93/09/05
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل دوم: درباره معانی حرفی/الوضع /المقدمة
موضوع: المقدمة/الوضع /فصل دوم: درباره معانی حرفی
مقدمه سوم:
در مقدمه سوم، محقق نائینی(قدسسره) توضیح میدهد که لفظِ موضوع برای نسبت، گاهی در مقام لفظ، مستقل است؛ مانند «مِن»، و گاهی در مقام لفظ، غیر مستقل است؛ مانند هیئتهای خاص. بنابراین، هم لفظ و هم معنای موضوعله، ذاتاً غیر مستقلاند.
در جمله اسمیه، گاهی حمل ذاتی است؛ مانند «زید انسان»، که نسبت آن، نسبت تنزیلی است. یعنی موضوع را مجرد از ذاتش در نظر میگیرند و همان ذات را بر او حمل میکنند. اما گاهی حمل، غیر ذاتی است؛ مانند «زید قائم»، که «قائم» یک عرض است و قائم به جوهر زید میباشد. در اینجا، وجود یک نسبت میان این دو لازم است و وجود نسبت در آن واضح است.
البته باید توجه داشت که در اینباره دو دیدگاه میان علما وجود دارد:
گروهی معتقدند بین جوهر و عرض، نسبت لازم است و این نسبت، یک نسبت خارجیه حقیقیه است که از آن به «وجود ربطی» تعبیر میشود. در فلسفه، وجود به سه قسم تقسیم میشود: یا «فی نفسه لنفسه» است (یعنی جوهر)، یا «فی نفسه لغیره» است (یعنی عرض)، یا «فی وجوده ذاتاً لغیره» است (یعنی وجود ربطی). وجود ربطی، وجود خارجی دارد اما ماهیت ندارد و به آن، اضعف مراتب وجود گفته میشود.
مثلاً در جمله «زید قائم»، زید جوهر است و قیام، عرضی است که به زید قائم است. اگر قیام را وجودی جداگانه در نظر بگیریم، نسبت میان آن دو، نسبت خارجیه حقیقی خواهد بود. اما محقق نائینی(قدسسره) بیشتر توجه خود را معطوف به نسبت در جمله و ترکیب کلامی کردهاند. در مواردی مانند حمل ذاتی (مانند «زید انسان»)، دو وجود به یکدیگر حمل میشوند و نیازی به نسبت خارجیه نیست. اما در «زید قائم» که حمل غیر ذاتی است، نسبت خارجیه لازم است.
به طور کلی، چه در جمله اسمیه مانند «زید انسان» و چه در جمله اسمیه مانند «زید قائم»، برای ترکیب کلامی، نیاز به نسبت کلامی داریم؛ اما نسبت خارجیه، تنها در مواردی مانند «زید قائم» لازم است.
در جمله فعلیه، هیئت گاهی بر نسبت اولیه دلالت دارد و گاهی بر نسبت ثانویه. برای نسبت اولیه و ثانویه دو تعریف شده است:
یک تعریف این است که نسبت اولیه، همان نسبت قیام عرض به موضوع است؛ مانند فعل معلوم. نسبت ثانویه، نسبتی است که میان فعل و ملابسات آن برقرار است؛ مانند نسبتی که بین فعل مجهول و نایب فاعل آن وجود دارد.
تعریف دیگری هم وجود دارد: گاهی نسبت اولیه، نسبتی است که مفاد «کان تامه» را بیان میکند؛ مانند «زید فی الدار» که صرفاً دلالت بر وجود زید در دار دارد. اما نسبت ثانویه، نسبت فعل خاصی است که از فاعل سر زده و به ملابسهای تعلق یافته است؛ مانند «ضربتُ فی الدار» که در آن، نسبت فعل «ضربتُ» به مکان «دار» بیان میشود.
در این حالت، بحث بر سر رابطه خود زید و دار نیست (یعنی وجود زید در دار، که مفاد کان تامه است)، بلکه صحبت از آن است که ضربی که از زید صادر شده، به این مکان نسبت داده شود که به آن «نسبت ثانویه» میگویند. در این مثال، هم نسبت اولیه (کون زید در دار) وجود دارد و هم نسبت ثانویه (نسبت ضرب به دار).
مقدمه چهارم:
ایشان بیان میکنند که برخی حروف برای بیان هر دو نوع نسبت، یعنی نسبت اولیه و نسبت ثانویه، وضع شدهاند؛ مانند «فی» که هم در «زید فی الدار» برای افاده قیام عرض به موضوع به کار میرود و هم در «ضربت فی الدار» برای بیان نسبت فعل به مکان. اما برخی حروف، فقط برای نسبت ثانویه وضع شدهاند؛ مانند حرف «مِن»، که در جمله «سرتُ من البصرة»، حرف «مِن» نمیخواهد کون تامه زید را بیان کند، بلکه میخواهد ابتدای سیر را نشان دهد. بنابراین، «فی» هم نسبت اولیه را بیان میکند و هم نسبت ثانویه، اما حروفی مانند «مِن» مخصوص نسبت ثانویه هستند.
مقدمه پنجم:
در مقدمه پنجم، محقق نائینی(قدسسره) نتیجه میگیرد که همه معانی حروف، اعم از نسبی و غیر آن، ایجادیاند؛ یعنی حروف اساساً برای ایجاد ربط میان دو مفهوم که ذاتاً ارتباطی با یکدیگر ندارند، وضع شدهاند. مانند «زید» و «دار» که کلمه «فی» در کلام، میان آن دو ربط برقرار میکند. ایشان در مقدمه دوم تفصیل داده بودند و فرمودند معانی غیر اخطاری یا ایجادی هستند یا نسبت خاصه، اما در اینجا تصریح میکنند که همه معانی غیر اخطاری، ایجادیاند و از تفصیل مذکور در مقدمه دوم عدول کردهاند.
سپس بیانی دقیق مطرح میکنند و میفرمایند:
«فالموجِد للرّبط الکلامی هو الحرف و الموضوع له فی الحروف النِّسَب الکلامیة لا النِّسَب الخارجیة»؛ یعنی ایجادکننده ربط کلامی، حرف است و موضوعله حروف همان نسبت کلامی است، نه نسبت خارجی. تفاوت میان نسبت کلامی و نسبت خارجی را در مقدمه سوم توضیح دادیم، و اینجا محقق نائینی(قدسسره) تصریح میکند که نباید اشتباه شود و تصور کنیم حروف برای نسبت خارجی وضع شدهاند؛ بلکه موضوعله حروف، نسبت کلامی است.
البته، ایجادی بودن معنای حرفی با وجود نسبت حقیقی و خارجی منافاتی ندارد؛ چهبسا نسبت کلامی با نسبت خارجی مطابقت داشته باشد و کلام صادق باشد، یا مخالفت داشته باشد و کلام کاذب شود. تفاوت میان نسبت به معنای حرفی و نسبت به معنای اسمی نیز همان تفاوت میان مصداق و مفهوم است.
سپس محقق نائینی(قدسسره) حاصل فرق میان معانی اسمیه و حرفیه را در چهار رکن ذکر میکند:
(الركن الأول) ان المعاني الحرفية بأجمعها إيجادية[1] و إلاّ لكانت إخطارية فتكون هناك معان متعددة إخطارية كمفهوم زيد و دار و مفهوم النسبة الظرفية لا حقيقتها فما الرابط لهذه المفاهيم غير المربوط بعضها ببعض و لا فرق في هذا المعنى بين الهيئات الاخبارية و الإنشائية فان الربط الكلامي في كليهما وجد بالهيئة (غاية الأمر) ان المادة في الإنشاء (مع كونها) إخطارية بحيث لا يفرق بين أنحاء استعمالاته (لها) نحو إيجاد (أيضا) كما يظهر لك في الركن الثالث إن شاء اللّٰه تعالى.
(الركن الثاني) ان لازم كون المعاني الحرفية إيجادية ان لا واقع لها بما هي معان حرفية في غير التراكيب الكلامية[2] بخلاف المفاهيم الاسمية فانها مفاهيم متقررة في عالم مفهوميتها سواء استعمل اللفظ فيه أم لا (نعم) المفاهيم الامتناعية لها تقرر في مرحلة انتزاع العقل لا في مرحلة المفهومية فانه كما يمتنع حقيقة اجتماع النقيضين كذلك يمتنع حضور مفهومه في الذهن أيضاً (بداهة) عدم إمكان تصور الوجود و العدم في ان واحد بل ينتزع العقل مفهوم الاجتماع من اجتماع زيد و عمرو مثلا ثم يتصور كلا من الوجود و العدم و يضيف مفهوم الاجتماع إليهما (و كذلك) الكلام في مفهوم شريك الباري كما عن الشيخ الرئيس من انه كما يمتنع الممتنعات بحسب الوجود الخارجي كذلك بحسب الوجود الذهني أيضاً.
(الركن الثالث) قد عرفت عدم الفرق بين الهيئات في الاخبار و الإنشاء في ان معانيها إيجادية (فمنه ظهر) ان الفرق بينهما ليس بحسب الوضع[3] (بداهة) عدم وضع لفظ بالخصوص لإفادتها بل هما من المدلولات السياقية التي يدل عليها سياق كلام المتكلم (و اما) من حيث المادة فهي في كليهما مفهوم إخطاري بمعنى ان لفظ البيع مثلا متى أطلق يفهم منه ذاك المعنى المجرد العقلاني الصادق على كثيرين (غاية الأمر) ان في الإنشاء يكون دخول الهيئة عليها موجداً لها في ضمن فرده لأن الكلي عين الفرد (و الفرق) بين هذا النحو من الإيجاد و الإيجاد في الحروف (هو ان) الحروف موجدة لمعان غير استقلالية ربطية بين مفهومين في مقام الاستعمال و لا واقع لها غير هذا المقام (كما عرفت) بخلاف البيع فان إيجاده بمعونة الهيئة ليس في عالم الاستعمال بل بتوسط الاستعمال يوجد المعنى في نفس الأمر في الأفق المناسب لوجوده و هو عالم الاعتبار فكم فرق بين إيجاد معنى ربطي في الكلام بما هو كلام و بين إيجاد معنى استقلالي في موطنه المناسب له.
(الركن الرابع) ان المعنى الحرفي حاله حال الألفاظ حين استعمالاتها فكما ان المستعمل حين الاستعمال لا يرى إلاّ المعنى و غير ملتفت إلى الألفاظ نظير القطع للقاطع فانها هي المرأة دون المرئي فالملتفت إليه هو الواقع دونها (كذلك) المعنى الحرفي غير ملتفت إليه حال الاستعمال[4] بل الملتفت إليه هي المعاني الاسمية الاستقلالية توضيح ذلك انك (تارة) تخبر عن نفس السير الخاصّ فتقول سرت من البصرة فالنسبة الابتدائية في هذا المقام مغفول عنها (و أخرى) عن نفس النسبة فتقول النسبة الابتدائية كذا فهي الملتفت إليها (و هذا) الركن هو الركن الوطيد و بانهدامه ينهدم الأركان كلها فان المعاني الحرفية لو كان ملتفتاً إليها لكانت إخطارية و لكان لها واقعية سوى التراكيب الكلامية (و بهذا) يفرق بين المعاني النسبية و مواد العقود فانها ملتفت إليها و ان كانت النسبة إنشائية كسائر النسب الكلامية لا مغفولا عنها (و منه) ظهر وجه التشبيه في كلمات القوم لكل امر غير ملتفت إليه بالمعاني الحرفية و إلاّ فمن حيث الألفاظ فالجميع كذلك.[5]
رکن اول: همه معانی حرفی، ایجادیاند.
رکن دوم: لازمه ایجادی بودن معانی حرفی این است که حروف در غیر ترکیبهای کلامی هیچ تحقق و واقعیتی ندارند؛ چراکه موضوعله حروف همان ترکیب کلامی است، برخلاف مفاهیم اسمیه که در عالم مفهومیت خود تقرر دارند. بنابراین، حروف در عالم مفاهیم و در لغتنامه ذهنی، جایگاهی ندارند و تحققشان فقط در ترکیب کلامی است که نسبت و ربطی را ایجاد میکنند. مقصود این نیست که حروف هیچ معنایی ندارند، بلکه مراد آن است که حروف واقعیتی خارج از ترکیب کلامی ندارند.
رکن سوم: ایجادیت در باب اخبار و انشاء با ایجادیت حروف تفاوت دارد. در باب اخبار و انشاء، ایجاد در ظرف اعتبار صورت میگیرد، اما در حروف، ایجاد فقط در ظرف استعمال و ترکیب کلامی محقق میشود و در ظرف دیگری چیزی ایجاد و انشاء نمیگردد.
رکن چهارم: معنای حرفی همانند الفاظ، هنگام استعمال است؛ همانگونه که متکلم هنگام استعمال، فقط معنا را میبیند و التفاتی به لفظ ندارد، معنای حرفی نیز در حین استعمال مورد التفات قرار نمیگیرد، بلکه آنچه مورد توجه است، معانی استقلالی اسمی است. البته همانطور که قبلاً بیان شد، نسبت الفاظ به معانی تفصیل دارد و در برخی موارد به لفظ توجه میشود و در برخی موارد فقط معنا مورد توجه است.
مناقشات ششگانه بر قول پنجم[6]
مناقشه اول:
محقق نائینی(قدسسره) بیان میدارد که معانی حرفی، معانی عرضی هستند که قائم به معانی اسمیاند. بر این اساس، معانی حرفی منحصر در مقولات عرضی خواهد شد و نتیجه آن، عدم جواز استعمال حروف در نسبت با خداوند متعال است. افزون بر این، عرضی بودن معانی، با آنچه ایشان درباره موضوعله حروف یعنی نسبتهای کلامی مطرح ساختهاند، ناسازگار است. ایشان درواقع دو نوع معنا برای معانی حروف ذکر میکنند: در جایی میگویند رابطه معانی حرفیه نسبت به معانی اسمیه، رابطه عرض به موضوع است که از سخنشان همان اعراض نسبی استفاده میشود و در جایی دیگر میفرمایند موضوعله حروف، نسبتهای کلامی است که نتیجه آن این است که حروف از قبیل نسبتاند و وجود ربطی و «لِغَیره» محسوب میشوند. پس در جایی وجود حروف را «فی نفسه لِغَیره» (عرض) گرفتهاند و در جایی دیگر «لِغَیره» (وجود ربطی).
مناقشه دوم:
مرحوم محقق اصفهانی(قدسسره) در برخی موارد، دقتهای خاصی را به کار میبرند که متأسفانه برخی از افرادی که قصد نقل به معنای سخن ایشان را دارند، به این دقایق توجه کافی نمیکنند و در نتیجه سخن ایشان را به درستی نقل نکرده، بلکه آن را تحریف میکنند.
در فلسفه، نوعی وجود داریم که اصلاً ماهیت ندارد؛ مانند وجود حق تعالی یا مقام مشیت و ولایت مطلقه. همانطور که قبلاً گفته شد، وجود آنها اطلاقی است و متقوم به حق تعالی است؛ یعنی چون محض وجود هستند، هیچ ماهیتی ندارند و هیچ حدی برای آنها نیست تا ماهیت از آنها انتزاع شود. ماهیات، حکایت از وجود محدود دارند و محدودیت وجود منشأ انتزاع ماهیت است. اما نکته مهم این است که حد در خارج وجود ندارد و امری اعتباری است؛ لذا اینکه گفته میشود «ماهیات حدود وجودند»، تعبیر دقیقی نیست و بیشتر یک تسامح در بیان است. مدرس زنوزی در کتاب لمعات به این نکته اشاره کرده است.
برخی به دلیل همین خلط، قائل به اصالت ماهیت و وجود شدهاند و مبنای سومی در فلسفه پدید آوردهاند، در حالی که ماهیات فقط حکایت از وجود محدود میکنند و منشأ انتزاع آنها وجودی است که به اعتبار حد، محدود شده است. خود حد، امری عدمی است و وجود خارجی ندارد تا منشأ انتزاع واقع شود. بنابراین، ماهیات در حقیقت اموری اعتباری و انتزاعی هستند که از وجود و اعتبار محدودیت آن انتزاع میشوند و اگر وجودی حد نداشته باشد، ماهیتی از آن انتزاع نمیشود. به همین دلیل، وجود حق تعالی که وجود مطلق است یا وجود اهل بیت(علیهمالسلام) که به تعبیر بزرگان، وجودی اطلاقی دارند و محدود نیستند، ماهیتی ندارند و ماهیت انسانی نیز تنها در ظرف تنزل و تجلی ایشان در عالم جبروت قابل تصور است.
افزون بر این، نوع دیگری از وجود نیز وجود دارد که با اینکه حدّ دارد، اما ماهیت از آن انتزاع نمیشود؛ یعنی معانی حرفیه و نسب حقیقیه وجود دارند، اما معنای مستقل ندارند، و چون معنای مستقل ندارند، ماهیتی هم ندارند. ماهیت یعنی آنچه در جواب «ما هو» گفته میشود. اگر بخواهیم چیزی را پاسخ «ما هو» قرار دهیم، باید معنای مستقل باشد، و نسب خارجیه با آنکه محدود و ذاتی تعلقی هستند، اما چون معنای اسمی ندارند، در جواب «ما هو» قرار نمیگیرند.
محقق اصفهانی(قدسسره) در نهایةالدرایة نیز تعبیر «ماهیات تعلقی» را به کار بردهاند و همواره تأکید دارند که «ذات تعلقی» است، یعنی ذات دارد اما ماهیت ندارد؛ چراکه ماهیت، جواب «ما هو» است و معانی حرفیه معنای مستقل و اسمی ندارند. به همین جهت، در فلسفه ماهیت را دو قسم میکنند: ماهیت جوهری و ماهیت عرضی، اما ماهیت برای نسبت ذکر نشده است. بنابراین، نبودِ ماهیت در برخی وجودات به دلیل نامحدود بودن آنهاست (مانند وجود حق تعالی و اهل بیت(علیهمالسلام))، و در برخی دیگر مانند نسبتها، به خاطر نداشتن معنای اسمی و استقلالی است، هرچند ذات تعلقی و محدود دارند.
بنابراین، حروف معنا و ذات دارند اما معانی آنها مستقل نیست. مثلاً وقتی در جمله «سرتُ من البصرة» به کار میرود، ابتدائیت زید مورد توجه قرار میگیرد، اما این معنا را به صورت مستقل تصور نمیکنیم بلکه در ضمن معنای «بصره» تصور میشود. نمیتوان گفت که فقط معانی اسمیه را تصور میکنیم و معانی حرفیه را تصور نمیکنیم؛ این حرف صحیح نیست. زیرا همانطور که در مثال «سرتُ من البصرة»، هم فعل (سرتُ) و هم اسم (بصره) را تصور میکنیم، توجه به ابتدائیت نیز در ضمن آن صورت میگیرد.
بر اساس مبنای محقق نائینی(قدسسره)، معانی حرفی، معانی ایجادیاند و همان نسبتهای کلامی به شمار میروند. این سخن مستلزم آن است که این معانی در لحاظ، مفاهیم مستقلی نداشته باشند، چرا که نسبت حقیقی کلامی، ماهیت و واقعیت مستقلی ندارد بلکه ذاتی تعلقی و غیرمستقل است؛ همانند نسبت حقیقی خارجی. نسبت اسمی، عنوانی است برای نسبت حقیقی کلامی و عین آن نیست. بنابراین، بر اساس این مبنا باید نتیجه گرفت که معانی حروف متعدد بوده و موضوعله آنها خاص است، در حالی که محقق نائینی(قدسسره) خود قائل به موضوعله عام و وحدت معنای حرفی در همه استعمالات است. این تناقض، یکی از لوازم مبنای ایشان به شمار میرود.