« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1403/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم

تنبیهات استصحاب؛ تنبیه اول: اعتبار فعلیت یقین و شک/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تنبیهات استصحاب؛ تنبیه اول: اعتبار فعلیت یقین و شک

 

بیان تکمیلی شیخ انصاری(قدس‌سره) و حکومت قاعده فراغ

در ادامه بحث مسئله دوم، یعنی جایی که شخص در حال غفلت نماز خوانده و بعد از نماز شک می‌کند، دیدیم که نظر اولیه شیخ انصاری(قدس‌سره) این بود که استصحاب حدث (قبل از صلاة) به دلیل تقدیری بودن شک جاری نیست و تنها قاعده فراغ جاری می‌شود. اما ایشان در ادامه، مطلب دیگری را افاده کرده و به تقریر دقیق‌تری اشاره می‌فرمایند:

«نعم هذا الشك اللاحق یوجب الإعادة بحكم استصحاب عدم الطهارة لولا حكومة قاعدة الشك بعد الفراغ علیه [أي على الاستصحاب] فافهم».[1]

کلام شیخ(قدس‌سره) در اینجا حاوی دو نکته است:

    1. حرف اول ایشان در مسئله دوم: استصحاب حدث «قبل از صلاة» جاری نیست، زیرا شک، تقدیری بوده است. لذا قاعده فراغ جاری می‌شود و نماز صحیح است.

    2. حرف دوم (مطلب تکمیلی): شیخ(قدس‌سره) می‌فرمایند بله، درست است که استصحابِ قبل از نماز جاری نبود، اما همین شکی که «بعد از نماز» حادث شد، یک شک «فعلی» است و تمام ارکان استصحاب را داراست. این استصحابِ جاری بعد از نماز، حکم به بقای حدث از زمان یقین سابق تا زمان حال (بعد از نماز) می‌کند. طبعاً این استصحاب، زمانِ حین صلاة را نیز شامل می‌شود و عدم طهارت در حین نماز را نیز اثبات می‌کند. در نتیجه، همین استصحابِ بعد از نماز، به تنهایی اقتضای حکم به بطلان نماز و لزوم اعاده را دارد.

پس در اینجا یک تعارض به وجود می‌آید: از یک سو، «قاعده فراغ» حکم به صحت نماز می‌کند و از سوی دیگر، «استصحاب حدثِ جاری بعد از نماز» حکم به بطلان آن می‌نماید.

شیخ انصاری(قدس‌سره) این تعارض را با عبارت «لولا حكومة قاعدة الشك بعد الفراغ علیه» حل می‌کنند. یعنی با وجود اینکه استصحابِ بعد از نماز، ارکانش تمام است و جاری می‌شود، اما قاعده فراغ بر آن «حکومت» دارد و مقدم است. در نتیجه، استصحاب از اثر می‌افتد و حکم نهایی، همان صحت نماز به واسطه قاعده فراغ است.

وجه تقدیم قاعده فراغ بر استصحاب

حال سؤال اساسی این است که چرا قاعده فراغ بر استصحاب حکومت دارد؟ وجه این تقدیم چیست؟ در اینجا باید به مبانی مختلف در باب ماهیت قاعده فراغ اشاره کرد:

     اماریت قاعده فراغ: برخی از بزرگان، قاعده فراغ را یک «اماره» می‌دانند (و عده‌ای آن را اماره‌ای عقلائی به حساب می‌آورند). بر طبق این مبنا، تقدیم آن بر استصحاب واضح است، زیرا «اماره» همیشه بر «اصل عملی» مقدم است.

     اصالت قاعده فراغ و تقدیم خاص: حتی بنا بر مبنایی که قاعده فراغ را یک اصل عملی تعبدی می‌داند، باز هم عده‌ای به جهت خاصی قائل به تقدیم آن بر استصحاب هستند، گرچه استصحاب نیز خود یک اصل عملی محرز به شمار می‌آید.

مناقشه محقّق خوئی(قدس‌سره) در مساله اول

مرحوم آیت‌الله خویی(قدس‌سره) هیچ‌یک از بیانات شیخ انصاری(قدس‌سره) را، نه در مسئله اول و نه در مسئله دوم، به طور کامل نمی‌پذیرند. ایشان ابتدا به سراغ مسئله اول می‌روند. در مسئله اول، شیخ(قدس‌سره) فرمودند شخصی که قبل از نماز شک فعلی در حدث داشته، سپس غافل شده و نماز خوانده، نمازش باطل است؛ و علت این بطلان را جریان استصحاب حدث (قبل از نماز) دانستند که به واسطه آن، قاعده فراغ مجرا ندارد.

مرحوم آقای خویی(قدس‌سره) در اینجا دو مناقشه اساسی مطرح می‌کنند:

    1. علت بطلان نماز در این فرض، «عدم جریان قاعده فراغ» است، نه جریان استصحاب.

    2. اساساً آن استصحابی که شیخ(قدس‌سره) علت بطلان می‌دانند، به گونه‌ای که موجب بطلان شود، جاری نیست.

مناقشه اول: علت بطلان، عدم جریان قاعده فراغ است.

«إنّ بطلان الصلاة في الفرض مسلّم، إلا أنّه لیس مستنداً إلى جریان الاستصحاب قبل الصلاة، بل إلى عدم جریان قاعدة الفراغ في نفسها، لاختصاصها بما إذا حدث الشك بعد الفراغ و هذا الشك الموجود بعد الفراغ كان قبل الصلاة، فإنّ هذا الشك متّحد عرفاً مع الشك الذي كان قبل الصلاة و إن كان غیره بالدقّة العقلیة»[2] .

ایشان می‌فرمایند بطلان نماز در فرض مذکور، امری مسلّم و قطعی است؛ اما علت آن، استناد به استصحاب نیست. بلکه علت این است که «قاعده فراغ» در این مورد جاری نمی‌شود تا حکم به صحت نماز کنیم. چرا قاعده فراغ جاری نیست؟ زیرا موضوع قاعده فراغ، شکی است که «حادث» شود بعد از فراغت از عمل («حدث الشک بعد الفراغ»). باید به قید «حدوث» دقت کرد. قاعده نمی‌گوید صرفاً بعد از نماز شک داشته باشی، بلکه می‌گوید شک «حادث» شود.در مسئله مورد بحث، شما قبل از نماز شک کرده‌اید، سپس غافل شده و نماز خوانده‌اید و بعد از نماز دوباره متوجه شک خود شده‌اید. مرحوم آقای خویی(قدس‌سره) می‌فرمایند این شکی که بعد از نماز برای شما پدید آمده، یک شک جدید و «حادث» نیست. این شک، عرفاً «متحد» با همان شک قبل از نماز است. اگرچه با دقت عقلی، این دو شک دو وجودِ زمانیِ متفاوت دارند، اما عرفاً یک شک واحد محسوب می‌شوند که غفلتی در میان آنها فاصله انداخته است. وقتی عرفاً شک، حادث بعد از فراغ نباشد، بلکه همان شک سابق باشد، دیگر موضوعی برای قاعده فراغ باقی نمی‌ماند تا بتوان به آن تمسک کرد و نماز را تصحیح نمود. پس علت بطلان، عدم وجود مصحِّح (قاعده فراغ) است، نه وجود مفسد (استصحاب).

مناقشه دوم: استصحابِ قبل از نماز، مقتضی بطلان نیست.

«الاستصحاب الجاري قبل الصلاة لایقتضي البطلان، لأنّه بعد الالتفات و تحقّق الشك عرضت له الغفلة ثانیاً على الفرض و بمجرد عروض الغفلة لایجري الاستصحاب، لأنّه كما یعتبر في الاستصحاب الیقین و الشك حدوثاً، كذا یعتبران بقاءً، فما‌دام شاكاً یكون محدثاً بالحدث الاستصحابي و بمجرد طروّ الغفلة یسقط الاستصحاب فلا‌یكون محدثاً بالحدث الاستصحابي،[3] و المفروض أنّه بعد الشك غفل و دخل في الصلاة فظهر بما ذكرناه ما في الكفایة من تعلیل البطلان بأنّه دخل في الصلاة محدثاً بالحدث الاستصحابي، فإنّه لا استصحاب حین الدخول في الصلاة لغفلته، فینتفي الاستصحاب بانتفاء موضوعه و هو الشك الفعلي»[4] .

اشکال دوم ایشان عمیق‌تر است و خودِ جریان استصحاب را به نحوی که شیخ(قدس‌سره) بیان کردند، زیر سؤال می‌برد. ایشان می‌فرمایند حتی اگر استصحابی قبل از نماز جاری شده باشد، این استصحاب نمی‌تواند موجب بطلان نماز شود. چرا؟ زیرا همان‌طور که در ارکان استصحاب، «حدوثِ» یقین و شک فعلی شرط است، «بقاءِ» آنها نیز شرط است. استصحاب تا زمانی جاری است که مکلف، حالت شک فعلی را داشته باشد. به محض عارض شدن «غفلت»، موضوع استصحاب که «شک فعلی» است، از بین می‌رود و با انتفاء موضوع، استصحاب نیز ساقط می‌شود.

بنابراین، شخص مادامی که شاک و ملتفت بود، محدث به حدث استصحابی بود؛ اما به محض اینکه غافل شد و داخل نماز گردید، دیگر محدث به حدث استصحابی نبود، زیرا استصحابی در کار نبود. با این بیان، اشکال کلام صاحب کفایه (و شیخ) که علت بطلان را دخول در نماز با حدث استصحابی می‌دانند، روشن می‌شود. مرحوم آقای خویی(قدس‌سره) می‌فرمایند این تعلیل باطل است، زیرا شخص در حین دخول در نماز، به دلیل غفلت، استصحاب نداشته است تا محدث به حدث استصحابی باشد. استصحاب با انتفاء موضوعش (شک فعلی) منتفی شده بود.

البته این فرمایش مرحوم آقای خویی(قدس‌سره) قابل پذیرش به نظر نمی‌رسد و محل اشکال است. اینکه بقاء شک فعلی در تمام آنات شرط جریان استصحاب باشد، خود محل بحث است که باید به آن پرداخت.

ایراد بر کلام محقق خویی(قدس‌سره)

اوّلاً:

فرمایشات ایشان، خصوصاً در مناقشه دوم، قابل پذیرش به نظر نمی‌رسد. به بیان ساده، آن استصحابِ سابق که پیش از نماز جاری شد، یک «احراز تعبدی» نسبت به عدم طهارت ایجاد کرد. حال که شخص غافل شده و نماز خوانده است، همان احرازِ پیشین برای حکم به بطلان نماز کفایت می‌کند. این‌گونه نیست که بگوییم چون غافل شده، استصحاب از اثر افتاده است. این وضعیت برای بسیاری از مردم پیش می‌آید که لحظه‌ای حواسشان جمع است و شک می‌کنند، سپس غافل می‌شوند و عملی را انجام می‌دهند. آیا می‌توان گفت استصحاب در حق آنها جاری نیست؟ مگر بناست استصحاب را لحظه به لحظه و آن به آن جاری کنیم؟

تبیین تفصیلی اشکال:

تمامیت ارکان استصحاب قبل از صلاة: یقین فعلی به حدث و شک فعلی در بقای آن، «قبل از نماز»، تمام ارکان استصحاب را محقق می‌کند. در نتیجه، این شخصِ شاک، شرعاً و به واسطه یک حکم ظاهری، محکوم به «محدث بودن» است.

عدم تأثیر غفلت بر حکم ظاهری: «غفلت» از این حکم ظاهری، موجب ارتفاع و از بین رفتن آن نمی‌شود. این نکته‌ای است که در کلام مرحوم آقای خویی(قدس‌سره) جای تعجب دارد. درست است که در حین غفلت، شک فعلی وجود ندارد، اما قبل از آن، شک فعلی حاصل شده و حکم ظاهری (محدث بودن) بر ذمه مکلف آمده است. غفلتی که بعداً عارض می‌شود، در واقع «غفلت از آن حکم ظاهریِ مستقر» است و غفلت، رافعِ حکم نیست. بنابراین، آنچه در جریان استصحابِ قبل از نماز معتبر است، صرفاً تحقق شک فعلی «قبل از نماز» است؛ خواه این شک تا حین نماز و بعد از آن استمرار داشته باشد، و یا با عارض شدن غفلت، از فعلیت خارج شود. حدوث غفلت در زمان دوم (حین نماز)، موجب نمی‌شود که شک فعلیِ در زمان اول، به شک تقدیری منقلب شود. وجودِ آن شک فعلی در زمان اول یک امر محقق شده و به عدم منقلب نمی‌شود. پس چگونه می‌توانیم به عدم جریان استصحاب در همان زمان اول ملتزم شویم؟

تفکیک میان زمان‌ها: بله، می‌توانیم بپذیریم که استصحاب نسبت به زمان دوم (حین غفلت و نماز) «جاری نمی‌شود»، زیرا در آن زمان به دلیل غفلت، ارکانش تمام نیست. اما «استصحاب جاری در زمان اول»، حکم به محدث بودن مکلف «قبل از صلاة» کرده است. این حکم ظاهری، همانند علم تفصیلی به حدث، اثری است که با غفلت از بین نمی‌رود. همان‌طور که اگر کسی علم تفصیلی به حدث داشت و سپس غافل می‌شد، ما به محدث بودن او حکم می‌کنیم، در اینجا نیز استصحاب، حکم ظاهری به محدث بودن را ایجاد کرده و غفلت، این حکم را زائل نمی‌کند.

دلیل بر این مدعا، همان تحلیلی است که در مسئله دوم شیخ(قدس‌سره) بیان کردیم. در آنجا گفتیم «لولا جریانُ قاعدة الفراغ لحَکَمنا ببطلان الصلاة»؛ زیرا شخص علم به حدث داشت، غافل شد و نماز خواند، سپس شک کرد. همان علم تفصیلیِ سابق، مآل و نتیجه‌اش این است که او محدث بوده و با غفلت از محدثیتش خارج نمی‌شود. استصحاب حدث نیز دقیقاً همین‌گونه عمل می‌کند؛ مقتضی محدث بودن است و با غفلت، این حکم ظاهری از بین نمی‌رود.

جمع‌بندی و نکته تکمیلی:

این اشکال دقیقاً ناظر به همان فرمایش مرحوم خویی(قدس‌سره) است که در استصحاب، «بقاء» یقین و شک را نیز معتبر دانستند. باید توجه داشت که شرطیت بقاء در استصحاب، به معنای لزوم التفات فعلی و آن به آنِ مکلف به شک خود نیست. شک فعلی که قبل از نماز محقق شده است، اثر خود را که همان حکم ظاهری به محدث بودن است، ایجاد کرده و این اثر با غفلت لاحق، از بین نمی‌رود. آن شکِ سابق، سر جای خود باقی است و حکمش نیز باقی است. به عنوان مثال، اگر شخص پس از تحقق شک فعلی، به خواب برود، آیا می‌توان گفت که حکم استصحاب از بین رفته است؟ قطعاً خیر. بنابراین، وقتی حکم ظاهری قبل از نماز با تمامیت ارکان جعل شد، این حکم استمرار دارد. در نتیجه، این فرمایش مرحوم آقای خویی(قدس‌سره) که به دلیل غفلت در حین نماز، دیگر استصحابی جاری نیست، تمام به نظر نمی‌رسد.

ثانیاً:

دومین اشکال بر کلام مرحوم آقای خویی(قدس‌سره)، وجود نوعی تنافی و تهافت میان دو مناقشه‌ی ایشان در مسئله اول است.

توضیح و تبیین اشکال:

برای روشن شدن این تناقض، دو استدلال ایشان را کنار هم قرار می‌دهیم:

    1. در مناقشه اول (برای ردّ قاعده فراغ): ایشان فرمودند قاعده فراغ جاری نیست؛ زیرا شکی که بعد از نماز برای مکلف حاصل شده، یک شک «حادث» و جدید نیست، بلکه «عرفاً متحد» با همان شک فعلیِ قبل از نماز است. به عبارت دیگر، ایشان برای رد قاعده فراغ، «غفلت» را به عنوان یک امر قاطع و جداکننده به حساب نیاوردند و استمرار عرفیِ شک را از قبل از نماز تا بعد از آن پذیرفتند.

    2. در مناقشه دوم (برای ردّ استصحاب): ایشان فرمودند استصحاب، مقتضی بطلان نماز نیست؛ زیرا «غفلت»، قاطعِ استمرار شک فعلی است و پرونده استصحاب را می‌بندد. به محض عروض غفلت، موضوع استصحاب (شک فعلی) از بین رفته و حکم آن نیز ساقط می‌شود.

نقطه تناقض:

تناقض دقیقاً در اینجا آشکار می‌شود. شما نمی‌توانید نقش «غفلت» را در دو استدلال خود به دو صورت متضاد تعریف کنید.

     در استدلال اول، غفلت آن‌قدر ضعیف است که نمی‌تواند اتصال عرفیِ شک را قطع کند و شکِ قبل و بعد از نماز، یکی محسوب می‌شوند.

     در استدلال دوم، غفلت آن‌قدر قوی است که می‌تواند اتصال حکم استصحاب را قطع کرده و آن را ساقط کند.

این دو بیان با هم سازگار نیستند. ما ناچاریم یکی از دو راه را انتخاب کنیم:

فرض اول: اگر غفلت قاطع باشد.

اگر بپذیریم که غفلت، قاطعِ شک و حکم است (همان‌طور که در مناقشه دوم گفتید)، پس استصحاب جاری نیست. اما لازمه این حرف آن است که شکی که بعد از نماز پدید آمده، یک شک کاملاً جدید و «حادث» باشد، زیرا اتصالش با شک قبلی قطع شده است. در این صورت، موضوع قاعده فراغ (الشک الحادث بعد الفراغ) کاملاً محقق است و باید قاعده فراغ جاری شود و نماز صحیح باشد؛ نتیجه‌ای که خود شما و هیچ فقیه دیگری در مسئله اول به آن ملتزم نیستید.

فرض دوم: اگر غفلت قاطع نباشد.

اگر بپذیریم که غفلت، قاطع نیست (همان‌طور که در مناقشه اول برای رد قاعده فراغ استدلال کردید)، پس حرف شما در عدم جریان قاعده فراغ، صحیح است؛ زیرا شک حادث نشده و همان شک قبلی است که استمرار عرفی دارد. اما لازمه این حرف آن است که استصحاب نیز قاطع نداشته باشد و حکم آن از زمان اول تا حین دخول در نماز استمرار پیدا کند. در این صورت، استصحاب جاری است و نماز را باطل می‌کند.

نتیجه‌گیری نهایی:

روشن است که راه صحیح، فرض دوم است. یعنی باید بپذیریم که «غفلت، قاطع حکم ظاهری نیست». نتیجه این انتخاب آن است که: حرف شما در مناقشه اول مبنی بر عدم جریان قاعده فراغ، به دلیل عدم حدوث شک، صحیح است. اما حرف شما در مناقشه دوم مبنی بر عدم جریان استصحاب، باطل می‌شود. زیرا وقتی غفلت قاطع نبود، حکم استصحابی که قبل از نماز جاری شده، استمرار می‌یابد.

بنابراین، بطلان نماز در مسئله اول، مستند به «جریان استصحاب» است، نه صرفاً به «عدم جریان قاعده فراغ». و بدین ترتیب، هر دو مناقشه مرحوم آقای خویی در مسئله اول، باطل و ناتمام به نظر می‌رسد. ما اکنون به دو بیان می‌توانیم جریان استصحاب و بطلان نماز را اثبات کنیم:

بیان اول (نقد قبلی): حکمی ظاهری که با ارکان تام در زمان اول جعل شد، با غفلتِ لاحق از بین نمی‌رود.

بیان دوم (این نقد): از تحلیل کلام خود ایشان و رفع تناقض موجود، به این نتیجه می‌رسیم که غفلت نمی‌تواند قاطع حکم استصحاب باشد، پس استصحاب جاری و مؤثر است.[5]

مناقشه محقق خوئی(قدس‌سره) در مساله دوم

اکنون به مناقشه مرحوم آیت‌الله خویی(قدس‌سره) در مسئله دوم می‌پردازیم؛ جایی که شیخ انصاری(قدس‌سره) حکم به صحت نماز و جریان قاعده فراغ کرده بودند. این بحث، حاوی نکته علمی دقیق و مهمی است، زیرا مرحوم آقای خویی(قدس‌سره) حکم مسئله را کاملاً مبتنی بر دو مبنای مختلف در ماهیت «قاعده فراغ» می‌دانند.

ایشان می‌فرمایند:

«إنّ قاعدة الفراغ لاتخلو من أمرین: فإمّا أن تكون من الأصول التعبّدیة الشرعیة و إمّا أن تكون من الأمارات العقلیة كما هو الظاهر، لأنّ ترك الجزء أو الشرط عمداً لایتصوّر بالنسبة إلى من هو في مقام الامتثال، فإن تُركا لایستند تركهما إلا إلى الغفلة و النسیان و هو خلاف الأصل، فإنّ مقتضى طبیعة الإنسان هو الذكر في حال العمل، لا السهو و النسیان كما في الأمور العادیة، فالفراغ عن العمل أمارة كاشفة نوعاً عن عدم وقوع الغفلة و السهو.

و یؤید هذا المعنی قوله(علیه‌السلام): «هُوَ حِينَ يَتَوَضَّأُ أَذْكَرُ مِنْهُ‌ حِينَ‌ يَشُكُ» [6] و كذا قوله(علیه‌السلام) في صحیحة محمّد بن مسلم الواردة في الشك في عدد ركعات الصلاة بعد الفراغ: «وَ كَانَ حِينَ‌ انْصَرَفَ‌ أَقْرَبَ‌ إِلَى الْحَقِّ مِنْهُ بَعْدَ ذَلِكَ» [7] .

فعلى القول بكون قاعدة الفراغ أمارة نوعیة على عدم وقوع الغفلة و السهو، لا مجال للأخذ بها مع العلم بالغفلة كما هو المفروض في المقام، فعدم جریان الاستصحاب في حال الغفلة مسلّم، لعدم الشك الفعلي، إلا أنّه لا مانع من جریانه بعد الصلاة حتّی بالنسبة إلى الصلاة التي أتى بها ... .

و أمّا على القول بكون قاعدة الفراغ من الأصول التعبّدیة الشرعیة و عدم اختصاصها بموارد احتمال الغفلة لإطلاق بعض النصوص الدالّة على أنّ «مَا قَدْ مَضَى‌ فَامْضِهِ‌ كَمَا هُوَ»[8] فتكون قاعدة الفراغ حاكمةً على الاستصحاب،[9] و لو قلنا بعدم اعتبار الشك الفعلي في الاستصحاب، إذ لا اختصاص لحكومة القاعدة على الاستصحاب [بالاستصحاب] الجاري بعد الصلاة، بل تكون حاكمة على الاستصحاب الجاري قبلها أیضاً»[10] .

تحلیل دو مبنا در ماهیت قاعده فراغ:

مبنای اول: قاعده فراغ به عنوان اماره عقلائیه

ایشان می‌فرمایند ظاهر آن است که قاعده فراغ، یک اماره عقلائیه است. بیان استدلال ایشان چنین است:

کسی که در مقام امتثال امر مولا است (کمن هو في مقام الامتثال)، هرگز به صورت «عمدی» جزء یا شرطی را ترک نمی‌کند.

بنابراین، اگر ترکی صورت گرفته باشد، منشأ آن چیزی جز «غفلت و نسیان» نیست.

از طرفی، غفلت و نسیان «خلاف اصل» است. طبیعت انسان (مقتضی طبیعة الإنسان) در هنگام انجام یک عمل، بر «تذکّر و توجه» است، نه سهو و نسیان.

صرفِ «فراغت از عمل»، به خودی خود یک «اماره» و کاشف نوعی از این است که غفلت و سهوی در حین عمل رخ نداده است.

ایشان برای تأیید این معنا، به دو روایت استناد می‌کنند:

قول امام(علیه‌السلام) در باب وضو: «هُوَ حِينَ يَتَوَضَّأُ أَذْكَرُ مِنْهُ‌ حِينَ‌ يَشُكُ». (او هنگامی که وضو می‌گیرد، متوجه‌تر و ذاکرتر از زمانی است که بعد از آن شک می‌کند). یعنی اصل بر توجه بیشتر در حین عمل است.

صحیحه محمد بن مسلم در باب شک در رکعات نماز پس از فراغت: «وَ كَانَ حِينَ‌ انْصَرَفَ‌ أَقْرَبَ‌ إِلَى الْحَقِّ مِنْهُ بَعْدَ ذَلِكَ». (او هنگامی که از نماز فارغ شد، به حق نزدیک‌تر بود تا بعد از آن [که شک می‌کند]).

حال اگر قاعده فراغ را اماره‌ای بر «عدم غفلت» بدانیم، در مسئله دوم که فرض آن، علم به «وقوع غفلت» در حین نماز است، دیگر مجالی برای جریان این قاعده باقی نمی‌ماند. اماره نمی‌تواند در مقابل علم بایستد. این نکته، مبنای بسیاری از فتاوای معاصر در ابواب حج و صلات است که اگر مکلف «علم به غفلت» در حین عمل داشته باشد، قاعده فراغ را جاری نمی‌دانند.

وقتی قاعده فراغ (که حاکم بر استصحاب بود) از میدان خارج شد، استصحابِ حدث، بدون حاکم و معارض باقی می‌ماند و جاری می‌شود. جریان استصحاب نیز حکم به بطلان نمازی می‌کند که در حال حدث استصحابی خوانده شده است. بنابراین، بر مبنای مختار مرحوم آقای خویی(قدس‌سره)، فتوای شیخ انصاری(قدس‌سره) (صحت نماز) صحیح نیست و نماز باطل است و باید اعاده شود.

مبنای دوم: قاعده فراغ به عنوان اصل تعبدی شرعی

مبنای دیگر آن است که قاعده فراغ، یک اصل تعبدی محض است که از اطلاق برخی نصوص، مانند «مَا قَدْ مَضَى‌ فَامْضِهِ‌ كَمَا هُوَ» (آنچه گذشته است، همان‌گونه که هست، بگذران و ترتیب اثر بده)، استفاده می‌شود. بر طبق این مبنا، قاعده فراغ دیگر اختصاصی به موارد «احتمال غفلت» ندارد. این یک تعبد شرعی است که می‌گوید چه حین عمل ذاکر بوده باشی و چه نبوده باشی، به محض اینکه عمل تمام شد و شک کردی، بنا را بر صحت بگذار.

اگر این مبنا را بپذیریم، حتی با علم به غفلت در حین نماز، قاعده فراغ به دلیل اطلاق ادله‌اش جاری می‌شود. در این صورت، قاعده فراغ بر استصحاب حکومت کرده و حکم به صحت نماز می‌دهد. این نتیجه، مطابق با فتوای شیخ انصاری خواهد بود.

جمع‌بندی نهایی:

بحث در مسئله دوم، یک بحث «مبنایی» است.

طبق مبنای محقق خویی(قدس‌سره) (اماریت): چون در فرض مسئله علم به غفلت داریم، قاعده فراغ جاری نیست. در نتیجه استصحاب جاری شده و نماز «باطل» است.

طبق مبنای دیگر (تعبد شرعی): قاعده فراغ به دلیل اطلاق ادله‌اش جاری می‌شود، بر استصحاب حکومت می‌کند و نماز «صحیح» است.

مرحوم آقای خویی(قدس‌سره) چون مبنای اول را اختیار کرده‌اند، فتوایشان در این مسئله، بطلان نماز است؛ دقیقاً برخلاف نظر شیخ انصاری(قدس‌سره).

 


[1] فرائد الأصول، ج2، ص548.قال صاحب الكفاية(قدس‌سره)، في ص404 مفرِّعاً على اعتبار فعلية الشك و اليقين: «... يحكم بصحة صلاة من أحدث ثم غفل و صلّى ثم شك في أنه تطهر قبل الصلاة لقاعدة الفراغ بخلاف من التفت قبلها و شك ثم غفل و صلى فيحكم بفساد صلاته فيما إذا قطع بعدم تطهيره بعد الشك لكونه محدثاً قبلها بحكم الاستصحاب مع القطع بعدم رفع حدثه الاستصحابي. لا‌يقال: نعم، و لكن استصحاب الحدث في حال الصلاة بعد ما التفت بعدها يقتضي أيضاً فسادها.فإنه يقال: نعم لو‌لا قاعدة الفراغ المقتضية لصحّتها المقدمة على أصالة فسادها».
[2] مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص93 و (ط.ج): ج3، ص111 و 112 بنفس العبارة.إن المحقق الشیخ موسی التبریزي(قدس‌سره) ذكر لهذه المسألة خمس صور، و قال في أوثق الوسائل (ط.ق): ص438 في التعلیقة على قوله: «فالمتیقّن للحدث إذا التفت» و أما الثانية [و هي أن يلتفت فيحصل له الشك ثم يغفل عن شكه فيصلي و يلتفت إلى شكه بعد الفراغ و يحتمل تطهيره بعد عروض الشك له قبل الصلاة] فالظاهر صحة الصلاة فيها لقاعدة الشك بعد الفراغ، و لا‌يجري فيها ما ذكره المصنف رحمه الله من علة عدم جريان القاعدة لأن احتماله بعد الفراغ لتطهيره بعد الشك قبل الصلاة محقق لمورد القاعدة من حدوث الشك في الصحة بعد الفراغ. و من هنا يظهر أنه كان على المصنف رحمه الله أن يقيد عدم جريان القاعدة بعدم احتماله لما ذكرناه».
[3] إن المحقق الخوئي(قدس‌سره) وافق في هذه المسألة المحقق الإیرواني(قدس‌سره) حیث قال في نهاية النهاية في شرح الكفاية، ج‌2، ص190 في التعلیقة على قوله: (بخلاف من التفت قبلها و شك ثم غفل): «إن الغفلة الطارئة بعد الالتفات و الشك توجب انقطاع الاستصحاب، فلا فرق بين الغفلة ابتداء و الغفلة بعد الشك في عدم جريان الاستصحاب معها. فالتفصيل بين الصورتين لا وجه له ظاهراً. و أما ما أفاده(قدس‌سره) في وجه ذلك بقوله: (لكونه محدثاً قبلها بحكم الاستصحاب، مع القطع بعدم رفع حدثه) ففيه: إن الاستصحاب لا‌يجعل الشخص محدثاً واقعياً، بل يجعله محدثاً حكمياً، أعني ممن توجّه إليه خطاب «توضأ» ظاهراً، فإذا حدثت الغفلة انقطع هذا الخطاب، و كان كما إذا لم‌يلتفت أصلاً».و في الفوائد الرضوية على الفرائد المرتضوية (ط.ق): ج‌2، ص73 في التعلیقة على قوله: «فلو غفل عن ذلك و صلّى بطلت صلاته»: «ما فرعه قدس سره على ما أصله من اعتبار الشك الفعلي في قوام الاستصحاب في غاية الإشكال لأنّا لو بنينا على أن الاستصحاب حكم ظاهري عملي للشاك بوصف كونه شاكّاً بالفعل فلا شك في ارتفاع موضوعه بعروض الغفلة فلا أثر للأمر السابق بالنسبة إليه بعد ارتفاع موضوعه ... فیحصل مما ذكرنا أنه لا فرق في جريان الاستصحاب و عدمه بين ما لو التفت قبل الصلاة إلى حدثه السابق و شك ثم غفل و دخل في الصلاة أو لم يلتفت أصلاً و صلّى غافلاً لأنا إن اعتبرنا الشك الفعلي لم‌يجز الاستصحاب في شي‌ء من الموردين و إن بنينا على كفاية الشك التقديري يجري في كليهما‌ ...».و قال المحقق الحائري(قدس‌سره) في درر الفوائد، ص512: «إن المصلي في الفرض الأول كالثاني ليس محكوماً بحكم الاستصحاب، لأنّ المفروض أنه غفل في حال صلاته عن الحالة السابقة و لم‌يكن شاكاً في تلك الحالة، فكيف يمكن أن يحكم‌ عليه في تلك الحالة بعدم جواز نقض اليقين بالشك. نعم كان محكوماً بهذا الحكم قبل الصلاة في حال التفاته، و لكنه رفع بواسطة رفع موضوعه، و أما بعد الصلاة فإن قلنا بان الشك الحاصل له هنا من أفراد الشكوك الحادثة بعد الفراغ عن العمل، لأن الشك الموجود قبل العمل قد انتفى و هذا الشك الموجود بعده شك آخر حدث بعد الفراغ، يجرى في حقه قاعدة الشك بعد الفراغ، على احتمال يأتي في المسألة الثانية، و إن قلنا بأنه هو الشك الموجود قبل العمل عرفاً، فليس من أفراد الشكوك التي تجري فيها القاعدة المذكورة، فاللازم الأخذ باستصحاب الحدث، و الحكم ببطلان الصلاة، بملاحظة هذا الشك الموجود بعد الفراغ، بالتقريب الذي يأتي بيانه في المسألة الثانية».
[4] مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص93 - 94 و (ط.ج): ج3، ص112.أورد على هذه المسألة في نهاية الأفكار، ج4، ص14و نذكره ملخّصاً من المغني في الأصول، ج1، ص36 و هو: «عدم الأثر لاستصحاب الحدث قبل الصلاة وإن قلنا بشمول الشك إلى الشك التقديري؛ لأن الأصل لا‌يكون ذا أثر إلا مع وجوده، و مع ارتفاعه و انتفاء حجيته ينتفي أثره، و أثر استصحاب الحدث الجاري قبل الصلاة هو عدم جواز الدخول فيها، و أثره بعد الدخول فيها هو قطعها، و أثره بعد الفراغ منها هو إعادتها، و الاستصحابان الأولان يجریان على هذا القول، و أما الأخير و هو محل البحث - فلا أثر له؛ لوجود قاعدة الفراغ الحاكمة بصحة الصلاة و عدم الإعادة، و هي مقدمة على الاستصحاب.نعم، لو كان من شرط جریان قاعدة الفراغ عدم وجود هذا الاستصحاب لصحّ جريانه، و لكن لا دليل على ذلك، بل غاية ما اشترط في تحقق موضوعها أن يكون الشك بعد الفراغ من العمل و قد حصل». و أشكل عليه بعض الأساطين(دام‌ظله): «و يندفع ما أفاده(قدس‌سره) ببيان هذه المقدّمة: أنّ الداعي و الغرض من جعل الأصول بل مطلق الأحكام الظاهرية هو التحفّظ على الواقع، و التنجيز و التعذير، و لا‌يمكن ترتّب هذين الأثرين إلّا مع الالتفات إلى الموضوع و الحكم الظاهري، فبدون الالتفات لا‌تتحقق الغاية من الجعل، و مع انتفاء غايته يكون لغواً.إذا اتضح هذا فالاستصحاب على القول بكفاية الشك التقديري قد جعل قطعاً، لأنّه لا‌يمكن أن يلتزم القائل بكفاية الشك التقديري و لا‌يلتزم بجعل الاستصحاب و لا‌يجري الاستصحاب قبل الصلاة و لا في أثنائها لانتفاء الالتفات، و على كلام المحقق العراقي(قدس‌سره) لا‌يجري بعدها أيضاً لوجود قاعدة الفراغ فيكون جعل الاستصحاب لغواً فلكي نفر من محذور اللغوية – صوناً لفعل الحكيم من اللغو – نلتزم بعدم جريان قاعدة الفراغ في هذه الحالة، إذ لا‌يعقل القول بالجعل مع عدم الثمرة فيكون لغواً، فتعود الثمرة سالمة عن الإشكال فتجري قاعدة الفراغ بعد الصلاة دون الاستصحاب على القول باعتبار فعلية الشك، و عدم جريانها على القول بكفاية الشك التقديري».
[5] و هناك ثمرة أخرى ذكرها بعض الأساطين. في المغني في الأصول، ج1، ص345: «في هذا الاختلاف ثمرة أخرى تظهر لخصوص المجتهد، و هي أنّه إن أجرى الاستصحاب مع الغفلة أيضا لم‌تصل النوبة إلى الأصل المحكوم، و إن اشترط الشك الفعلي لم‌يجر الاستصحاب فتصل النوبة إلى الأصل المحكوم كالبراءة مثلاً، و على الأول للفقيه أن يفتي على طبق الاستصحاب في الشبهات الحكمية، و أن يخبر بالموضوع في الشبهات الموضوعية، و ليس له ذلك على القول الثاني».قال المحقق الإصفهاني(قدس‌سره) بجريان الاستصحاب أوّلاً لكنه منع ثانياً كونه استصحاب الحدث؛ فقال بالنسبة للأوّل في نهاية الدراية، ج5، ص128في التعلیقة على قوله: «بخلاف من التفت قبلها و شك ثم غفل»: «و يمكن الإشكال عليه بلحاظ ما تقدم من الأمرين اللذين عليهما يبتني اعتبار الشك الفعلي:أما الظهور في فعلية الشك، فلا فرق بين الحدوث و البقاء، لأن الشك الفعلي، إن كانت حيثية تقييدية للحكم الاستصحابي، فقد زالت بالغفلة و إن كانت حيثية تعليلية- حدوثاً لا بقاءً- فممّا لا دليل عليه...و أما اقتضاء الطريقية، لعدم تعقل إناطة الحكم الطريقي المسوق بداعي تنجيز الواقع بالشك التقديري، فالأمر أوضح... .و الجواب: أما بناء على المبنى الأول، فبأن الغفلة عن موجب الشك و سببه مانعة عن تحقق أصل الشك... .و أما بناء على المبنى الثاني، المجامع لفرض بقاء الشك في أفق النفس أيضاً، فبأنّ التنجّز لا‌ينحصر في ترتب أثر المخالفة للتكليف، حتى يقال: بأن بقاءه محال، بل شأن الأمر الطريقي إيقاع المكلف في كلفة الواقع تكليفاً و وضعاً فالحدث الواقعي- الذي لم‌يكن له كلفة المانعية فعلاً- صار بسبق اليقين به، و الشك في بقائه مانعاً فعلياً، فالصلاة مقرونة بالمانع الفعلي ما لم‌يأت برافعه، و إن غفل عن اقترانها بالمانع، البالغ مرتبة الفعلية، بسبق الأمر الاستصحابي المبلغ له إلى مرتبة الفعلية».و بالنسبة للثاني أي عدم جریان استصحاب الحدث بعد العمل – مع عدم جریان قاعدة الفراغ- بوجوب الإعادة لقاعدة الاشتغال أو استصحابه أو استصحاب بقاء الأمر، قال في نهاية الدراية، ج5، ص129في التعلیقة على قوله: (قلت: نعم، لو‌لا قاعدة الفراغ): «ظاهره(قدس‌سره)- كما هو ظاهر الشيخ الأجلّ(قدس‌سره) - في الرسائل‌- جريان استصحاب الحدث في نفسه، بعد العمل، لتمامية أركانه من اليقين و الشك إلا أنه لا‌يخلو عن إشكال، لأن استصحاب الحدث، و إن كان مرجعه إلى التوسعة في دائرة المانعية، و جعل الحدث المشكوك كالمعلوم مانعاً، و كانت الإعادة بحكم العقل، و كان موضوعه أعم من الواقع و الظاهر- كما أوضحه شيخنا الأستاذ(قدس‌سره) في تعليقته المباركة على الرسائل في هذا الموضع‌ إلا أن التعبد بمانعيته- ما لم‌يتصف حال الصلاة بالمانعية شرعاً فعلاً، - غير معقول، إذ الشي‌ء لا‌ينقلب عما هو عليه، فالصلاة الغير المقترنة بالمانع الواقعي- حيث لم‌يحرز- و لا بالمانع التعبدي- حيث لم‌يكن تعبد في حال الصلاة- كيف يعقل أن تنقلب و تصير مقترنة بالمانع التعبدي حتى تكون باطلة، فتجب الإعادة لبقاء الأمر؟... نعم إذا كانت الشرطية و المانعية من الاعتبارات لأمكن اعتبار مانعية أمر متقدم أو شرطيته، لأن الاعتبار خفيف المئونة إلا أنك قد عرفت: أنه لا مصحّح لانتزاعهما إلا الأمر المتعلق بمركب متقيد بوجود شي‌ء أو عدم شي‌ء... . نعم قاعدة الاشتغال، أو استصحابه، أو استصحاب بقاء الأمر كافٍ في وجوب الإعادة، إنما الكلام في استصحاب وجود المانع، و الحكم بوجوب الإعادة بسببه»
[6] «[الشيخ الطوسي(قدس‌سره)] بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لَهُ: الرَّجُلُ يَشُكُّ بَعْدَ مَا يَتَوَضَّأُ، قَالَ: هُوَ حِينَ يَتَوَضَّأُ أَذْكَرُ مِنْهُ‌ حِينَ‌ يَشُكُ‌». التهذيب، ج1، ص101، كتاب الطهارة، الباب4، ح114؛ الوسائل، ج1، ص471، كتاب الطهارة، الباب42 من أبواب الوضوء، ح7.
[7] «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَن‌ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ. أَنَّهُ قَالَ: إِنْ شَكَّ الرَّجُلُ بَعْدَ مَا صَلَّى فَلَمْ يَدْرِ أَ ثَلَاثاً صَلَّى أَمْ أَرْبَعاً وَ كَانَ يَقِينُهُ حِينَ انْصَرَفَ أَنَّهُ كَانَ قَدْ أَتَمَّ لَمْ يُعِدِ الصَّلَاةَ وَ كَانَ حِينَ‌ انْصَرَفَ‌ أَقْرَبَ‌ إِلَى الْحَقِّ مِنْهُ بَعْدَ ذَلِك»‌. من لا‌يحضره الفقيه، ج1، ص352، أبواب الصلاة، باب أحکام في السهو، ج1027؛ السرائر، ج3، ص614 : (رواه ابن إدريس في آخر السرائر نقلا من كتاب محمد بن علي بن محبوب عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير عن محمد بن مسلم‌)؛ الوسائل، ج8، ص264، كتاب الصلاة، الباب27 من أبواب الخلل الواقع في الصلاة، ح3.و إسناد الشيخ الصدوق(قدس‌سره) إلى محمد بن مسلم كما في مشيخة الفقيه ج4، ص424: «عليّ بن أحمد بن عبد الله ابن أحمد بن أبي عبد الله، عن أبيه‌، عن جدّه أحمد بن أبي عبد الله البرقيّ، عن أبيه محمّد بن خالد، عن العلاء بن رزين، عن محمّد بن مسلم»
[8] «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ‌ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ. قَالَ: كُلُّ مَا شَكَكْتَ فِيهِ مِمَّا قَدْ مَضَى‌ فَامْضِهِ‌ كَمَا هُوَ». تهذيب الأحكام، ج2، ص344، کتاب الصلاة، باب أحکام السهو (الباب16)؛ الوسائل، ج8، كتاب الصلاة، الباب23 من أبواب الخلل الواقع في الصلاة، ص237، ح3
[9] في نهاية الدراية، ج5، ص127في التعلیقة على قوله: (فيحكم بصحّة صلاة من أحدث ثم غفل): «عدم جريان الاستصحاب قبل الصلاة، و في حال الصلاة بناء على ما تقدم- من تقوّمه بالشك الفعلي- واضح، و أما صحة الصلاة بقاعدة الفراغ فبناء على الطريقية و الظهور النوعي من حال المصلى بأنه لا‌يدخل في العمل إلا مستجمعاً لما يعتبر فيه وجوداً و عدماً، كما يشهد له التعليل بأنه «هو حين يتوضأ أذكر» لا مجال للقاعدة، للقطع بأنه كان غافلاً عن حدثه المتيقن سابقاً، لا ذاكراً، فضلاً عن كونه أذكر، و أما بناء على أنها من الأصول العملية، المنوطة بمجرد حدوث الشك بعد العمل، لا من باب تقديم لظاهر على الأصل؛ فلا شبهة في جريان قاعدة الفراغ».
[10] مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص92 - 93 و (ط.ج): ج3، ص110 - 111.أشكل صاحب المنتقى في المنتقى ج6، ص28 على ما أفاده الشيخ الأنصاري و صاحب الكفاية: «أن هذه الدعوى تتمّ بناء على الالتزام بموضوعية اليقين و الشك بما هما وصفان في باب الاستصحاب، بحيث يتعلق الجعل بوصف اليقين.أما بناء على الالتزام بأن المجعول في الاستصحاب هو الحكم المماثل، أو الملازمة بين الحدوث و البقاء- كما يظهر من صاحب الكفاية- المعبّر عنها في كلام البعض بأن الحادث يدوم، بحيث لا‌يكون لليقين و الشك موضوعية، بل هما طريقان للمتيقن و المشكوك. فلا‌يتمّ هذا الكلام، لأن اليقين و الشك لا موضوعية لهما، بل يكون الاستصحاب حكماً ظاهرياً ثابتاً في الواقع للحادث عند حدوثه، مع قطع النظر عن اليقين و الشك. نعم، اليقين طريق إليه كسائر الأحكام الشرعية الثابتة لموضوعاتها.و بالجملة: لا موضوعية للشك حتى يبحث في أن المراد به الشك الفعلي أو التقديري».و قال(قدس‌سره) في المنتقى، ج6، ص30 بعد أن أشكل على الشيخ الأنصاري(قدس‌سره) في استدلاله على نفي جريان قاعدة الفراغ في المسألة الأولى: «فالوجه الصحيح في نفي جريان قاعدة الفراغ و الحكم ببطلان العمل في الفرض المزبور هو أن يقال: أن الشك الذي يكون مجرى لقاعدة الفراغ هو الشك في صحّة العمل، بمعنى الشك في مطابقة ما أتي به للمأمور به، و أما مع العلم بعدم مطابقته لما هو الوظيفة الفعلية عليه و لما هو متعلق الأمر، فلا مجال لقاعدة الفراغ للعلم ببطلان العمل بحسب الوظيفة الفعلية. و ما نحن فيه من هذا القبيل، لأنه بعد ما التفت و أجرى استصحاب الحدث كان مأموراً بالطهارة، و كان محكوماً ببطلان صلاته لو جاء بها بحالته التي هو فيها بلا وضوء. و عليه فإذا التفت بعد العمل إلى ذلك فلا شك لديه في صحة العمل، بل يعلم بمخالفة عمله لما هو مقتضى الوظيفة الفعلية عليه، و مثله يكون باطلاً. و لعلّ هذا هو مراد صاحب الكفاية، من التزامه ببطلان العمل للحدث الاستصحابي»‌.و أورد السيد الصدر في بحوث في علم الأصول، ج6، ص213 على المسألة الأولى: «و يلاحظ عليه: أنه لا دليل على أخذ القيد المذكور في موضوع القاعدة، لأننا إذا لاحظنا ذيلها فهو يدلّ على ما هو المختار عندنا في الفقه من اشتراط احتمال الأذكرية حين العمل فلا موضوع للقاعدة في أمثال المقام، و إن لم‌نلحظ ذلك و جمدنا على عنوان الفراغ في كلّ مورد فرغ فيه عن عمل و احتمل صحّته و لو صدفةً و اتفاقاً فلا وجه لأخذ قيد زائد على ذلك و إنما لا‌تجري القاعدة في مورد الشك الفعلي في العمل باعتبار عدم تحقق عنوان الفراغ المأخوذ فيها. و بعبارة أخرى: موضوع القاعدة الشك الحاصل بعد العمل بنحو لا‌يكون العمل حينه محكوماً بالبطلان بحسب نظر المكلف، و هذا القيد حاصل في المقام و لو كان الاستصحاب جارياً في شكّه التقديري لأنه غير واصل إليه بحكم غفلته و تقديرية شكه بخلاف موارد الشك الفعلي.و هكذا يتّضح جريان الاستصحاب في المقام و عدم حكومته على القاعدة، و هل يحكم بتقدم القاعدة عليه أم لا؟ قد يقال بتقدمها من باب عدم اجتماعهما في زمان واحد، فإنه حين العمل يجري الاستصحاب دون القاعدة و بعد العمل تجري القاعدة و تحكم على الاستصحاب بعد الفراغ عن العمل، و الاستصحاب الجاري حين العمل لا‌يكون منجزاً لما بعد الفراغ من العمل فإنّ الاستصحاب ينجّز بجريانه بلحاظ زمان جريانه لا أكثر، و هذا من قبيل من قلّد مجتهداً يحكم ببطلان صلاته ثمّ مات فقلّد مجتهداً آخر يحكم بصحة صلاته فإنه لا‌تجب عليه الإعادة.إلّا أنّ الصحيح: وقوع المنافاة بينهما، لأنّ التفكيك بين الوجود الحدوثي للاستصحاب و الوجود البقائي له غير معقول في خصوص المقام، لأنَّ لازمه اختصاص هذا التعبد الاستصحابي بصورة الغفلة بحيث يرتفع بمجرد الالتفات و جعل مثل هذا الحكم الظاهري لغو عقلًا أو عقلائياً و عرفاً على أقلّ تقدير، و هذا يعني أن دليل التعبد الاستصحابي بالحدوث يلازم التعبّد الاستصحابي بقاءً أيضاً فيقع التنافي بينه و بين القاعدة و حينئذ لو قلنا بأنَّ تقدم القاعدة على الاستصحاب الجاري في موردها بعد العمل يكون بملاك الحكومة و رفعها للشك فهذا الوجه لا‌يتمّ هنا لأنها لا‌ترفع الشك حين العمل و التعبد الاستصحابي بعد العمل لازم دليل الاستصحاب لا نفس الاستصحاب فيكون التعارض بحسب الحقيقة بين دليل التعبدين بلحاظ ما بعد الفراغ عن العمل، و إنْ قلنا بأنَّ تقدّم القاعدة على الاستصحاب بملاك التخصيص و تقدم ظهور دليلها على ظهور دليله كما هو الصحيح فهذا يجري في المقام أيضاً فيحكم بصحة الصلاة بالقاعدة على كلّ حال».قال المحقق الحائري(قدس‌سره) في درر الفوائد، ص513: «و أما المسألة الثانية فالأخذ بقاعدة الشك بعد الفراغ فيها مبني على كونها من الأصول العملية، و أما على كونها من الطرق من جهة ملاحظة التعليل الوارد في بعض الأخبار من أنه حين العمل أذكر فلا‌تكون مشمولة لها، للعلم بأنه حين العمل ليس أذكر منه بعده، فحينئذ إن قلنا بالأول يؤخذ بالقاعدة، و تقدم على الاستصحاب، لا من جهة الحكومة، بل من جهة أنه لولاه لزم كون القاعدة لغواً، لورودها مورد الاستصحاب غالباً، إما موافقة له أو مخالفة، و إن قلنا بالثاني فتقديمها عليه في موارد جريانها من جهة الحكومة، نظير تقديم ساير الأدلة و الأمارات عليه، و لكن الدليل غير شامل للشك المفروض، لعدم صدق التعليل المقتضي للطريقية.و من هنا يعلم ما في ما أفاده(قدس‌سره) من أن هذا الشك اللاحق يوجب الإعادة بحكم الاستصحاب لو‌لا حكومة قاعدة الشك بعد الفراغ، لأنه لو أخذ بالقاعدة من باب الطريقية بملاحظة التعليل المذكور، فلا‌تجري في الفرع المزبور أصلاً، حتى تكون مقدمة على الاستصحاب، و إن أخذ بها من باب التعبد فتقدمها ليس من باب الحكومة، كما لا‌يخفى، و لعلّه أشار إلى ما ذكرنا أو بعضه بقوله: فافهم».و ناقش السيد الصدر. في المسالة الثانية في بحوث في علم الأصول، ج6، ص214: «و يلاحظ عليه: أولاً: إن هذا الشك فعلي حين العمل و ليس تقديرياً، لأنَّ الشك كالعلم و الظن تارةً يكون ملتفتاً إليه و أخرى لا‌يكون ملتفتاً إليه بعد حصوله، و لكنه موجود في أعماق النّفس و عدم الالتفات إلى ما في النّفس لا‌يرفعه لا دقةً و لا عرفاً، و لهذا قيل بعدم شمول قاعدة الفراغ لهذا المكلف بعد العمل لكون شكه نفس الشك السابق، فإذا كان الدليل على عدم جريان الاستصحاب في الشك التقديري عدم فعلية الشك فهو غير تام في المقام. نعم لو كان المدرك الوجه الثبوتي الذي ذكره‌ المتأخرون من عدم معقولية الحكم الظاهري مع عدم الوصول و التنجز كما في حال الغفلة و النسيان فهذا الوجه جارٍ هنا أيضاً.و ثانياً: ما أشرنا إليه آنفاً من أن المنجز في كل آن هو الحجة المعذرة للمكلف و النافية عنه الإعادة و القضاء في ذلك الآن و استصحاب الطهارة في الفرع المذكور قد فرض انقطاعه بعد الفراغ عن العمل لحصول العلم بتوارد الحالتين فلا معذّر بيد المكلف بعد الفراغ ليعتمد عليه، و التعبد الاستصحابي حين العمل لا‌يعذر عن الواقع إلّا بلحاظ زمانه و ظرفه».و لنذكر هنا بعض ما يمكن أن يستدلّ به لتعميم الشك للشك التقديري أو الشأني:قال المحقق اليزدي(قدس‌سره) في حاشية فرائد الأصول، ج‌3، ص39 ذيل قول الشيخ الأنصاري(قدس‌سره): (أمّا إذا لم يلتفت فلا استصحاب و إن فرض شكّ فيه على فرض الالتفات‌): «و لقائل أن يقول: لا‌نسلّم اعتبار الشكّ الفعلي في موضوع الاستصحاب بل إنّما يعتبر مجرّد عدم العلم بزوال الحالة السابقة أعمّ من الشكّ و الظنّ و الوهم و الغفلة بدعوى أنّ حرمة النقض في الأخبار مغيّاً باليقين على الخلاف و كذا حكم العقل على القول الآخر، و يرجع هذا إلى كفاية الشكّ الشأني في موضوع الاستصحاب، و لا‌ينافي ذلك قوله (عليه السلام) في بعض أخباره: «لا‌ينقض اليقين بالشكّ» الظاهر في الشكّ الفعلي لأنّه محمول على الغالب، فإنّ فرض عدم حصول الشكّ لأجل الغفلة كما مثّله نادر، و لا‌يتوهّم أنّ مجرّد عدم العلم بزوال‌ الحالة السابقة كما قلنا شامل لما إذا علم بقاء الحالة السابقة أيضاً، و يلزم ذلك جعل الحكم الواقعي بلحاظ هذه الصورة و الحكم الظاهري بلحاظ باقي الصور بجعل واحد و بلفظ واحد و بلسان واحد؛ و هو إمّا متعذّر كما قيل أو مستبعد و مخالف للظاهر، لأنّ سياق الأخبار آبٍ عن شمول صورة العلم ببقاء الحالة السابقة، و لازم ما ذكر أنّه لو تيقّن بالحدث ثمّ غفل و صلّى في حال الغفلة ثمّ التفت بعد الصلاة و شكّ في أنّه تطهر قبل الصلاة أم لا، حكم ببطلان صلاته مستنداً إلى جريان الاستصحاب قبل العمل، و لو تيقّن بالطهارة ثمّ غفل و صلّى كذلك حكم بصحّة صلاته للاستصحاب الجاري قبل العمل كالأوّل، بل يمكن أن يقال بجريان الاستصحاب قبل العمل في الصورة المفروضة و إن سلّمنا أنّ المعتبر هو الشكّ الفعلي الموجود حال الالتفات على ما في المتن بدعوى أنّ المعتبر في قوام الاستصحاب هو حصول الشكّ الفعلي في زمان ما قبل العمل أو بعده، فلو التفت بعد العمل و شكّ علم أنّه كان محكوماً بحكم الاستصحاب من الأوّل في الواقع. غاية الأمر عدم علمه به إلى حين الشكّ. نعم لو بقي على حال الغفلة إلى أن مات لا‌يجري الاستصحاب في حقّه أصلاً، و هذا بخلاف ما لو قلنا بجريانه بملاحظة الشك الشأني على ما حرّرنا، فإنّ لازمه جريان الاستصحاب في حال الغفلة و إن لم‌يلتفت و لم‌يشك إلى أن مات. هذا كلّه حال جريان الاستصحاب بالنسبة إلى ما قبل العمل.و أمّا بالنسبة إلى جريانه بعد العمل عند حصول الشكّ حينئذ فلا كلام فيه على جميع التقادير، و يقتضي ترتّب الأثر من حين اليقين السابق إلى زمان الشكّ و بعده اللازم منه صحّة العمل السابق على زمان الشكّ أو فساده بحسب المتيقّن السابق، إلّا أنّه محكوم بقاعدة الفراغ على ما تقرّر في محلّه، و الحاصل أنّه يمكن القول بجريان الاستصحاب في حقّ الغافل حين العمل و إن لم‌يحصل له شكّ قبل‌ العمل بأحد الوجهين المذكورين لا‌يخلو ثانيهما عن بعد فليتأمّل».يظهر من المحقق الصدر(قدس‌سره) اختيار جريان الاستصحاب التقديري و قد مرّ إشكاله على ما استدلّ به على عدم الجريان في أوّل التنبيه.قال في المغني في علم الأصول، ج1، ص327: «و استند القائلون به إلى وجهين:الوجه الأول: أن اليقين و الشك أخذا طريقاً إلى الموضوع و لا موضوعية لهما، و الموضوع هو ثبوت الشيء فإذا كان الحكم أو الموضوع ذو الحكم ثابتاً واقعاً و مفاد الاستصحاب هو إبقاء ما ثبت سابقاً تمّت أركان الاستصحاب في حالة الشكّ التقديري أيضاً.و منشأ هذا الوجه شبهة حاصلها: أنّ الأصل في العناوين و إن كانت هي الموضوعية إلّا أنّها ليست قاعدة كلية، فإنّ العناوين على قسمين: ما كانت حيثية ذاته الطريقية، و ما لم‌يكن كذلك؛ فما كان من قبيل القسم الأوّل إذا أخذ في لسان الدليل فليس مأخوذاً بما هو موضوع، بل بما هو طريق، و اليقين و القطع من هذا القبيل و الشاهد عليه أن المتيقّن إذا حصل عنده اليقين يغفل عنه و تمام نظره إلى متعلّق اليقين.الوجه الثاني: أنّ روايات الاستصحاب مشتملة على فقرتين: «لا‌تنقض اليقين بالشكّ» و «و لكن تنقضه بيقين آخر» و المستفاد من الجملة الثانية أمران: أنّ اليقين ينقض باليقين و عكسه أي اليقين لا‌ينقض بغير اليقين، و لنقض اليقين بغير اليقين فردان: أحدهما الشك الفعلي التحقيقي، و الآخر الشك التقديري؛ فإنه إذا لم‌يكن هناك شك فعلي يكون رفع اليد عن اليقين السابق نقضاً لليقين بغير اليقين، فلو كان عنده يقين بالطهارة و غفل ففي ظرف الغفلة ليس عنده شكّ فإذا لم يعمل باليقين فليس من نقض اليقين بالشكّ لأنّه ليس شكّاً بالفعل بل تقديراً و لكنّه نقض لليقين بغير اليقين فما يستفاد من أدلّة الاستصحاب هو عدم جواز نقض اليقين بغير اليقين و هو أعمّ من الشكّ الفعلي و التقديري». و في الرسائل، ج1، ص318: «و يمكن أن يفصل في المقامين بين ما إذا صار الشك ذاهلاً رأساً بحيث يقال في الشك الحاصل بعده أنه شك حادث فيقال بجريان القاعدة و عدم جريان الاستصحاب و بين ما إذا غفل عن شكه مع كونه موجوداً في خزانة النّفس نظير عدم العلم بالعلم فيقال بعدم جريان القاعدة و جريان الاستصحاب‌». و أورد علیه في زبدة الأصول، ج5، ص414: «و ما عن بعض المحققين‌ من أن الشك إذا صار فعلياً و جرى الاستصحاب، فالشك يكون باقياً في خزانة النفس، و إن كان الشاك غير ملتفت إليه و لكن وجوده فعلي فيجري الاستصحاب؛غريبٌ فإن الشك و اليقين و الظن مقسمها الالتفات و هو قسيم الغفلة، فإذا فرض الغفلة لا‌محالة يكون الشك منعدماً»
logo