99/06/31
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی اقسام وضع/تعاریف الوضع /الأمر الثانی فی الوضع
موضوع: الأمر الثانی فی الوضع /تعاریف الوضع /بررسی اقسام وضع
«الامر الثانی: الوضع: الوضع هو نحو اختصاص للّفظ بالمعنى ...».[1]
خلاصه درس گذشته
با حول و قوه الهی امر اول را به اتمام رساندیم و قبل از اینکه بخواهیم وارد مسئله وضع و درس امروز بشویم مختصری از بحث جلسه گذشته را خدمتتان عرض میکنیم.
بعضیها پیرامون موضوع علم اصول گفتند: که موضوع علم اصول عبارت است از ادله اربعه بما هی هی، یا ادله اربعه بما هی ادله.
نظریه مصنف؛ اما ایشان آمدند و ابتکاری از خودشان ارائه دادند و این اقوال را رد کرده و فرمودند:
موضوع علم اصول: «هو الکلی منطبق علی موضوعات مسائله کل مایقع فی طریق استنباط احکام» بنابراین ایشان اثبات کردند موضوع علم اصول منحصر در آن چهارتا نیست. بعد برای فرمایش خودشان و تأیید سخنشان یک مؤیدی را هم آوردند. آن مؤید هم تعریفی است که مشهور درباره علم اصول کردهاند.
تعریف مشهور: آنها گفتهاند: «العلم بالقواعد الممهدة لاستنباط الاحکام الشرعیه» الواقعیة.[2] البته حالا این «الواقعیة» را به آن اضافه کردیم و الا غیر از واقعیه معنایی اینجا ندارد. فرمودند علم اصول عبارت است از قواعد و ضوابطی که آماده شده، مشخص شده تا شخص مجتهد بتواند احکام شرعی واقعی را استنباط بکند.
مؤید مصنف: در اینجا مصنف مؤیدی که تعریف مشهور است را آوردند از کلمه «قواعد»، مؤید خودشان را استفاده کردند. فرمودند: « القواعد» جمع محلی به ال و افاده عموم میکند. بنابراین «القواعد» معنایش میشود جمیع قواعد، همه قواعد و ضوابطی که در استنباط احکام شرعیه یاریگر مجتهد است حالا میخواهد این قواعد، ادله اربعه باشد یا غیر ادله اربعه.
بعد جناب مصنف تعریف مشهور را قبول نمیکنند و میفرمایند: ما استفادهای که میخواستیم بکنیم از این تعریف برای مدعای خودمان، استفاده کردیم و الا این تعریف قابل قبول برای ما نیست.
تعریف مشهور دو تا مشکل داشت؛ اول: این تعریف نقیصه دارد. دوم: نیاز به اصلاحیه دارد.
اول: اصلاحیه تعریف؛ و اصلاحیهاش را در دو چیز بیان کرده است.
یک: یکی فرموده اینکه شما گفتید علم اصول، العلمُ نه، فن و صناعه، یعنی به جای «العلم» ایشان میگوید، «صناعت» بگویند. چرا؟ به خاطر اینکه علم میشود مجرد ادراکات آن صُوَری که در ذهن ما است. اما خدمتتان عرض میکنم صناعت چه است؟ فن صناعت، باید آنها را به کار برد و استباط حکم شرعی کرد.
دو: اصلاحیه دوم کلمه «الممهدة» است. «الممهدة» یعنی آماده شده، وقتی میگوید: علم القواعد الممهده؛ یعنی ما علم داشته باشیم به آن ضوابط و قوانینی که دیگران آماده کرده اند.
نظر مصنف: مصنف میفرماید: ما کاری به قواعد آمده کرده دیگران نداریم و قاعدهای که در استنباط احکام شرعیه به کار میرود فرق نمیکند این قاعده را دیگران گفته باشند یا دیگران نگفته باشند.
مشکل دوم تعریف: گفتیم این است که نقیصه دارد. میدانید که تعریف شرط دارد شرطش این است جامع افراد و مانع اغیار باشد این را در منطق گفتهاند. در اینجا تعریف ما جامع افراد نیست به خاطر اینکه اگر ما بخواهیم تعریف مشهور را بگیریم فقط شامل ظن انسداد کشفی میشود. اگر کشفی شدیم آن چیزی را که ما کشف کردیم و به دست آوردیم از اینجا نتیجه میگیریم که شارع مقدس آن کشف ما را حجت کرده است. مثلا از هر راهی میخواهد علم پیدا کرده باشد که نماز جمعه واجب است یا از راههای دیگر. چرا؟ چون انسدادیها میگویند از هر راهی که انسان ظن به حکم شرعی پیدا کند باید به آن عمل کند.
تعریف مشهور اصول عملیه و ظن انسداد حکومتی را دیگر شامل نمیشود آن موقع اینها در علم اصول جزء مسائل نمیشوند و در اصول هم اگر از آنها بحث میشود اسطرادی و داخل در مبادی میشوند، درحالیکه یکی از مسائلی که در علم اصول بحث میکنیم همینها هستند.
اما تعریف مصنف اشکالات و نقیصههایی را که به تعریف مشهور میشد را دیگر ندارد. تم الامر الاول خدا روشکر و له المنة.
درس امروز
«الامر الثانی: الوضع: الوضع هو نحو اختصاص للّفظ بالمعنى، و ارتباط خاص بينهما، ناش من تخصيصه به تارةً، و من كثرة استعماله فيه أُخرى؛ و بهذا المعنى صحّ تقسيمه إلى التعييني و التعيّني، كما لا يخفى».
الامر الثانی الوضع.
خب درس امروز ما همانطور که از عنوانی که بیان کردیم روشن است، پیرامون وضع است. جناب مصنف، اعلی الله مقامه الشریف، بلافاصله وارد تعریف وضع شدهاند اما همانطور که کتابهای دیگر همچون «الفصول»[3] قبل از ورود به بحث وضع مطالبی چند را بیان فرمودهاند.
ارتباط بین لفظ و معنا: اینکه ارتباط بین لفظ و معنا به چه است؟
1- یک عده گفتند ذاتی است، یعنی هیچ کس اینجا نقشی ندارد بین اسد و حیوان درنده ارتباط ذاتی است.
2- عده ای دیگر گفتند به وضع، واضع است، یعنی واضع آمده بین لفظ اسد و حیوان درنده ارتباط برقرار کرده است.
واضع الفاظ: مطلب دیگر اینکه واضع و جاعل این الفاظ که است؟
1- برخی گفتند خدای تعالی
2- برخی دیگر گفتند بشر، آنهایی هم که گفتند بشر باز خودشان دو دسته میشوند الف: یا بشر معین است مثل یعرب بن قحطان ب: یا اینکه نه افراد بشر افراد زیادی در این زمینه نقش داشتهاند.
درمورد اینکه خدا واضع باشد مرحوم آقای نائینی علی الظاهر و اشعریها به این مسئله اعتقاد دارند.
معنای وضع: اما تعریف وضع قبل از ایمن مطلب بگوییم که کلمه وضع به دو معنا استعمال شده است، یکی معنای مصدری و دیگری معنای اسمی.
1- معنای مصدری: در اینجا آن موقع وضع میشود به معنای جعل، قرار دادن.
2- معنای اسمی: آن موقع در این هنگام میشود به معنای ما یُتَصور، مثلا وقتی میگویند وضع عام است یعنی ما یتصور و آن معنایی که لحاظ شده است عام است. بدون هیچ شک و تردیدی وضع از امور انشائیه هستند. وقتی که گفته میشود و تلفظ میشود، به وجود میآید و باتصور و لحاظ محقق میشود. و قوامش هم به لفظ و معنا است.
تعریف وضع
1- تعریف مشهور: گفتهاند که؛ تخصیص اللفظ فی مقابل المعنی و تخصیصه به.
2- تعریف مصنف: فرموده؛ نحو اختصاص اللفظ بالمعنی و ارتباط خاص بینهما. مشهور وضع را تخصیص معنا کردهاند اما جناب مصنف اختصاص.
فرق بین تعریف مصنف و مشهور: چه فرقی بین این دو تا است؟ و برسیم که چرا مصنف از این تعریف مشهور عدول کرد به این تعریف. تعریفی که مشهور گفتهاند. گفتیم تعریف به صورت مصدری است و وضع میشود جَعل کردن. چطور میگوییم ضَرب به معنای زدن است آن موقع بر اساس این تعریف مصدری، وضع میشود از صفات و یک فعلی از افعال واضع. یعنی این شخص واضع است که آمده لفظی را به معنایی اختصاص داده است. به عبارت اخری؛ وضع عملِ شخصِ واضع است.
تعریف جناب مصنف تعریف اسم مصدری است یعنی نتیجه فعل و اثر حاصل شده از وضع است که آن موقع بر این اساس، وضع از صفات لفظ است یعنی یک خصوصیتی که بین لفظ و معنا است و یک ارتباطی که به عمل و فعل واضع ارتباطی ندارد.
منشا وضع: مطلب دیگر منشا وضع است یعنی منشأ و پیدایش وضع چه است؟ چطور یک لفظ با معنا ارتباط برقرار میکند؟ منشأ ارتباط لفظ با معنا به دو صورت است:
1- گاهی وقتها به خاطر وضع واضع است. 2- گاهی وقتها به خاطر کثرت استعمال است.
توضیح ذلک: 1- گاهی منشأ وضع و ارتباطی که بین لفظ و معنا است به تخصیص و تعیین شخص واضع است که از این تعبیر میشود به وضع تعیینی. در این نوع وضع یک واضع مشخضی -حالا چه خدای تعالی فرض کنیم است یا افراد بشر یا یک فرد معینی، در هرصورت- یک لفظی را برای یک معنایی قرار میدهد، مثال بزنیم. مثلا خداوند فرزندی داده است به یک شخصی و آن شخص الان اینجا نقش جاعل است میگوید: وضعتُ هذا الفظ -مثلا علی- لهذا المعنی، مراد از آن لفظ چیست؟ علی است. وضعت لفظ علی لذلک الطفل مثلا. اینجا الان شخص واضع آمد، که پدر باشد، لفظ علی را برای فرزندش که یک فرد مشخص و معینی است جعل کرد و قرار داد. اینجا از تخصیص این واضع که پدر باشد یک نحو اختصاص و ارتباطی بین لفظ و معنا پیدا شد.
به عبارت الاخری منشأ وضع و این ازتباط بین آن دوتا به تخصیص و تعیین واضع است.
2- اما گاهی اوقات منشأ ارتبا بین لفظ و معنا به خاطر کثرت استعمال و تعَیُن است از این تعبیر میشود به وضع تعَیُّنی. آن موقع در این نوع استعمال یک لفظی فرض بگیرید مثلا صلاه بسیار زیاد در یک معنایی که آن ارکان مخصوصه باشد به کار میرود به خاطر کثرت استعمال لفظ صلاه در معنای ارکان مخصوصه، آن موقع بین لفظ با معنا یک ارتباطی پیدا میشود و یک انسی، به طوریکه وقتی میگویند صلاه، بلافاصله آن ارکان مخصوصه آن هم بدون قرینه به ذهن شنونده منتقل میشود.
الان در اینجا جعلی درکار نبود، یعنی واضع نیامد لفظ صلاه را برای ارکان مخصوصه جعل و تعین کرده باشد. واضع نیامده بگوید وضعت هذا الفظ صلاه لذلک المعنی و ارکان مخصوصه. بلکه چه است؟ به خاطر کثرت استعمال است. تدریجی است، شیء فشیء این لفظ با آن معنا ارتباط برقرار کرده است. میرسیم به اقسام وضع.
از تعریفی که جناب مصنف بیان فرمودند و تعریف صاحب فصول مشهور میتوانیم وضع را به دو قسم تعیینی و تعیُنی تقسیم کنیم. تعریف چه بود؟
الوضعُ هو نحو اختصاصٍ الی آخر. وضع یا با تعیین واضع است که به آن میگویند وضع تعیینی یا به تعین و کثرت استعمال لفظ در معنا است که به آن میگویند وضع تعینی.
نکته: یک نکته هم در اینجا یادآوری بشود که اگر دربعضی از شروح یا کتابها مشاهده فرمودید تعابیری به عنوان تخصیصی و تخص،صی. مرحوم حاجی سبزواری در کتاب شرح منظومه خودشان ایشان در مقابل وضع تعیینی و تعینی دوتا اصطلاح دیگر برگزیدند به جای وضع تعیینی گفتند تخصیصی و به جای تعینی تخصصی را به کار بردند.
عدول مصنف از تعریف مشهور: اما اگر گفتیم که «الوضع هو تخصیص اللفظ» تعریف صاحب فصول و مشهور را اگر آمدیم این تعریف را گرفتیم آن موقع با مشکل برمیخوریم. آن موقع تعریف ما فقط شامل وضع تعیینی میشود و وضع تعینی را دربرنمیگیرد. آن موقع یک مشکلی را که این تعریف پیدا میکند، نقیصه است و تعریف جامع افراد نیست. بنابراین برای اینکه این اشکال برطرف بشود مصنف آمدند از تعریف مشهور عدول کردند و با ارائه این تعریف مشکل مذکور را برطرف فرمودند.
توضیح ذلک: اینکه اگر آمدیم گفتیم وضع به معنای مصدری است، «تخصیص اللفظ» و فعل آقای واضع باشد این تخصیص اللفظ بالمعنی از یکی از این طرق ذیل حاصل خواهد شد.
بنابر قول مشهور: یک: یکی از طریق انشاء یعنی شخص واضع میآید و تصریح میکند و میگوید: وضعت لفظ علی لهذا الطفل المعین.
دو: از طریق تعهد، چطور؟ یعنی شخص واضع متعهد شده است که هرگاه بخواهد این طفل را بیان کند اسمش را ببرد معرفیاش کند از لفظ علی استفاده کند. میرویم سراغ قول مصنف. پس بنابر قول مشهور یا اینکه وضع به معنای مصدری یا فعل واضع باشد این تخصیص لفظ به معنا از یکی از این طرق ذیل بود یا انشا یا تعهد.
بنا بر قول مصنف: اگر آمدیم قول مصنف را گرفتیم، به معنای اسم مصدری و اختصاص اللفظ بالمعنی، آن موقع این اختصاص لفظ به معنا به یکی از طرق ثلاثه ذیل محقق میشود:
یک: انشاء دو: تعهد همین دوتایی که مشهور و فصول گفتند. سوم: کثرت استعمال.
بررسی آن دو تعریف: تعریف مشهور فقط شامل انشا و تعهد میشد ودیگر کثرت استعمال را نداشت و این نقیصهاش بود. اما اگر به معنای اسم مصدری باشد یا تعریف مصنف کثرت استعمال هم شامل است.
در نتیجه این دو قول یعنی اگر گفتیم تعریف وضع به معنای اسم مصدری است (تعریف مصنف) آن موقع شامل هر دو قسم وضع یعنی وضع تعیینی و تعینی میشود.
اما اگر گفتیم وضع به معنای مصدری است همان تعریف مشهور، فقط شامل وضع تعیینی است و وضع تعینی را در برنخواهد گرفت. نتیجه این میشود که تعریف مشهور جامع افراد نخواهد بود لذا عَدَل المصنف من المشهور الی تعریفه. تا اینجا تطبیق کنیم و بعد ادامه بحث.
تطبیق متن
«الامر الثانی: الوضع: الوضع هو نحو اختصاص للّفظ بالمعنى، و ارتباط خاص بينهما، ناش من تخصيصه به تارةً، و من كثرة استعماله فيه أُخرى؛ و بهذا المعنى صحّ تقسيمه إلى التعييني و التعيّني، كما لا يخفى». چند مطلب را باید در این عبارت برای خودتان مشخص کنید که در مطالعه کردن هم راحتتر باشد و هم دچار اشتباه نشوید و اگر شروحی و کتب دیگری هم در کنار این بحث خواندید برایتان مُنقَّح باشد.
اول: تعریف وضع است «الوضعُ» قبلش برای خودتان یادداشت کنید تعریف وضع. برویم سر «ناشٍ من تخصیصِ» قبل از «ناش» یادداشت کنید منشأ وضع. «و بهذا المعنی» قبل از این یادداشت بفرمایید اقسام وضع. بنابراین در اینجا به سه مطلب جناب مصنف پرداخته است با توضیحات اطرافش.
«الوضع هو» وضع گفتیم در لغت هم به معنای جعل است و قرار دادن. «هو» آن وضع «نحو اختصاص» نحو به معنی نوع.
نحو را معنی بود بر پنج نوع قصد و مثل و جانب و مقدار و نوع.
نحو اینجا به معنای نوع است. قدیم که من کتاب «عوامل فی النحو»[4] را مطالعه میکردم در حاشیهاش در بیان معنای نحو یک شعری گفته بود:
نحوت نحو داریا حبیبی لغینا حرف من رقیبی وجدنا جیا نحو...
بقیهاش را یادم رفته است آن یک بیت را نگاه کنید.[5]
نحو را معنی بود بر پنج نوع قصد و مثل و جانب و مقدار و نوع.
اینجا نحو به معنای نوع است.
وضع عبارت است از یک نوع ویژهای ای از اختصاص لفظ بالمعنی. لفظ علی را مختص به آن طفل صغیر معین میکنیم.
«و ارتباط خاص بینهما» وارتباط خاص این میشود عطف تفسیری میآید و وضع را ارتباط معنا میکند. این «ارتباطٍ خاصٍ بینهما». پس وضع عبارت است از یک نوع ویژهای از اختصاص دادن لفظ به معنا و ارتباط خاصی که بین این دوتا است.
«ناش من تخصیصه به تارة و من کثره استعماله فیه اخری» اینجا اشاره میکند به منشا وضع و این «ناش» هم از لحاظ ادبی میشود صفت برای ارتباط.
«بینهما» هم یعنی بین لفظ و معنی البته آن روشن است. پس الان میخواهیم بگوییم این ارتباط بین لفظ و معنا باید یک منشئی داشته باشد و آن منشأ کدام است؟ منشا این ارتباط گاهی وقتها از اختصاص دادن لفظ به معناست.
«ناشٍ من تخصیص» آن لفظ «بهِ» به آن معنا. و کثرت استعماله فیه اخری گاهی نیز منشا وضع به خاطر کثرت استعمال لفظ در معنا است. مثال کلمه صلاه را عرض کردیم خدمتتان، واضع این را وضع نکرده است برای ارکان مخصوصه بلکه در ابتدا در این معنا استعمال شد یواش یواش، تدریجا شیء فشیء دیگر به حدی رسیده است که هرگاه کلمه صلاه را میگویند بلافاصله معنای ارکان مخصوصه به ذهن انسان خطور میکند با اینکه قرینهای هم در کار نیست.
«و بهذا المعنی صحّ تقسیمه الی التّعیینی و التّعینی» و بهذا المعنا کدام معنا؟ به اینکه گفتیم «الوضع نحو اختصاصِ» یا اینطور که با معنایی که مصنف برای وضع بیان کرد، نه معنای صاحب فصول و مشهور. چون مصنف آمد وضع را ارتباط معنا کرد نه فرمایش جناب صاحب فصول. با این معنای جناب مصنف «نحو اختصاصِ» صحیح میباشد تقسیم وضع، به وضع تعیینی و وضع تعینی. وضع تعیینی هم خیلی مثال راحت کلمه اسد برای آن حیوان درنده است. تعیّنی هم که به خاطر کثرت استعمال لفظ صلاه است.
«کما لا یخفی» همانطور که این واضح و روشن است.
درحالیکه اگر ما آمده بودیم تعریف مشهور و صاحب فصول را گرفته بودیم چه مشکلی پیش میآمد؟ مشکلش این بود که فقط شامل وضع تعیینی میشد و وضع تعیّنی را در برنمیگرفت. از خارج توضیح دادیم خدمتتان که ما اگر آمدیم گفتیم وضع به معنای مصدری است و این تعریف مشهور، آن موقع این تخصیص لفظ به معنا چطور به دست میآید؟ یا از راه انشاء است یا از راه تعهد است.
اما اگر معنای مصنف را گرفتیم آن موقع این اختصاص لفظ به معنا، گفتیم یکی از طرق ثلاثه است. یا از طریق انشاء است یا از طریق تعهد است یا از طریق کثرت استعمال است. بعد گفتیم که از طریق انشاء چطور است. از طریق انشاء اینطور میشود که مثلا طرف میگوید وضعت لفظ علی لهذا الطفل المعین.
تعهد هم اینکه شخص واضع متعهد میشود که وقتی میخواهد آن طفل را نام ببرد این لفظ علی را برایش به کار مبرد. و با لفظ علی این طفل را به دیگران معرفی کند.
راه سوم کثرت استعمال بود که شیء فشیء ،یک لفظی در معنایی استعمال میشود تدریجا این لفظ با آن معنا یک ارتباط و انسی برقرار میکند به طوریکه بلافاصله با گفتن لفظ بدون قرینه و معنا به ذهن خطور میکند .
«کما لایخفی» اینجاست که اگر ما معنای مشهور را گرفتیم تعریف ما نقیصه دارد و جامع افراد نیست وضع تعیّنی را در بر نمیگیرد، چون آن تخصیص لفظ بالمعنی دو راه داشت: یا انشاء یا تعهد، دیگر کثرت استعمال در کار نبود. بنابراین فقط میشد محدود در وضع تعیینی.
اما بنا بر قول مصنف که میگوید این اختصاصی که لفظ به معنا میدهد از سه راه حاصل میشود: یا انشاء یا تعهد یا کثرت استعمال. بنابراین تعریف مصنف جامع افراد خواهد بود و وضع تعیّنی را هم در برخواهد گرفت.
«ثم ان الملحوظ هذا الوضع اما یکون معنا عاما فیوضع اللفظ له تارة ، و لافراده و مصادیقه اخری. و اما یکون معنی خاصا لایکاد یصحّ الا وضع اللفظ له دون العام فتکون الاقسام ثلاثة» اینجا یک تقسیم دیگری برای وضع بیان کرده است که چهار صورت میشود البته به اعتبار امکان عقلی، اما به اعتبار وقوعی و خارجی سه تا بیشتر نیست به عبارت اخری ثبوتا ما وضع را چهار صورت میتوانیم تصور کنیم اما اثباتا سه جور. حالا انشاءالله ادامه بحث را میگذاریم برای جلسهی آینده.