< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/12/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /فصل دوم؛ تفصیل اول؛ ایراد سوم بر دلیل شیخ انصاری بر تفصیل اول

 

الفصل الثاني:تفصیلات خمسة في حجّیه الاستصحاب

التفصیل الأوّل: بین الشك في المقتضي و الرافع

إیرادات ستّة على استدلال الشیخ

الملخص الکلام

بحث ما در استصحاب در تفصیل اول بود، تفصیل بین شک در مقتضی و شک در مانع و رافع. در شک در مقتضی یک سری از اعلام مثل محقق خوانساری، مثل صاحب فصول، مثل شیخ انصاری، مثل آقای نائینی، این اعاظم و بزرگان گفتند در شک در مقتضی استصحاب جاری نیست. چون قول مال یک سری از اعاظم اصول است، حالا صاحب فصول از قدمای ما و مثل شیخ انصاری، آقای نائینی، این ها قبول ندارند استصحاب را در شک در مقتضی باید خیلی با دقت این را بررسی بکنیم.

استدلال شیخ انصاری را گفتیم. ایراداتی بود. ایراد اول از صاحب کفایه بود. انصافا ایراد را با یک دستی که به سر و رویش گفتیم باید بکشیم به این استدلال به نظر وارد است یعنی ایشان از باب اینکه نقض در جایی به کار می رود که یک امر مبرمی را ما بشکانیم، از این باب آمدند گفتند آن متیقن شما باید امر مبرم باشد. گفتیم متیقن ما همان لحظه که به آن یقین داریم یقینمان امر مبرم است و متیقنمان هم می شود امر مبرم. طهارت که یقینی است خودش مبرم است. اصلا خود صفت یقین ابرام دارد و متیقن هم امر مبرم است. در صدق نقض همین کافی است. لازم نیست استمرار و بقائش ابرامی باشد یا اقتضاء بقائش وجود داشته باشد و شک در آن نبوده باشد تا بشود مبرم. همان یقینی بودن در ابرام کافی است. این هم یک نوع ابرام است. اگر یادتان باشد دیروز این را مفصل صحبت کردیم.

یک ایراد دومی بود که دلیل استصحاب منحصر در آن اخبار نقض نیست که یکی روایت عبدالله بن سنان را آوردند که گفتیم این روایت درست است اما اصلا موردش مورد شک در رافع است و به درد ما نمی خورد. اطلاقی نیست. یکی هم روایت محمد بن مسلم بود که گفتیم حق با آن هایی است که به این روایت تمسک کردند. در روایت محمد بن مسلم ماده ی نقض نیست و «فان الیقین لایدفع بالشك» آمده و ماده ی نقض نیامده و این هم گفتیم که علی الظاهر به نظر ما تمام است و جواب آقای خویی از ایراد به نحو مطلق پذیرفته نیست. فقط جوابی که از ایراد دادند در آن صحیحه عبدالله بن سنان وارد است.

الإیراد الثالث: من المحقّق الخوئي ([1] )

و هو النقض باستصحاب عدم النسخ في الحكم الشرعي، فإنّ الشیخ قال بجریان استصحاب عدم النسخ و ادّعى علیه الإجماع([2] ) حتّی من المنكرین لحجّیة الاستصحاب بل المحقّق الأستر‌آبادي جعله من ضروریات الدین([3] ) مع أنّ الشك فیه من قبیل الشك في المقتضي لأنّه لم‌یحرز فیه من الأوّل جعل الحكم مستمراً أو محدوداً إلى غایة فإنّ النسخ في الحقیقة انتهاء أمد الحكم.

می رسیم به ایراد سوم. ایراد سوم و ایراد چهارم دوتا نقضند و دارند همینجوری نقض می کنند به شیخ انصاری. این ایراد سوم نقض به مسئله ی استصحاب عدم نسخ است. ایراد چهارم نقض به استصحاب در موضوعات است. ایراد پنجم هم همینطور، نقض به استصحاب عدم غایت است یعنی چندتا نقض پشت سر هم دارد وارد می کند بعد آقای خویی یک ایراد دیگری هم دارد که ایراد حلی است پس الان روی نقض است و می خواهد بگوید شیخ انصاری! شما می گویید در شک در مقتضی من استصحاب جاری نمی کنم؟!

یک، چرا استصحاب عدم نسخ را جاری کردید؟ شما که می گفتید من در مسئله ی شک در مقتضی استصحاب جاری نمی کنم و نظرتان این بود، در بعضی موارد همه قبول دارند که استصحاب را جاری کنند و شک در مقتضی هم هست که یکی از آن ها استصحاب عدم نسخ است. شیخ قائل به جریان استصحاب عدم نسخ است و گفته اجماعی است این استصحاب عدم نسخ حتی منکرین حجیت استصحاب هم این را قبول دارند یعنی این اصل عدم نسخ را کأنه قبول دارند. محقق استرآبادی این را از ضروریات دین حساب کرده. نسخ چه می شود؟ شک در رافع یا شک در مقتضی؟ این شک در مقتضی است. خدا که نمی آید آن را بردارد. گفتند انتهاء امد الحکم. گفتند نسخ اینجوری نیست که خدا یک حکم مطلقی را بیاید بدهد بعد بیاید آن را بردارد، این می خواسته ادامه پیدا کند خدا می آید آن را بردارد. اینجوری نیست. گفتند نسخ چیست؟ انتهاء امد الحکم یعنی امد داشته مثل همان عقد موقت بود که می گفتند طرف نمی داند چه مقدار است. گفتند آنجا استصحاب جاری نمی شود چون شک در مقتضی است. یک عقدی است که زمانش مشخص نیست. یک قراردادی است که زمانش مشخص نیست. شک در مقتضی اش داریم یا شک داریم بین اینکه این قرارداد دائمی بوده یا قرارداد زمان داشته. نمی توانی استصحاب جاری کنی چون شک در مقتضی است این عقد. مگر همین را نمی گفتید؟ چه در جایی که شک بین این بوده باشد که این عقدی بوده باشد تا زمان خاصی یا دائمی باشد یا نه، عقد در زمان خاص بوده اما در زمانش شک داریم. در اینجور موارد استصحاب گفتند جاری نمی شود. این استصحاب عدم نسخ هم همینجوری است. شما گفتید نسخ انتهاء امد الحکم است. چطور شما آمدید گفتید که جریان استصحاب در عدم نسخ اجماعی است آقای شیخ انصاری!؟ این هم از مصادیق شک در مقتضی بود. چه جوابی می خواهید بدهید؟

و یشهد لهذا النقض الذي أفاده المحقّق الخوئي نفس عبارة الشیخ الأنصاري حیث قال:

«إنّ المستصحب هو الحكم الكلّي الثابت للجماعة على وجه لا مدخل لأشخاصهم فیه، إذ لو فرض وجود اللاحقین في السابق عمّهم الحكم قطعاً، [فإنّ الشریعة اللاحقة لاتحدث عند انقراض أهل الشریعة الأولى]. غایة الأمر احتمال مدخلیة بعض أوصافهم المعتبرة في موضوع الحكم، و مثل هذا لو أثّر في الاستصحاب لقدح في أكثر الاستصحابات بل في جمیع موارد الشك من غیر جهة الرافع». ([4] )

خود عبارت شیخ انصاری را هم ایشان می آورند. خود شیخ انصاری گفته «ان المستصحب هو الحكم الكلي الثابت للجماعة على وجه» عبارت شیخ انصاری یک خرده ثقیل است. با دقت ببینید. خود شیخ انصاری در بحث استصحاب عدم نسخ گفته مستصحب یک حکم کلی است که برای یک جماعتی ثابت شده بر وجهی که اشخاص در آن مدخلیت نداشتند. حالا فرض کنید یک حکمی در دین سابق بوده، در دین لاحق می خواهیم ببینیم می آید یا نمی آید. اشخاص اگر مدخلیت نداشتند «لو فرض وجود اللاحقین فی السابق» اگر فرض کنیم آن هایی که لاحق می آیند این ها جزء سابقی ها هستند «عمهم الحكم قطعا» شما جزء شریعت بعدی بودید، قبلش هم یک شریعتی بوده، اگر آن هایی که مال شریعت بعدی بودند فرض بکنیم این لاحقین را در میان سابقین، حکم شامل حالشان می شود چون شخص آن ها مدخلیتی نداشته که. حکم مال شخص نیست. بعد اینجا یک توضیحی نوشتیم که شریعت لاحقه حادث نمی شود «عند انقراض أهل الشريعة الاولى» اینجوری نیست که اهل شریعت اولی همه منقضی بشوند بعد شریعت دوم بیاید. یک عذابی بیاید همه ی آن بدبخت ها بروند زیر قبر بعد هر کسی به دنیا می آید بشود شریعت دوم. اینجوری که نیست که. در ضمن شریعت اولی آمده و ادامه داشته، یک دفعه شریعت دومی می رسد بعد یواش یواش می گویند آقا! یک دین جدیدی هم آمد. ببینید پس اهل شریعت اولی که همه از بین نرفتند و منقرض که نشدند. بله، ما گفتیم مدخلیت ندارند اشخاص، شما احتمال مدخلیت را می دهی، غایت الامر احتمال مدخلیت بعضی از اوصافشان که معتبر باشند در موضوع حکم اما مثل این اگر اثر بگذارد در بحث استصحاب خیلی از استصحاب ها اشکال پیدا می کند بلکه در جمیع مواردش شک از غیر جهت رافع، این مطلب هست. خب این عبارت ایشان.

و كلامه الأخیر یدلّ على أنّه لایقول بعدم حجّیة الاستصحاب في جمیع موارد الشك من غیر جهة الراف

آقای خویی عبارت ایشان را می آورند در اصول، استشهاد می کنند به این عبارت و بعد هم می گویند این کلام آخر ایشان دلالت می کند که ایشان قائل به عدم حجیت استصحاب در جمیع موارد شک از غیر جهت رافع نبوده.

ببینید خود آقای شیخ چه می گوید. می گوید اگر این حرف را بیاییم بزنیم که این اثر دارد احتمال اینکه اشخاص مدخلیت در حکم داشته باشند اشکال پیدا می شود در اکثر استصحابات بلکه در جمیع موارد شک از غیر جهت رافع. شک از غیر جهت رافع یعنی چه؟ یعنی شک در مقتضی دیگر. خود شیخ می گوید تمام موارد شک در غیر جهت رافع یعنی شک در مقتضی اشکال پیدا می کند. معلوم می شود خود شیخ بعضی موارد شک در مقتضی را قبول دارد. آنجا قبول کرده بود ولی اینجا الان دارد انکار می کند و می گوید در شک در مقتضی استصحاب جاری نمی شود اما آنجا معلوم می شود که قبول داشته.

یلاحظ علیه

یمكن الجواب من قبل القائلین بالتفصیل المذكور بأنّ الوجه في جریان أصالة عدم النسخ هو الإجماع و الأخبار الدالّة على اشتراك الأحكام بین الحاضرین أو الموجودین و الغائبین أو المعدومین، و لیس الوجه في ذلك هو الاستصحاب، و هذا الجواب یستفاد من كلام صاحب الفصول([5] ) على ما نقله عنه الشیخ الأنصاري.([6] )

خب ما فقط یک جوابی بدهیم به آقای خویی. یادتان هست همین اولی که بحث را گفتیم گفتیم که بعضی ها که منکر حجیت استصحابند باز اصل عدم نسخ را جاری می کردند؟ یعنی اصلا استصحاب را هم که قبول نداشتند از باب اجماع یا اخبار دال بر اشتراک احکام بین حاضرین و موجودین و غائبین و معدومین و اینجور چیزها قبول داشتند و وجهشان استصحاب نبوده. آن هایی که قبول داشتند همه از این باب نیست کما اینکه صاحب فصول هم دارد اشاره به این مطلب می کند که شیخ انصاری فرمودند.

پس ببینید فقط منحصر در استصحاب نیست که شما بخواهید بیایید این مسئله را فقط دلیل بر حجیت استصحاب بگیرید. ممکن است که اصل عدم نسخ را قبول دارد نه از باب استصحاب، شیخ انصاری از باب جریان استصحاب که در موردی که شک در مقتضی است نیامده اصل عدم نسخ را بپذیرید، اصل عدم نسخ را اصالتا قبول دارد. بعضی ها قبول دارند از باب اجماع. بعضی ها از باب اخبار داله ی بر اشتراک احکام. پس این را حواسمان باشد. این به تنهایی نقض بر شیخ نمی تواند باشد.

ببینید یک نکته هست که در بحث بعدی هم می گوییم که شاید شیخ انصاری شک در مقتضی را قبول ندارد اما بعضی موارد را قبول کرده و این ها را ملحق کرده به شک در رافع -حالا بعد می گویم خدمتتان- نه اینکه کلا بخواهد همه را رد کند. گفته شک در مقتضی را قبول ندارم الا در بعضی موارد که ملحق شده به شک در رافع یعنی چندتا مورد را پذیرفته. استصحاب عدم نسخ هم از آن قبیل موارد است. می خواهم بگویم اینطوری نیست که حتما نقض وارد بشود. جزء موارد خاصه است چون یک موردی است که دلیل غیر استصحاب هم داشته حتی منکرین استصحاب هم این را قبول دارند پس این را ایراد به شیخ انصاری نگیرید به عنوان نقض چون این مورد خاصی است که اجماعی بوده. این مورد اجماعی را ایراد نگیرید.

الإیراد الرابع: من المحقق الخوئي أیضاً

و هو النقض بالاستصحاب في الموضوعات قال:

الثاني: الاستصحاب في الموضوعات، فإنّه [أي الشیخ] قائل به مفصّلاً بین الشك في المقتضي و الشك في الرافع .. و مثّل للشك في الرافع بالشك في كون الحدث أكبر أو أصغر، فتوضّأ فیكون الشك شكاً في الرافع فیجري استصحاب الحدث و مثّل للشك في المقتضي بالشك في كون حیوان من جنس الحیوان الفلاني الذي یعیش خمسین سنة أو من جنس الحیوان الفلاني الذي یموت بعد ثلاثة أیام مثلاً مع أنّه یلزم من تفصیله عدم حجّیة الاستصحاب في الموضوعات كحیاة زید و عدالة عمرو مثلاً فإنّ إحراز استعداد أفراد الموضوعات الخارجیة ممّا لا سبیل لنا إلیه، و إن أُخذ مقدار استعداد الموضوع المشكوك بقاؤه من استعداد الجنس البعید أو القریب، فتكون أنواعه مختلفة الاستعداد و كیف یمكن إحراز مقدار استعداد الإنسان من استعداد الجسم المطلق أو الحیوان مثلاً؟ و إن أُخذ من الصنف فأفراده مختلفة باعتبار الأمزجة و الأمكنة و سائر جهات الاختلاف، فیلزم الهرج و المرج.

و هذا هو الإشكال الذي أورده على المحقّق القمي بعینه و حاصله عدم جریان الاستصحاب في الموضوعات لكون الشك فیها شكاً في المقتضي لعدم إحراز الاستعداد فیها». ([7] )

آقای خویی می گوید خب مورد دوم را ایراد می گیرم. نقض به استصحاب در موضوعات. ایراد چهارم. آقای خویی اینجا هم اشکال می کند. می گوید مورد دومی که می خواهیم نقض بکنیم استصحاب در موضوعات است. شیخ قائل به استصحاب در موضوعات است «مفصلا بین الشك فی المقتضی و الشك فی الرافع» برای شک در رافع مثال زده به شک در اینکه حدث اکبر یا حدث اصغر پیش آمده رفته وضو گرفته. آقا! این شخص شک دارد که یا حدث اصغر است یا حدث اکبر است. حالا که رفته وضو گرفته می تواند بگوید دیگر از بین رفت؟ مرد حسابی غسل می کردی تمام می شود. اگر حدث اکبر بود درست می شد، حدث اصغر هم بود درست می شد. اگر این کار را می کرد دیگر قشنگ آن مسئله را از بین می برد. چه حدث اکبر بود چه حدث اصغر بود ما رفعش کردیم اما اینجا وضو گرفته، نمی داند آن چیزی که پیش آمده حدث اکبر است یا حدث اصغر است. اگر حدث اکبر بوده باشد با وضو گرفتن هیچ اتفاقی در عالم امکان نمی افتد، در عالم تشریع هم هیچ اتفاقی نمی افتد و بر همان جنابت خودش باقیست. پس اینجا مورد مورد شک در رافع است. اینجا استصحاب حدث جاری می شود چون که این بنده خدا مسلم می داند که پاک نیست حالا وضو گرفت شک می کند در اینکه پاک شده یا نه، دوباره هنوز استصحاب پاک نبودن در آن هست یعنی نماز نمی تواند بخواند چون از اول شک دارد و می داند یک اتفاقی افتاده که یا حدث اکبر است یا حدث اصغر است. این رافع هم مسلما و قطعا رافع نبوده و شک در رافع دارد با وضو گرفتن پس باید همان استصحاب حدث را بکند دیگر یعنی بگوید که آقا! ما یا حدث اکبر از ما صادر شده یا حدث اصغر. حالا این چیزی که انجام دادیم یک وضو بود. خب اگر حدث اکبر بوده باشد که هنوز من مشکل دارد که پس من طاهر نشدم. اینجا استصحاب حدث را می کنم.

برای شک در مقتضی مرحوم آقای شیخ مثال زده. مثالی که زده این است که یک حیوانی از جنس آن حیوانی است که -خیلی دقت کنید چون آقای خویی ایراد گرفته و ما می خواهیم ایرادش را جواب بدهیم- یک حیوانی هست یا از جنس فلان حیوانی که پنجاه سال عمر می کند یا از جنس حیوان فلانی است که بعد سه روز تمام می کند. این سه روز و آن یکی پنجاه سال. با اینکه یلزم من تفصیله عدم حجیة الاستصحاب فی الموضوعات. آقای خویی این را که دارند نقل می کنند می گویند این را مثال شک در مقتضی گرفته. می توانم من استصحاب حیات حیوان را بکنم در اینجا؟ می گویم ما یک چیزی کردیم در قفس. اگر آن جانوری که کردیم در قفس فلان جانور باشد پنجاه سال هست. اگر فلان یکی جانور بوده باشد تا سه روز بیشتر نیست یعنی الان مرده. این می شود استصحاب شک در مقتضی یا شک در رافع؟ شک در مقتضی است دیگر. مقتضی حیات نمی داند دارد یا نه دیگر. نمی داند تا پنجاه سال دیگر این زنده است یا تا سه روز دیگر. شک در مقتضی دارد ممکن است از آن حیوان هایی بوده باشد که تا سه روز بعد می میرند. حالا که مسئله اینجور شد این مثال شک در مقتضی، آقای خویی می خواهد نقض بزند. می گوید ببین چجوری مثال زدی؟ خب لازمه ی این تفصیلی که بین شک در مقتضی و رافع دادید عدم حجیت استصحاب در موضوعات است مثل حیات زید و عدالت عمرو. اینجا هم نمی توانی. چرا؟ چون حیات زید را شما از کجا می دانی استعدادش چقدر است؟ می خواهم ببینم وحی شد به شما که فرمودید استعدادش چقدر است؟! از کجا فهمیدی حیات زید استعدادش چقدر است؟ یا عدالت عمرو. از کجا می دانی عدالت عمرو چقدر استعداد بقا دارد؟ هر جا دیدید که حالا یک دفعه یک جایی می رود آدم خوبی می شود و تا چند روز گناه نمی کند. رفته مشهد آمده تا یک هفته، یک ماه رویش اثر دارد. مشهد که رفته تا یک ماه بعد آدم خوبیست. کربلا که رفته تا دو ماه آدم خوبیست. مسجد که رفته تا یک روز آدم خوبیست. بعدش همان افسق الفاسقین قبل است. آقا! این از کجا می داند تا کی می خواهد استمرار پیدا کند؟ استعداد بقاء عدالتش تا کی است؟ اما یکی نه، خیلی عدالتش قوی است و اصلا در عمرش گناه نمی کند اما بعضی ها هستند استعداد عدالت در آن ها متفاوته بستگی دارد که یک چیزی پیش آمده که این گناه نکند. با آدم های خوب نشسته، در جو خوب قرار گرفته این عدالت استمرار پیدا می کند اما این عدالت خیلی استعداد بقا ندارد. رفت در خیابان و دو بار این ور و آن ور رفت دیگر عدالت ساقط می شود و می رود. آقای خویی می خواهند بگویند همین عدالت هم فکر نکنی اگر استعداد...

بعضی ها در ذهنشان فکر می کند که مثلا می گوییم زید عادل این استعداد بقا دارد الی یوم القیامة؛ نه بابا! یک ذره حرم رفته و دو بار این ور و آن ور و مسجد و اینجور چیزها استعداد بقا دارد. از یک شهر زیارتی در بیاید و برود در یک شهر خودش و در این بازار و این ور و آن ور، دیگر هیچ. وای به حال کسی که پشت سرش نماز بخواند! یک دفعه می شود افسق الفاسقین. پس استعداد عدالت هم مقتضی اش را شما از کجا می خواهی بفهمی تا چه حد است که بگویی من علم به مقتضی دارم؟ در تمام موضوعات همین بدبختی را داریم.

آقای خویی دارد به آقای شیخ انصاری ایراد می گیرد می گوید تمام موارد موضوعات اینطور است. در حیات زید تو از کجا می خواهی ببینی رگ های قلبش وضعش چطور است؟ به چه دلیل می گویی این استعداد بقا دارد؟ اگر یک دکتری این را نگاه بکند می گویم من نمی دانم چطوری زنده است. همین الانش من می گویم این باید زیر خاک باشد. با این غذا خوردن و این سیستم، من که دارم معاینه اش می کنم و دکتر هستم می گویم این تا شش ماه دیگر زنده نیست. یکی دیگر را نگاه می کند می گوید این همین الان اصلا چطوری زنده است؟ طرف می رود دکتر، دکتر تعجب می کند که تو چطوری زنده ای؟! تو باید الان سه تا سکته را زده باشی و الان زیر خاک باشی. تا ما می گوییم حیات زید، آقای خویی می خواهند از اینجا بگویند که شما خیال کردی این شک در مقتضی نیست؟

تمام این موضوعات همین بدبختی ها را دارد. پس شما استصحاب حیات زید را جاری نکن. خیال کردی استصحاب حیات زید یعنی مثلا یک انسان عادی تا هشتاد سال عمر می کند پس بنابراین باید بگوییم جناب زید تا هشتاد سالگی ما استصحاب می کنیم حیاتش را چون که استعداد و مقتضی بقا دارد؟ تو از کجا می گویی مقتضی بقا دارد؟ این رگ‌های قلبش گرفته، حالش هم که بد است، یک هفت هشت تا مریضی هم دارد مثل من. این آقا همین آقا به زور آمده اینجا سر درس. این معلوم نیست تا کی زنده است. مقتضی در این معلوم نیست. استعداد بقائی در این نیست که تو بخواهی بگویی استصحاب می کنم. وقتی یک کسی اینجوریست شما استصحاب...

ببینید تمام موارد شک در این موضوعات را شما بیایی سراغ آن استعداد می بینی به مشکل بر می خوری اگر با این دید آقای خویی نگاه کنی، با این دید که هر کسی استعداد بقائش متفاوت است. این جناب زید ممکن است رگ قلبش گرفته، پنج شش تا مریضی هم دارد، این خیلی بنا نیست باقی بماند، همین الان زوری زنده است، زوری از دست عزرائیل نجات پیدا کرده. ببینید این است که ایشان دارد ایراد می گیرد. می گوید آقا! اینجوری که شما در ذهنتان است شک در مقتضی، ما در تمام موارد استصحاب در موضوعات می گوییم شک در مقتضی است چون این انسان در مورد حیاتش نمی دانیم تا کی زنده است و در مورد عدالتش هم ما نمی دانیم چقدر استعداد بقا دارد عدالتش. بستگی دارد که با چه کسی برود بنشیند. مشهدی برود، کربلایی برود، یک مقدار عدالتش استمرار پیدا می کند و الا چه عدالتی؟! نابودش می کند می رود مثل طهارتش می ماند. طهارت که استعداد بقا ندارد در این بدبخت. این طهارت را تا یک مقدار خواهد داشت. یعنی در تمام اینجور موارد استعداد بقائی در وجود شریف ایشان نیست که شما بخواهی استصحاب طهارت بکنی. آقای خویی دارد با این دید نگاه می کند.

حالا وقتی که می خواهید استعداد بقائش را در نظر بگیرید باید بیایید جنسش را ببینید. ببینید به عنوان جنس بعید، این جسمش می تواند باقی باشد یا نه. از جهت حیوانیتش می تواند باقی بوده باشد یا نه. هم جنس بعید را در نظر می گیری، هم جنس قریب را در نظر می گیری، هم صنفش را در نظر می گیری. گاهی وقت ها افراد به حسب صنفشان خیلی باقی نمی مانند. دیدید مثلا می گویند این شغلش فلان است و آدم هایی که در این شغلند خیلی عمر نمی کنند یا آدم هایی که در این صنفند خیلی عمری ندارند. لذا آقای خویی دارد می فرماید که لازمه ی اینکه در شک در مقتضی بخواهی استصحاب جاری نکنی عدم حجیت استصحاب در موضوعاتی مثل حیات زید و عدالت عمرو است چون احراز استعداد افراد و موضوعات خارجیه برای ما راهی به آن نیست «و ان اخِذ مقدار استعداد الموضوع المشكوك بقاؤه من استعداد الجنس البعيد أو القريب» شما ممکن است برگردی ببینی استعداد جنس بعیدش چقدر است، استعداد جنس قریبش چقدر است. مثلا یک چیزی است که می گویی حالا من از کجا بدانم این جسمش چقدر باقی می ماند؟ یا جنس قریبش حیوانیت است. من از کجا بدانم این چقدر باقی می ماند؟ یا حتی صنفش. ببینید حالا خودشان مثال می زنند «فتكون أنواعه مختلفة الاستعداد». موجودات از جهت جسمانیت متفاوتند، مختلفة الاستعدادند. «و كيف يمكن إحراز مقدار استعداد الإنسان من استعداد الجسم المطلق أو الحيوان مثلًا؟» نمی توانیم بگوییم از حیث حیوانیتش باید هشتاد سال باشد. ممکن است از جهت حیوانیت کم باشد. این آقا از جهت حیوانیتش خیلی عمر نکند. ممکن است بیشتر عمر کند. استعدادها متفاوت است و همچنین از جهت صنف. افراد صنف هم مختلفند به اعتبار امزجه، امکنه و سایر جهات اختلافات. هرج و مرج لازم می آید «فيلزم الهرج و المرج». ببینید مزاج ها مختلف است. بعضی ها بر اساس مزاجشان عمر طولانی می کنند و استعداد حیات بیشتری دارند. بعضی ها به حسب مزاجشان نه. به حسب مکانشان هم متفاوت است. در یک شهری پر از دود و پر از کذا و کذا و غذاهای فلان است اما یکی در یک روستایی زندگی می کند هوای سالم، غذای خوب و ارگانیک. ببینید استعدادها هم متفاوت است. از جهت امکنه متفاوت است. از جهت امزجه متفاوت است.

اشکال آقای خویی این است. یک جوری می خواهد در استصحاب در موضوعات ایراد بکند. می گوید این اشکالی است که محقق قمی بعینه این را وارد کرده و حاصلش عدم جریان استصحاب در موضوعات است چون شک در اینجا شک در مقتضی است به خاطر عدم احراز استعداد در آن. پس شمایی که گفتی شک در مقتضی استصحاب جاری نمی شود در استصحاب در موضوعات هم گیر می کنی. شمایی که می گویی شک در مقتضی اگر شد استصحاب جاری نمی شود و فقط در شک در رافع استصحاب جاری می شود در این موارد گیر پیدا می کنی. این را یادتان باشد.

یلاحظ علیه

إنّ ما أفاده الشیخ الأنصاري عند إیراده على المحقّق القمي یرجع إلى أمرین:

الأوّل: إنّ كلام المحقّق القمي مستلزم لاختصاص اعتبار الاستصحاب بالشك في الرافع.

الثاني: إنّ بیان المحقّق القمي موجب لعدم انضباط الاستصحاب.

چیزی که شیخ انصاری وقتی که ایراد می گرفت بر محقق قمی، آمد بیان کرد دوتا امر است چون که گفتیم این اشکال را محقق قمی وارد کرده چون قبلا در زمان محقق قمی هم صاحب فصول قائل به این شده بوده و قبلش محقق خوانساری. این ها قائل شده بودند که در شک در مقتضی استصحاب جاری نمی شود. محقق قمی صاحب قوانین مقابل این قول در آمده و می گوید اینجوری که شما می گویید که استصحاب در شک در مقتضی جاری نمی شود باید در موضوعات هم جاری نکنی. این حرف که آقای خویی الان ذکر کرد به عنوان نقض کأنه می خواهد بگوید این حرف اشکال محقق قمی است. مثل محقق خوانساری و صاحب فصول که قائل شده بودند که در شک در مقتضی استصحاب جاری نمی شود که بعدا شیخ انصاری هم حرف آن ها را پذیرفت که بعدا هم آقای نائینی حرف این بزرگواران را پذیرفت، در اینجور موارد اصل ایراد محقق قمی این بوده.

گفتیم چیزی که شیخ انصاری عند الایراد بر محقق قمی گرفت دوتاست: یک اینکه کلام محقق قمی مستلزم اختصاص اعتبار استصحاب به شک در رافع است. می گوید آقای محقق قمی! اینجور که شما داری می گویی پس ما باید بگوییم استصحاب فقط مال شک در رافع است. بعد هم بیان محقق قمی موجب عدم انضباط استصحاب است یعنی کأنه می خواهد محقق قمی بگوید که آقا! استصحاب دیگر ضابطه ای ندارد و کار به هم می خورد چون شما نمی دانی استعدادها در چه اندازه است.

جواب این است که شیخ انصاری قبول ندارد این حرف را که بگوییم استعدادها متفاوت است. یک نکته. دیدید گاهی وقت ها ما می گوییم توثیق شخص و گاهی می گوییم توثیق نوعی؟ خیلی دقت کنید. دیدید بعضی وقت ها حرج نوعی و حرج شخصی می گوییم؟ این مسئله ی حیات و عدالت را شخصی بررسی نکن، نوعی بررسی کن. شیخ انصاری برایش ضابطه ی اینجوری می بیند. نباید برای هر شخصی بگویی که حالا ما باید بفهمیم این شخص چیست. پس برو یک آزمایش هم بده وقتی می خواهی استصحاب جاری کنی. برو یک آزمایش کامل خون بده بعد یک آزمایش قلب بده تا ببینی استعداد بقائش تا چه حد است. اینجوری که نیست که. آقا! کلی است، به نحو نوعی است یعنی نوع این انسان چقدر زندگی می کند؟ مثلا شما می گویی که این کلاغ ها چقدر عمر می کنند؟ شیر چقدر عمر می کند؟ اسب چقدر عمر می کند؟ این ها را یکی یکی می پرسی یا نه؟ وقتی بچه ی شما از شما می پرسد که بابا! اسب چقدر عمر می کند؟ می گویی باید بروم آزمایش خون بگیریم و اکو قلبش را بگیرم تا بعد جوابت را بدهم؟ نه آقا! به حسب نوع جواب می دهی و می گویی این نوع حیوان پنجاه سال عمر می کند، این نوع حیوان تا صد سال عمر می کند، بعضی حیوانات تا بیست سال عمر می کنند، بعضی ها سه چهار سال عمر می کنند، عمر گنجشک اینقدر است، عمر اسب اینقدر است. ضابطه داری. شیخ انصاری می گوید ضابطه نوعی را بگو. کار بی ضابطه نیست.

آقای خویی دارد ضابطه ها را به هم می ریزد مثل محقق قمی و می خواهد ایراد بکند که استصحاب را در موضوعات جاری نکنید. می گوید آقا! ضابطه ندارد. وقتی ضابطه ندارد چه کار می خواهی بکنی؟ دیگر باید اکو قلب هر کسی را بگیری، یک آزمایش خون هم بگیری ببینی چه مرضی دارد و قندش را بگیری و همه ی این ها را بگیری تا ببینی چقدر وقت زنده است. آقا! اینجوری بخواهی حساب بکنی بله، می شود بی ضابطه. من که علم به احوال اشخاص ندارم که بخواهم آزمایش اکو قلبش را بگیرم و بعد آزمایش خون بگیرم و قندش را بگیرم تا بفهمم تا چقدر وقت دیگر زنده است. تازه آن موقع هم بار نمی فهمم استعداد بقائش چقدر است. به دکتر هم که بگویی می گوید آقا! درست است که اکو قلبش را گرفتیم و قندش را گرفتیم و آزمایش خونش را هم گرفتیم اما من دکتر هم نمی فهمم تا کی زنده است. اینجوری می شود بی ضابطه آقای خویی! درست است. شخصی که در نظر بگیری می شود بی ضابطه اما وقتی روی نوع حساب بکنی وقتی می گویی که این آدم تا چقدر زنده است می گویند خیلی از آدم ها هفتاد هشتاد سال عمر می کنند. یک اقتضاء بقائی دارند. نوعی جواب می دهند. شیخ انصاری با این دید دارد نگاه می کند. کار را نمی خواهد بی ضابطه بکند.

و إلیك نصّ عبارة الشیخ الأنصاري:

«أقول: إنّ ملاحظة استعداد المستصحب و اعتباره في الاستصحاب. مع أنّه مستلزم لاختصاص اعتبار الاستصحاب بالشك في الرافع موجب لعدم انضباط الاستصحاب، لعدم استقامة إرادة استعداده من حیث تشخّصه و لا أبعد الأجناس و لا أقرب الأصناف، و لا ضابط لتعیین المتوسط، و الإحالة على الظنّ الشخصي قد عرفتَ ما فیه سابقاً» .([8] )

ببینید تعبیری که خود شیخ انصاری دارند: «الیك نص عبارة الشیخ». می گویند «اقول إن ملاحظة استعداد المستصحب و اعتباره في الاستصحاب مع أنه مستلزم» ملاحظه ی استعداد چیزی که استصحابش را داری می کنی و اعتبارش در استصحاب با اینکه این مستلزم اختصاص اعتبار استصحاب است به شک در رافع. مستلزم این است که اینجوری بخواهی نگاه بکنی استصحاب فقط معتبر می شود در شک در رافع. این موجب عدم انضباط استصحاب می شود. «لعدم إستقامة إرادة استعداده من حيث تشخصه» چون که اراده ی استعدادش از حیث تشخصش خیلی استقامتی ندارد، مشخص نیست تا چه حد است. اگر اینجوری بخواهیم نگاه بکنیم موجب عدم انضباط استصحاب می شود و «لا أبعد الاجناس و لا أقرب الاصناف . و لا ضابط لتعيين المتوسط» ضابطه ای برای تعیین متوسط نیست «و الاحالة على الظن الشخصي قد عرفت ما فيه سابقا» احاله بکنی به ظن شخصی این اشکال دارد.

ببینید ملاحظه ی استعداد مستصحب و اعتبار در استصحاب بکنی، جدا از اینکه مستلزم اخصاص اعتبار استصحاب به شک در رافع است موجب عدم انضباط می شود یعنی می خواهد بگوید اینجوری ملاحظه نکن و الا بله، بی انضباط می شود.

و الظاهر من كلام الشیخ الأنصاري هو أنّه یری وجود الضابط لكلّ نوع من أنواع الحیوانات بحیاله كما أنّ المحقّق الخوئي أیضاً نقل عنه أنّه قال: إنّ الحیوان الفلاني یعیش إلى خمسین سنة.

ظاهر از کلام شیخ چیست؟ این است که «هو انه یری وجود الضابط لكل نوع من انواع الحیوانات بحیاله» کما اینکه محقق خویی هم از آن نقل کرد که می گوید حیوان فلانی یعیش الی خمسین سنة. مگر نگفت؟ پس باید شیخ انصاری می گفت نمی دانیم حیوان فلانی تا خمسین سنة عمر می کند یا تا پنج سال. اول اکو بگیریم از قلبش بعد آزمایش خون هم بگیریم تا بعد بفهمیم. اینجوری که نگفته. نوعی جواب داده. کما اینکه شما هم می بینید در زیست شناسی نوعی جواب می دهند. آقا! این حیوان تا اینقدر استعداد بقا دارد. نوعی نگاه می کنند در این قضیه نه روی شخص دست بگذارند که این شخص چجوری است. با یک دید کلی نوعی نگاه می کنند

و أمّا ما أفاده من استلزام عدم انضباط الاستصحاب فإنّما هو بالنسبة إلى الفرد المشكوك بین الأنواع المتعدّدة حیث قال المحقّق القمي:

اما اینکه فرمود که «من استلزام عدم انضباط استصحاب فانما هو بالنسبة الی الفرد المشكوك بین الانواع المتعددة» اینکه فرموده مستلزم عدم انضباط استصحاب است نسبت به فرد مشکوک بین انواع متعدده است کما اینکه محقق قمی در قوانین فرموده که

«إنّا إذا علمنا أنّ في هذه القریة حیواناً، و لكن لانعلم أي نوع من الطیور أو البهائم أو الحشار و الدیدان، ثم غبنا عنها مدّة، فلا‌یمكن لنا الحكم ببقائه في مدّة یعیش فیها أطول الحیوان عمراً ... فإذا احتمل عندنا كون الحیوان الذی في بیت خاصّ إمّا عصفوراً أو فأرة أو دودة قزّ، فكیف یحكم بسبب العلم بحصول القدر المشترك باستصحابها إلى زمان ظنّ بقاء أطولها أعماراً».([9] )

«انا اذا علمنا ان فى هذه القرية حيوانا و لكن لا نعلم اى نوع من الطيور او البهائم او الحشار او الديدان» کرم است؟ طیور است؟ از بهائم است؟ چیست خلاصه؟ «ثم غبنا عنها مدة فلا يمكن لنا الحكم ببقائه» نمی توانیم حکم به بقائش بکنیم «فى مدة يعيش فيها اطول الحيوان عمرا» در مدتی که طولانی ترین حیوان عمر می کند. این را که نمی توانیم بگوییم چون حیوان ها نوع هایشان متفاوت است. پس وقتی احتمال دادیم ما که حیوانی که در بیت خاصی است یا گنجشک است یا موش است یا کرم است «دودة قز فكيف يحكم بسبب العلم بحصول القدر المشترك باستصحابها الى زمان ظن بقاء اطولها عمرا» چطوری ما بیاییم حکم بکنیم که این باقیست؟ در مواردی آمده میرزای قمی گفته که انواع متعدد بوده یعنی فرد مشکوک بین انواع متعدده بوده، نه فرد نوع انسانی که شک بکنی در حیاتش. محقق قمی کجا ایراد گرفت؟ گفت نمی دانم چه نوع حیوانی است. انواع متعدد است. این همان حرف شیخ انصاری است. یکی پنجاه سال عمر می کند، یک نوع حیوان دیگر سه سال عمر می کند، یک نوع حیوان دیگر ده سال عمر می کند، یک حیوان دیگر صد سال عمر می کند. در نوع حیوان شک داشته اما در خود خصوص یک حیوان واحد مثل انسان که خیلی حیوان شریفی است، در خصوص یک نوع واحد، در آنجا می گویند آقا! این هشتاد سال عمر می کند، هفتاد سال عمر می کند. قشنگ یک چیز مشخصی دارد. اینکه که محقق قمی در آن ایراد کرد مال جایی بود که معلوم نبود چه نوع حیوانی است نه اینکه در حیات زید هم شما اشکال بکنی و بگویی اکوی آن را بیاور، آزمایش خون هم بگیر.

فما أفاده المحقّق الخوئي و نسب ذلك إلى الشیخ الأنصاري ردّاً على المحقّق القمي من أنّ أفراد الصنف مختلفة باعتبار الأمزجة و الأمكنة و سائر جهات الاختلاف فیلزم الهرج و المرج، فلا‌یمكن المساعدة علیه و لانسلّم نسبته إلى الشیخ الأنصاري أیضاً بل إنّ كلام الشیخ ناظر إلى الأفراد المشكوكة بین الأنواع المختلفة لا الفرد المعلوم كونه من نوع معیّن.

خب پس چیزی که آقای خویی فرمودند و نسبت دادند به شیخ انصاری ردا علی المحقق القمی از این جهت که افراد صنف مختلفند به اعتبار امزجه و امکنه و سایر جهات اختلاف پس هرج و مرج لازم می آید این نمی شود درست کنیم. آقای خویی دیگر خیلی کار را شخصی کرد. گفت افراد صنف هم مختلفند در امزجه و امکنه. بابا! میرزای قمی کی مزاج های افراد را گفت؟ کی گفت برو ببین مزاجش سرد است یا گرم است؟ برو ببین این فلانی کدام یکی از مزاج هایش غلبه کرده؟ اینجوری نبوده که بیاید این حرف ها را بزند. به نحو کلی گفت. فقط در جایی که نوع ها مختلفند آمد گفت این ها نوع هایشان مختلف است. من دیگر نمی دانم چیست. نمی دانم این چه نوع حیوانی است اما در مورد واحد مثل زید که یکی از افراد انسان است اشکال نکرد.

خلاصة الکلام آقای محقق قمی در قوانین نسبت به حیات زید ایراد نگرفت. در جایی که نمی دانیم این موجود اسب است، گنجشک است، کرم است، در آنجا ایراد گرفت که نوع را نمی دانیم اما در نوع واحد ایراد نگرفت و گفت اینجا استصحاب را جاری کن. محقق قمی آنجا ایراد نگرفت. ببینید حرف ما این است و این حرف را نمی توانیم به این بزرگواران نسبت بدهیم. پس در این ایراد چهارم آقای خویی آمدند یک ایرادی و نقضی کردند به استصحاب در موضوعات که این نقض به نحو کلی نیست بلکه فقط در مواردی است که ما ندانیم جزء کدام یکی از انواع متفاوته است و نوعش را نتوانیم بشناسیم اما اگر نوع را بشناسیم اینجا استصحاب در موضوعات جاری می شود و ایراد محقق قمی هم وارد نیست. حالا باشد تا بقیه ی ایرادات جلسه ی بعد.


[1] مصباح الأصول( مباحث حجج و امارات- مكتبة الداوري)، الواعظ الحسيني، السيد محمد؛ تقرير بحث السيد أبو القاسم الخوئي، ج2، ص28..: «أما النقض فبأمور: الأول: استصحاب عدم النسخ في الحكم الشرعي فإنّ الشیخ قائل به بل ادّعی علیه الإجماع ... »
[3] الفوائد المدنيّة، الأسترآبادي، محمّد أمين، ج1، ص288.: إعلم أنّ‌ للاستصحاب صورتين معتبرتين باتّفاق الامّة، بل أقول: اعتبارهما من ضروريّات الدين: إحداهما: أنّ‌ الصحابة و غيرهم كانوا يستصحبون ما جاء به نبيّنا إلى أن يجيء. بنسخه...»
[6] . فرائد الأصول، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج3، ص226..: «... ما ذكره بعض المعاصرین من أنّ الحكم الثابت في حقّ جماعة لایمكن استصحابه في حقّ آخرین لتغایر الموضوع فإنّ ما ثبت في حقّهم مثله لا نفسه و لذا یتمسك في تسریة الأحكام الثابتة للحاضرین أو الموجودین إلى الغائبین أو المعدومین بالإجماع و الأخبار الدالة على الشركة لا بالاستصحاب»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo