« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

93/10/09

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث اول؛ فصل سوم: در بحث انشاء و اخبار/الوضع /المقدمة

 

موضوع: المقدمة/الوضع /بحث اول؛ فصل سوم: در بحث انشاء و اخبار

 

مناقشه بر نظریه سوم:[1]

مناقشه اول:

تقابل «انشاء» و «اخبار»، تقابل متضادین است، نه تقابل عدم و ملکه و نه تقابل سلب و ایجاب. زیرا اخبار و انشاء، در قسم اول، مانند جمله «بعتُ»، هر دو در دلالت بر اثبات نسبت تامه کلامی و ایجاد معنا به واسطه لفظ (با وجود عرضی) مشترک‌اند. تفاوت در این است که متکلم در جمله خبریه، قصد حکایت از ثبوت نسبت و تحقق آن ورای نسبت کلامی را دارد، اما در جمله انشائیه، قصد ایجاد معنا را ورای نسبت کلامی دارد.

یعنی وقتی می‌گویید جمله انشائیه، ایجاد معنا باللفظ است بالعرض، این ایجاد حقیقی نیست بلکه در عالم اعتبار تحقق می‌یابد. در جمله انشائیه، قصد ایجاد دارید و فقط قصد بیان نسبت ندارید؛ اما در جمله خبریه، قصد حکایت از تحقق نسبت در خارج را دارید. درست است که ایجاد در انشاء به حقیقت، ایجاد لفظ است، اما به طور بالعرض معنا ایجاد می‌شود و آن هم در ظرف خودش یعنی عالم اعتبار. ایجاد نسبت و حکایت، هر دو امر وجودی‌اند؛ و تقابل عدم و ملکه، مربوط به امر وجودی در مقابل امر عدمی است.

اشکال مطرح این است که حقیقت انشاء را به عدم حکایت تفسیر کرده‌اید و گفته‌اید همین که حکایت قصد نشود (برخلاف جمله خبریه)، آن جمله انشائی خواهد بود. نتیجه این نگاه آن است که اگر مثلاً کسی جمله «بعتُ» را بدون قصد انشاء و بدون قصد حکایت صرفاً برای تکرار یا آموزش ادا کند، یا صیغه نکاح را تنها برای تعلیم و بدون قصد انشاء جاری کند، طبق این مبنا باید این جمله‌ها را انشائی بدانیم، در حالی که چنین نیست. چون انشاء شدن به قصد ایجاد و انشاء نیاز دارد، که این یک امر وجودی است، و صرف عدم حکایت، نشانه انشائی بودن نیست. با این توضیح روشن می‌شود که بین انشاء و اخبار تقابل عدم و وجود نیست که بتوان آن را تقابل عدم و ملکه نامید، بلکه هر دو امر وجودی‌اند و تقابلشان تقابل ضدین است.

جمله انشائیه و جمله خبریه در یک چیز مشترک‌اند: هر دو در ایجاد نسبت خبری مشترک هستند. اما مراد محقق اصفهانی(قدس‌سره) از «ایجاد المعنی باللفظ بالعرض»، این ایجاد نسبت کلامی صرف نیست، بلکه ایجاد در ظرف مناسب خود یعنی ظرف اعتبار است. یعنی تنها ایجاد نسبت کلامی نیست، بلکه قصد ایجاد حقیقت بیع را داریم، نه فقط ایجاد نسبت کلامی؛ زیرا ایجاد نسبت کلامی در جایی که «بعتُ» را به کسی آموزش می‌دهیم نیز هست، اما آن، انشاء به حساب نمی‌آید.

شاید کسی اشکال کند و بگوید اگر بخواهیم تقابل عدم و ملکه را برقرار کنیم، باید بالعکس باشد، چراکه جمله انشائیه ایجاد می‌کند و جمله خبریه ایجاد ندارد و عدم الایجاد یعنی حکایت؛ اما واقع این است که هر دو امر وجودی هستند و هر دو قیود وجودی دارند.

مناقشه دوم:[2]

این نظریه متناسب با مبنایی است که به برخی فلاسفه نسبت داده شده و محقق اصفهانی(قدس‌سره) نیز این مبنا را قبول نداشتند. بر اساس این مبنا گفته می‌شود: لفظ، وجود تنزیلی برای معنا قرار داده می‌شود. محقق اصفهانی(قدس‌سره) نیز می‌گوید: وضع، قرار دادن لفظ بر معناست که این تعبیر، در حقیقت عبارت دیگری از همان وجود تنزیلی است.[3]

پاسخ به مناقشه دوم:

حقیقت وضع، قرار دادن لفظ به عنوان علامت برای معناست. اما پس از وضع و علامیت لفظ برای معنا، لفظ وجود جعلی و عرضی برای معنا پیدا می‌کند، همان‌گونه که پیش‌تر بیان شد. مثلاً در مسأله تعهد و مبنای تعهد، که ما آن را نپذیرفتیم، بیان کردیم که چه بسا ممکن است واضع متعهد شود، اما وضع، عین تعهد نیست، بلکه همان قرار دادن لفظ برای معناست؛ ولی پس از تحقق وضع، تعهد نیز به عنوان لازمه آن مطرح می‌شود.

در اینجا نیز می‌گوییم وجود تنزیلی برای لفظ تحقق پیدا می‌کند، اما نه به این معنا که حقیقت وضع، همان وجود تنزیلی باشد، بلکه حقیقت وضع، علامیت و قرار دادن لفظ به عنوان علامت برای معناست. پس از انس و کثرت استعمال، لفظ وجود تنزیلی برای معنا پیدا می‌کند. بنابراین، این امور (مانند تعهد و وجود تنزیلی بودن لفظ برای معنا) لوازم وضع هستند و به حقیقت وضع ربطی ندارند.

مناقشه سوم:

شما در حقیقت انشاء می‌گویید معنای جمله انشائیه «ایجاد المعنی باللفظ بالعرض» است. ما نیز می‌گوییم ایجاد معنا به وسیله لفظ (بالعرض) در وقت استعمال محقق می‌شود و مربوط به مقام استعمال است؛ یعنی همین ایجاد لفظ به سبب معنا که شما در تفسیر جمله انشائیه بیان کردید. اشکال شما این است که معنای جمله انشائیه را با استعمال تفسیر کرده‌اید، در حالی که استعمال همواره متفرع بر معناست و بعد از تحقق معنا واقع می‌شود؛ باید ابتدا معنایی وجود داشته باشد تا استعمال صورت گیرد، اما شما معنا را با استعمال تفسیر می‌کنید.

اگر بپذیریم که لفظ وجود عرضی برای معناست، ایجاد معنا به وجود عرضی و جعلی همان استعمال است و استعمال متوقف بر وجود معنا و متأخر از آن است؛ بنابراین نمی‌توان معنای انشاء را عین استعمال انشائی دانست. به عبارت دیگر، اگر تفاوت میان دو جمله فقط در حکایت و عدم حکایت باشد، لازمه‌اش این است که انشاء صرفاً تلفظ باشد و این را هیچ‌کس نمی‌پذیرد.[4]

پاسخ به مناقشه سوم:

اشکال‌کننده در این اشکال دقت زیادی به خرج داده، اما به نظر می‌رسد یک خلط موجب این اشکال شده است. میان معنای جمله انشائیه و حقیقت انشاء تفاوت وجود دارد. یک وقت صحبت از وجود یک معنا می‌شود و یک وقت سخن از خود معناست. استعمال جمله انشائی همان انشاء است و متأخر از معنای جمله انشائی است. در تعبیر از «معنای انشاء» گاهی خلط صورت می‌گیرد بین اینکه معنای انشاء را به معنای حقیقت انشاء بدانیم یا به معنای مفاد جمله انشائی و معنای آن. حقیقت انشاء یعنی ایجاد، و ایجاد به نفس استعمال است که در این صورت عین استعمال خواهد بود؛ اما معنای جمله انشائی باید قبل از استعمال و متقدم بر آن مشخص شود، زیرا وقتی معنای جمله انشائیه را تصور می‌کنیم، هنوز انشائی محقق نشده است. یعنی اگر معنای انشاء متقدم بر استعمال نبود، مثلاً اگر کسی می‌پرسید چگونه صیغه بخوانم و شما همان زمان که معنای جمله انشاء را برای او توضیح می‌دادید، باید با همین یاد دادن، انشاء محقق می‌شد؛ در حالی که این‌گونه نیست. پس جمله انشائیه غیر از حقیقت انشاء و ایجاد است. ما در مقام بیان حقیقت انشاء هستیم و حقیقت انشاء همان ایجاد است؛ همان‌گونه که گفتیم: «ایجاد المعنی باللفظ بالعرض».

بر این اساس، جمله انشائی بر طبیعت معانی اسمیه و نسب حرفیه دلالت دارد؛ پس معنا در «بعتُ» همان نسبت ایجاد بیع به متکلم است و در «اضرب» نسبت بعثیه میان آمر و مخاطب و ضرب که مأمورٌبه است. اما حقیقت انشاء در مرحله ایجاد نسبت تامه کلامی تحقق می‌یابد.

همچنین، الفاظ مفرد و هیئت‌های موجود در جمله انشائی، پیش از آنکه وجود عینی یا ذهنی آن‌ها لحاظ شود، بر طبایع معانی دلالت می‌کنند. استعمال هیئت‌ها و الفاظ در معانی‌شان، همراه با ایجاد آن معانی، حقیقت انشاء را تشکیل می‌دهد و این امر، اشباع معنای وجود در مفهوم انشاء را تأیید می‌کند.

نظریه چهارم: مختار محقق خویی(قدس‌سره)

نظریه محقق خوئی(قدس‌سره) این است: «إنّ الإنشاء هو إبراز الأمور النفسانیة باللفظ من غیر حکایة.»[5] انشاء عبارت است از ابراز امور نفسانی به وسیله لفظ بدون حکایت.

اشکال:[6]

اولا؛ اینکه بگوییم اگر در جمله قصد حکایت وجود داشته باشد، جمله اخباری است و در غیر این صورت و بدون قصد حکایت، انشائی میشود ، این سخن صحیحی نیست همانطور که سابق بر این در ذیل ایراد بر محقق اصفهانی بیان کردیم.

ثانیا؛ انشاء گاهی همان ابراز یاد شده است، مانند تمنی و ترجی، که به نفس همین ابراز تحقق پیدا می‌کند؛ اما در برخی انشائات، مانند معاملات، صِرف ابراز یاد شده انشاء محسوب نمی‌شود، مگر آن‌که با قصد ایجاد آن در ظرف مناسبش، ورای نسبت کلامی باشد. انشاء یک قید وجودی دارد و امر عدمی نیست؛ یعنی نیاز به قصد ایجاد دارد و صِرف گفتن لفظ «بعتُ» یا «أنکحتُ» کافی نیست، بلکه معنا علاوه بر اینکه در مقام نسبت کلامی ایجاد می‌شود، باید در عالم ماورای نسبت کلامی نیز ایجاد گردد؛ یعنی در عالم اعتبار عقلا باید همراه با قصد باشد. یعنی صِرف عالم کلام کافی نیست؛ مثل اینکه «بعتُ» را به کسی یاد بدهیم بدون قصد انشاء؛ این صرفاً در عالم نسبت کلامی است و قصد انشاء نداشته‌ایم.

نکته:

بر اساس مبنایی که انشاء را امر عدمی می‌داند (مانند مبنای محقق اصفهانی(قدس‌سره))، اگر الفاظ انشایی مثل «بعتُ» و «أنکحتُ» را بدون قصد بگوییم، انشاء محقق می‌شود و نیازی به قصد انشاء نیست؛ لذا بر این مبنا انشاء امر سهلی خواهد بود. اما اگر قصد را در انشاء لازم بدانیم، که به نظر ما همین صحیح است، برای تحقق انشاء باید هنگام ذکر لفظ، قصد انشاء نیز داشته باشیم و بدون آن، انشاء محقق نمی‌شود.


[1] في منتقی الأصول، ص129، بعد ذکر مختار المحقق الإصفهاني(قدس‌سره): «الحق أنّه غیر وجیه لوجهین: الأول: انّه لو كان الإنشاء هو إیجاد المعنی باللفظ بلحاظ انّ وجود اللفظ وجود للمعنی بالعرض بقید أن لایكون الغرض الحكایة عن الخارج أو الذهن بل الغرض كان في نفس هذا الوجود العرضي للمعنی لزم أن تكون الجملة الخبریة غیر المستعملة بقصد الحكایة بل بداعي استمرار ارتكاز مدلولها في ذهن المخاطب بتكرارها بلا أن یقصد بها الحكایة إذ لیس الداعي إلّا عدم شرود هذا المعنی من ذهن المخاطب لزم أن تكون مثل هذه الجملة إنشاء على هذا القول مع أنّها لاتعدّ في العرف من الجمل الإنشائیة كما لایخفی».
[3] ‌. في منتقی الأصول، ص129: «الثاني: أنّ كون الإنشاء هو إیجاد المعنی عرضاً بوجود اللفظ یبتني إمكانه الثبوتي على ثبوت كون الوضع هو تنزیل اللفظ منزلة المعنی فیكون اللفظ وجوداً تنزیلیاً للمعنی و بذلك یكون وجوده وجوداً للمعنی بالعرض إذ المنزل نحو وجود للمنزل علیه بالعرض و المسامحة فیمكن تصور أن یكون الإنشاء هو هذا النحو من إیجاد المعنی و لكنّك عرفت عدم ثبوت هذا المعنی للوضع و المناقشة فیه و عدم ارتضائه حتی من المحقق الأصفهاني(قدس‌سره) نفسه ... و بالجملة فأساس هذا المعنی للإنشاء و هو كون اللفظ وجوداً للمعنی بالعرض غیر ثابت فلاتتّجه دعوی أنّ الإنشاء هو هذا النحو من إیجاد المعنی».
[5] ‌. راجع المحاضرات، ط.ق. ج1، ص88 و ط.ج. ص97 - 98. و في منتقی الأصول، ج1، ص137: «و أمّا القول الرابع فهو الذي التزم به السیّد الخوئي(قدس‌سره) و هو كون الإنشاء إبراز ما في النفس من الصفات من اعتبار أو غیره بواسطة اللفظ و قد قرّب مدعاه بنفي ما ذهب إلیه المشهور بدعوی أنّ الاعتبار الشخصي بید المعتبر نفسه فلایناط باللفظ و الاعتبار العقلائي یتوقف على استعمال اللفظ في المعنی فلابدّ من تشخیص المعنی هذا مع أنّ من الأمور الإنشائیة ما لایقبل الاعتبار كالتمني و الترجي و نحوهما من الصفات الحقیقیة و لایخفی أنّ توقف الاعتبار العقلائي على استعمال اللفظ في معنی لایلازم فرض الإنشاء كما ذكره إذ یمكن أن یفرض انّ معنی الهیأة هو قصد الإیجاد كما التزم في الهیأة الخبریة بأنّ معناها قصد الحكایة فإذا استعملت الهیأة الإنشائیة في قصد الإیجاد ترتّب علیه الاعتبار العقلائي فلایلزم فرض الإنشاء عبارة عن إبراز الاعتبار النفساني فتدبر».
[6] في منتقی الأصول، ص138: «یرد علیه أوّلاً: انّ الاعتبار الشخصي و إن التزم به بعض الأكابر إلّا أنّه لا أساس له و لا وجه بعد إمكان التوصل إلى الاعتبار العقلائي باللفظ مباشرة كما هو مقتضی الرأي الثالث المشهور إذ لم‌یثبت فیه أي محذور فالاعتبار الشخصي بعد هذا یكون لغواً محضاً و لیس بذي أثر... و ثانیاً: انّ معنی الاعتبار هو بناء المعتبر على ما اعتبره فیقال عند اعتبار العقلاء الملكیة لزید انّهم بنوا على أنّه مالك و أنّهم یرونه مالكاً و نحو ذلك من التعبیرات المرادفة و علیه فاعتبار الشخص زیداً مالكاً - عند إرادة بیعه شیئاً - معناه أنّه بنی على أنّه مالك و بعد ذلك یبرز هذا الاعتبار باللفظ و هذا المعنی یخالف الوجدان و الضرورة ... و ثالثاً: انّ من المعاني الإنشائیة ما لایقبل الجعل و الاعتبار أصلاً كالإنفاذ فانّ نفوذ المعاملة معناه تأثیرها و ترتب الأثر المرغوب علیها و التأثیر غیر قابل للاعتبار لما قرّر في منع جعل السببیة و نحوها من الأمور الانتزاعیة من أنّها إنْ جعلت بنفسها بلا جعل المسبب كان ذلك منافیاً للسببیة» الخ.
logo