93/08/20
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه پنجم: تقسیم مبادی علم اصول/علم الأصول /المقدمة
موضوع: المقدمة/علم الأصول / مقدمه پنجم: تقسیم مبادی علم اصول
مقدمه پنجم: تقسیم مبادی علم اصول
مسائل علم اصول، مبادی تصدیقیه برای علم فقه به شمار میروند، اما خود علم اصول نیز دارای مبادی تصوریه و تصدیقیه است.
مبادی تصوریه به حدود مفهومی و تصوری مسائل اصولی از حیث موضوع و محمول مربوط میشود. تفسیر موضوع و محمول در علم اصول از نظر مفهوم و تصور، در بخش مبادی تصوریه مورد بحث قرار میگیرد.
مبادی تصدیقیه، علومی را شامل میشود که تصدیق به ثبوت محمولات مسائل اصولی برای موضوعاتشان، بر آنها متوقف است. به عبارت دیگر، برای اینکه محمولات مسائل اصولی بر موضوعاتشان حمل شوند و قضایای اصولی تشکیل گردند، نیاز به مبادی تصدیقیه وجود دارد.
نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد، این است که مبادی هر علمی خارج از آن علم هستند. به عنوان مثال، علم اصول به عنوان مبادی علم فقه، خارج از علم فقه و به صورت مستقل مورد بحث قرار میگیرد. به همین ترتیب، در علم اصول نیز برخی مباحث بهعنوان مبادی این علم مطرح میشوند و باید بهعنوان مقدمهای برای مسائل علم اصول مورد بررسی قرار گیرند. با این حال، در کلمات برخی از بزرگان، این مباحث داخل در مسائل علم اصول قرار داده شدهاند، در حالی که جایگاه آنها در حقیقت بهعنوان مبادی علم اصول است.[1]
اقسام مبادی علم اصول:
برخی از اعلام، در بیان مبادی، تنها به مبادی احکامی بسنده کردهاند. شیخ بهایی(قدسسره)، اما، مبادی علم اصول را به سه دستهی مبادی منطقی، مبادی لغوی و مبادی احکامی تقسیم نموده و بحثی جامعتر ارائه کرده است. چهبسا ما بخواهیم کلام شیخ را توسعه داده و مبادی فلسفی را نیز به مباحث علم اصول بیفزاییم؛ چراکه فهم برخی از مسائل اصولی بدون تسلط بر مفاهیم فلسفی ممکن نیست، زیرا اعتباریات نیز حقایقی دارند و صرفاً انیاب و اغوالی و اموری خیالی و بیپایه نیستند. بنابراین، تسلط بر فلسفه و آگاهی از مباحث فلسفی در علم اصول بهمعنای خلط میان فلسفه و اصول نیست.
به عنوان نمونه، برخی از مسائلی که شیخ انصاری(قدسسره) در بحث شرط متأخر مطرح کردهاند، مورد نقد محقق اصفهانی(قدسسره) قرار گرفته است و ایشان تصریح میکنند که این مباحث مربوط به عالم حقیقت است، درحالیکه بحث ما در عالم اعتبارات است؛ چنانکه در مسألهی اجتماع امر و نهی نیز صاحب کفایه(قدسسره)، تضاد را دلیل امتناع اجتماع دانستهاند، اما محقق اصفهانی(قدسسره) فرمودهاند که تضاد، قانونی مربوط به عالم حقیقت است، نه عالم اعتبار. همچنین، برخی از مقدماتی که محقق نائینی(قدسسره) و محقق عراقی(قدسسره) در اصول میکنند، منطقی نیست بلکه فلسفی است. افزون بر این، برخی اصطلاحاتی که محقق نائینی(قدسسره) به کار بردهاند، مانند «صرف الوجود» از جهت فلسفی چندان دقیق نیست و شاید تعبیر «اول الوجود» مناسبتر باشد.
در تقسیم مبادی اصول، برخی نیز مبادی را به مبادی تصوری و تصدیقی و احکامی تقسیم کردهاند که این تقسیم صحیح نیست. محقق اصفهانی(قدسسره) نیز در «بحوث فی الاصول» این تقسیم را رد نموده و فرمودهاند: صحیح آن است که مبادی تصوری و تصدیقی، هر یک یا لغوی هستند یا احکامی؛ و بدین ترتیب مبادی را به چهار دسته تقسیم کردهاند و این تقسیم مناسب است.
البته اگر بخواهیم مبادی منطقی و فلسفی را نیز در اینجا ذکر کنیم، بحث بسیار طولانی خواهد شد و ضرورتی هم ندارد؛ چراکه در منطق و فلسفه حدود این مفاهیم بحث شدهاند و مباحث لغوی و احکامی در جای دیگری مطرح نمیشود؛ مانند تعریف حکم، حقیقت حکم و مراتب آن که در علوم دیگر بدان پرداخته نشده است، و تنها محقق اصفهانی(قدسسره) در اواخر عمر خود در «بحوث فی الاصول» به آن اشاره کردهاند. لذا در اینجا مبادی به تصوری و تصدیقی تقسیم میشوند و هر یک از این دو، یا لغویاند یا احکامی.[2]
1) مبادی تصوریه لغوی:
مانند بحث وضع بر اساس نظریه محقق اصفهانی(قدسسره)[3] و استاد بهجت(قدسسره)، معانی حرفیه، بحث خبر و انشاء، حقیقت و مجاز و… .[4]
2) مبادی تصدیقیه لغوی:
مانند بحث حقیقت شرعیه، بحث صحیح و اعم،[5] بحث اشتراک بر اساس رأی استاد بهجت(قدسسره)[6] ، بحث جواز استعمال در بیش از یک معنا، و بحث مشتق بر اساس نظریه استاد بهجت(قدسسره)[7] که صاحب کفایه(قدسسره) نیز این بحث را در ذیل مقدمات (یعنی همان مبادی علم اصول) ذکر کردهاند.
تذکر:
علامه محقق اصفهانی(قدسسره) بر این باور است([8] ) که بحث مشتق از مسائل علم اصول است؛ زیرا بر مبنای وضع برای اعم، بقاء حکم استفاده میشود و بر مبنای وضع برای خصوص متلبس، با انتفاء مبدأ، حکم نیز مرتفع میگردد. مرحوم مظفر(قدسسره) نیز از همین کلام محقق اصفهانی(قدسسره) استفاده کرده و مشتق را در ذیل مباحث علم اصول آوردند.
ملاحظه:
بر این نظر اشکال شده است؛ زیرا این امر در واقع به تحقق یا عدم تحقق موضوع حکم و نیز توسعه یا تضییق آن بازمیگردد و این مسأله در تمام مباحث لغوی از جهت موضوع بودن برای حکم جاری است. پس اگر این استدلال صحیح باشد، باید همه مباحث لغوی در مسائل علم اصول داخل شود.
3) مبادی تصوریه احکامی:[9]
شامل مباحثی مانند حقیقت و ماهیت حکم، مبادی حکم، مراتب حکم و جعل آن، متعلق حکم و موضوع حکم، تقسیمات حکم تکلیفی و وضعی، اقسام حکم تکلیفی و اقسام حکم وضعی، واجب مطلق و مشروط، واجب معلّق و منجّز، واجب نفسی و غیری، واجب تعیینی و تخییری، واجب عینی و کفایی، واجب موسّع و مضیّق، واجب تعبدی و توصلی است.
4) مبادی تصدیقیه احکامی:[10]
عبارت است از مباحثی مانند امکان یا امتناع اجتماع دو حکم متضاد[11] ، امکان واجب معلّق، امکان واجب مشروط (خصوصاً شرط متأخر)، و کیفیت قضایا (قضیه حقیقیه و قضیه خارجیه).[12]
بحث اول: مبادی تصوریه لغوی علم اصول
این بحث شامل شش فصل است:
فصل اول: حقیقت وضع، فصل دوم: معانی حرفیه، فصل سوم: خبر و انشاء، فصل چهارم: اسماء اشاره، ضمائر و موصولات، فصل پنجم: تبعیت دلالت از اراده، فصل ششم: حقیقت و مجاز.
فصل اول: وضع
این فصل شامل دو امر و یک تنبیه است: امر اول: حقیقت وضع، امر دوم: تقسیمات وضع و تنبیه در حقیقت استعمال لفظ در معنا.
امر اول: حقیقت وضع
در این مسأله هفت قول مطرح شده است:
مشهور آن است که دلالت لفظ بر معنا به واسطه وضع تحقق مییابد. در مقابل این نظر، قولی وجود دارد که دلالت لفظ بر معنا را ناشی از وضع نمیداند؛ البته باید این گروه را با عنوان «منکران وضع» معرفی کنیم. اینکه در بحث حقیقت وضع از «هفت قول» نام برده میشود، به این معنا نیست که هفت نظریه در باب حقیقت وضع وجود دارد؛ بلکه مقصود آن است که در مسأله حقیقت وضع، هفت دیدگاه مطرح شده است که یکی از این اقوال، همان انکار اصل وضع است و معتقد است اصلاً وضعی در کار نیست.
منکران وضع، قائل به مناسبت ذاتی میان لفظ و معنا هستند. البته در مباحث آینده خواهیم گفت که به تصریح مرحوم محقق نائینی(قدسسره)، ممکن است کسی قائل به مناسبت ذاتی باشد ولی حقیقت وضع را انکار نکند.
سپس، وضع یا حقیقی است و یا اعتباری، و یا امری بین این دو.
قول اول: مناسبت ذاتیّه[13]
بر اساس این قول، دلالت الفاظ بر معانیشان ناشی از مناسبت ذاتی میان لفظ و معنا است، نه به واسطه وضع. گفته شده است که در زبان عربی اسرار بسیاری وجود دارد. برخی بر این باورند که واضع زبان عربی یعرب بن قحطان بوده و برخی دیگر معتقدند واضع آن حق تعالی است، و به همین دلیل از عربی به عنوان «عربی مبین» یاد میشود.
در مباحث تفسیری نقل شده است که مرحوم طریحی(قدسسره) روایتی را نقل میکند که «ما مِن حرفٍ من حروف القرآن إلا و له سبعون ألف معنی»؛[14] یعنی هر حرف از حروف قرآن هفتاد هزار معنا دارد. این مطلب در بحث تفسیر قرآن به صورت تفسیر حرفبهحرف مطرح است، که با تفسیر آیه به آیه متفاوت میباشد و امروزه کمتر بدان پرداخته میشود.
ائمه هدی(علیهمالسلام) این گونه مباحث را بیان میکردند. برای نمونه، در روایتی که مرحوم صدوق(قدسسره) نقل میکند، شخصی از فلسطین خدمت حضرت امام باقر(علیهالسلام) مشرف میشود و آن حضرت تفسیر کلمه «الصمد» را بیان میفرمایند[15] : هر یک از پنج حرف این واژه معنای خاصی دارد؛ الف نشانه إنّیت حق تعالی است، لام دلالت بر الوهیت دارد، و چون در کتابت نوشته میشود ولی خوانده نمیشود، اشاره به این است که الوهیت الهی در عالم وجود دارد اما پنهان و نهان است. صاد، صدق است که مرتبهای وسیعتر از صفت «صادق» میباشد که از اسماء الهی است. میم بر مُلک الهی دلالت دارد و دایرهای بودن آن اشاره به دایره خلقت و قوس صعود و نزول دارد. در شعر نیز آمده است:
«ز احمد تا احد یک میم فرق است / جهانی اندر این یک میم غرق است»
که روایت از امام باقر(علیهالسلام) است: «مُلک، حق است» یعنی کل دایره خلقت. همچنین در تفسیر حروف مقطعه قرآن نیز اشاره به تفسیر میم شده است. حرف دال نیز بر دُنوّ به حق تعالی دلالت دارد. امام باقر(علیهالسلام) فرمودند: اگر بخواهم، میتوانم تمام توحید و شرایع و دین را از همین کلمه «الصمد» تبیین کنم.
در مباحث مربوط به حروف، اسرار فراوانی نهفته است؛ چرا که برخی از حروف نورانی و برخی ظلمانیاند، برخی گرماند و حرارت ایجاد میکنند و سنگیناند، و برخی سبک هستند و همین امر موجب میشد برخی از اعلام توصیه کنند، برخی از اذکار در تابستان گفته نشود و در زمستان گفته شود.
قائلان به مناسبت ذاتی به همین ویژگیها استناد میکنند و معتقدند که هر لفظ باید همان معنای خاص را داشته باشد و اینگونه نیست که با رأی و مشورت بشر، لفظی را برای معنایی وضع کنیم.
از همین رو، حکایاتی نیز در تأیید این مناسبات ذکر شده است. به عنوان مثال، نقل کردهاند که میرداماد(قدسسره) که خود قائل به مناسبت ذاتی بود، توسط دو نفر از اهل علم با معنای لفظی قبیح مورد آزمون قرار گرفت و او معنای آن را بیان کرد، و سپس به جهت جسارت آنها نفرینشان نمود؛ البته این حکایت مستند نیست.
همچنین ادعا شده است که برخی الفاظ خاص، مانند الفاظ مربوط به «مادر» در میان همه اقوام مشترک هستند. با این حال، این سخن نمیتواند دلیلی بر نظریه مناسبت ذاتی باشد؛ زیرا الفاظ مرتبط با «مادر» یا «پدر» به دلیل طبیعت خلقت کودک و نحوه سخن گفتن او در ابتدای یادگیری زبان شکل میگیرد و ارتباطی به مناسبت ذاتی میان لفظ و معنا ندارد.
بر این اساس، معتقدند الفاظ بر اساس حکمت خاصی وضع شده و واضع حقیقی، حق تعالی است که به وسیله الهام یا هر امر دیگری، لفظ را بر معنا وضع نموده است. پس حق تعالی خالق الفاظ و معانی و مناسبات بین آنهاست. بنابر مناسبت ذاتی، همانگونه که ذکر شد، هر حرفی هفتاد هزار معنا دارد، یعنی هر حرف مستقلاً یک مناسبت ذاتی دارد و هر ترکیب از حروف، مناسبت ذاتی جدیدی مانند «حیوان ناطق» برای انسان، یا «حیوان صاهل» برای اسب را پدید میآورد.
اشکالات بر قول اول:
۱. این نظریه فقط در یک زبان (عربی) قابل تصور است؛ یعنی بیان آنان فقط در زبان عربی متصور است.
۲. اگر این نظریه را در زبان عربی بپذیریم، باید برخی ادبا و نوابغ بتوانند همان مناسبت ذاتی را که واضع دریافته، درک کنند و لفظ را برای معنا قرار دهند، در حالی که تا کنون کسی چنین ادعایی نکرده است. پس این امر قابل اثبات نیست و تنها در حد امکان باقی میماند.
۳. التزام به مناسبت ذاتی، منافاتی با تحقق وضع ندارد؛[16] چنانکه محقق نائینی(قدسسره) به طور اجمالی مناسبت ذاتی را پذیرفته است، اما به تحقق وضع نیز قائل بودهاند.
۴. حتی اگر مناسبت ذاتی را بپذیریم، تعمیم آن به همه الفاظ ثابت نشده است؛ بلکه در بسیاری از الفاظ، وضع بشری را میتوان اثبات کرد، همانگونه که در الفاظ مستحدثه مشاهده میشود.[17]
نکته قابل توجه آنکه ممکن است همه قائلان به مناسبت ذاتی، این اشکالات را بپذیرند و قول خود را مقید کنند؛ و نسبت به اشکال دوم بگویند که همه اسرار خلقت، حتی بر انسان حکیم نیز معلوم نیست، مانند مصالح و مفاسد احکام که مراد این نیست که ما همه آنها را میدانیم. در اینجا هم مراد این نیست که ما اسرار حروف را میدانیم، بلکه براساس نشانههایی که برخی از آنها ذکر شد، میتوان دریافت که در این حروف و کلمات، مناسبات و اسراری وجود دارد.
مرحوم مجلسی اول(قدسسره) در کتاب روضة المتقین نقل میکند در ایامی که مشغول به اربعین ذکر الله بودم، در حالت خواب و بیداری پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) زیارت کردم و به من الهام شد که خُلق پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) قرآن است و باید در قرآن تأمل کرد؛ و در همان زمان، حالتی بر من دست داد که از هر آیه قرآن، بینهایت علوم بر من وارد میشد. این تعبیر را یکی از اعلام بزرگ شیعه در کتاب «روضة المتقین» به قلم خود و درباره خود آوردهاند و نقل حکایت نیست که گفته شود از صحت و سقم آن با خبر نیستیم.
در مجموع، مقصود آن است که قائلان به این قول، سخن بیاساسی نگفتهاند؛ گرچه کلیت آن قابل اثبات نیست.