1403/11/28
بسم الله الرحمن الرحیم
تنبیهات استصحاب؛ تنبیه دهم: شک در تقدم و تاخر حادث/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تنبیهات استصحاب؛ تنبیه دهم: شک در تقدم و تاخر حادث
دو تفسیر برای بیان صاحب کفایه(قدسسره)
صاحب کفایة الأصول(قدسسره) در بحث استصحاب در معلومالتاریخ (مانند موت مورّث که تاریخ آن معلوم است) معتقد است که استصحاب جاری نمیشود، زیرا در یک زمان، شک منتفی است. ایشان در این باره میفرمایند: «لانتفاء الشک فیه فی زمانٍ.»[1]
محقق خویی(قدسسره) این کلام را تفسیر کرده[2] و بیان میکنند که زمانی که شک در آن منتفی است، زمان دوم است. بر این اساس، عدم جریان استصحاب به دلیل عدم اتصال زمان یقین به زمان شک است، زیرا در زمان دوم، شک وجود ندارد.
تفسیر اول از محقق خویی(قدسسره) و تعریف زمانها
برای روشن شدن بحث، چهار زمان را در نظر میگیریم. دلیل نیاز به در نظر گرفتن چهار زمان این است که چون موضوع بحث ما، بررسی دو حادثه است که یکی معلومالتاریخ و دیگری مجهولالتاریخ است، باید بتوانیم تمام حالات ممکن تقدم و تأخر این دو حادثه را نسبت به یکدیگر تصور کنیم. برای این منظور، به یک زمان پایه نیاز داریم که در آن یقین داشته باشیم هیچکدام از دو حادثه رخ ندادهاند (زمان اول). سپس، به سه زمان دیگر نیاز داریم تا بتوانیم معلومالتاریخ را به گونهای در نظر بگیریم که احتمال تقدم، تأخر، یا مقارنت حادثه مجهولالتاریخ نسبت به آن وجود داشته باشد.
زمان اول (چهارشنبه): یقین داریم که هیچکدام از دو واقعه (اسلام وارث یا موت مورّث) رخ نداده است.
زمان دوم (پنجشنبه): در این زمان، شک داریم که آیا اسلام وارث رخ داده است یا نه، اما یقین داریم که موت مورّث رخ نداده است، زیرا میدانیم موت مورّث در روز جمعه اتفاق افتاده است.
زمان سوم (جمعه): یقین داریم که موت مورّث در این زمان رخ داده است.
زمان چهارم (شنبه): احتمال میدهیم که اسلام وارث رخ داده باشد.
صاحب کفایه(قدسسره) معتقد است که در معلومالتاریخ، استصحاب جاری نمیشود، زیرا شک در یک زمان منتفی است. محقق خویی(قدسسره) این زمان را زمان دوم (پنجشنبه) میدانند.
در زمان دوم، اگرچه در مورد اسلام وارث شک داریم، اما در مورد موت مورّث هیچ شکی وجود ندارد، زیرا یقین داریم که موت مورّث در روز جمعه رخ داده است. بنابراین، شک در مورد موت مورّث منتفی است.
برای جریان استصحاب، یکی از شرایط این است که زمان یقین به زمان شک متصل باشد. اما در اینجا، این اتصال برقرار نیست، زیرا:
در زمان اول (چهارشنبه)، یقین داریم که موت مورّث رخ نداده است.
در زمان دوم (پنجشنبه)، شک در مورد موت مورّث وجود ندارد، بلکه یقین داریم که موت مورّث رخ نداده است.
در زمان سوم (جمعه)، یقین داریم که موت مورّث رخ داده است.
به دلیل اینکه در زمان دوم، شک منتفی است، زمان یقین (چهارشنبه) نمیتواند به زمان شک متصل شود. این عدم اتصال، موجب میشود که استصحاب عدم موت مورّث از زمان اول (چهارشنبه) تا زمان سوم (جمعه) جاری نشود.
جمعبندی نظر محقق خویی(قدسسره)
بر اساس تفسیر محقق خویی(قدسسره)، علت عدم جریان استصحاب در معلومالتاریخ این است که:
در زمان دوم (پنجشنبه)، شک در مورد موت مورّث منتفی است.
این انتفاء شک باعث میشود که زمان یقین (چهارشنبه) به زمان شک متصل نشود.
در نتیجه، استصحاب عدم موت مورّث از زمان اول (چهارشنبه) تا زمان سوم (جمعه) جاری نمیشود.
بنابراین، مشکل اصلی در معلومالتاریخ این است که انتفاء شک در زمان دوم مانع اتصال زمان یقین به زمان شک میشود و همین امر جریان استصحاب را متوقف میکند.[3]
اشکال استاد بر تفسیر محقق خویی(قدسسره)
بر تفسیر محقق خویی(قدسسره) که علت عدم جریان استصحاب در معلومالتاریخ را انتفاء شک در زمان دوم و در نتیجه عدم اتصال زمان یقین به زمان شک میدانند، اشکال وارد است:
اشکال اصلی این است که در این مسئله، در هیچ زمانی شک نسبت به موت مورّث وجود ندارد. وقتی شک وجود نداشته باشد، اساساً بحث از اتصال زمان یقین به زمان شک بیمعناست. در اینجا، وضعیت در تمام زمانها بهطور کامل روشن است:
در زمان اول (چهارشنبه): علم داریم که موت مورّث رخ نداده است.
در زمان دوم (پنجشنبه): همچنان علم داریم که موت مورّث رخ نداده است.
در زمان سوم (جمعه): علم داریم که موت مورّث رخ داده است.
در زمان چهارم (شنبه): باز هم علم داریم که موت مورّث رخ داده است.
در هیچیک از این زمانها، شک در مورد موت مورّث وجود ندارد. بنابراین، اساساً موضوع استصحاب که مبتنی بر شک در بقا است، منتفی است. وقتی شک وجود نداشته باشد، دیگر بحث از اتصال زمان یقین به زمان شک مطرح نمیشود، زیرا شک لاحقی وجود ندارد که بخواهد به یقین سابق متصل باشد.
تفسیر دوم: از محقق جزایری(قدسسره)
محقق جزایری(قدسسره)، به عنوان یکی از شارحان کفایة الأصول، در تفسیر کلام صاحب کفایه(قدسسره) بیان میکند[4] که علت اصلی عدم جریان استصحاب در معلومالتاریخ، فقدان یکی از ارکان استصحاب، یعنی شک، در این مقام است. ایشان توضیح میدهند که شک، که یکی از ارکان اساسی استصحاب است، در این مسئله بهطور کلی وجود ندارد. این تفسیر دقیقاً همان چیزی است که شیخ انصاری و محقق نائینی(قدسسرهما) نیز بیان کردهاند.
محقق جزایری(قدسسره) معتقد است که کلام صاحب کفایه(قدسسره) مبنی بر «انتفاء الشک فیه فی زمانٍ» باید اینگونه تفسیر شود که شک در هیچیک از زمانهای سهگانه (قبل، مقارن، یا بعد از تاریخ معلوم) وجود ندارد، نه فقط در زمان دوم. به عبارت دیگر، شک در تمامی زمانها منتفی است و نه صرفاً در زمان دوم (پنجشنبه). ایشان در ذیل کلام صاحب کفایه(قدسسره) چنین میفرمایند:
«یعني في شيء من الأزمنة التفصیلیة لأنّ زمان تاریخ الحادث المجهول لایخلو إمّا أن یكون قبل تاریخ المعلوم أو بعده أو مقارناً له فإن كان قبله فعدم المعلوم مقطوع به، و إن كان بعده أو مقارناً له فوجوده مقطوع به لا مشكوك فیه، فلا شك في عدم المعلوم في زمان حدوث المجهول بنحو التطبیق على أحد الأزمنة».[5]
برای توضیح این مسئله، محقق جزایری(قدسسره) سه حالت را در نظر میگیرند:
اگر تاریخ حادثه مجهول (مثلاً اسلام وارث) قبل از تاریخ حادثه معلوم (مثلاً موت مورّث) باشد: در این صورت، عدم وقوع حادثه معلوم (موت مورّث) در زمان حادثه مجهول، مقطوعٌ به است، یعنی یقین داریم که موت مورّث در آن زمان رخ نداده است.
اگر تاریخ حادثه مجهول بعد از تاریخ حادثه معلوم باشد: در این حالت، وقوع حادثه معلوم (موت مورّث) مقطوعٌ به است و باز هم شک وجود ندارد.
اگر تاریخ حادثه مجهول مقارن با تاریخ حادثه معلوم باشد: در این حالت نیز وقوع حادثه معلوم (موت مورّث) مقطوعٌ به است و هیچ شکی وجود ندارد.
در نتیجه، در هیچیک از این سه حالت، شک در بقا که رکن اصلی استصحاب است، تحقق پیدا نمیکند.
جمعبندی
بر اساس تفسیر محقق جزایری(قدسسره)، کلام صاحب کفایه(قدسسره) به این معناست که شک در هیچیک از زمانهای تفصیلی (قبل، مقارن، یا بعد از تاریخ معلوم) وجود ندارد. بنابراین، چون شک منتفی است، استصحاب نیز جاری نمیشود. علت اصلی عدم جریان استصحاب در معلومالتاریخ، فقدان شک در تمامی زمانهاست و نه صرفاً در یک زمان خاص (مانند زمان دوم).
ایراد محقق اصفهانی بر صاحب کفایه(قدسسرهما)
صاحب کفایه(قدسسره) معتقد است که در مواردی که موضوع دلیل مرکب از دو حادثه است و یکی از آنها معلومالتاریخ (مانند موت مورّث) و دیگری مجهولالتاریخ (مانند اسلام وارث) باشد، استصحاب در طرف معلومالتاریخ جاری نمیشود. ایشان بیان میکند که در معلومالتاریخ، شک در بقا که رکن اصلی استصحاب است، تحقق پیدا نمیکند. بهعنوان مثال، اگر معلوم باشد که موت مورّث در روز جمعه رخ داده است، در پنجشنبه یقین داریم که موت مورّث رخ نداده است، در جمعه یقین داریم که موت مورّث رخ داده است و در شنبه نیز یقین داریم که موت مورّث باقی است. بنابراین، چون در این حالت شک در بقا وجود ندارد، استصحاب جاری نخواهد بود.
محقق اصفهانی و مرحوم آقای خویی(قدسسرهما) بر این دیدگاه صاحب کفایه(قدسسره) ایراد وارد کردهاند. آنان معتقدند که اگر به خود موت مورّث بهصورت مستقل نگاه کنیم، حق با صاحب کفایه(قدسسره) است و در این حالت، شک در بقا وجود ندارد. اما اگر موت مورّث را نسبت به زمان اسلام وارث بسنجیم، مسئله متفاوت خواهد بود. در این صورت، سؤال این است که آیا موت مورّث در زمان اسلام وارث رخ داده است یا خیر؟ در اینجا شک تحقق پیدا میکند، زیرا ممکن است اسلام وارث قبل از موت مورّث یا بعد از آن رخ داده باشد. بنابراین، اگر موت مورّث را نسبت به زمان وقوع اسلام وارث بسنجیم، شک در بقا تحقق پیدا کرده و موضوع استصحاب محقق میشود.
صاحب کفایه(قدسسره) در پاسخ به این تحلیل، اشکالی را مطرح کرده و معتقد است که عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث، حالت سابقه ندارد. ایشان میگوید ما هیچگاه یقین به عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث نداشتهایم، زیرا ممکن است اسلام وارث پس از موت مورّث رخ داده باشد. در این صورت، عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث از ابتدا وجود نداشته است و چون حالت سابقهای وجود ندارد، استصحاب عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث جاری نمیشود.
محقق اصفهانی(قدسسره) این اشکال را رد کرده و معتقد است که عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث، حالت سابقه دارد، اما این حالت سابقه به نحو سالبه به انتفاء موضوع است. به این معنا که در زمانی که اسلام وارث هنوز رخ نداده بود، عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث محقق بوده است. این تحقق، به دلیل انتفاء موضوع اسلام وارث، به نحو سالبه به انتفاء موضوع بوده است. محقق اصفهانی(قدسسره) بر این اساس معتقد است که این حالت سابقه میتواند مبنای جریان استصحاب باشد. در زمانی که اسلام وارث هنوز رخ نداده بود، عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث به نحو سالبه به انتفاء موضوع محقق بوده است و اکنون که در بقای این عدم شک داریم، میتوانیم آن را استصحاب کنیم.
همچنین محقق اصفهانی(قدسسره) تأکید میکند که صاحب کفایه(قدسسره) قبلاً استصحاب عدم ازلی را پذیرفته است و در اینجا نیز میتوان عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث را که به نحو سالبه به انتفاء موضوع در گذشته محقق بوده است، استصحاب کرد. بنابراین، برخلاف نظر صاحب کفایه(قدسسره)، استصحاب عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث جاری است و اشکالی در آن وجود ندارد.
کلام محقق خویی(قدسسره) در نقد دیدگاه صاحب کفایه(قدسسره)
محقق خویی(قدسسره) در نقد نظر صاحب کفایه(قدسسره)، که استصحاب را در معلومالتاریخ جاری نمیداند، بیان میکند که:
«إنّ الموت و إن كان معلوم الحدوث یوم السبت، إلا أنّ الأثر لایترتّب علیه، فإنّ الأثر لعدم حدوث الموت في زمان الإسلام، و حدوثه حین الإسلام مشكوك فیه، و لا منافاة بین كونه معلوماً باعتبار ذاته و مشكوكاً فیه باعتبار وجوده حین الإسلام، فإنّه لا تنافي بین كون شيء معلوماً بعنوان و مشكوكاً فیه بعنوان آخر»[6] .
اشتباه صاحب کفایه(قدسسره) در این است که تنها به زمان وقوع حادثه معلومالتاریخ (مانند موت مورّث) توجه کرده و آن را بهصورت مطلق و مستقل در نظر گرفته است. درحالیکه موضوع دلیل، ارتباط این حادثه با حادثه مجهولالتاریخ (مانند اسلام وارث) است.
ایشان توضیح میدهد که اگرچه زمان وقوع موت مورّث روشن است و شکی در آن وجود ندارد، اما نسبت این حادثه به زمان وقوع اسلام وارث همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد. به عبارت دیگر، سؤال اصلی این است که آیا موت مورّث در زمان اسلام وارث رخ داده است یا خیر؟ اینجا شک وجود دارد، زیرا ممکن است اسلام وارث پیش از موت مورّث یا پس از آن واقع شده باشد. بنابراین، از نظر محقق خویی(قدسسره)، یک حادثه میتواند از جهت زمان وقوع خودش یقینی باشد، اما از جهت ارتباط با حادثهای دیگر مشکوک باشد.
وی اضافه میکند که اثر شرعی در این مسئله بر خود موت مورّث مترتب نیست، بلکه اثر به ارتباط میان این دو حادثه بستگی دارد؛ یعنی بر اینکه آیا موت مورّث در زمان اسلام وارث رخ داده است یا خیر. در نتیجه، موضوع دلیل، ارتباط میان این دو حادثه است و همین ارتباط است که مورد شک قرار میگیرد. ازاینرو، استصحاب عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث قابل جریان است، چراکه نسبت به این موضوع شک داریم و میتوانیم به حالت سابقه آن تمسک کنیم.
در پاسخ به اشکال صاحب کفایه(قدسسره) مبنی بر اینکه “عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث حالت سابقه ندارد”، محقق خویی(قدسسره) معتقد است که این اشکال با استناد به استصحاب عدم ازلی قابل رفع است. به این صورت که در زمانی که اسلام وارث هنوز رخ نداده بود، عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث به نحو سالبه به انتفاء موضوع محقق بوده است. اکنون که در بقای این عدم شک داریم، میتوانیم آن را استصحاب کنیم.
محقق خویی(قدسسره) نتیجه میگیرد که استصحاب در این مسئله جاری است و اشکال صاحب کفایه(قدسسره) مبنی بر فقدان حالت سابقه وارد نیست. بنابراین، ارکان استصحاب در اینجا تمام است و استصحاب عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث قابل جریان خواهد بود.
نکته بسیار مهم در مورد پاسخ محقق اصفهانی و محقق خویی(قدسسرهما): باید توجه داشت که پاسخ محقق اصفهانی و محقق خویی(قدسسرهما) به اشکال صاحب کفایه(قدسسره)، بر مبنای تغییر مفاد “لیس” از تامّه به ناقصه نیست. ممکن است در ابتدا اینطور به نظر برسد که وقتی میگویند “موت مورّث را نسبت به اسلام وارث بسنجیم”، منظورشان این است که قضیه را به صورت “لیس ناقصه” (عدم موت مورّث متصف به اسلام وارث است) در نظر بگیریم. اما این برداشت صحیح نیست.
منظور دقیق ایشان این است که عدم موت مورّث را در زمان اسلام وارث بسنجیم، نه اینکه عدم موت مورث را متصف به اسلام وارث کنیم. یعنی باید از نگاه “سلب الربط” به قضیه نگاه کنیم، نه “ربط السلب”. به عبارت دیگر، همچنان “لیس” به صورت تامّه باقی میماند و قضیه به این صورت خواهد بود: “عدم موت مورّث در زمان اسلام وارث است” (سلب الربط)، نه اینکه “عدم موت مورّث متصف به اسلام وارث است” (ربط السلب). این نکته ظریف، تفاوت مهمی در تحلیل منطقی مسئله ایجاد میکند و نشان میدهد که محقق اصفهانی و محقق خویی(قدسسرهما) همچنان در چارچوب “لیس تامه” استدلال میکنند.
نکته مهم:
تفصیل میان معلومالتاریخ و مجهولالتاریخ که توسط شیخ انصاری(قدسسره) مطرح شده است، اختصاص به قسم چهارم ندارد. بلکه شیخ انصاری(قدسسره) این تفصیل را در تمام اقسام چهارگانه جاری میداند، همانگونه که از عبارات ایشان بهوضوح برمیآید. اما صاحب کفایه و محقق نائینی(قدسسرهما) این تفصیل را تنها در خصوص قسم چهارم پذیرفتهاند.
بنابراین، تفاوت دیدگاه در این است که شیخ انصاری(قدسسره) قائل به تعمیم این تفصیل در همه اقسام است، درحالیکه صاحب کفایه و محقق نائینی(قدسسرهما) آن را محدود به قسم چهارم میدانند.
نتیجه بحث:
حاصل بحث تا اینجا این است که استصحاب در مجهولهای تاریخ با تمام اقسام چهارگانه آن جاری است. همچنین، در دو حادثهای که یکی مجهولالتاریخ و دیگری معلومالتاریخ است، استصحاب در تمام اقسام چهارگانه آن نیز جاری میباشد.[7]
مطلب دوم: در تقدم یکی از دو حادثه بر دیگری، در صورتی که موضوع بسیط باشد.
بحث در اینجا درباره تقدم یکی از دو حادثه در موضوع بسیط است، برخلاف بحث قبلی که موضوع دلیل مرکب بود. موضوع بسیط به حالتی گفته میشود که تنها یک حالت مورد نظر است، مانند علم به وجود طهارت و حدث اصغر، همراه با شک در تقدم و تأخر آنها. مثال روشن این مسئله، وضو گرفتن و تحقق حدث اصغر است. میدانیم هر دو حادثه رخ داده، اما نمیدانیم کدام مقدم و کدام مؤخر بوده است. این مسئله بسیار مورد ابتلاست، برخلاف موضوعات مرکب که کمتر پیش میآید.[8]
نظریه صاحب کفایه(قدسسره)
ایشان میفرمایند:
«لا مورد للاستصحاب أیضاً فیما تعاقب حالتان متضادّتان كالطهارة و النجاسة، و شك في ثبوتهما و انتفائهما، للشك في المقدّم و المؤخّر منهما، و ذلك لعدم إحراز الحالة السابقة المتیقّنة المتصلة بزمان الشك في ثبوتهما، و تردّدها بین الحالتین، و إنّه لیس من تعارض الاستصحابین، فافهم و تأمل في المقام فإنّه دقیق»[9] .
صاحب کفایه(قدسسره) معتقد است که در مواردی که دو حالت متضاد (مانند طهارت و حدث اصغر یا طهارت و خبث) تحقق یافتهاند و شک در تقدم و تأخر آنها وجود دارد، استصحاب جاری نمیشود. دلیل ایشان این است که اتصال زمان یقین و زمان شک احراز نمیشود. توضیح نظریه ایشان این است که:
زمان اول ظرف تحقق یکی از دو حادثه است (مثلاً وضو یا حدث اصغر).
زمان دوم ظرف تحقق حادثه دیگر است (مثلاً حدث اصغر یا وضو).
زمان سوم ظرف شک است، یعنی شک داریم که آیا در این لحظه متطهر هستیم یا خیر.
اگر وضو در زمان دوم باشد، زمان یقین (طهارت) به زمان شک متصل است. اما اگر وضو در زمان اول بوده و در زمان دوم حدث اصغر رخ داده باشد، بین زمان یقین و زمان شک، یک یقین ناقض (یقین به حدث اصغر) وجود دارد. از آنجا که اتصال زمان یقین و شک احراز نمیشود، استصحاب جاری نیست. بنابراین، به نظر صاحب کفایه(قدسسره)، نه استصحاب طهارت و نه استصحاب حدث اصغر جاری میشود.[10]
ملاحظه بر صاحب کفایه(قدسسره)
محقق اصفهانی(قدسسره) بر نظریه صاحب کفایه(قدسسره) ایراد گرفته و معتقد است که اتصال زمان یقین و شک، شرط جریان استصحاب نیست. آنچه در استصحاب معتبر است، عدم تخلل یقین ناقض است. در مسئله مورد بحث، اگر یقین به ناقض (یعنی یقین به حدث اصغر پس از وضو) وجود نداشته باشد، استصحاب جاری میشود. بنابراین، حتی اگر اتصال زمان یقین و شک احراز نشود، تا زمانی که یقین به ناقض وجود ندارد، ارکان استصحاب تمام است و استصحاب قابل جریان خواهد بود.([11] )
نظریه بعض اعلام
بر اساس مطالبی که محقق اصفهانی(قدسسره) در سه مناقشهای که در بحث پیشین بر صاحب کفایه(قدسسره) وارد کرده است، نتیجه آن خواهد بود که استصحاب در هر دو طرف جاری میشود و این دو استصحاب با یکدیگر تعارض پیدا میکنند.([12] )
محقق خوئی(قدسسره) بعد از بیان مناقشه بر صاحب کفایه(قدسسره) میفرمایند:
«لایعتبر في جریان الاستصحاب كون زمان الحدوث معلوماً بالتفصیل، فإنّا لو علمنا بحدوث الطهارة و لمنعلم بكونها حادثة في الساعة الأولى من النهار أو الساعة الثانیة أو الثالثة، و شككنا في بقائها أوّل الظهر مثلاً، فهل یمكن المنع عن جریان الاستصحاب لعدم إحراز زمان الحدوث؟ و لایلتزم هو(قدسسره) أیضاً بعدم جریانه في المثال المذكور، فیعلم أنّ مناط الاستصحاب إنّما هو الیقین الفعلي بالحدوث مع الشك في البقاء، لا الیقین السابق فلا دخل لمعلومیة زمان الیقین السابق أو مجهولیته في الاستصحاب»[13] .
محقق خویی(قدسسره) نیز با نظریه صاحب کفایه(قدسسره) مخالفت کرده و بیان میکند که معلوم بودن زمان دقیق حدوث، شرط جریان استصحاب نیست. ایشان توضیح میدهد که اگر یقین به حدوث وضو داشته باشیم، اما ندانیم وضو در ساعت اول، دوم یا سوم رخ داده است، و سپس در زمان ظهر در بقای وضو شک کنیم، استصحاب جاری خواهد بود. آنچه در استصحاب معتبر است، یقین فعلی به حدوث و شک در بقا است، نه یقین به زمان دقیق حدوث. بنابراین، استصحاب در این موارد جریان دارد.
محقق خویی(قدسسره) نتیجه میگیرد که در مسئله مورد بحث، استصحاب طهارت و استصحاب حدث اصغر هر دو جاری هستند، اما به دلیل تعارض، هر دو ساقط میشوند.
حاصل
نتیجه بحث این است که:
در مواردی که دو حالت متضاد (مانند طهارت و حدث اصغر) تحقق یافتهاند و شک در تقدم و تأخر آنها وجود دارد، استصحاب در هر دو طرف جاری میشود.
به دلیل تعارض استصحابها، هر دو ساقط میشوند و نمیتوان به هر دو تعبد داشت.
پس از سقوط استصحاب، باید به اصول عملیه مراجعه کرد:
در مواردی که اشتغال یقینی وجود دارد (مانند نماز)، به اصل اشتغال تمسک میشود و وضو گرفتن لازم است.
در مواردی که شک در تکلیف وجود دارد (مانند مس قرآن یا مکث در مسجد)، اصل برائت جاری میشود.
در موارد شک در طهارت و خبث (نه طهارت و حدث اصغر)، پس از سقوط استصحاب به دلیل تعارض، قاعده طهارت مرجع خواهد بود و اصل بر پاک بودن است.
بنابراین، به تعبیر اینجا میگوییم هر موردی که علم به توجه تکلیف داریم و در مقام امتثال شک میکنیم، مورد قاعده اشتغال است. اما اگر شک در اصل تکلیف داشته باشیم، مانند مکث در مسجد یا مس قرآن، آنجا شک در تکلیف است و مورد برائت خواهد بود. این قاعده در طهارت از حدث و طهارت از خبث نیز جاری است.
فقط یک تفاوت در مسئله طهارت از خبث وجود دارد. در اینجا، موارد اصل عملی یا برائت است یا اشتغال. اما در مسئله طهارت و نجاست، اگر حدث مطرح نباشد و صرفاً طهارت و نجاست مورد نظر باشد، قاعده طهارت جاری میشود. به این معنا که هرجا شک کنیم، میگوییم اصل بر پاکی است. مثلاً اگر ندانیم چیزی را قبل از نجس شدن شستهایم یا بعد از آن، میگوییم: «ان شاء الله بعد از نجس شدن شسته شده است.» و در صورت شک، قاعده طهارت را جاری میکنیم.
بنابراین، در مواردی که تعارض استصحابین رخ میدهد و امکان جریان هیچیک از استصحابها وجود ندارد، قاعده طهارت مرجع خواهد بود. این بحث ما در اینجا به پایان میرسد.
اقوال دیگری در این مساله وجود دارد که ما سخن را به نقل آنها طولانی نمیکنیم.[14]