« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

93/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 امر دوم: تقسیم وضع/الوضع /المقدمة

 

موضوع: المقدمة/الوضع / امر دوم: تقسیم وضع

 

اشکال در ثبوت قسم سوم:

قسم سوم از وضع را قدمای اصولیون محال می‌دانستند، در حالی که متأخرین غالباً آن را پذیرفته‌اند. وجه تمامیت این نظر نزد متأخران به مسئله حکایت عام از خاص بازمی‌گردد؛ یعنی این‌که آیا عام می‌تواند از خاص حکایت کند یا نه. عام نسبت به خاص، معرفت اجمالی و بوجهی می‌دهد. تعبیری وجود دارد که می‌گوید: «معرفة وجه الشیء معرفته بوجهٍ»؛ یعنی وقتی وجه یک شیء را بشناسی، خود آن شیء را به یک وجه شناخته‌ای. در اینجا نیز عام، وجهی برای خاص است و معرفت عام، معرفتی اجمالی و بوجهٍ نسبت به خاص است.

مرحوم ملا هادی سبزواری(قدس‌سره) در تعلیقه‌ای بر منظومه می‌فرماید: «وجه الشیء هو الشیء بوجهٍ.» همچنین مرحوم سید جلال آشتیانی(قدس‌سره) در تعلیقه‌ای بر اسفار در بحث مفهوم وجود فرموده‌اند: «وجه الشیء هو غیر الشیء بوجه.» اگر در این دو تعبیر دقت شود، روشن می‌گردد که این دو جمله لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا وقتی می‌گوییم «وجه الشیء هو الشیء بوجهٍ»، منظور این نیست که آن وجه مطلقاً همان شیء است. پس مفهوم این عبارت چنین می‌شود که «وجه الشیء هو غیر الشیء بوجهٍ»؛ یعنی از جهتی همان شیء است و از جهتی غیر آن. در اینجا نیز عنوان عام، وجه الشیء است بوجهٍ، ولی از جهتی دیگر غیر آن شیء محسوب می‌شود. همین مساوی بودن از یک جهت برای حکایت عام از خاص کافی است، اگرچه در واقع عام غیر از خاص است و همین غیریتی است که گفتیم از جهت دیگر غیر آن است. این استدلالی است که متأخرین برای امکان وضع قسم سوم مطرح کرده‌اند.

قدمای اصولیون بر این باورند که هر مفهوم عام، فقط از خودش حکایت می‌کند و نمی‌تواند از مفهومی دیگر که با آن مغایر است خبر دهد. مفهوم عام، «یقبل الصدق علی کثیرین» است؛ یعنی کلی است و می‌تواند بر افراد بسیاری منطبق شود، اما مفهوم خاص، از صدق بر بسیاری امتناع دارد و تنها بر مصداق خودش صدق می‌کند.

از سوی دیگر، خاص دارای خصوصیات شخصیه است؛ خصوصیاتی که آن را از دیگر افراد متمایز می‌سازد. اشکال و برهان قدمای اصولیون این است که اگر گفته شود عام از آن خصوصیات شخصیه خاص حکایت می‌کند، این امر محال است؛ زیرا عام نمی‌تواند از خصوصیات شخصی افراد حکایت کند. اگر تنها از حیثیت عمومی و کلی آن شیء حکایت کند، این در حقیقت همان حکایت از عام است، نه از خاص. پس اگر مفهوم عام از خصوصیات عام یک چیز حکایت کند، صرفاً از امر عام حکایت کرده است و این همان وضع عام و موضوع‌له عام است. اما اگر ادعا شود که عام با همان عمومیتش از خصوصیات شخصیه یک چیز حکایت می‌کند، این امر محال خواهد بود؛ چرا که عام نمی‌تواند از خصوصیات شخصی اشیاء حکایت کند.

بنابراین، مفهوم تنها از خودش حکایت می‌کند، نه از مفهومی دیگر که مغایر با او باشد. مفهوم عام، قابلیت صدق بر بسیاری را دارد، در حالی که مفهوم خاص، چنین قابلیتی ندارد و تنها بر مصداق خودش صدق می‌کند. خاص بدون خصوصیت شخصیه، دیگر خاص نیست؛ پس اگر عام بخواهد از خاص بدون خصوصیتش حکایت کند، این در حقیقت حکایت عام از عام است، نه عام از خاص. این اساس استدلال و برهان قدمای اصولیون بر امتناع وضع عام و موضوع‌له خاص است.

پاسخ محقق خوئی(قدس‌سره):

ایشان میان مفاهیم تفصیل داده است:

و الجواب عنه: ان المفهوم في الجملة بما هو سواء كان عاماً أو خاصاً و ان كان لا يحكى في مقام اللحاظ إلا عن نفسه، إلا ان تصور بعض المفاهيم الكلية يوجب تصور افراده و مصاديقه بوجه. و تفصيل ذلك: هو ان المفاهيم الكلية المتأصلة كمفاهيم الجواهر و الاعراض كالحيوان و الإنسان و البياض و السواد و نحو ذلك، لا تحكى في مقام اللحاظ و التصور إلا عن أنفسها و هي الجهة الجامعة بين الافراد و المصاديق، و كذلك بعض المفاهيم الانتزاعية كالوجوب و الإمكان و الامتناع و الأبيض و الأسود و ما شاكلها فان عدم حكايتها عن غيرها من الواضحات.

و اما العناوين الكلية التي تنتزع من الافراد و الخصوصيات الخارجية كمفهوم الشخص و الفرد و المصداق، فهي تحكى في مقام اللحاظ عن الأفراد و المصاديق بوجه و على نحو الإجمال، فانها وجه لها، و تصورها في نفسها تصور لها بوجه و عنوان.
و بتعبير آخر: ان مرآتيتها للافراد و الأشخاص ذاتية لها فتصورها لا محالة تصور لها إجمالاً بلا إعمال عناية في البين، فإذا تصورنا مفهوم ما ينطبق عليه مفهوم الإنسان - مثلا - فقد تصورنا جميع أفراده بوجه و من ثم جاز الحكم عليها في القضية الحقيقة، فلو لم يحك المفهوم عن افراده لاستحال الحكم عليها مطلقاً مع ان الاستحالة واضحة البطلان.[1]

مفاهیم کلی متأصل، مانند مفاهیم جواهر و اعراض (مانند حیوان، انسان، سفیدی، سیاهی)، تنها از خودشان حکایت دارند و همان جهت جامع میان افراد و مصادیق هستند و حکایت از غیر ندارند.

اما عناوین کلی که از افراد و خصوصیات خارجی انتزاع می‌شوند، مانند مفهوم شخص، فرد و مصداق، از افراد و مصادیق که منشأ انتزاع خود هستند، به‌طور اجمالی حکایت می‌کنند.

ملاحظه:

عناوین کلی متاصل، به تعبیر خود ایشان، عناوینی کلی هستند و تفاوت آن‌ها با عناوین کلی انتزاعی فقط در متاصل یا غیرمتاصل بودن است؛ هر دو قسم، کلی‌اند و هر کلی از افراد و جزئیات خود حکایت می‌کند و ملاک کلی بودن نیز همین است. بنابراین، چه عنوان کلی متاصل باشد و چه انتزاعی، هر دو از افراد خود حکایت می‌کنند و این تفصیل، اشکال را حل نمی‌کند.

اشکال این بود که عنوان کلی یا باید از خصوصیات شخصی افراد حکایت کند (که محال است)، یا حکایت نکند که در این صورت وضع عام و موضوع‌له عام خواهد شد. اما حقیقت این است که قسم دوم صحیح است، اما نتیجه آن وضع عام و موضوع‌له خاص می‌شود؛ چراکه در مقام وضع، ما می‌خواهیم لفظی را برای موضوع‌له‌هایی با خصوصیات شخصی‌شان وضع کنیم، اما امکان تصور همه خصوصیات شخصی افراد وجود ندارد. وقتی عنوان عامی داریم، این عنوان فقط از حیثیت عمومیه افراد حکایت می‌کند و ما نیز می‌خواهیم موضوع‌له آن، همان افراد خاص باشد. مثلاً وقتی گفته می‌شود: «کل من کان فی هذه المدرسه» یا «الطلاب الدینیه»، این عناوین از تک‌تک افراد مدرسه حکایت می‌کنند و نیاز نیست از خصوصیات شخصی هر فرد حکایت کند یا وضع عام و موضوع‌له عام باشد؛ بلکه در اینجا حکایت از افراد است، نه از خصوصیات فردی آن‌ها.

گاهی حکایت از یک عنوان عام، حکایت از افراد خاص است، اما به صورت اجمالی، نه تفصیلی؛ یعنی لازم نیست همه خصوصیات و حیثیات شخصی افراد را بیان کند. مثلاً اگر گفته شود: «به این طلاب کتاب هدیه دهید»، روشن است که باید به تعداد هر یک از افراد، کتاب هدیه داد، نه اینکه یک کتاب برای همه کافی باشد.

اشتباهی که در اینجا رخ می‌دهد، خلط میان حکایت اجمالی و حکایت تفصیلی است. برای اینکه از فردی حکایت کنیم و حکمی را برای هر یک از افراد متعدد ثابت نماییم، کافی است حکایت اجمالی باشد و نیازی به حکایت تفصیلی نیست. مثلاً اگر بخواهیم اطلاعات تک‌تک افراد را استخراج کنیم و برای هر کدام حکمی قرار دهیم، آن‌گاه باید حکایت تفصیلی باشد؛ اما اگر به صورت اجمالی حکایت شود، باز هم می‌توان برای همه افراد حکم ثابت کرد و لازم نیست اسم هر فرد جداگانه ذکر شود؛ چنان‌که اگر کسی دم در مدرسه بایستد و به هر دانش‌آموزی کتاب بدهد، لازم نیست نام همه را بداند، بلکه همین حکایت اجمالی کافی است، و ممکن است که کسی بخواهد با در نظر گرفتن نام تک تک دانش‌آموزان به آنان کتاب هدیه دهد باز هم صحیح است ولی بدون در نظر گرفتن نام آن‌ها نیز کتاب را به آنان می‌تواند هدیه دهد.

این مطلب تفاوتی ندارد که آن مفهوم کلی، مفهوم کلی متاصل مانند «انسان» باشد یا عنوان انتزاعی مانند «الطلاب الدینیه». مثلاً اگر گفته شود: «تمام انسان‌ها را اکرام کنید»، این کلی از همه افراد انسان حکایت می‌کند، اما از خصوصیات شخصی هر فرد خبر نمی‌دهد. نکته‌ای که محقق خوئی(قدس‌سره) مطرح کرده‌اند، این است که مفاهیم کلی متاصل (مثل انسان) تفاوتی با عناوین انتزاعی ندارند؛ بلکه تفصیل ایشان مربوط می‌شود به ذاتیات متاصل، مانند حیوانیت، که فقط از حیثیت حیوان بودن افراد حکایت می‌کنند، اما از جزئیات و حیثیات شخصی آن‌ها خبر نمی‌دهند.

در اینجا یک خلط پیش آمده است بین ذات و جزئیات ذات، و بین عنوان کلی متاصل. مثلاً نطق یکی از ذاتیات انسان است، اما اگر بخواهیم ذات را به‌عنوان کلی بیان کنیم، می‌گوییم «ناطق» که بر همه انسان‌ها صدق می‌کند. بنابراین، مفاهیمی چون «انسان» و «حیوان» که کلی متاصل هستند، بر تمام افراد صدق می‌کنند، اما خود حیوانیت و انسانیت که ذاتی هستند، قابل صدق بر افراد نیستند. به نظر می‌رسد در کلام محقق خوئی(قدس‌سره) میان این دو مفهوم خلط شده است.

پس حق در جواب این است که ما از افراد و خصوصیاتشان حکایت می‌کنیم، اما حکایت ما به‌وجه است (یعنی اجمالی است)، و این هیچ تفاوتی با حکایت تفصیلی ندارد. در مقام وضع، همین حکایت اجمالی کفایت می‌کند و نیازی به ذکر تمام جزئیات و حیثیات شخصی افراد وجود ندارد.

قسم چهارم: وضع خاص و موضوع‌له عام

و این قسم، محال است[2] ؛ زیرا خاص نمی‌تواند عنوانی برای عام باشد، چون خصوصیتی که در خاص وجود دارد، در عام وجود ندارد؛ برخلاف عام که حقیقت موجود در آن، در همه افرادش موجود است.

با این حال، برخی از اعلام مانند محقق رشتی(قدس‌سره) در «بدائع الأفکار»[3] ، محقق حائری(قدس‌سره) در «درر الأصول»[4] و محقق جزایری(قدس‌سره) در «منتهی الدرایة» قائل به امکان این قسم شده‌اند.

استدلال بر امکان این قسم به دو وجه:

وجه اول: از محقق حائری(قدس‌سره)

اگر سایه‌ای را از دور ببینی و فقط بدانی که حیوان است، اما نتوانی تشخیص دهی که چه نوع حیوانی است، آنچه مشاهده کرده‌ای یک امر جزئی است، اما در حقیقت آینه‌ای برای امر عام است؛ چراکه فقط از مفهوم عام حیوان حکایت می‌کند. آنچه مشهود و مورد تصور قرار گرفته، جزئی است، اما آنچه درک شده، امر کلی است. حتی اگر برخی خصوصیات این حیوان را نیز بفهمی، باز هم ادراک تو کلی خواهد بود، چراکه نوع حیوان را تشخیص نداده‌ای. بنابراین، چیزی که در اینجا تصور شده، جزئی است، اما آنچه فهمیده‌ای، کلی است.

در مسأله وضع نیز همین مثال صدق می‌کند؛ زیرا ممکن است لفظی را در مقام وضع با معنای خاص تصور کنی، اما غرض تو وضع برای معنای کلی باشد. یعنی، در مقام وضع، شیء خاصی را تصور می‌کنی (و این می‌شود وضع خاص)، اما آنچه وضع می‌شود برای موضوع‌له عام است (یعنی موضوع‌له عام).[5]

پاسخ به وجه اول:[6]

آنچه در اینجا حین وضع متصور بوده، همان معنای عام و امر کلیِ موجود در یک مصداق جزئی است، و این در حقیقت شبیه به وضع عام و موضوع‌له عام است، نه وضع خاص و موضوع‌له عام؛ زیرا خصوصیت خاص در اینجا تصور نشده است.

در مثال شبه نیز خود شما می‌گویید که خصوصیات شخصی این شبه، به دلیل وجود موانع، ملحوظ نشده و درک نشده است. پس چگونه می‌توان ادعا کرد که در اینجا امر جزئی تصور شده است، در حالی که خصوصیات شخصی آن لحاظ نشده است؟ اما اگر بگویید که از آن شبه، خصوصیتی را درک کرده‌اید و فهمیده‌اید که حیوانی است با یک خصوصیت خاص (مثلاً بگویید شبهی را در اتاق دیدم؛ یعنی یکی از عوارض شخصی که از مقوله «أین» است را نیز لحاظ کرده‌اید)، در این صورت اگر بخواهید این خصوصیت را در موضوع‌له لحاظ نکنید، همان وضع عام و موضوع‌له عام خواهد بود؛ اما اگر این خصوصیت را در موضوع‌له لحاظ کنید، وضع خاص می‌شود و در این صورت دیگر نمی‌تواند از عام و افراد عام حکایت کند و چنین چیزی محال است.

این مانند آن است که بگویی: «حیوانی که در این اتاق است، از حیواناتی که در این اتاق نیستند حکایت می‌کند»؛ این سخن معنا ندارد، زیرا این حیوان خاص قرار است از کلی حکایت کند که آحاد افراد آن کلی، هرکدام خصوصیات شخصی خود را دارند. حکایت از عام یعنی حکایت از افراد متعدد عام با خصوصیات شخصی‌شان، و محکی‌عنه تمام حیوانات با خصوصیات شخصی خود هستند. چگونه ممکن است فردی که فقط یک شبه را در یک اتاق دیده است، از این شبه به همه شبه‌های عالم حکایت کند، در حالی که آن‌ها را ندیده است؟ یعنی یک فرد خاص، با وجه خاصی که او را از سایر افراد متمایز می‌کند، بخواهد از کلی (عام) حکایت کند که شامل همه افراد با خصوصیات متفاوتشان می‌شود؛ در حالی که همین خصوصیات، هر فرد را از دیگری متمایز می‌سازد و موجب تباین افراد می‌گردد.

وجه دوم: استدلال محقق جزایری(قدس‌سره) در منتهی الدرایة

تصور تحلیلی خاص، مستلزم تصور اجمالی عام است و همین تصور اجمالی برای تحقق وضع کفایت می‌کند. هنگامی که ملحوظ موضوع‌له خاص را مورد تحلیل قرار می‌دهید، در واقع عام را نیز تصور کرده‌اید؛ و از همین‌رو، ما به اعتبار همین تصور اجمالی عام می‌گوییم که خاص می‌تواند از باقی افراد عام حکایت کند.[7]

پاسخ به وجه دوم:

اگر شما هنگام تحلیل، آن خصوصیتی را که عام را به خاص تبدیل می‌کند، لحاظ نکرده باشید، این همان وضع عام و موضوع‌له عام خواهد بود. بنابراین، لازم است ملحوظ حین الوضع را همراه با همان خصوصیت شخصی لحاظ کنید تا وضع خاص محقق شود. اما اگر در تحلیل، عام را از آن خصوصیت جدا فرض کنید، اساساً بحث از محل خود خارج می‌شود و به وضع عام بازمی‌گردد.

اگر هم تحلیل می‌کنید و عام و خصوصیت را در کنار هم قرار می‌دهید، باید بگویید که من حین الوضع عام را همراه با همین خصوصیت لحاظ می‌کنم و آن دو را یکی می‌انگارم، نه اینکه دو امر جداگانه فرض شوند. چرا که اگر آن‌ها را یک چیز فرض کنید، دیگر عام نخواهد بود، بلکه همان وضع خاص است. در این صورت، دیگر نمی‌توان از عام حکایت کرد؛ زیرا خصوصیت شخصی را به عام منضم کرده‌اید و انضمام خصوصیت شخصی به عنوان حاکی، مانع از آن می‌شود که این عنوان بتواند از سایر خصوصیات افراد حکایت کند؛ چراکه «المباین لا یحکی عن المباین».

بنابراین، آنچه در اینجا به عنوان قسم سوم ذکر شده، از باب استحاله حکایت مباین از مباین است و در واقع، قسم صحیحی به شمار نمی‌آید.


[2] ‌. في تعلیقة على معالم الأصول، ج1، ص419: «ربّما ادعي امتناعه [أي القسم الرابع] و علّل بأنّ الجزئي لایقع عنواناً للكلي و آلة لملاحظته و توجیهه أنّ الجزئي عبارة عن الماهیة مع التشخص و التشخص إنّما یلحق الماهیة بواسطة انضمام المشخصات، فالماهیة ما به اشتراك الجزئي مع سائر الجزئیات و المشخصات ما به امتیازها عن سائر الجزئیات و المحسوس المعائن منه عند الملاحظة إنّما هو المجموع ممّا به الاشتراك و ما به الامتیاز و وقوعه عنواناً للكلي - وهو الماهیة المشتركة- لیوضع لها لفظ فرع على التمییز بین ما به الاشتراك و ما به الامتیاز و هذا لایتأتی بمجرد ملاحظة الجزئي فلایحصل بملاحظته تصوّر الكلي لا تفصیلاً و لا إجمالاً فیستحیل الوضع بإزائه» الخ.و في فوائد الأصول، ج2-1، ص31: «الظاهر أنّه یستحیل ذلك بداهة أنّ الخاص بما هو خاص لایصلح أن یكون مرآة للعام و من هنا قیل: إنّ الجزئي لایكون كاسباً و لا مكتسباً و هذا بخلاف العام فإنّه یصلح أن یكون مرآة لملاحظة الأفراد على سبیل الإجمال».و بیان الاستحالة في منتهی الأصول، ج1، ص17: «إنّ الواضع - حال الوضع- إن تصوّر هذین العنوانین [المراد بهما المعنی العام أو المتصور الخاص و ما هو شریك له في الأثر] فقد صار الوضع أیضا كالموضوع له عامّاً و إن لم‌یتصور إلّا ذلك المعنی الخاص فكیف یعقل أن یضع اللفظ بإزاء شيء لم‌یتصوره أصلاً لا بالصورة التفصیلیة و لا بالإجمالیة ؟» الخ.و راجع أیضاً نهایة الأفکار، ص37 و أصول الفقه، ج1، ص57 و دروس في علم الأصول، ج1، ص188 و المحاضرات، ط.ق. ج1، ص52 و ط.ج. ص56 و منتقی الأصول، ج1، ص80 .و لکن في حقائق الأصول، ج1، ص22: «لعلّ النزاع في ثبوت القسم الرابع لفظي». و هنا قول آخر ففي تهذیب الأصول، ج1، ص8: «الحق أنّهما مشترکان في الامتناع على وجه و الإمکان على نحو آخر».و في عنایة الأصول، ج1، ص18: «إنّ لحاظ الموضوع له على الدقة و التفصیل عند الوضع لازم عقلاً و لایكفي اللحاظ الإجمالي المرآتي و إلّا فكما أنّه یصحّ القسم الثاني أي الوضع العام و الموضوع له الخاص فكذلك یصحّ القسم الرابع و هو الوضع الخاص و الموضوع له العام إذ لم‌یعلم أنّ مرآتیة الفرد للطبیعي هي أقل من مرآتیة الطبیعي للأفراد فكما أنّه إذا لاحظ الطبیعي جاز وضع اللفظ لأفراده نظراً إلى كونه وجهاً من وجوهها فكذلك إذا لاحظ الفرد الخاص جاز وضع اللفظ لكلیه المنطبق علیه و على أقرانه لكونه وجهاً من وجوهه».و في تحریرات في الأصول، ج1، ص70: «بالجملة ما أفاده المحقق الرشتي(قدس‌سره) الذي هو عندي في الصف الأوّل من علماء الغیبة الکبری قابل للتصدیق ... و أمّا ما في تهذیب الأصول من امتناع القسم الثالث و الرابع بوجه و إمکانهما بوجه فهو یتمّ في الثالث دون الرابع».
[4] ‌. درر الأصول، ص5؛ في ص36: «أقول: یمكن أن یتصوّر هذا القسم أعني ما یكون الوضع فیه خاصاً و الموضوع له عامّاً فیما إذا تصوّر شخصاً و جزئیاً خارجیاً من دون أن یعلم تفصیلاً بالقدر المشرك بینه و بین سائر الأفراد و لكنّه یعلم إجمالاً باشتماله على جامع مشترك بینه و بین باقي الأفراد مثله كما إذا رأی جسماً من بعید و لم‌یعلم بأنّه حیوان أو جماد و على أي حال لم‌یعلم أنّه داخل في أي نوع فوضع لفظاً بإزاء ما هو متّحد مع هذا الشخص في الواقع فالموضوع له لوحظ إجمالاً و بالوجه و لیس الوجه عند هذا الشخص إلى الجزئي المتصوّر لأنّ المفروض انّ الجامع لیس متعقلاً عنده إلّا بعنوان ما هو متحد مع هذا الشخص و الحاصل انّه كما یمكن أن یكون العام وجهاً لملاحظة الخاص لمكان الاتحاد في الخارج كذلك یمكن أن یكون الخاص وجهاً و مرآتاً لملاحظة العالم لعین تلك الجهة نعم فیما إذا علم بالجامع تفصیلاً لایمكن أن یكون الخاص وجهاً له لتحقق الجامع في ذهنه تفصیلاً بنفسه لا بوجهه فلیتدبر».
[5] ‌. في حاشیة على کفایة الأصول، ج1، ص18: «إنّ بعض الأجلة ذهب إلى إمكان القسم الرابع في بعض المقامات و هو فیما إذا كان الشخص الملحوظ بجامعه و عنوانه مجهولاً و إن كان بحسب الواقع معلوماً مثلاً إذا رأینا جسماً من بعید و لم‌نعلم بأنّه من أي نوع فنضع اللفظ بإزاء ما هو متحد مع هذا في الواقع فیكون هذا الشخص وجهاً و آلة للجامع».
[6] ‌. و في حاشیة على کفایة الأصول، ج1، ص19: «إنّ الجهل بالواقع لایصیر ملاكاً لصیرورة الخاص وجهاً للعام فإنّ الخاص الكذائي إمّا أن یلاحظ بجمیع خصوصیاته فلایمكن أن یقع وجهاً للعام و إن كان العام مجهولاً و إمّا یلاحظ معری عنها فیصیر العام المجهول ملحوظاً بنفسه و ذاته، لا بوجهه و عنوانه».و في المحاضرات، ط.ق. ج1، ص52 و ط.ج. ص56: «إنّه توّهم فاسد و ذلك لأنّه قد یتصوّر ذلك الشبح بعنوان أنّه جزئي و معنی خاص» الخ.
logo