93/08/27
بسم الله الرحمن الرحیم
امر اول: حقیقت وضع/الوضع /المقدمة
موضوع: المقدمة/الوضع / امر اول: حقیقت وضع
قول هفتم: نظریه محقق اصفهانی(قدسسره) (نظریه مختار)
لا ريب في ارتباط اللفظ بالمعنى واختصاصه به ، وإنما الإشكال في حقيقة هذا الاختصاص والارتباط ، وأنه معنى مقولي ، أو أمر اعتباري.
وتحقيق الكلام فيه : أن حقيقة العلقة الوضعية لا يعقل أن تكون من المقولات الواقعية ـ لا ما له مطابق في الأعيان ، ولا ما كان من حيثيات ما له مطابق في الأعيان ـ لأن المقولات العرضية ـ سواء كانت ذات مطابق في الخارج ، أو ذات منشأ لانتزاعها واقعا ـ مما تحتاج إلى موضوع محقق في الخارج ؛ بداهة لزومه في العرض ، مع أنّ طرفي الاختصاص والارتباط ـ وهما اللفظ والمعنى ـ ليسا كذلك ، فإنّ الموضوع والموضوع له طبيعي اللفظ والمعنى ، دون الموجود منهما ، فإنّ طبيعيّ لفظ الماء موضوع لطبيعي ذلك الجسم السيال ، وهذا الارتباط ثابت حقيقة ، ولو لم يتلفظ بلفظ الماء ، ولم يوجد مفهومه في ذهن أحد.
ومنه يظهر : أنه ليس من الامور الاعتبارية الذهنية ؛ لأن معروضها ذهني ، بخلاف الاختصاص الوضعي ، فان معروضه نفس الطبيعي ، لا بما هو موجود ذهنا كالكلية ، والجزئية ، والنوعية ، والجنسية ، ولا بما هو موجود خارجا كالمقولات العرضية ، فتدبر.[1]
وضع عبارت است از اعتبار وضع لفظ برای معنا، بهگونهای که اختصاص به آن پیدا کند.[2] این وضع اعتباری، موجب تحقق استلزام در انتقال ادارکی میشود و نتیجه آن، تحقق ملازمه است میان حضور لفظ و حضور معنا نزد کسی که به این اعتبار التفات دارد.
تردیدی نیست که میان لفظ و معنا نوعی ارتباط و اختصاص برقرار است، اما بحث در حقیقت این اختصاص و ارتباط است که آیا این امر، واقعی است یا اعتباری؟
تحقیق آن است که حقیقت علاقه وضعیه و این اختصاص، نه از مقولات واقعی است و نه از اعتبارات ذهنی؛ زیرا اختصاص وضعی میان طبیعت لفظ و طبیعت معنا برقرار است، نه میان وجود ذهنی یا خارجی آن دو.[3]
دلیل بر اعتباری بودن آن نیز این است که موضوع و موضوعله، طبیعت لفظ و طبیعت معناست، نه موجود ذهنی یا خارجی آنها. یعنی نگاه ما به ذات و ماهیت اینهاست، نه به وجودشان. منظور این است که طبیعت لفظ را در معنای خاص قرار دادیم، بدون توجه به وجود خارجی آن.[4]
ضمناً، اختصاص وضعی برای تحقق خود، تنها به اعتبار واضع نیازمند است و این اعتبار، امری مباشری است نه تسبیبی؛ یعنی هر اعتبار، قائم به شخص مُعتبِر است. شخص مُعتبِر اعتبار میکند و سپس میگوید «وضعتُ». پس امر تسبیبی نیست که ابتدا بگوید «وضعتُ» و با لفظ «وضعت» یا به واسطه دیگری حاصل شود تا مثلاً کسی به سبب گفتن «وضعتُ» برای خود اعتبار ایجاد کند.
توجه به این نکته لازم است که عالم اعتبار که ما از آن سخن میگوییم، غیر از عالم وجود ذهنی است. اگرچه عالم اعتبار به واسطه ذهن مُعتبِر تحقق مییابد، اما ظرف و وعاء آن، ظرف اعتبار است، نه وجود ذهنی؛ یعنی اگرچه اعتبار را تصور میکنید، اما این اعتبار در وجود ذهنی نیست، بلکه در عالمی خارج از وجود ذهنی و جدا از حقایق خارجی است. در این اعتبارات، شما با خودتان عهد میبندید یا التزام دارید (بر فرض قائلین به تعهد و التزام) و این امر مسبوق به جعل است. یعنی جعل و قرار دادن یا تکوینی است یا هیچ ما بهإزایی در خارج و ذهن ندارد، حتی اگر به واسطه قوای ادراکی آن را اعتبار کرده باشید، اما این امر در عالم اعتبار است، نه در واقع یا ذهن؛ پس هیچ ما بهإزایی ندارد، حتی به اندازه ذهن، بلکه فقط در عالم اعتبار است و نه در عالم ذهن و نه در علم که مربوط به نفس است و از امور حقیقی به شمار میرود.
برای مثال، اگر بر سر یک پیچ علامت خطر نصب شود، سه چیز داریم: علامت که موضوع است، خطر که موضوعله است و علاوه بر این دو، یک موضوععلیه وجود دارد که همان سر پیچ است. محقق اصفهانی(قدسسره) میفرماید این وضعی که ما میگوییم و حیثیت دلالت لفظ بر معنا و اینکه با شنیدن لفظ، ذهن به معنا منتقل میشود، همچون حیثیت دیگر دوالّ است؛ مانند عَلَمی که بر فراز یک فرسنگ نصب شده باشد و با دیدن آن، ذهن به این معنا منتقل شود که این مکان ابتدای فرسنگ است. شأن واضع نیز همین است که لفظ خاصی را برای معنای خاصی وضع میکند.
بنابراین، به عقیده محقق اصفهانی(قدسسره)، اختصاص، ارتباط و ملازمه میان حضور لفظ و حضور معنا نزد کسی که به اعتبار وضعی التفات دارد، و برخی این امور را به عنوان حقیقت وضع معرفی میکنند، همگی از لوازم و نتایج وضع هستند، نه عین آن. همین نظریه، نظریه صحیح و قول حق است.
در اینجا بعض الاساطین(دامظله)، مسلکی را اتخاذ کردهاند به نام «علامیت» که به عنوان قول هشتم ذکر نمیکنیم، چراکه بسیار نزدیک به قول محقق اصفهانی(قدسسره) است. این مسلک با عنوان «علامیت» مطرح شده و بعض الاساطین(دامظله) به آن گرایش دارند؛ یعنی حقیقت وضع همان علامیت است. روایتی نیز وجود دارد که منشأ این قول است، چنانکه از امام رضا(علیهالسلام) نقل شده که در پاسخ به معنای «سِمه» در «بسم الله» فرمودند: «هی العلامة» یعنی علامت است.[5] مثلاً وقتی میگوییم اسم الله، یعنی علامت حق. ایشان میفرمایند مسأله لفظ نیز همین است. البته این نظریه همان نظریه محقق اصفهانی(قدسسره) است و نیاز به ذکر به عنوان نظریه مستقل ندارد، چرا که حقیقت وضع همان جعل اللفظ بإزاء المعنی است و ملازمه، ارتباط و اختصاص، همگی از لوازم و نتایج وضعند؛ یعنی قبل از این امور، وضع اتفاق افتاده و مراد از علامیت نیز همین است.
اشکال[6] بر قول هفتم از محقق خوئی(قدسسره):
اشکال اول:
این معنا معنایی دور از اذهان است.[7]
پاسخ به مناقشه اول:[8]
این اشکال، در جایی که ایراد بر وجود تنزیلی بود، مطرح بود، اما در اینجا اصلاً محلی ندارد. این مسأله همان عرف است که محقق اصفهانی(قدسسره) آن را تحلیل نمودهاند. وقتی چیزی از امور عرفیه را تحلیل میکنیم، نباید گفته شود که این معنا دور از اذهان است. مثلاً در عرف گفته میشود انسان باید فلان اعمال را انجام دهد. حال اگر بخواهیم ماهیت معنای انسان را تحلیل کنیم، این تحلیل و تفسیر معنای انسان، ارتباطی با خود مفهوم قضیهای که گفتیم ندارد.
محقق اصفهانی(قدسسره) نیز در اینجا وضع را مانند معنای مشهور و معروف بیان کردهاند که وضع عبارت است از جعل اللفظ بإزاء المعنی، و سپس گفتهاند که نتیجه این جعل، ملازمه و ارتباط و… میشود و بعد حقیقت علاقه وضعیه را بیان کردهاند. اینکه حقیقت علاقه وضعیه را بیان میکنند ربطی به خود وضع ندارد و لازم نیست واضع آن را تصور کند یا بداند که این وضع حقیقی است یا اعتباری؛ این امر مربوط به واضع نیست. واضع فقط عمل وضع را انجام میدهد و اینکه این عمل حقیقی یا اعتباری است را محقق اصفهانی(قدسسره) برای ما بیان میکند و حقیقت این عمل را تبیین مینماید که این عمل جزء اعتباریات است. چنانکه ممکن است شخصی درباره حقیقت این عمل سؤال کند، همچنانکه در مبنای تعهد و التزام که مبنای محقق خوئی(قدسسره) بود نیز همین سؤال و بحث مطرح است و باید پاسخ داده شود که این از امور حقیقی است یا اعتباری. طرح چنین سؤالی نباید از امور بعید از ذهن دانسته شود.
عمل وضع که قرار دادن لفظ برای معناست، امری ساده و روشن است و دور از اذهان نمیباشد و واضع تا همین حد باید مطلع باشد، اما تحلیل وضع و علاقه وضعیه و آثار و لوازم وضع و تبیین ماهیت آن که حقیقی است یا اعتباری، اینها امور فلسفی و اصولی هستند و لازم نیست واضع به آنها آگاه باشد.
اشکال دوم:
در علامتی که بر رأس فرسنگ نصب میشود یا هر علامت دیگری، سه رکن وجود دارد: موضوع، موضوعٌعلیه و موضوعله. موضوع همان علامت است؛ موضوعٌعلیه، مکان و جایی است که علامت در آن نصب شده است؛ و معنای علامت (مانند خطر یا هر معنای دیگری) موضوعله محسوب میشود. بنابراین، در علامت سه رکن وجود دارد، در حالی که در وضع اعتباری میان لفظ و معنا، فقط دو رکن هست: موضوع و موضوعله.
پاسخ به مناقشه دوم:[9]
بحث ایشان درباره اتحاد حیثیت دلالت در وضع الفاظ و سایر دوالّ مانند عَلَم منصوب، از جهت علامیت است، نه اتحاد در ارکان. زیرا دلالت در هر دو مورد، میان موضوع به عنوان دال و موضوعله به عنوان مدلول برقرار است. اگر در مورد علامت، موضوعٌعلیه نیز وجود دارد، آن نیز مدلول است؛ زیرا رأس فرسنگ از محل نصب علامت شناخته میشود. بنابراین، این اشکال وارد نیست.
نظریه مختار از میان اقوال:
نظریه مختار همان قول هفتم است.[10] بر این اساس، باید گفت:
«وضع عبارت است از قرار دادن لفظ در برابر معنا، تا به عنوان علامت برای آن قرار گیرد.»
سپس ملازمهای میان حضور لفظ و حضور معنا تحقق مییابد و پس از آن، لفظ وجودی اعتباری و تنزیلی برای معنا پیدا میکند، به جهت شدت انس و ارتباط میان لفظ و معنا.
امر دوم: تقسیمات وضع
در اینجا دو تقسیم وجود دارد:
تقسیم اول: وضع شخصی و نوعی[11]
وضع گاهی شخصی است و گاهی نوعی؛ وضع شخصی آن است که واضع، شخص لفظ را تصور کند و آن را برای معنای خاص وضع نماید.
اما وضع نوعی آن است که واضع نتواند شخص لفظ را تصور کند، بلکه آن را بهصورت جامع کلی و عنوانی تصور میکند؛ یعنی لفظ موضوع با یک عنوان کلی و جامع مورد نظر قرار میگیرد.
در اینجا، مصداقی از وضع نوعی مطرح میشود و آن، وضع هیئات است.([12] ) در مورد وضع هیأتها، دو قول وجود دارد:
اقوال در وضع هیأتها:
قول اول:
این قول که بهظاهر قول حق و قول مشهور است ـ میگوید: وضع هیئات از باب وضع نوعی است. در اینجا نمیتوان شخص لفظ را که موضوع است، تصور نمود؛ زیرا در حقیقت، هیأت لفظ نیست بلکه قالبی برای ماده لفظ است و جز در قالب ماده قابل فهم نمیشود. مانند هیأت فعل که برای بیان آن، ناچارید با فاء و عین و لام توضیح دهید؛ یعنی هیأت فعل یا هر هیأت دیگری بدون در نظر گرفتن ماده افعال قابل تصور نیست.
مراد از وضع نوعی نیز همین است: چیزی که به تنهایی قابل تصور نیست و باید آن را در قالب چیز دیگری تصور کنید؛ یعنی خودش به تنهایی قابل تصور نیست و برای آن یک عنوان کلی قرار داده شده است.
تقریر قول مشهور به بیان محقق اصفهانی(قدسسره):[13]
تحقیق آن است که جوهر کلمه و ماده آن، یعنی حروف اصلی که از نظر ذات یا ترتیب از غیر خود متمایز هستند، قابل لحاظ مستقیم توسط واضع است؛ بنابراین، به وحدت طبیعی خود لحاظ میشوند و برای معنایی وضع میگردند.
اما هیأت کلمه، به دلیل اندماج و درآمیختگی کامل با ماده، قابل لحاظ مستقل نیست؛ چه در وجود خارجی و چه در وجود ذهنی، مشابه معنای حرفی. به همین دلیل، نمیتوان هیأت را حتی در ذهن، بدون مواد، مجرد ساخت و تصور کرد؛ لذا برای هیأتها، جامع ذاتی همانند حقایق نسب وجود ندارد.
بنابراین، ناچار باید وضع برای افراد هیأتها به واسطه جامع عنوانی صورت گیرد؛ مانند اینکه گفته میشود: هر لفظی که بر وزن «فاعل» باشد. این همان معنای نوعی بودن وضع است: یعنی وضع برای آنها به واسطه جامع عنوانی انجام میشود، نه به واسطه شخصیت ذاتیشان.
این مطلب شبیه معنای نسبت و معانی حروف و ربطی است؛ مثلاً در معنای نسبت که معنای حرفی است، مانند نسبت ابتدائیت، باید دو طرف وجود داشته باشد تا معنا تحقق یابد، زیرا ربط بین دو چیز است و تا آن دو نباشند، ربط قابل تصور نیست. اگر بخواهیم از این نسبتها خبر دهیم، با خود نسبت نمیتوان خبر داد، اما میتوان کلمهای را ذکر کرد که به حمل اولی، تمامی این نسبتها و معانی ربطی و حرفی را در بر میگیرد؛ مانند خود کلمه «نسبت» که به حمل اولی شامل همه موارد نسبت میشود، ولی در واقع، مصداق نسبتها نیست، بلکه لفظی است که حاکی از نسبت است.[14]
مناقشه بعض الاساطین(دامظله):
بعض الاساطین(دامظله) گفتهاند عرَض، قابل تصور استقلالی است و وجود خارجی آن وابسته به موضوع است؛ چنانکه گفتهاند: «اذا وُجد، وُجد فی موضوع» و این قضیه درباره وجود خارجی عرضها صادق است. اما همه اعراض در تصور، مستقل هستند و تنها در وجود خارجی به موضوع نیاز دارند.
هیأتها نیز مانند هیأت خانه، از اعراضاند و جوهر نیستند؛ زیرا شکلهایی هستند که بر مواد عارض میشوند و شکل، عرَضی است که در تصور استقلال دارد و فقط در وجود خارجی به موضوع نیازمند است، چنانکه تعریف عرَض نیز همین است. بنابراین، حق آن است که وضع در مواد و هیأتها، وضع شخصی است.
ملاحظه:
عرَض، معنای اسمی مستقلی در تصور دارد (بر اساس حمل اولی)، اما استقلال در تصور مصداق عرَض (بر اساس حمل شایع)، بدون لحاظ چیز دیگری ممکن نیست؛ از این رو، تصور هیأتها جز به وجه کلی و عنوانی میسر نیست.
اکنون که میخواهیم هیأت را وضع کنیم، اگر بخواهیم مصداق این هیأت را برای معنایی وضع کنیم و یک معنای جامع برای آن تصور نماییم، باید بگوییم که چنین امکانی وجود ندارد و به حمل شایع نمیتوان آن را به صورت مستقل تصور کرد. یعنی اگر بخواهید هیأت را برای معنایی وضع کنید، نمیتوانید آن را فینفسه و مستقل تصور نمایید. بنابراین با توجه به این اشکال باید گفت که قول صحیح در وضع هیئات، وضع شخصی است.
قول دوم: شخصی بودن وضع هیأتها
بعض الاساطین(دامظله) این قول را اختیار کردهاند و آنچه در این قول گذشت، بیان شد.
تقسیم دوم: تقسیم وضع از حیث معنای ملحوظ حال وضع
در اینجا چهار قسم وجود دارد:
معنای ملحوظ هنگام وضع، یا خاص است یا عام؛ و موضوعله نیز یا خاص است یا عام.
قسم اول: وضع خاص و موضوعله خاص
مانند وضع اعلام شخصی؛ مثلاً وقتی اسم «علی» را بر شخص خاصی میگذاریم. در اینجا، معنای ملحوظ هنگام وضع، شخص خاص است و لفظ نیز خاص بوده و برای همان معنای خاص اعتبار شده است.
قسم دوم: وضع عام و موضوعله عام
مانند وضع اسماء اجناس؛ مثلاً لفظ کلی و عام «انسان» را برای مفهوم کلی انسان وضع میکنیم. در این حالت، معنایی که حین وضع تصور میشود نیز همان معنای عام و کلی انسان است.
در اینجا بحثی مطرح است که موضوعله در اسم جنس، آیا عام شأنی (ماهیت مهمله) است یا عام فعلی (ماهیت مطلقه)؟[15]
عام شأنی، ذات معنایی است که قابلیت وجود و عدم، اطلاق و تقیید را دارد و از همه این خصوصیات مجرد است (یعنی ماهیت مهمله).
عام فعلی، معنایی است با همه خصوصیات، با لحاظ لابشرطی نسبت به همه خصوصیات (یعنی ماهیت مطلقه).
ثمره دو قول (در تعیین موضوعله اسم جنس):
اگر موضوعله، ماهیت مطلقه باشد، دلالت بر اطلاق، دلالتی وضعی خواهد بود.
اما اگر موضوعله، ماهیت مهمله باشد، دلالت بر اطلاق به واسطه مقدمات حکمت خواهد بود. و حق آن است که اسم جنس بر ماهیت مطلق وضع نشده است.
بعض الاساطین(دامظله) نظریه سلطانالعلماء(قدسسره) را اختیار کردهاند و معتقدند موضوعله، ماهیت مهمله است. دلیل ایشان این است که هم تقیید و هم اطلاق را بر آن ماهیت حمل میکنیم و ماهیت را به مهمله، مطلقه و مقیده تقسیم مینماییم.[16]
قسم سوم: وضع عام و موضوعله خاص[17]
مثال این قسم، همان «نسبت» و معنای حرفی (مانند معنای نسبت) است که پیشتر ذکر شد. مثلا همانطور که گذشت، در معنای نسبت شما نمیتوانید مصادیق واقعی نسبت را در ذهن تصور کنید؛ هر نسبتی با نسبت دیگر متفاوت است و هر کدام حقیقتی جداگانه دارد. اما آن ماهیت عام نسبت که برای همه در نظر گرفته میشود، به حمل شایع نیست بلکه به حمل اولی است؛ یعنی آنچه بهعنوان «نسبت» میگوییم، مفهوم عام است، نه واقعیت عینی هر نسبت.
در این قسم، معنای ملحوظ هنگام وضع، عام است، اما لفظ بر هر فرد از افراد آن وضع میشود. وجه امکان این قسم آن است که عام، وجه افراد خود است و شناخت وجه شیء، شناخت خود شیء به وجه است؛ بنابراین، عام آینهای برای لحاظ افراد است.
در اینجا، دو خصوصیت وجود دارد: وضع شخصی نیست و نوعی است و خاص نیست، بلکه عام است.