< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /فصل اول؛ دلیل چهارم؛ قسم اول؛ روایت پنجم

 

الدلیل الرابع: الأخبار المستفیضة

القسم الأول:الروایات التي استدل بها للاستصحاب خاصة

الرواية الخامسة: صحیحة محمّد بن مسلم و أبي‌بصیر المرویة في الخصال

الأمر الثاني: دلالة هذه الصحيحة على حجّية الاستصحاب

المطلب الأول: حمل الصحيحة علی القاعدة الیقین

الملخص الکلام

بحث ما در اخبار بود. وارد این خبر چهارم شدیم و سنداً گفتیم معتبره اسحاق بن عمار تمام است و دلالةً هم وجوهی ذکر شد. ببخشید روایت پنجم است، وارد روایت پنجم شدیم، روایت چهارم را تمام کردیم، روایت پنجم صحیحه محمد بن مسلم و أبی بصیر در خصال، وارد این صحیحه محمد بن مسلم و أبی بصیر شدیم.

من کان علی یقین فأصابه الشک، این روایت را هم گفتیم سند آن تمام است. یک تضعیفی بود که علامه نسبت به قاسم بن یحیی ذکر کرده بود که جواب آن را هم دادیم و گفتیم به نظر ما قاسم بن یحیی موثق است، هم از رجال نوادر است و هم از رجال کامل الزیارات است، هم أجلّاء از آن نقل کردند، کثرت نقل أجلّاء را دارد.

بیان الشیخ الأنصاري

در دلالت این روایت شیخ انصاری در این روایت ابتداءً مطرح کرده بودند که این روایت حمل بر قاعده یقین می‌شود، چون در اینجا فابن علی الیقین دارد. من کان علی یقین فأصابه شکٌ یا ب تعبیری من کان علی یقین فشکّ فلیمض علی یقینه فإنّ الشک لاینقض الیقین. ایشان گفتند اینجا اگر ما بخواهیم نقض را نقض حقیقی بگیرم باقاعده یقین جور درمی‌آید، نقض در استصحاب نقض حقیقی نیست.

إیراد المحقّق النائیني على هذا البیان

أنت خبیر بأنّ تقدّم زمان صفة الیقین على الشك حدوثاً، كما هو ظاهر الروایة، لایختصّ بالقاعدة، بل ربمّا یتحقّق في مورد الاستصحاب أیضاً، بل لعلّ هذا هو الغالب في موارده و إنّما الفرق بینهما هو اختلاف زماني المتیقّن و المشكوك في الاستصحاب دون القاعدة و وحدة زمان الصفتین في باب الاستصحاب في الجملة دونها، و أمّا تقدّم زمان صفة الیقین على زمان الشك حدوثاً فلیس من مختصات القاعدة حتّی یوجب ظهور الروایة فیها. ([1] )

مرحوم آقای نائینی جواب می‌دهند و می‌گویند در این روایت یک چیزی را، یک قرینه‌ای را شیخ انصاری ذکر کردند بر این که این را بر قاعده یقین حمل کنیم و آن این است که در اینجا یک یقینی ما داریم که بعد از آن شک می‌آید، در استصحاب متیقن ما، زمان متیقن ما اول است، بعد از آن زمان مشکوک، اما در قاعده یقین خود زمان یقین مقدم بر زمان شک است و در اینجا این استفاده را کردیم که خود زمان یقین مقدم بر زمان شک است، دوتا وصف تقدم‌وتأخر دارند، این را به‌عنوان یک قرینه ذکر کردند.

میرزای نائینی جواب می‌دهند و می‌فرمایند این قرینه‌ای که شما ذکر کردید برای قاعده یقین در استصحاب هم این حالت را داریم، یعنی در استصحاب هم گاهی وقت‌ها یقین ما اول است و بعد شک، کما این که در بیشتر موارد این‌طور است، جدا از این که زمان متیقن ابتدا است، زمان مشکوک لاحق، وقتی سراغ دوتا وصف یقین و شک می‌رویم، گفتیم هر سه حالت را دارد، می‌تواند یقین مقدم باشد و شک لاحق، می‌تواند برعکس باشد و می‌تواند باهم مقارن باشند. پس این که در این روایت اول یقین آمده است و بعد شک آمده است درست است که با مورد قاعده یقین می‌سازد و لکن با مورد استصحاب هم می‌سازد، در استصحاب هم همین حالت است، بلکه در بسیاری از موارد در استصحاب این‌طور است، حتی غالب هم شاید همین‌طور باشد، پس این تقدم زمان صفت یقین بر زمان صفت شک را شما نمی‌توانید دلیل بگیرید که این قاعده یقین است، این یک وصف مشترکی است که هم در قاعده یقین است و هم در استصحاب. این حرف اولی که به‌عنوان ایراد بر شیخ انصاری گفته شده است.

المطلب الثاني: حمل الصحيحة علی الاستصحاب

البیان الأوّل من الشیخ الأنصاري

اللهم إلا أن یقال - بعد ظهور كون الزمان الماضي في الروایة ظرفاً للیقین [كَانَ عَلی یَقِین]-:

إنّ الظاهر تجرید متعلّق الیقین عن التقیید بالزمان، فإنّ قول القائل: «كنت متیقّناً أمس بعدالة زید» ظاهر في إرادة أصل العدالة، لا العدالة المتقیّدة بالزمان الماضي و إن كان ظرفه في الواقع ظرف الیقین، لكن لم‌یلاحظه [المتیقّن الذي هو العدالة] على وجه التقیید [بالزمان الماضي] فیكون الشك في ما بعد هذا الزمان متعلقاً بنفس ذلك المتیقّن مجرّداً عن ذلك التقیید ظاهراً في تحقّق أصل العدالة في زمان الشك فینطبق على الاستصحاب، فافهم.([2] )

خود شیخ انصاری هم از این حرف برگشتند، یعنی صحیحه را حمل بر استصحاب کردند و بعد همان مطلب را گفتند، گفتند این که ما گفتیم در قاعده یقین نقض واقعی است؛ یعنی یقینی که در قاعده یقین ما داشتیم واقعاً شکسته می‌شود، یعنی شما یقین داشتید به عدالت روز جمعه و بعد واقعاً می‌گویید این یقین شکسته شده است، احتمالاً اشتباه بوده است، شک دارم، دیگر این یقین نیست، واقعاً نقض شده است، در استصحاب واقعاً نقض نشد است.

این را اشکال کردند، این را قرینه گرفتند بر این که اینجا اگر نقض را حقیقی بگیریم باید قاعده یقین بگیریم. بعد خودشان جواب می‌دهند می‌گویند اللهم إلا أن یقال، بعد هم می‌فرمایند همین درست است و آن این است که ما وقتی صحبت از یقین و شک می‌کنیم در اینجا، حواس ما اول به چه چیزی است؟ به آن چیزی که متعلّق آن است که عدالت است. می‌خواهیم ببینیم این عدالت ادامه دارد یا نه؟ ظهور عرفی این است، درست شما نقض را با یک عنوانی که از بین برود و شکسته شود می‌بینید، اما ظهور عرفی را نگاه کنید. فلانی عدالت داشت یا فلانی طهارت داشت، حالا طهارت او شکسته می‌شود، ما دنبال چه چیزی هستیم؟ ما دنبال این هستیم که ببینیم این طهارت باقی‌مانده است یا نه؟ در آن روایت استصحاب هم همین‌طور بود، در اینجا هم همین‌طور؛ به قرینه آنجا ما می‌گوییم دنبال این هستیم که این عدالت ادامه دارد یا شکسته شده است؟ نه یقین، من کاری به صفت یقین ندارم واقعاً، من دنبال عدالت هستم، می‌خواهم ببینم نماز من درست است یا نه؟ می‌خواهم ببینم بعدازاین نماز بخوانم یا نه؟ من دنبال آن طهارت هستم، می‌خواهم ببینم آن طهارتی که قبلاً گرفته بودم و به آن یقین داشتم هنوز هم است؟ الان هم بگویم آن را دارم یا ندارم؟ من دنبال استمرار آن هستم. پس وقتی صحبت از نقض می‌کنم چه‌کار دارم به صفت یقین، درست است صفت یقین نقض می‌شود؛ اما ابتداءً من با صفت یقین کار دارم یا با طهارت و عدالت؟ با استمرار آن طهارت و عدالت کار دارم، وقتی با شک شما این شک را مطرح کردید؛ یعنی شک در آن عدالت، یعنی آن عدالتی که دنبال استمرار آن بودید و می‌خواستید ببینید استمرار دارد یا نه آن طهارتی که می‌خواستید ببینید استمرار دارد یا نه استمرار ندارد، شکسته شد، نقض شد، منظور از نقض این است، نه این که صفت یقین را نقض کنم و بشکنم، من چه‌کار دارم با صفت یقین در حقیقت.

نه این که بگوییم با صفت یقین هیچ کاری نداریم؛ اما اصل حواس من به چیست؟ آنچه که توجه و التفات من اولاً و بالذات به‌طرف آن است چیست؟ عدالت و طهارت است. اینجا هم حضرت وقتی در مورد طهارت یا مثلاً الان در مثال عدالت مطرح می‌کنیم حواس ما به این است که این طهارت ادامه دارد یا نه چه‌کار کنیم؟ یقین داشتیم به این، پس من اثر این یقین را می‌خواهم، اثر یقین یعنی این متعلّق استمرار دارد یا نه؟ اگر شک بیاید جلوی آن را بگیرد یعنی شکسته است آن را، یعنی عدالت شکست، منظور این است، یعنی می‌گویند درست است امام علیه‌السلام کلمه یقین را می‌فرمایند که حواس شما باشد آن عدالت مورد صفت یقین است، آن صفت یقین را باید داشته باشید و نگه دارید آن را، اما یقین را نگه دارید منظور این است که خود یقین را نگهدارید یا عدالت را نگهدارید؟ یعنی اثر آن را نگهدارید. آن نقض را که نقض نکنید؛ یعنی می‌گویند خب من یقین دارم، یقین خالی یا یقین دارم به طهارت و طهارت یقینی و متیقن من است؟ منظور این است و الا کاری به صفت یقین ندارند.

یعنی ظهور عرفی این است که وقتی صحبت می‌کنند و می‌گویند این را نگهدار، آن عدالت یا طهارت را، می‌گویند یقین داشتید، چون یقین داشتید آن را نگهدارید اما بر حسب ظاهر در عبارت گفتند یقین را نگهدارید، ظهور عرفی یعنی آن که متعلّق یقین است، آن طهارت استمرار پیدا کند، این را نقض نکنید. پس منظور از نقض آن چیزی است که متعلّق یقین بوده است. استظهار شیخ این است. در عبارت ایشان ملاحظه کنید، خودشان تجرید می‌کنند. یادتان است مرحوم اصفهانی آن تجرید را مطرح کرد از کلام محقق اصفهانی؟ شیخ این تجرید را بیان می‌کنند، می‌گویند ظاهر تجرید متعلّق یقین است از تقیید به زمان، یعنی استمرار آن را می‌گوییم، وقتی می‌گوییم آن را نقض نکنید برای همان روز که نمی‌گوییم نقض نکنید آن را یعنی به عدالت روز پنجشنبه، کاری به‌روز پنجشنبه ندارم، استمرار آن دنبال من بوده است، پس این عبارت پنجشنبه را حذف کنید، ببینید این استمرار دارد یا نه؟ دنبال این بودیم، دنبال این بودیم و می‌خواستیم الان پشت سر او نماز بخوانیم. دنبال حکم نماز روز پنجشنبه، این که یقین داشتیم و نمی‌دانم هنوز هست که پنجشنبه عادل بود است، دنبال این نیستیم، می‌خواهیم ببینیم الان پشت سر این بنده خدا نماز بخوانیم یا نه؟ استمرار دارد یا نه؟

بعد از ظهور این که زمان گذشته در روایت ظرف یقین بوده است، کان علی یقین؛ ظاهر تجرید متعلّق یقین از تقیید به زمان است، پس وقتی می‌گوید کنتُ متیقناً أمس به عدالت زید ظاهر در اراده اصل عدالت است، نه عدالت متقیّد به زمان ماضی، می‌گوید؛ یعنی من دنبال عدالت هستم و این عدالت دیروز بوده است، و إن کان ظرفه فی الواقع ظرف الیقین، ظرف آن در ظرف یقین بوده است، درست است پنجشنبه این عدالت بوده است؛ اما ملاحظه این را نمی‌کند، لم یلاحظه، یعنی آن متیقنی را که عدالت بوده است علی وجه التقیید به زمان ماضی، فیکون الشک فیما بعد هذا الزمان متعلّقاً بنفس ذلک المتیقّن، شک برای این متیقن است، یعنی برای این عدالت است مجرداً عن ذلک التقیید، کاری به آن تقیید به‌روز پنجشنبه ندارم، شک می‌کنم در استمرار آن نه برای خصوص روز پنجشنبه. مجرداً عن ذلک التقیید، این ظاهر است در تحقق اصل عدالت در زمان شک، فینطبق علی الاستصحاب، یعنی می‌گویند با این شک آن یقین را نقض نکنید؛ یعنی چه؟ یعنی با این شکی که کردید آن عدالت را که شما به آن یقین داشتید نقض نکنید در طول زمان، این منظور است، یعنی حواس ما به استمرار این مسئله است.

البیان الثاني من الشیخ الأنصاري أیضاً

الإنصاف أنّ الروایة سیما بملاحظة قوله: «فإِنَّ الشَكَّ لایَنقُضُ الیَقِین» و بملاحظة ما سبق من الصحاح من قوله: «لَا‌يَنْقُضُ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ» - حیث أنّ ظاهره مساوقته لها- ظاهرة في الاستصحاب، و یبعد حمله على المعنی الذي ذكرنا.([3] )

شیخ انصاری این را گفتند و بعد هم می‌گویند انصاف این است که روایت به ملاحظه این کلام امام علیه‌السلام فإنّ الشک لاینقض الیقین، به ملاحظه ما سبق من الصحاح، قرینه می آورند دوباره، یعنی صحاح دیگر را هم در نظر بگیرید، ما این را همین‌طوری نگفتیم، باتوجه‌به این که در روایات دیگر ما دنبال طهارت بودیم. به ملاحظه آن صحاحی که قبلاً گفتیم که در آن لاینقض الیقین بالشک داشت، حیث إنّ ظاهره مساوقته لها، اینجا هم تعبیر مساوق با آنجا است، آنجا چطور لاینقض می گفتیم، این هم مثل همان است، اینجا هم باید مثل همان بگیریم، ظاهرةٌ فی الاستصحاب و یبعد حمله علی المعنی الذی ذکرناه، این معنایی که قبلاً خودمان یعنی منِ شیخ انصاری ذکر کردم که قاعده یقین بود جور درنمی‌آید؛ چون در آنجا دنبال طهارت روز پنجشنبه یا عدالت روز پنجشنبه نبودیم، دنبال طهارت همین‌الان هستم و می‌خواهم ببینم همین‌الان چه‌کار کنم، تکلیف الان را می‌خواهم.

یک‌وقت یک کسی می‌گوید آن نمازهایی که قبلاً خواندم چه حکمی دارند؟ باطل هستند یا نه؟ دنبال این است. اما یک‌وقت می‌گوید من کاری به آنها ندارم، الان تکلیف من چیست؟ ما به قرینه این که الان در روایت طرف می‌خواهد ببیند همین‌الان چه‌کار کند، پس می‌خواهد ببیند آن عدالت الان کشیده شده است، استمرار پیدا کرده است تا حالا یا نه؟ دنبال این بوده است به قرینه آن روایات، بدون قرینه آن روایات نمی‌گویند این حرف شیخ انصاری است. خود ایشان تصریح می‌کنند به قرینه آن روایات این را می‌گوییم.

پس دوتا بیان از شیخ انصاری الان نقل کردیم، بیان اول اللهم إلا أن یقال بود و بیان دوم این الانصاف أنّ الروایة به قرینه روایات سابقه حمل بر استصحاب می‌شود بود.

البیان الثالث: من المحقّق النائیني

«إنّ قوله: "فَلْيَمْضِ‌ عَلَى‌ يَقِينِهِ" في غایة الظهور في الاستصحاب، لوجود الیقین في زمان الشك فیه، المقتضي للجري على طبقه الذي هو معنی المضيّ علیه.

یک بیان سومی هم از آقای نائینی عرض کنم. آقای نائینی هم که آنجا اشکال کردند به شیخ انصاری، اینجا این را می‌فرمایند این که فلیمض علی یقینه، این مسلّماً در غایت ظهور در استصحاب است، به‌خاطر این که وجود دارد، یک نکته‌ای می‌گویند خیلی جالب است، همان که قبلاً هم عرض کردم، وجود یقین در زمان شک مقتضی جری بر طبق آن است که این معنای مضی است، بر یقین خودش بگذرد، درحالی‌که در مورد قاعده یقین ما یقین نداریم، یقین ما الان وجود ندارد. در مورد استصحاب یقین واقعاً وجود دارد، همین‌الان یقین دارم به عدالت زید، اما در مورد قاعده یقین که من دوباره در آن شک کردم، جمعه پشت سر او نماز خوانده بودم و می‌گویم یقین من محل شک من شد، احتمالاً اشتباه بوده است، الان در قلب من صفت یقین است یا نیست؟ الان دیگر وجود ندارد، از وقتی شک کردم محال است یقین بوده باشد.

آقای نائینی می‌فرمایند اینجا که در روایت فرمود: فلیمض علی یقینه، بر یقین خودش بگذرد، ببینید در روایت من کان علی یقین فی الشک فلیمض علی یقینه، روایت صحیحه محمد بن مسلم و أبی بصیر، وقتی این جمله را گفتند، فلیمض علی یقینه یعنی یک یقینی همین‌الان دارد، به همان یقین خودش بگذراند، این صریح در مسئله استصحاب است، ظهور این در استصحاب است لااقل، چون باقاعده یقین جور درنمی‌آید، در قاعده یقین می‌گفت کدام یقین من؟ یقین من رفت التماس دعا، از وقتی شک کردم دیگر یقین در قلب من نیست، چطور بر یقین خودم باشم؟ وقتی می‌گویند بر یقین خودت باش؛ یعنی در بحث استصحاب همین یقینی که داشتید به آن عدالت، مانده بودید آن عدالت ادامه دارد یا نه؟ به همان یقین خودت باش یعنی بگو آن عدالت ادامه دارد، به این معناست، اما در قاعده یقین می‌گویند وقتی بر یقین خودت باش، می‌گوید من یقین ندارم دیگر. این حرف ایشان است، حرف آقای نائینی است.

و أمّا في مورد القاعدة [أي قاعدة الیقین] فالمفروض انقضاء الیقین و تبدّله بالشك، و لا ریب أنّ إطلاق الیقین على الصفة المتبدّلة بالشك یحتاج إلى عنایة كثیرة، و لیس لفظ الیقین من المشتقات التي وقع الكلام في أنّها حقیقة في خصوص المتلبّس أو الأعمّ منه و من المنقضي بل هو من الجوامد التي لا إشكال في كون الإطلاق فیها بلحاظ حال الانقضاء محتاجاً إلى عنایة و رعایة.

در مورد قاعده یقین مفروض انقضای یقین است و تبدّل آن به شک است، و لاریب که اطلاق یقین بر صفتی که تبدیل شده است به شک محتاج به عنایت است، این مجازی است و لفظ یقین از مشتقاتی نیست که وقع الکلام در این که حقیقت در خصوص متلبّس است یا أعم از آن و منقضی عنه المبدأ، بلکه از جوامد است، لفظ یقین جامد است و لا اشکال در این که اطلاق در آن به لحاظ حال انقضاء عنایت و رعایت می‌خواهد. یعنی اگر هم در بحث مشتق خیلی بخواهیم با شما با حرف موافقت کنیم، در بحث مشتق بگویید مشتق را در ما انقضی عنه المبدأ می‌گوییم حقیقت است، می‌گوییم یقین مشتق نیست؛ بلکه جامد است، متیقِّن؛ ببینید یک‌وقتی است که شما می‌گویید یقین و یک‌وقت می‌گویید متیقِّن. متیقَّن ما چیست؟ متیقّن شما عدالت است، کلمه متیقّن مشتق است، اما خود کلمه یقین جامد است. اگر جامد را بخواهید در ما انقضی عنه المبدأ بکار ببرید مجاز است و نیاز به عنایت دارد ولو شما در بحث مشتق قائل شوید به این که کلمه متیقن به‌عنوان یک مشتق هنوز هم در ما انقضی عنه المبدأ به نحو حقیقی استعمال می شود. اما فایده ای دارد، باز هم ولو این را بگویید فایده ای ندارد.

و الحاصل أنّ الروایة مع قطع النظر عن ذیلها و إن كانت قابلة للحمل على القاعدة و على الاستصحاب إلا أنّ ذیلها یعیّنها في الثاني، فیكون الحمل على القاعدة [أي قاعدة الیقین] على خلاف الظهور».([4] )

حاصل این است که روایت با قطع‌نظر از ذیل آن اگرچه قابل‌حمل بر قاعده یقین باشد و بر استصحاب، إلا با قطع‌نظر از ذیل هر دو را شامل می‌شود؛ اما ذیل آن این را معیّن می‌کند در استصحاب، فیکون الحمل علی‌القاعده یعنی قاعده یقین، این خلاف ظهور است، این یعنی خلاف ظاهر است، این فرمایش آقای نائینی است. اگر حمل بر قاعده یقین کنید خلاف ظاهر است.

توضیح المحقّق الخوئي لما أفاده المحقّق النائیني

«إنّ ظاهر قوله: "فَلْيَمْضِ‌ عَلَى‌ يَقِينِهِ" هو الاستصحاب لا قاعدة الیقین، لكونه أمراً بالبناء على الیقین الموجود، نظیر ما مرّ([5] ) في قوله: "فَابْنِ‌ عَلَى‌ الْيَقِينِ" و لیس في مورد القاعدة یقین فعلي حتّی یؤمر بالبناء علیه، بل كان یقین و قد زال بالشك الساري بل لم‌یعلم أنّه كان یقیناً لاحتمال كونه جهلاً مركباً، و یعتبر في الیقین مطابقته للواقع، بخلاف القطع. غایة الأمر أنّه كان تخیّل الیقین و لا‌یصحّ التعبیر عن التردّد النفساني الموجود فعلاً بالیقین، لعدم صحّة إطلاق الجوامد إلا مع وجود المبدأ و إطلاق المشتق على المنقضي عنه المبدأ حقیقة و إن كان محلاً للكلام، إلا أنّه لیس في الروایة لفظ المتیقّن، حتّی یقال إنّه شامل لمن كان متیقّناً باعتبار المنقضی عنه المبدأ على أحد القولین في المشتقّ».([6] )

مرحوم آقای خوئی یک بیانی دارند در توضیح حرف نائینی و می‌فرمایند ظاهر این که امام علیه‌السلام فرمودند فلیمض علی یقینه استصحاب است نه قاعده یقین. چون امر به بناء بر یقین موجود است، مثل ای که می‌گویند فابن علی الیقین، قبلاً هم داشتیم در روایات قبلی که برای روایت چهارمی بود که عرض کردم خدمت شما، معتبرها اسحاق بن عمار، در آنجا هم فابن علی الیقین داشت، مثل آن است، و لیس فی مورد القاعدة یقینٌ فعلی، در مورد قاعده یقین ما یقین فعلی نداریم که امر کنند به بنای بر آن، بلکه یک یقینی قبلاً بود زال بالشک الساری، با آن شک ساری ما از بین رفت، یک یقینی داشتیم که دوره آن تمام شد رفت. بلکه علم نداریم که کان یقیناً لإحتمال این که جهلاً مرکباً، ما که می‌گوییم یقین است شاید جهل مرکب بوده است و در یقین مطابقت با واقع اعتبار شده است، اینجا ما چنین چیزی نداریم، یقین با قطع فرق دارد، کلمه قطع را که بکار می‌برند با جهل مرکز می‌سازد، اما مطابق با واقع در کلمه یقین اعتبار شده است، کلمه یقین را برای هر جهلی بکار نمی‌برند، این خصوصیت در کلمه یقین است که کلمه یقین با کلمه قطع یک تفاوتی به این صورت دارد، یقین را معمولاً در آن قطعی بکار می‌برند که راست است نه قطعی که غلط است، غلط أعم است.

باتوجه‌به این قضیه می‌گویند شاید اینجا تخیّل یقین بوده است و تعبیر یقین اصلاً درست نباشد در قاعده یقین چون احتمال می‌دهیم اشتباه بوده باشد و صحیح نیست تعبیر از تردد نفسانی که در وجود ما است به این که به آن یقین بگوییم، چون لعدم صحة اطلاق جوامد إلا مع وجود المبدأ، این را یقین کردم جامد است، مشتق نیست، متیقن که نگفتیم، گفتیم یقین. این جامد صدق نمی کند إلا با وجود مبدأ و اطلاق مشتق بر ما انقضی عنه المبدأ حقیقتاً اگرچه محل کلام است و فرض کنیم قائل باشیم به آن، إلا این که در روایت لفظ متیقّن نیامده بود بلکه در روایت لفظ یقین آمده بود پس شامل روایت ما نمی‌شود، شامل کسی که متیقّن بوده است به اعتبار انقضای مبدأ از آن نمی‌شود، آن هم علی أحد قولین در بحث مشتق، چون همه این را قبول ندارند، نمی‌گویند مشتق حقیقت در ما انقضی عنه المبدأ است، این توضیح بیان آقای نائینی است که می‌گویند در قاعده یقین نمی‌توانید حمل کنید؛ یعنی خلاف ظاهر است.

البیان الرابع: تقریب صاحب الكفایة

«إنّ المتداول في التعبیر عن مورده [أي مورد الاستصحاب] هو مثل هذه العبارة [التي هي ظاهرة في اختلاف زمان صفة الیقین و الشك] و لعلّه بملاحظة اختلاف زمان الموصوفین و سرایته إلى الوصفین، لما بین الیقین و المتیقّن من نحو من الاتّحاد فافهم».([7] )

مرحوم صاحب کفایه یک بیانی دارند و گفتند متداول در تعبیر از مورد استصحاب مثل همین عبارت است که ظاهر آن اختلاف زمان صفت یقین و شک است و لعل به ملاحظه اختلاف زمان موصوف است؛ یعنی وقتی می‌گوییم وقتی یقین داشتید و بعداً شک کردید؛ یعنی یقین داشتید به عدالت، یک عدالت و متیقنی بود و بعداً در آن عدالت شک کردید؛ یعنی زمان متیقن و مشکوک شما دوتا است منتها وقتی می‌خواهند تعبیر کنند؛ چون اینجا با کلمه یقین اشاره می‌کنند به آن عدالت، به آن متیقن، با کلمه شک اشاره می‌کنند به همان مشکوک، باتوجه‌به این اختلاف زمان موصوفین را مطرح کردند به‌عنوان وصفین یعنی به ملاحظه اختلاف زمان دوتا موصوف که عدالت روز پنجشنبه و عدالت روز جمعه است، این اختلاف زمان را سرایت دادند به‌یقین و شک، گفتند یقین داشتید و حالا شک کردید به همان یقین خودتان باشید. منظور این است. پس واقعاً اختلاف بین زمان موصوفین بوده است و آن را سرایت دادند به وصفین چون بین یقین و متیقن یک نحو اتحادی است، یقین آن متیقّن را نشان می‌دهد، متعلّق این یقین همان متیقن است، به‌خاطر آن اتحادی که بین این دوتا است یک نحو اتحادی زمانی که مربوط به متیقن بود را روی وصف یقین و شک آوردند، ظهور عرفی این‌طور است؛ این هم بیان ایشان.

البیان الخامس : من العلامة المجدّد الشیرازي

إنّ في هامش بعض نسخ الرسائل كلاماً منسوباً إلى السیّد المحقّق الشیرازي و قد أدرج في المتن في سائر النسخ، و قد نقله المحقّق النائیني([8] ) و ناقش فیه ثمّ أفاد توجیهاً لهذا الكلام و هذا حاصل بیان المحقق الشیرازي :

«إنّ ظاهر الروایة تجرید متعلّق الیقین و الشك عن التقیید بالزمان و هذا إنّما یكون في الاستصحاب، فتكون الروایة ظاهرة فیه.

و ظاهر هذا الكلام هو لزوم تقیّد متعلّقي الیقین و الشك في القاعدة بالزمان».([9] )

و بعبارة أخری: إنّ الزمان قید في قاعدة الیقین دون الاستصحاب، بل الزمان في الاستصحاب ظرف لا قید، و الروایة في مقام الإثبات ظاهرة في عدم التقیید بالزمان بل الزمان في الروایة ظرف من دون دلالة شيء منها‌ على قیدیّته، فمع عدم الدلیل على قیدیة الزمان لصفتي الیقین و الشك في مقام الإثبات تحمل الروایة على الاستصحاب دون قاعدة الیقین.

میرزای شیرازی اول، میرزای مجدّد صاحب فتوای تنباکو یک تعبیری دارد که اول آقای نائینی به ایشان اشکال می‌کند و بعد هم آن را می‌پذیرد و توجیه می‌کند آن را. کلام میرزا ظاهراً به‌عنوان یک حاشیه‌ای بوده است بر متن شیخ اما بعضی‌ها می‌گویند بعداً این را داخل در متن کردند در بعضی از نسخ دیگر. آقای نائینی این را نقل می‌کنند و مناقشه می‌کنند. حاصل بیان میرزای شیرازی این است که ایشان می‌فرمایند ظاهر روایت تجرید متعلّق یقین و شک است از تقیید به زمان، همان حرفی که شیخ انصاری فرموده بود؛ اما با این عبارت و هذا إنّما یکون فی الاستصحاب، این در استصحاب است، روایت هم ظاهر در همین مطلب است. ظاهر این کلام لزوم تقیّد متعلّق یقین و شک در قاعده یقین به زمان است.

در قاعده یقین باید متعلّق زمان را داشته باشد، در استصحاب ما این را نداریم، در قاعده یقین شما می‌گویید یقین من به عدالت زید روز جمعه انگار غلط بود، پس این تقیید باید باشد، چون یقین شما که غلط بود برای عدالت خصوص روز جمعه است که غلط است، حالا بعد این توبه کرده است یا نکرده است؟ کاری به اینها ندارم، در مورد حکم روز جمعه صحبت می‌کنم. در قاعده یقین من می‌خواهم این شک سرایت پیدا کند، آن یقین را در روز جمعه بشکند، می‌خواهم ببینم آن نمازی که پشت سر این آقا خواندیم درست بود یا نه؟ این اعتمادی که کردیم درست بود یا نه؟ حرف ما در مورد عدالت روز جمعه است.

پس ببینید در قاعده یقین این را مجرد از متیقن نمی‌کنیم، به‌مجرد از زمان نمی‌کنیم؛ اما در استصحاب این را مجرد می‌کنیم. به عبارت اخری زمان قید است در قاعده یقین دون الاستصحاب، بلکه زمان در استصحاب فقط ظرف است و قید نیست و روایت در مقام اثبات ظاهر در عدم تقیید به زمان است بلکه زمان در روایت ظرف است، من دون دلالة شیء منها علی قیدیته، چیزی دلالت بر قیدیت زمان ندارد پس با عدم دلیل بر قیدیت زمان برای صفت یقین و شک در مقام اثبات روایت حمل بر استصحاب می شود دون قاعده یقین، این فرمایش میرزا است.

جواب المحقّق النائیني عن هذا البیان

«هذا [الكلام] لیس صحیحاً، إذ المعتبر فیها [أي في قاعدة الیقین] كون متعلّق الیقین بعینه متعلّقاً للشك أعمّ من أن یكون الزمان قیداً فیه أو ظرفاً لتحقّقه، و لذا ینقلب مورد الاستصحاب إلى مورد القاعدة [أي قاعدة الیقین] في كلّ ما اذا فرض زوال الیقین و سریان الشك إلى ظرفه. مع أنّ الاستصحاب لا مورد له مع أخذ الزمان قیداً في المتعلّق» .([10] )

آقای نائینی اول ایراد می‌گیرند و بعد جواب می‌دهند به خودشان. ایراد ایشان چیست؟ اول می‌گویند این کلام صحیح نیست. چرا؟ چون معتبر در قاعده یقین این است که کون متعلّق الیقین بعینه متعلّقاً للشک. ما در قاعده یقین یک چیز می‌خواهیم، متعلّق یقین بعینه متعلّق شک باشد، یعنی همان که در آن یقین داشتم، عدالت زید ساعت دوازده روز جمعه، در همان شک کردم، متعلّق همان است ذاتاً و زماناً، در همان شک کردم؛ می‌گویند متعلّق یقین بعینه متعلّق شک است، اعم از ای که زمان قید باشد یا ظرف باشد برای تحقق، چرا شما اسم قید ظرف را آوردید؟ چرا در قاعده یقین می‌گویید در قاعده یقین زمان قید است؛ اما در استصحاب ظرف، نه، ملاک قاعده یقین این نیست که قید باشد، می‌خواهید ظرف بگیرید، می‌خواهید قید بگیرید، هرچه می‌خواهید بگیرید، ما فقط در قاعده یقین یک چیز می‌خواهیم، آنچه که شما در قاعده یقین متعلّق یقین را در نظر گرفتید عیناً متعلّق شک است؛ یعنی درست یقین به یک عدالتی داشتید در روز جمعه، حالا می‌خواهید این روز جمعه را ظرف بگیرید، چرا می‌گویید باید قید باشد در قاعده یقین، قید نگیرید و ظرف بگیرید، در همان دوباره شک کردیم، در عدالت در ظرف روز جمعه که یقین داشتیم دوباره شک کردیم، پس شما که اینجا فرق بین این دوتا را به قیدی‌ات و ظرفیت گذاشتید درست نیست. ما در قاعده یقین کاری به قیدی‌ات و ظرفیت کاری نداریم، با این کار داریم که متیقن ما عیناً مشکوک شده است، متیقن و مشکوک ما باهم متحد هستند کامل، این ملاک قاعده یقین است، این فرقی بین ظرفیت و قیدی‌اتی که گفتید ندارد، چه ظرف باشد و چه قید باشد. این حرف اول است.

پس این حرف صحیح نیست؛ چون معتبر در قاعده یقین این است که متیقن، متعلّق یقین بعینه متعلّق شک باشد، چه زمان قید باشد یا ظرف باشد برای تحقق؛ لذا ینقلب مورد الاستصحاب إلی مورد القاعدة یعنی قاعده یقین فی کل ما إذا فُرض زوال الیقین و سریان الشك إلى ظرفه، اگر جایی را شما مورد استصحاب می‌گیرید، واقعاً این‌طور بود این مورد قاعده یقین می‌شود، هرجا که فرض کردید یقین زائل شده است و شک به ظرف یقین سرایت کرده است، این قاعده یقین می‌شود، درحالی‌که استصحاب لا مورد له مع أخذ الزمان قیداً فی المتعلّق، استصحاب موردی ندارد درصورتی‌که زمان را قید در متعلّق آن بگیرید.

توجیه المحقّق النائیني لهذا الكلام

إنّ المحقّق النائیني وجّه هذا الكلام بأن یكون المراد من القیدیة أعمّ من الظرفیة فقال: «اللّهم إلا أن یكون نظره من كون الزمان قیداً في مورد القاعدة إلى القیدیة في مقابل الإطلاق أعمّ من القیدیة المصطلحة و الظرفیة، و یكون الاستدلال حینئذٍ مبنیاً على أنّ المعتبر في الاستصحاب هو إلغاء زمان متعلّق الیقین و تجریده عن الزمان حتّی یكون قابلاً لتعلّق الیقین و الشك به في زمان و هذا بخلاف القاعدة فإنّ متعلّق الیقین فیه غیر مجرّد عنه، و الزمان ملحوظ فیه و لو بنحو الظرفیة، و حیث أنّ ظاهر الروایة هو التجرید و عدم التقیید فتكون ظاهرة في الاستصحاب».([11] )

خود آقای نائینی توجیه می‌کنند و می‌گویند ما توجیه می‌کنیم که بأن یکون المراد بالقیدیة أعم من الظرفیة؛ لعل مراد این از قیدی‌ات که در قاعده یقین گفته است أعم از ظرفیت بوده است، نه این که مراد او از قیدی‌ات مقابل ظرفیت باشد. چرا؟ فقال اللهم إلا أن یکون نظره قدّس سرّه من کون الزمان قیداً فی مورد القاعدة إلی القیدیة فی مقابل الاطلاق، مراد ایشان قید مقابل ظرف نبوده است، وقتی می‌گفت این قید است قید او اعم از ظرف و قید است، چون مراد او قید مقابل اطلاق بوده است که این اعم از قیدیت مصطلحه و ظرفیت است، می‌گوید مطلق نیست. یکون الاستدلال حینئذ مبنیاً علی أنّ المعتبر فی الاستصحاب هو الغاء زمان متعلّق الیقین، نه این که فقط یقین ظرف باشد، منظور او از این که گفته بود یقین ظرف است؛ یعنی من کاری به‌یقین ندارم، باید الغای یقین کنید. کلمه ظرف قشنگ نبود، دیدید شیخ انصاری یا مرحوم اصفهانی هر دو می‌گفتند ظرف و زمان را کنار بگذارید، نه این که بگویید زمان ظرف است، زمان را کنار بگذارید، قائل به ظرفیت زمان هم نمی‌خواهد بشوید، ولو زمان واقعاً ظرف باشد؛ اما یعنی منظور این است که این زمان را کنار بگذارید، قید نیست، مطلق است؛ قیدی‌ات مقابل اطلاق است، در قاعده یقین اطلاق نیست، مطلق نیستیم از زمان. استدلال مبنی بر این است که معتبر در استصحاب الغای زمان متعلّق یقین و تجرید آن از زمان است، حتی یکون قابلاً لتعلّق الیقین و الشک به فی زمانٍ و هذا بخلاف القاعدة، در قاعده چطور است؟ متعلّق یقین در آن غیر مجرّد عنه، این مجرد نشده است، هنوز تقید به زمان در آن است، حالا زمان را چه به‌عنوان ظرف بگیرید و یا هر چیز دیگری بگیرید، این قید در آن است و الزمان ملحوظٌ فیه ولو بنحو الظرفیة، زمان در آن لحاظ شده است. پس منظور از اطلاقی که آنجا در مقابل تقیید است چیست؟ یقین بی زمانی، مجرد بودن از زمان، مراد از تقیید چیست؟ یعنی مجرد از زمان آن را نگرفتیم، این منظور بوده است.

هذا بخلاف القاعدة فإنّ متعلّق الیقین فیه غیر مجرد عنه و الزمان ملحوظ فیه ولو بنحو الظرفیة، و حیث أنّ ظاهر الروایة هو التجرید و عدم التقیید فتکون ظاهرةً فی الاستصحاب، ظاهر روایت تجرید است؛ یعنی مقید به زمان نیستیم در کار. چرا؟ چون من دنبال آن عدالت روز قبلی نیستم، مثلاً دنبال طهارت قبل از چرت نیستم، به من چه؟ می‌دانم قبل از چرت طهارت داشتم، می‌خواهم ببینم الان چه‌کار کنم؟ پس دنبال استمرا آن هستم، به قول شیخ انصاری در این قاعده لاتنقض که امام علیه‌السلام فرمودند یقین را نقض نکنید من دنبال این بودم که قبل از چرت وقتی یقین داشتم یقین به وضو داشتم در آن زمان؟ نه؛ دنبال این هستم که آن طهارتی که آن زمان قبل از این که این خفقه و خفقتان بیاید، آن طهارت الان استمرار دارد یا نه؟ همین‌الان هست یا نه؟ با این نماز بخوانم یا نه؟ دنبال این هستم؟ پس کاری به آن زمان ندارم، دنبال زمان حالا هستم، می‌خواهم حکم الان خودم را پیدا کنم، حکم بعد را پیدا کنم، پس آن را مجرد از زمان کردم.

به قرینه موردی که حضرت تطبیق دادند استصحاب را بر طهارت، لاتنقض را بر طهارت تطبیق دادند، بر طهارت تطبیق دادند، من دنبال طهارت آن روز نیستم که بگویم خب حالا من قبل از این که خفقه و خفقتان بیاید حکم من چه بود؟ دنبال این که نبودم، دنبال این هستم که الان حکم من چیست؟ یعنی از زمان آن را مجرد کردم، می‌خواهم این طهارت را بکشانم به زمان حالا، می‌گوید حکم من چیست؟ دوباره وضو بگیرم یا نه در زمان حالا دوباره باید وضو بگیرم یا نه؟ یعنی حکم آن طهارت قبلی را می‌کشانم به حالا، استمرا می‌دهم به حالا، مجرد کردم آن را از زمان، این هم قرینه قطعی. در روایات من طهارت را مجرد کردم از زمان و می‌خواهم آن را تا حالا بکشانم، ببینم الان بروم وضو بگیرم یا نه؟ این طهارت الان است یا نیست؟

این هم خیلی حرف بسیار خوب و قرینه بسیار خوبی است که شیخ انصاری آوردند و الا بدحرفی بود، بد شبهه‌ای بود که شیخ انصاری اول مطرح کردند که اینجا یقین نقض نمی‌شود حقیقتاً در استصحاب اما در قاعده یقین واقعاً نقض می‌شود، درست است که کلمه نقض‌شدن را اگر بخواهید شکستن یقین را بگویید در قاعده یقین حقیقی است و درست است، اما اینجا قرینه داریم که منظور ما کشاندن حکم طهارت است به زمان حالا که حالا بروم وضو بگیرم یا نه؟ منظور استمرار آن متیقن است، این را حضرت می‌فرمایند نقض نکن و استمرار بده، به قرینه موردی که حضرت آن را تطبیق کردند.

یک نکته‌ای این وسط بگوییم، می‌توانیم بگوییم اینجا ما مورد را أعم بگیریم، هم از قاعده یقین و هم از استصحاب بگوییم این دوتا را شامل می‌شود یا نه؟ ان‌شاءالله باشد برای جلسه آتیه.


[5] و هي الرواية الرابعة التي مضت في ص233.
[8] في أجود التقريرات، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج2، ص372.: «إن في رسالة شيخنا العلامة الأنصاري في المقام حاشية يحتمل كونها من سيد أساتيذنا العلامة الشيرازي».و في فرائد الأصول، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج3، ص70.: «اللهم إلا أن يقال- بعد ظهور كون الزمان الماضي في الرواية ظرفاً لليقين-: إن الظاهر تجريد متعلق‌ اليقين‌ عن التقييد بالزمان؛ فإن قول القائل: «كنت متيقناً أمس بعدالة زيد» ظاهر في إرادة أصل العدالة، لا العدالة المقيدة بالزمان الماضي، و إن كان ظرفه‌ في الواقع ظرف اليقين، لكن لم‌يلاحظه على وجه التقييد، فيكون الشك فيما بعد هذا الزمان متعلقاً بنفس ذلك المتيقن مجرداً عن ذلك التقييد، ظاهراً في تحقق أصل العدالة في زمان الشك، فينطبق على الاستصحاب، فافهم».و هذا الكلام مذكور في متن نسخة الرسائل الموجودة عند صاحب أوثق الوسائل و بحر الفوائد و درر الفوائد و السید المحقق الیزدی. –كما یظهر من حاشیتهم علیه- . و في متن النسخ المستند إلیها في تحقیق الكتاب في طبع مجمع الفكر التي قالوا عن إحداها (نسخة ه): إنها من أصحّ النسخ قوبلت مع النسختين الصحيحتين قبالاً كاملاً، و عن أخری (نسخة ت): إنها من أصحّ النسخ، و عن ثالثة (نسخة ص): عليها تصحيحات بعض العلماء الأجلاء في أصفهان، و عن رابعة (نسخة خ): إن النسخة المصحّحة بيد المؤلف كانت عند مصحّحي هذه النسخة، و عن خامسة (نسخة ن): قوبلت بعدة نسخ مصححة، و عن سادسة (نسخة ف): قوبلت ببعض النسخ المصححة.إلا نسخة واحدة (نسخة ظ) لیس هذا الكلام مذكوراً فیها أصلاً لا في المتن و لا في الهامش حیث جاء في حاشیة هذا الكلام في فرائد الأصول ط. مجمع الفكر، ج3، ص70: « لم‌ترد "اللهم إلا- إلى- فافهم" في ظ» و قالوا عن هذه النسخة في مقدمة التحقیق (فرائد الأصول، ج1، ص13): قد تفرّدت بقسم من العبارات و احتوت على بعض الأخطاء الواضحة

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo