« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1404/02/14

بسم الله الرحمن الرحیم

خاتمه؛ شرط سوم؛ مقام دوم؛ بحث پنجم/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /خاتمه؛ شرط سوم؛ مقام دوم؛ بحث پنجم

 

خاتمه‌ای درباره شرایط جریان استصحاب

شرط سوم: فحص از دلیل و معارض

مقام دوم: لزوم بررسی و جستجو درباره اصل معارض

بحث پنجم: تعارض استصحاب با اصالت صحت

جهت سوم: در تعارض استصحاب با اصالت صحت

دسته دوم: تعارض استصحاب موضوعی با اصل صحت

در این مسئله میان علما اختلاف نظر وجود دارد و هر یک، تفصیل‌هایی بیان کرده‌اند. بخشی از این اختلافات به انواع شک مربوط می‌شود، بخشی دیگر به تفاوت دیدگاه‌ها درباره اینکه آیا اصاله الصحه اماره است یا از اصول تعبدی، و برخی نیز درباره مبنای اعتبار اصاله الصحه بحث کرده‌اند. نکته قابل توجه این است که اصل موضوعی بر اصل حکمی مقدم دانسته می‌شود و در اینجا اصاله الصحه بیشتر به عنوان اصل حکمی مطرح است. از همین رو، این پرسش مطرح می‌شود که آیا اصاله الصحه می‌تواند بر استصحاب موضوعی مقدم شود یا نه. در ادامه، به طور خلاصه به دیدگاه برخی از محققان در این زمینه اشاره می‌کنیم:

بیان شیخ انصاری (قدس‌سره):

«در مورد مقدم دانستن اصل صحت بر استصحاب‌های موضوعی که نتیجه آن‌ها فساد[1] است، مانند اصل عدم بلوغ یا عدم آزمایش کالا با دیدن یا اندازه‌گیری یا وزن کردن، میان علما – به‌ویژه علامه و برخی از متأخران – اختلاف نظر و بحث‌های فراوانی مطرح شده است.

بررسی دقیق این است که اگر این اصل (اصل صحت) را از نوع ظهورات بدانیم – همان‌گونه که ظاهر سخنان بسیاری از علما، بلکه بیشتر آن‌ها، همین است – هیچ اشکالی در مقدم داشتن اصل صحت بر این استصحاب‌ها وجود ندارد.

اما اگر اصل صحت را از اصول بدانیم، پس اگر منظور از صحت در جمله «اصل، صحت است» همان ترتب اثر باشد(در این صورت اصاله الصحه حکمی است یعنی اگه علم به وزن و کیل داشته باشه در این صورت اصل صحت است که وقتی اساصحاب جاری میکنیم نوبت به صحت نمیرسه)، باز هم در مقدم داشتن استصحاب موضوعی بر اصل صحت اشکالی نیست؛ زیرا استصحاب نسبت به اصل صحت، رفع‌کننده و مقدم است.

اما اگر منظور از صحت، این باشد که فعل به گونه‌ای انجام شده که اثر بر آن مترتب می‌شود(در اینجا اصاله الصحه موضوعی شده به این معنا که اون اثری که هست مترتب به فعل است که این فعل صحیح است)، در این صورت اصل صحت، موضوع را از جهت اثبات صحت برای آن مشخص می‌کند، نه به طور مطلق. در این حالت، مقدم داشتن اصل صحت بر استصحاب موضوعی جای تأمل دارد.»([2] )

خلاصه بیان شیخ انصاری(قدس‌سره):

الف) اگر اصل صحت از نوع ظهورات باشد(دیدگاه اکثر علما): در این صورت، مقدم داشتن اصل صحت بر استصحاب‌های موضوعی اشکالی ندارد.

ب) اگر اصل صحت از اصول عملی باشد: دو حالت متصور است:

    1. اگر منظور از صحت، ترتب اثر باشد: استصحاب موضوعی مقدم است و اصل صحت جاری نمی‌شود.

    2. اگر منظور از صحت، اثبات صحت فعل برای ترتب اثر باشد: اصل صحت فقط از جهت اثبات صحت برای موضوع کاربرد دارد و تقدم آن بر استصحاب موضوعی محل تأمل است.

بیان محقق نائینی (قدس‌سره):

محقق نائینی (قدس‌سره) در ابتدای بحث به انواع شک در صحت عقد اشاره کرده([3] ) و آن را به سه دسته تقسیم نموده است:

دسته اول:

شکی که درباره وجود شرایط لازم برای عقد مانند عربی بودن یا ماضی بودن و موارد مشابه آن پیش می‌آید. در اینجا ایشان معتقد است که اصل صحت جاری می‌شود، چه اصل صحت از امارات باشد، چه از اصول محرِزه یا غیرمحرِزه. همچنین بیان می‌کند که اگر اصل صحت از امارات یا اصول محرِزه باشد، به دلیل حکومت بر استصحاب مقدم است و اگر از اصول غیرمحرِزه باشد، به خاطر اخص بودن دلیل آن نسبت به دلیل استصحاب، بر استصحاب مقدم می‌شود.

دسته دوم:

شکی که درباره وجود شرایط لازم در اهلیت متعاقدین برای معامله یا شرایط لازم در عوضین برای قابلیت معاوضه ایجاد می‌شود. در این حالت، ایشان جاری شدن اصل صحت را قبول ندارد و معتقد است که باید استصحاب موضوعی جاری شود؛ زیرا دلیل اصل صحت، که همان اجماع است، نسبت به این موارد اطلاق ندارد.

دسته سوم:

شکی که مربوط به تحقق شرایطی در متعاقدین یا عوضین است که ارتباطی به اهلیت عاقد یا قابلیت عوضین ندارد و صرفاً برای صحت عقد لازم است؛ مانند بلوغ در وکیل یا دانستن وزن یا کیل مبیع.

در این مورد، محقق نائینی (قدس‌سره) تفصیل داده و می‌فرماید: اگر اصل صحت از امارات باشد، بر استصحاب مقدم است؛ اگر از اصول غیرمحرزه باشد، استصحاب مقدم می‌شود و اگر از اصول محرِزه باشد، وجوه مختلفی وجود دارد و در این باره به تفصیل سخن گفته است.

خلاصه نظر محقق نائینی(قدس‌سره):

1. شک در شرایط صوری عقد (مانند عربی بودن، ماضی بودن و…): اصل صحت جاری می‌شود؛

     چه اصل صحت از امارات باشد، چه از اصول محرِزه یا غیرمحرِزه، جاری است.

     اگر اصل صحت از امارات یا اصول محرِزه باشد، به دلیل حکومت، بر استصحاب مقدم است.

     اگر از اصول غیرمحرِزه باشد، به خاطر اخص بودن، باز هم مقدم بر استصحاب خواهد بود.

2. شک در شرایط اهلیت متعاقدین یا قابلیت عوضین: اصل صحت جاری نمی‌شود؛ باید استصحاب موضوعی جاری گردد.

     دلیل اصل صحت (اجماع)، شامل این موارد نیست و اطلاق ندارد.

3. شک در تحقق شرایطی غیر از اهلیت و قابلیت (شرایط لازم برای صحت عقد): تفصیل در مسأله

     اگر اصل صحت از امارات باشد: مقدم بر استصحاب است.

     اگر اصل صحت از اصول غیرمحرِزه باشد: استصحاب مقدم است.

     اگر اصل صحت از اصول محرِزه باشد: اختلاف و تفصیل وجود دارد.

اما در پایان بیان می‌کند: «در نهایت، مدرک اصل صحت به اجماع عملی برمی‌گردد که از تمسک علما به اصل صحت در موارد پراکنده به دست می‌آید. و بدون تردید، قدر متیقن از این اجماع، جایی است که اصل موضوعی مخالف مقتضای اصل صحت وجود نداشته باشد. با این حال، آنچه به اطمینان نزدیک است، تحقق اجماع در موارد اصول موضوعی نیز می‌باشد. بنابراین، مورد خروج[4] منحصر است به جایی که شک در صحت ناشی از شک در اهلیت متعاقدین یا قابلیت عوضین باشد(مورد دوم) و هرگاه منشأ شک غیر از این دو جهت باشد، باید به اصل صحت رجوع کرد، خواه اصل مخالف آن از اصول حکمی باشد یا موضوعی.»([5] [6] )

اینکه گفته می‌شود اصاله الصحه در مورد دوم جاری نمی‌شود، به این دلیل است که اصاله الصحه مربوط به فعل غیر است و در مورد ذوات کاربرد ندارد؛ چراکه متعاقدین و عوضین از سنخ فعل نیستند. بنابراین، اطلاق اصاله الصحه در این موارد اساساً معنا ندارد و جاری نمی‌شود. در واقع، در اینجا تعارض بدوی مطرح است و اصاله الصحه با استصحاب معارضه نخواهد کرد.

محقق خوئی(قدس‌سره) این بیان اخیر را پذیرفته و معتقد است اصاله‌الصحّه در جایی که نسبت به قابلیت فاعل یا قابلیت مورد تردید وجود داشته باشد، جاری نمی‌شود؛ اما اگر قابلیت هر دو احراز شود، اصاله‌الصحّه جاری خواهد بود.([7] )

همچنین آنچه محقق نائینی(قدس‌سره) در نهایت درباره استصحاب موضوعی بیان کرده، با سیره عقلائیه سازگارتر است.

بحث ششم: تعارض استصحاب با قاعده ید

پیش از ورود به بحث تعارض این دو، لازم است ابتدا مبنای اعتبار قاعده ید بررسی شود تا روشن گردد که آیا این قاعده از امارات است یا از اصول عملی شرعی به شمار می‌آید.

در اینجا چهار محور را بررسی می‌کنیم:

جهت اول: ادله حجیت قاعده ید

دلیل اول: روایات

روایت اول: موثقه حفص بن غیاث

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ [المنقري و هو عامّي ثقة] عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ‌ [و هو أیضاً من عامّي ثقة] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ:

قَالَ لَهُ رَجُلٌ: إِذَا رَأَيْتُ شَيْئاً فِي يَدَيْ رَجُلٍ يَجُوزُ لِي أَنْ أَشْهَدَ أَنَّهُ لَهُ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ الرَّجُلُ: أَشْهَدُ أَنَّهُ فِي يَدِهِ وَ لَا أَشْهَدُ أَنَّهُ لَهُ فَلَعَلَّهُ لِغَيْرِهِ؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: أَ فَيَحِلُّ الشِّرَاءُ مِنْهُ؟

قَالَ: نَعَمْ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: فَلَعَلَّهُ لِغَيْرِهِ فَمِنْ أَيْنَ جَازَ لَكَ أَنْ تَشْتَرِيَهُ وَ يَصِيرَ مِلْكاً لَكَ ثُمَّ تَقُولَ بَعْدَ الْمِلْكِ هُوَ لِي وَ تَحْلِفَ عَلَيْهِ وَ لَايَجُوزُ أَنْ تَنْسُبَهُ إِلَى مَنْ صَارَ مِلْكُهُ مِنْ قِبَلِهِ إِلَيْكَ، ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: لَوْ لَمْ يَجُزْ هَذَا لَمْ يَقُمْ لِلْمُسْلِمِينَ سُوقٌ.»([8] )

در اینجا نکته‌ای درباره سند روایت وجود دارد: در سند کافی چاپی[9] و همچنین وسائل، «القاسم بن یحیى» ذکر شده است؛ اما در نسخه تهذیب، نام «القاسم بن محمد» آمده که به قرینه راوی از او و همچنین کسی که روایت از او نقل می‌کند، این صورت صحیح‌تر به نظر می‌رسد. زیرا ابراهیم بن هاشم، راوی از قاسم بن محمد است و همچنین سلیمان بن داود منقری از قاسم بن محمد[10] روایت می‌کند. بنابراین، می‌توان به وثاقت این شخص با توثیق عام ملتزم شد؛ چرا که او از رجال تفسیر قمی است و نامش هم در جلد اول و هم دوم این تفسیر ذکر شده است.[11]

البته برخی از بزرگان مانند محقق خوئی(قدس‌سره) معتقدند که بین جلد اول و دوم تفاوتی وجود ندارد و ما نیز همین مبنا را می‌پذیریم.

روایت دوم: صحیحه عثمان بن عیسی و حمّاد بن عثمان

«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى [و هو من أصحاب الإجماع على قول] وَ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ [و هو أیضاً من أصحاب الإجماع] جَمِيعاً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي حَدِيثِ فَدَكَ: أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ لِأَبِي بَكْرٍ: أَ تَحْكُمُ فِينَا بِخِلَافِ حُكْمِ اللَّهِ فِي الْمُسْلِمِينَ؟ قَالَ: لَا.

قَالَ: فَإِنْ كَانَ فِي يَدِ الْمُسْلِمِينَ شَيْ‌ءٌ يَمْلِكُونَهُ ادَّعَيْتُ أَنَا فِيهِ مَنْ تَسْأَلُ الْبَيِّنَةَ؟ قَالَ: إِيَّاكَ كُنْتُ أَسْأَلُ الْبَيِّنَةَ عَلَى مَا تَدَّعِيهِ عَلَى الْمُسْلِمِينَ.

قَالَ: فَإِذَا كَانَ فِي يَدِي شَيْ‌ءٌ فَادَّعَى فِيهِ الْمُسْلِمُونَ تَسْأَلُنِي الْبَيِّنَةَ عَلَى مَا فِي يَدِي وَ قَدْ مَلَكْتُهُ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ بَعْدَهُ وَ لَمْ تَسْأَلِ الْمُؤْمِنِينَ‌ الْبَيِّنَةَ عَلَى مَا ادَّعَوْا عَلَيَّ كَمَا سَأَلْتَنِي الْبَيِّنَةَ عَلَى مَا ادَّعَيْتُ عَلَيْهِمْ -إِلَى أَنْ قَالَ:- وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: الْبَيِّنَةُ عَلَى مَنِ ادَّعَى وَ الْيَمِينُ عَلَى مَنْ أَنْكَرَ»([12] ).

روایت سوم: موثقه یونس بن یعقوب

«[مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ] بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ [بن علي بن فضال ثقة جلیل في وثاقته فطحي] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ [البجلي الخزاز من أجلاء ثقات الإمامیة] عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ‌ [و هو أیضاً من أجلاء ثقات الإمامیة] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي امْرَأَةٍ تَمُوتُ قَبْلَ الرَّجُلِ أَوْ رَجُلٍ قَبْلَ الْمَرْأَة.

قَالَ: مَا كَانَ مِنْ مَتَاعِ النِّسَاءِ فَهُوَ لِلْمَرْأَةِ وَ مَا كَانَ مِنْ مَتَاعِ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ فَهُوَ بَيْنَهُمَا وَ مَنِ اسْتَوْلَى عَلَى شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَهُوَ لَهُ‌»([13] ).

این روایت دلالت دارد بر اینکه استیلای ید (در اختیار داشتن مال) نشانه مالکیت است.

دلیل دوم: سیره عقلائیه

سیره و بنای عقلاء بر این استوار است که برای ید (در اختیار داشتن مال)، اعتبار قائل‌اند و آثار مالکیت را برای صاحب ید نسبت به آنچه در دست اوست، مترتب می‌دانند. [14]

دلیل سوم: اجماع

مفاد این قاعده مورد اتفاق و اجماع اصحاب است. [15]

جهت دوم: آیا قاعده ید اماره است یا اصل عملی؟

ظاهر ادله قاعده ید این است که این قاعده از امارات به شمار می‌آید؛ زیرا ید نزد عقلاء کاشف از مالکیت است و طریقیت ناقص نسبت به آن دارد و پس از اقامه دلیل بر حجیت آن، از امارات معتبر محسوب می‌شود. آنچه نیز در روایات درباره اعتبار و حجیت ید آمده، در واقع امضای سیره عقلائی است.([16] )

بیان محقق نائینی(قدس‌سره) درباره اماره بودن قاعده ید:

«ظاهر این است که قاعده ید از امارات باشد؛ زیرا بنای عقلاء و رفتار مردم بر این است که برای ید اعتبار قائل‌اند و آثار مالکیت را برای صاحب ید نسبت به آنچه در دست اوست، مترتب می‌سازند. در روش عقلائی چیزی وجود ندارد که اقتضا کند تعبداً برای صاحب ید، مالکیت قائل شوند بدون اینکه اطمینانی حاصل شود؛ بلکه باید رفتار عقلاء بر این اساس باشد که ید نوعاً کاشف از مالکیت است، زیرا غالب موارد، صاحب ید مالک چیزی است که در دست دارد. سلطه غیرمالک بر مال دیگری و تصرف او مانند تصرف مالک در ملک خود، خلاف عادت است و عرف و عقلاء به احتمال غاصب بودن صاحب ید توجهی نمی‌کنند، بلکه با ید، همانند یک کاشف و طریق برخورد می‌کنند؛ چنان‌که با سایر کاشف‌های عقلایی و راه‌های عرفی چنین می‌کنند.» ([17] )

جهت سوم: وجه تقدیم قاعده ید بر استصحاب

تحقیق نشان می‌دهد که قاعده ید بر استصحاب حکومت دارد؛ زیرا قاعده ید اماره معتبری است که بر مالکیت صاحب ید دلالت می‌کند و با تعبّد، شک در مالکیت را برطرف می‌سازد؛ در حالی که استصحاب، اصل عملی محرزی است که موضوع آن شک است و پس از جریان قاعده ید، دیگر موضوعی برای استصحاب باقی نمی‌ماند. محقق نائینی(قدس‌سره) گرچه استصحاب را نیز اماره دانسته، اما به تقدیم قاعده ید بر استصحاب به جهت حکومت تصریح کرده و حتی بیان داشته است که قاعده ید بر استصحاب مقدم است، حتی اگر قاعده ید را اصل عملی بدانیم. وی می‌گوید:

«حتی اگر پذیرفته شود که قاعده ید از اصول عملی است، باز هم بر استصحاب مقدم خواهد بود؛ چرا که غالباً مورد استصحاب همان مورد قاعده ید است و کمتر موردی است که استصحاب مخالف ید نباشد. اگر استصحاب را بر قاعده ید مقدم بدانیم، همان اشکالی پیش می‌آید که در روایت علت حکم بیان شده، یعنی فرمایش امام(علیه‌السلام): “در این صورت، بازار مسلمانان برپا نمی‌شود.” پس چاره‌ای جز عمل به مقتضای قاعده ید و کنار نهادن استصحاب نیست.»[18] [19]


[1] . در واقع، تنها استصحاب‌هایی با قاعده اصاله ‌الصحّه تعارض پیدا می‌کنند که نتیجه آن‌ها اثبات فساد و بطلان عمل باشد. به بیان دیگر، اگر جریان استصحاب در یک مسئله منجر به این شود که حکم به فساد و عدم صحت داده شود، در این صورت با اصاله‌الصحّه که اقتضای صحت و درستی عمل را دارد، تعارض و تزاحم پیش می‌آید. اما اگر نتیجه استصحاب نیز حکم به صحت باشد، یعنی هر دو قاعده اصاله‌الصحّه و استصحاب بر صحت و درستی عمل دلالت داشته باشند، در این حالت اصلاً تعارضی میان این دو قاعده رخ نمی‌دهد و هر دو در یک جهت عمل می‌کنند. بنابراین، محل بحث و اختلاف عمدتاً جایی است که یکی از این دو قاعده اقتضای صحت و دیگری اقتضای فساد داشته باشد.
[4] . مورد خروج از اصالت صحت.
[9] در بسیاری از نسخه‌های کافی، «القاسم بن محمد» آمده است؛ همان‌گونه که در حاشیه‌ی کافی چاپ دارالحدیث، جلد ۱۴، صفحه ۵۸۲ و همچنین در الوافی، جلد ۱۶، صفحه ۱۰۳۳ ذکر شده است.
[10] و او همان راوی کتاب سلیمان بن داود منقری است؛ چنان‌که در رجال النجاشی، ص۱۸۴ و الفهرست، ص۲۲۱ آمده است.در مشیخه من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۴۶۷ آمده:«و هر آنچه در آن از سلیمان بن داود منقری باشد، آن را از پدرم ـ رضی الله عنه ـ از سعد بن عبدالله، از قاسم بن محمد اصفهانی، از سلیمان بن داود منقری معروف به ابن شاذکونی نقل کرده‌ام.»و در ص۴۷۳:«و هر آنچه در آن از حفص بن غیاث باشد، آن را از پدرم… و نیز از پدرم ـ رحمه الله ـ از سعد بن عبدالله، از قاسم بن محمد اصفهانی، از سلیمان بن داود منقری، از حفص بن غیاث نخعی قاضی نقل کرده‌ام.»و در ص۴۸۲:«و هر آنچه در آن از زهری باشد، آن را از پدرم ـ رضی الله عنه ـ از سعد بن عبدالله، از قاسم بن محمد اصفهانی، از سلیمان بن داود منقری، از سفیان بن عیینه، از زهری … از علی بن الحسین(علیهما السلام) نقل کرده‌ام.»شیخ طوسی در الفهرست، ص۲۰۲ می‌نویسد:«قاسم بن محمد اصفهانی، معروف به کاسولا، کتابی دارد…»در رجال طوسی، ص۴۳۶، باب کسانی که از هیچ یک از ائمه روایت نکرده‌اند:«قاسم بن محمد اصفهانی، معروف به کاسام، احمد بن ابی عبدالله از او روایت کرده است.»در رجال نجاشی، ص۳۱۵ آمده:«قاسم بن محمد قمی، معروف به کاسولا، مورد رضایت نبود، کتاب نوادری دارد…»و در خلاصة الأقوال، بخش دوم، ص۳۸۹ آمده:«قاسم بن محمد قمی، معروف به کاسولا، مورد رضایت نبود. ابن غضائری [در رجال خود، ص۸۶] گفته: کنیه‌اش ابومحمد است، گاهی حدیثش معتبر و گاهی غیر قابل قبول است و می‌توان آن را به عنوان شاهد نقل کرد.»در معجم رجال الحدیث، ج۱۵، ص۴۷:«دوم: اینکه قاسم بن محمد اصفهانی در طریق صدوق به سلیمان بن داود منقری آمده و علامه صحت این طریق را پذیرفته اما وجه آن روشن نیست، چرا که در خلاصة الأقوال در باب قاف از بخش دوم، سخن ابن غضائری را نقل کرده و بدون توضیح رها کرده و ظاهر آن است که آن را پذیرفته است.»در خاتمة المستدرک، ج۴، ص۲۶۱-۲۶۲:«اما مورد سوم: قاسم بن محمد اصفهانی قمی، معروف به کاسولا، ابن غضائری درباره او گفته: حدیثش گاهی پذیرفته و گاهی انکار می‌شود، با این حال ابراهیم بن هاشم زیاد از او نقل کرده و همچنین محمد بن علی بن محبوب، ابوالحسن فقیه علی بن محمد بن شیره قاسانی و سعد بن عبدالله از او روایت دارند و در کافی نیز بسیاری از روایت‌ها از او به واسطه مشایخ نقل شده و احمد بن محمد برقی نیز از او روایت کرده است.»در مستدرک الوسائل، خاتمه، ج۸، ص۳۱۵ آمده:«قاسم بن محمد اصفهانی را به واسطه نقل بزرگان از او، بلکه نقل فراوانشان، حسن دانستیم.»در کتاب الصوم (سید المحقق شبیری)، ج۳، ص۴۲۵ آمده:«قاسم بن محمد اصفهانی، شیخ ابراهیم بن هاشم است و روایات زیادی از او نقل کرده و ابراهیم مانند برقی و پدرش درباره او سخنی نگفته‌اند، او شیوخ ضعیف ندارد و گفته نجاشی “مورد رضایت نبود” تصریح به ضعف نیست و همین که فقط روایات عمل‌شده را نیاورده دلیل کافی است. شیخ طوسی نیز در قاسم خدشه نکرده و روایاتش را در کتب اربعه آورده و فقها به روایاتش عمل کرده‌اند و همه اینها دلالت بر اعتماد بر او دارد.»در مصباح المنهاج (المزارعه)، ص۳۷۹:«به نظر نزدیک است که بر وثاقت او حکم شود، زیرا از راویان تفسیر قمی است…».
[11] آیا قاسم بن محمد اصفهانی که محقق خویی او را تضعیف کرده، و قاسم بن محمد جوهری که محقق خویی در کتاب الصوم، ج۱، ص۳۰۶-۳۰۷ او را توثیق کرده و فرموده: «قاسم بن محمد همان جوهری است که به ظاهر ثقه می‌باشد»، عنوان یک نفر هستند؟محقق خویی(قدس سره) در معجم رجال الحدیث، ج۱۵، ص۵۳ می‌گوید:«اردبیلی در جامعش ذکر کرده: آنچه برای ما ظاهر است این است که قاسم بن محمد اصفهانی، قاسم بن محمد جوهری و قاسم بن محمد قمی یک نفر هستند، زیرا راوی و مروی‌عنه آنان مشترک است، چنان که با کمترین دقت در ترجمه‌های آنان روشن می‌شود. والله أعلم.من می‌گویم: اما اتحاد قاسم بن محمد اصفهانی و قاسم بن محمد قمی بدون هیچ تردید و اشکالی ثابت است؛ اما اتحاد او با قاسم بن محمد جوهری قطعاً باطل است.»در اسناد کتاب کافی، ج۲، ص۳۹۶ آمده است:«ابراهیم بن هاشم از قاسم بن محمد، از سلیمان [بن داود منقری] شاذکونی، پنجاه حدیث از ده نفر با پانزده سند نقل کرده است و در چهار مورد قاسم بن محمد را با عنوان جوهری، و در دو مورد با عنوان اصفهانی توصیف کرده است و ظاهر این است که جوهری و اصفهانی یک نفر باشند، زیرا تصور نمی‌شود که این اسناد با وحدت راوی و مروی‌عنه، مربوط به دو نفر باشد. اما اصحاب ما آن دو را دو شخص دانسته‌اند و گفته‌اند: اصفهانی همان معروف به کاسولا است و مورد قبول نبوده، و جوهری بغدادی است و نه تعدیل و نه جرحی درباره‌اش ذکر نشده است. بنابراین باید توهم در وصف جوهری در اسناد یادشده را پذیرفت. همچنین احمد برقی و علی بن محمد قاسانی نیز از قاسم بن محمد اصفهانی روایت کرده‌اند و از قاسم بن محمد جوهری، حسین بن سعید و محمد برقی روایت دارند و مشایخ هر دو در روایاتشان غیر از سلیمان است، و در نتیجه، تمایز یا وحدت آن دو مشتبه و مشکل است.».
[14] . گروهی از بزرگان به سیره استدلال کرده‌اند:در نهایة الأفکار، ج۴، قسم ۲، ص۲۱ آمده است:«… همچنین هیچ تردیدی نیست که این مسئله از اموری نیست که اعتبارش بر اساس تأسیس شرعی باشد، بلکه از اموری است که روش عرف و عقلا بر آن استوار شده است…»در مصباح الأصول (چاپ قدیم)، ج۳، ص۳۴۰ و (چاپ جدید)، ج۳، ص۴۱۰ آمده:«زیرا دلیل آن، همان سیره است.»در رسائل، ج۱، ص۲۵۸ آمده:«بر این مطلب بنای عقلا و سیره‌ی آنان در همه زمان‌ها و سرزمین‌ها دلالت دارد، بلکه از بدیهیات است که هیچ عاقلی در آن تردید نمی‌کند و چیزی در روش و سیره‌ی آنان از این آشکارتر نیست؛ بلکه اگر نگوییم چیزی به این درجه از وضوح در میان آن‌ها وجود ندارد…».
[15] . در عبارات برخی از بزرگان آمده است:در عوائد الأیام، ص۷۳۷:«این قاعده در شریعت ثابت است و هیچ اختلافی در آن وجود ندارد و گاهی حتی به عنوان اجماع مطرح می‌شود…»در فوائد الأصول، ج۴، ص۶۰۲:«در اعتبار آن ـ دست‌کم در برخی موارد ـ هیچ اختلافی نیست…»در القواعد الفقهیة، بجنوردی، ج۱، ص۱۳۹:«اتفاق نظر وجود دارد که هر کس مالی در دست او باشد، مال او محسوب می‌شود…»و او (بجنوردی) پس از ذکر این اجماع گفته است:«و هیچ تردیدی در تحقق این معنا نسبت به اعیان متمول وجود ندارد و در این مورد هیچ اختلافی نیست، هرچند اگر اختلافی باشد در جزئیات بعدی است. اما همین مقدار برای تحقق اجماع به معنای مصطلح که یکی از ادله شرعی است، کافی نیست…».
[16] محقق نراقی در عوائد الأیام، صفحه ۷۴۱، بر این نظر است که:«مقصود از این‌که ید ظهور در ملکیت دارد و مقتضی آن است، این است که ید در این‌باره اصل به شمار می‌آید، نه اینکه دلیل بر ملکیت باشد. بنابراین، بدون وجود دلیلی که اصل را کنار بزند، ید از اقتضای خود خارج نمی‌شود و هرگز با دلیلی تعارض نمی‌کند. بلکه همچون سایر اصول عمل می‌شود؛ یعنی اگر دلیلی برخلاف آن یافت شد، اصل ید کنار می‌رود.».
logo