93/09/02
بسم الله الرحمن الرحیم
امر دوم: تقسیم وضع/الوضع /المقدمة
موضوع: المقدمة/الوضع / امر دوم: تقسیم وضع
تنبیه: حقیقت استعمال لفظ در معنا[1]
در حقیقت استعمال لفظ در معنا چهار وجه مطرح است:
وجه اول: فناء لفظ در معنا و وجود مرآتی لفظ
استعمال لفظ در معنا به گونهای است که لفظ فانی در مستعمَلفیه باشد و اصلاً به لفظ التفاتی نشود. به عبارت دیگر، وجود لفظ، وجود مرآتی است؛ همانگونه که در آینه فقط صورتِ اشیاء دیده میشود و خودِ آینه مورد توجه قرار نمیگیرد. برخی این حالت را به «وجود مرآتی» تعبیر کردهاند و برخی دیگر با تعبیر «فناء لفظ در معنا» بیان نمودهاند. در این صورت، لفظ به کلی مورد غفلت قرار میگیرد و کاملاً در معنا فانی است.[2]
وجه دوم: نگاه استقلالی به لفظ
در این وجه، به لفظ نیز به طور مستقل توجه میشود و لفظ ملتفتٌالیه است. این حالت شبیه استعمالات کنایی است که شخص هم به ملزوم و هم به لازم توجه دارد؛ همانطور که در کنایه، ملزوم ذکر میشود و از آن لازم اراده میگردد. در اینجا نیز لفظ ذکر میشود، اما مراد از آن معناست. قائلان به این وجه میگویند که در فرآیند انتقال ذهن از لفظ به معنا، به خود لفظ نیز توجه داریم و لفظ مورد غفلت قرار نمیگیرد. اگر چنین نباشد، اصلاً چگونه ذهن به معنای کنایی منتقل میشود؟ بنابراین، در این وجه، لفظ فانی در معنا نیست.[3]
وجه سوم: وجود آلی و طریقی لفظ
در این حالت، وجود لفظ وجودی آلی و طریقی است؛ یعنی لفظ مورد غفلت کامل قرار نمیگیرد، اما به صورت استقلالی هم لحاظ نمیشود.[4] لفظ در اینجا مانند آینه نیست که اصلاً به آن توجهی نباشد؛ بلکه ممکن است گوینده یا نویسنده علاوه بر توجه به معنا، به زیبایی و لطافت الفاظ و ترکیبها نیز التفات داشته باشد. مثلاً ادیب، افزون بر زیبایی معانی، به حسن و تناسب الفاظ نیز توجه میکند و گاه برای رساندن یک معنا، الفاظ زیباتری را برمیگزیند، هرچند معنای هر دو لفظ یکسان باشد.
وجه چهارم: در برخی مواقع وجود لفظ مرآتی است و در برخی مواقع آلی
حقیقت استعمال، امری میان نظریه اول و سوم است؛ به این معنا که گاه مقام استعمال و تخاطب اقتضا میکند به لفظ نیز توجه شود (مانند مجالس ادبی و وعظ و خطابه) و گاه صرفاً توجه به معنا مطلوب است و گوینده فقط میخواهد معنا را به مخاطب القا کند و التفاتی به لفظ و زیباییهای الفاظ ندارد. حق آن است که همین وجه اخیر صحیح است و با اندک تأملی در موارد استعمال، این مطلب روشن میشود.
برخی از اعاظم، مانند محقق اصفهانی(قدسسره)، قائل به وجه اول شدهاند و استعمال لفظ را به معنای فناء تام لفظ در معنا میدانند. در مقابل، اعاظمی که به وجود تنزیلی برای لفظ قائلاند، وجه سوم را اختیار کردهاند و معتقدند هرچند لفظ وجود تنزیلی برای معنا دارد، اما مرآت محض برای معنا نیست تا وجودش کاملاً فانی در معنا باشد؛ به همین جهت، قبح معنا به لفظ نیز سرایت میکند و لفظ نیز مورد توجه واقع میشود.
البته محقق اصفهانی(قدسسره) که قائل به وجه اول است، میفرماید: اگرچه شما قبح را در لفظ احساس میکنید، اما این قبح در حقیقت برای معناست و لفظ چون فانی در معناست، چنین تصوری به وجود میآید. البته کسانی که به وجود تنزیلی لفظ نیز قائلاند، میتوانند همین قول اول را نیز بپذیرند.
فصل دوم: درباره معانی حرفی
و در این فصل دو تنبیه مطرح است:
تنبیه اول: آیا موضوعله در حروف، عام است یا خاص؟
تنبیه دوم: ثمره بحث از حقیقت معنای حرفی چیست؟
اقوال در معانی حرفی هشت قول است:
بحث از حقیقت معانی حرفی، از مباحث مقدماتی و در عین حال عمیق علم اصول است که دارای جنبههای فلسفی، ادبی و اصولی میباشد. این بحث در فلسفه نیز مطرح است، چراکه «وجود ربطی» را به «وجود فی غیره» تعبیر میکنند؛ یعنی وجودی که قائم به غیر است. به همین جهت، در مباحث فلسفی نیز گاهی از اصطلاح «معنای حرفی» برای اشاره به «معنای ربطی» استفاده میشود.
در این مسئله، اقوال فراوانی وجود دارد و برخی هشت قول را برشمردهاند. قدما در این باب اختلاف نظر شدیدی دارند. برخی اساساً منکر معنا برای حروف شده و به علامیت آنها قائل شدهاند (قول اول). برخی دیگر به اتحاد معنای حرفی و اسمی معتقدند که خود این گروه به دو قول تقسیم میشوند (قول دوم و سوم). گروهی دیگر نیز به نسبیت معنای حرفی باور دارند که این دیدگاه نیز اقوال متعددی را در بر میگیرد.
یکی از مکاتب تأثیرگذار در این زمینه، مکتبی است که از شیخ هادی تهرانی (معروف به مکفّر) نشأت گرفته است. محقق اصفهانی هنگام نقل مطلب از او، با عنوان «محقق و مدقق تهرانی» از وی یاد میکند. شیخ هادی تهرانی حاشیهای بر رسائل با عنوان «محجة العلماء» دارد که در آن مطالب تندی علیه شیخ انصاری به کار برده است. او نسبت به دیگران نیز تعابیر تندی داشت؛ چنانکه در کتاب توحید خود در مورد برخی از تعبیر «هذا الرجس النجس» استفاده کرده و در مورد ملاصدرا گفته است: «لعلّة بضاعته فی العقلیات». به دلیل همین تندیها، او به «مکفّر» معروف شد.
شاگردان این مکتب، همچون مرحوم میرزا علی تبریزی (صاحب مقالات غریه) و شاگرد ایشان، مرحوم رامهرمزی بهبهانی، دیدگاه خاصی در معانی حرفیه دارند و دقت بسیاری در این بحث به کار بردهاند. مرحوم رامهرمزی، که شهید مطهری در شرح مبسوط منظومه از رساله او یاد میکند، کتابی با عنوان «اساس النحو» و کتاب دیگری به نام «المشتق» (که شرح حدیث ابیالاسود دوئلی است) تألیف کرده است.
ایشان در تعریف اسم، فعل و حرف چنین میگوید:
اسم: ما أنبأ عن المسمّی (آنچه از نامیده شده خبر میدهد).
فعل: ما أنبأ عن حرکة المسمّی (آنچه از حرکت نامیده شده خبر میدهد).
حرف: ما أنبأ عن معنی فی غیره (آنچه از معنایی در غیر خود خبر میدهد). این تعبیر که حرف بر معنایی در غیر خود دلالت دارد، نکته بسیار مهمی است و با همین تعریف، برخی اقوال دیگر مانند قول محقق خراسانی، تفتازانی یا مسلک علامیت، رد میشوند که بحث آن در آینده خواهد آمد. بنابراین باید به بررسی همه این اقوال پرداخت: ([5] )
قول اول: علامیت حروف است. برخی اساساً برای حروف معنایی قائل نیستند و معتقدند حروف فقط علامت و نشانهاند و معنای مستقل ندارند.
قول دوم: این قول نظریه تفتازانی است که در نظر او وضع و موضوعله عام است و مستعملفیه خاص میباشد. ممکن است لفظی را در معنای موضوعله خودش به کار نبرند و مستعملفیه غیر از موضوعله باشد، چه در استعمال مجازی و چه در استعمالات دیگر که در ادامه مباحث به آن اشاره خواهد شد.
قول سوم: نظریه صاحب کفایه(قدسسره) میباشد؛ وضع، موضوعله و مستعملفیه همگی عاماند و خصوصیت از جهت استعمال و لحاظ آلیت است. در این دیدگاه، برای معنای حرفی یک خصوصیت در نظر گرفته میشود. مثلاً گفته میشود معنای «ابتدائیت» دارد اما این معنای ابتدائیت مستقلاً به کار نمیرود، بلکه همیشه در ترکیبی قرار میگیرد که لحاظ آلی برای آن شده باشد، مانند عبارت «من البصرة» که معنای ابتدائیت در بصره لحاظ میشود. ذاتِ «من» به تنهایی معنای خاصی نمیدهد و فقط در کنار کلمه دیگر معنا پیدا میکند، که این همان معنای آلی بودن حرف است. به نظر تفتازانی و مرحوم صاحب کفایه(قدسسره)، «مِن» همان معنای کلی ابتدائیت را دارد و در هر دو قول، وضع و موضوعله عام است، تنها تفاوت این دو در مستعملفیه است که تفتازانی آن را خاص میداند و مرحوم صاحب کفایه(قدسسره) مستعملفیه را نیز عام میداند و معتقد است که در معنای کلی ابتدائیت وضع شده است، منتها استعمال آن خصوصیتی دارد که «مِن» بر سر «بصره» آمده و این خصوصیت مربوط به لحاظ آلی در استعمال است و این لحاظ، نه جزء معنای موضوعله است و نه جزء مستعملفیه؛ بلکه فقط برای خصوصیت استعمال لحاظ میشود. وجه مشترک بین قول تفتازانی و مرحوم صاحب کفایه(قدسسره) این است که نمیخواهند معنا را در حرف، «فی غیره» بگیرند. یعنی حرف را به این تعریف نمیکنند که معنای فی غیره دارد و معتقدند معنای فی غیره بودن ارتباطی با معنای موضوعله و مستعملفیه ندارد، بلکه مربوط به خصوصیت استعمال است. این در حالی است که روایت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تصریح دارد که معنا فی غیره است.
قول چهارم: نظریه محقق عراقی(قدسسره) این است که هیأتها و برخی معانی حرفی هرچند مفادشان مفاد نسبت است، اما بعضی از معانی حرفی مفادشان اعراض نسبی است؛ بنابراین، وضع و موضوعله هر دو عام است.
وجود گاهی فی نفسه لنفسه است (جوهر)، یا فی نفسه لغیره است (عَرَض)، و یا اصلاً فی نفسه نیست بلکه فی غیره است. کسانی که مفاد معانی حرفیه را همان معانی استقلالی میگیرند، گویی میخواهند بگویند وجود حرفی، وجود فی نفسه لنفسه است؛ و آنان که مانند محقق عراقی(قدسسره)، وجود حرفی را اعراض نسبی میدانند، معتقدند وجودش، وجود فی نفسه لغیره است؛ و کسانی مثل مرحوم محقق اصفهانی(قدسسره) که مفاد حرفی را معانی نسبیه و واقعِ نسبت میدانند، معتقدند که از آغاز، وجودشان لنفسه نیست. مرحوم محقق عراقی(قدسسره) وجود حرفی را جزو مقولات میداند اما از اعراض نسبی به شمار میآورد.[6]
قول پنجم: دیدگاه نظریه محقق نائینی(قدسسره) این است که حروف دارای معانی ایجادیاند نه اخطاری و وضع در حروف عام و موضوعله نیز عام است، اما مستعملفیه خاص است. در این دیدگاه، تعبیر «ما أوجد معنی فی غیره» استفاده شده که ممکن است از همان روایت برداشت شده باشد؛ زیرا در برخی نسخ روایت تعبیر به «أنبأ» آمده و در بعضی دیگر تعبیر به «أوجد» ذکر شده است.[7]
قول ششم: به عقیده محقق اصفهانی(قدسسره) معانی حرفی مفاد وجود ربطی فلسفی هستند. مرحوم مظفر(قدسسره) این مبنا را در اصول فقه خود به تفصیل بیان کرده است. بر این اساس، وضع عام و موضوعله خاص است؛ چرا که واقعِ نسبت، موضوعله میشود.[8]
قول هفتم: محقق خوئی(قدسسره) میفرماید: معانی حرفی برای تضییق و تخصیص معانی اسمیهاند. در نظر ایشان، مانند محقق اصفهانی(قدسسره)، وضع عام و موضوعله خاص است، اما بر خلاف محقق اصفهانی(قدسسره)، وجود حرف را وجود ربطی نمیداند بلکه آن را تضییق و تخصیص نامگذاری میکند. ایشان از زاویه ادبی به موضوع نگاه کرده و معنای حرفی را تضییق و تخصیص دانسته است. این در حالی است که در مبانی دیگر، نتیجه به گونه دیگری بوده است؛ برای مثال در مبنای محقق عراقی(قدسسره) وضع عام و موضوعله عام است اما مبنای محقق خوئی(قدسسره) شبیه محقق اصفهانی(قدسسره) است با این تفاوت که وجود حرف را وجود ربطی تلقی نمیکند، با این حال موضوعله را وجود خاص گرفته است.[9]
تا اینجا هفت قول ذکر شد و قول هشتم که نظریه تفصیل است، در ادامه بیان خواهد شد.
قول اول: علامیت حروف[10]
برخی معتقدند حروف به گونهای وضع شدهاند که نقش آنها مشابه حرکات اعرابی است؛ همانطور که حرکات اعراب برای معنای خاصی وضع نشدهاند، بلکه صرفاً به عنوان علامت و قرینهای برای نشان دادن ویژگی یا خصوصیتی برای مدخول خود به کار میروند. به عنوان نمونه، حروف میتوانند نشاندهنده ظرفیت یا ابتدائیت باشند، اما خودشان معنای مستقلی ندارند.
ایراد به قول اول:[11]
در این دیدگاه، خصوصیات معناییای که حروف بر آنها دلالت دارند، در حقیقت همان معانی حروفاند. شما میگویید حرف فقط علامت است، اما باید پرسید: این علامت بودن به چه معناست؟ در حالی که مشاهده میشود همین حروف، معانی را ایجاد میکنند. این خصوصیات از جملات فهمیده میشوند و دالّ بر آنها یا افعال هستند، یا اسماء، یا حروف. چون افعال و اسماء دلالتی بر این خصوصیات ندارند، پس دالّ اصلی همان حروفاند.
به نظر میرسد صاحبان این نظر توجه نکردهاند که خصوصیاتی که حروف به عنوان علامت بر آنها دلالت دارند، در واقع خود نوعی معنا هستند؛ البته این معانی، معانی حرفیاند، نه اسمی. برای مثال، در جمله «سرتُ من البصرة»، معنای ابتدائیت وجود دارد. «بصره» دلالتی بر ابتدائیت ندارد و «سرتُ» هم چنین دلالتی ندارد، پس همین حرف «مِن» که به عنوان علامت ابتدائیت معرفی شده، خود دالّ بر معنای ابتدائیت است و در حقیقت مراد از دلالت نیز همین علامت بودن است؛ با این تفاوت که معنا در خودِ کلمه «مِن» نیست، بلکه در ارتباط با کلمات دیگر ظهور پیدا میکند.