر انسان را شما شناختی همان به لحاظ اجمالی افرادش را هم داری (خدمتتون عرض می کنم) می بینی، افرادش را هم می شناسی در نتیجه کلی نشان دهنده افراد خودش است.
برخلاف صورت چهارم که میخواد جزئی نشان دهنده کلی باشد. چون جزئی نمی تواند افراد کلی را به ما نشان بدهد و شناخت آن کلی باعث شناخت افرادش میشود «بِوجهِه» ، بوجهِه یعنی وجه اجمالی، اگر بخواهیم از خارج معنای روانی داشته باشیم اینطور می شود با شناخت کلی، جزئی را هم به طور اجمال میشناسیم.
«بِخِلافِ الخاص»، بخلاف الخاص یعنی چه؟ یعنی بخواهیم با شناخت خاص عام را بشناسیم. بخلاف الخاص«فَاِنّه بما هو خاص» زیرا که آن خاص از آن جهت که خاص است، حتماً یادداشت کنید صورت چهارم را داره میگه میخوایم از خاص به عام برسیم.
«لا يكون فانه بما هوخاص لا يكون وجها للعام» زیرا که خاص از آن جهت که خاص است این توانایی را ندارد که وجهاً، که آینه و نشان دهنده عام باشد. مثال هم زدیم شما وقتی میری پشت بام می نشینی یه آینه کوچکی دستت هست، هر چقدر هم که بزرگ بگیری نمی تونه همه رو که نشون بده چون محدود است ، کوچک هست «و لا لِسائرٍ افراد» سایر افراد دیگر هم نمیتونه نشون بده« لایکون وجهاَ للعام» می شود جزئی ، و جزیی کاسب نیست «بِکاسبٍ» یعنی لا يكون وجهاً للعام، ولا لسائر افراد، يعني ولا بمكتسب اون شعری که گفته می شود.
«فلا يكون معرفتُه وتصورُه معرفهً له» پس نمیباشد شناخت آن خاص، و تصور آن خاص «معرفةً له» برآن عام. خلاصش اینه یعنی با شناخت خاص ما به عام نمیتونیم برسیم، در صورتی که برعکسش را بالا گفت «و معرفةُ وجهِ شیئٍ معرفتُه بوجهٍ» یعنی ما وقتی شناخت اجمالی نسبت به عام داشته باشیم، افراد و مصادیقش را هم می شناسیم «و لا لَها اصلاً فلا یکون معرفته» پس نمی باشد شناخت اون خاص و تصور اون خاص شناختا ًبرای چی؟ «لَه» برای آن عام «وَ لا لها اصلا» و نه برای اون افراد عام ، «اصلا» یعنی چه؟ «و لا بوجهٍ»، اصلا را خودش داره معنا میکنه یعنی شناخت اجمالی هم نسبت بهش نمی توانیم داشته باشیم پس از «ذلک ... »تا اینجا خلاصش چی میشه؟
مصنف، اقسام ثلاثه را علت انحصارش را بیان میکنه میگه در قسم دوم که میخواهیم از عام به خاص برسیم قابلیت نمایش افرادش را داره اما در قسم چهارم که بخواهیم از خاص به عام برسیم این قدرت وجود نداره در قسم دوم وقتی که ما عام را بشناسیم به طور اجمالی افرادش را هم میتونیم بشناسیم شناخت پیدا کنیم به افرادش اما در عام اینگونه نبود، حتی به صورت اجمالی و خلاصه . تا سر «نعم ربّما ...».