1403/08/28
بسم الله الرحمن الرحیم
مسأله76؛ فروعات فقهی/ارباح المكاسب /كتاب الخمس
موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مسأله76؛ فروعات فقهی
المسألة76: جواز التصرف في مقدار من الربح إن لم يتجاوز الأربعة أخماس
مسأله اول: شراکت با کسی که خمس نمیدهد
نظریه دوم: جواز تصرف
دلیل اول: اخبار تحلیل
خلاصه مباحث گذشته
بحث ما در یک فرعی بود در ضمن مسأله هفتاد و ششم که باید این فرع را تمام کنیم و سراغ مسأله هفتاد و هفت برویم. فرع در ضمن این مسأله شراکت با کسی بود که خمس نمیداد که فی زمان هذا خیلی محل ابتلاء است، شخص میگوید: شریک من خمس نمیدهد و من در مال نمیتوانم تصرف کنم، آیا میتوانم شریک بشوم یا خیر؟ وقتی شریک شدم در مال میتوانم تصرف کنم یا خیر؟ شراکت مع من لایخمس.
نظریه اول این بود که خیر نمیتواند، اگر با کسی شریک شد و شریک شخص خمس نداد، در مال شراکتی نمیتواند تصرف کند و هر تصرفی که کرد حرام است، باید شریک خمس بدهد و اگر خمس ندهد شراکت مشکل پیدا میکند، تصرف جائز نیست، فتاوی خیلی از اعلام این بوده، بعض الاکابر، آقای بهجت، آقای شبیری و آقای صافی هم به این نظر قائل هستند.
نظریه دوم این است که اشکال ندارد، با من لایخمس شریک شده و اشکال ندارد، آقای خوئی این نظر را انتخاب کردند، آقای سیستانی و آقای تبریزی، صاحب فقه الصادق، آقای فیاض و دیگران این نظر را قائل شدند. بیان نظریه دوم را گفتیم، گفتیم دلیلمان بر این نظریه چیست؟ گفتیم: اخبار تحلیل، تطبیق اخبار تحلیل دو صورت تفسیر شده است، یک تطبیقش این است که خمس در عین هست اما شخصی که میخواهد تصرف کند چون او اعتقاد به خمس دارد؛ اشکالی ندارد، برای این شخص اشکال ندارد، یکی این تفسیر بود که گفتیم: این تفسیر خیلی به نظر شاید درست نباشد، آنچه درست هست این است که چون این شخص با دیگری شریک شده و او اعتقاد به خمس دارد؛ خمس مال شریک شخص به ذمهاش منتقل میشود، همین که با شخص شراکت انجام داد چطور اگر مال را به شخص میفروخت خمس به عوض منتقل میشد واگر عوض نداشت به ذمه منتقل میشد، اینجا که با شخص شریک شده عوض ندارد که، نیآمده عوض را بگیرد، این مالش در دست شخص واقع شده است، عوض ندارد خمس یا باید به عوض منتقل شود و اگر عوض نبود در ذمه میرود، در جایی که عوض ندارد در ذمه میرود، گفتیم: اگر هبه کند در ذمه میرود.
سند روایت
فإنّ لهذه الروایة سندین:
السند الأول: سعد بن عبد الله الأشعري عن أحمد بن محمد بن عیسی الأشعري عن محمد بن سنان عن یونس بن یعقوب.
و قد استشكل في السند من جهة محمد بن سنان، و قد ذُكِر فیه قولان:
چرا ما این حرف را زدیم؟ به خاطر یک روایت که برخی در سندش اشکال میکنند، تمام این بحث گیر این روایت است، چرا؟ چون در این روایت تقع فی ایدنا دارد، روایت «سعد از أبی جعفر از محمد بن سنان از یونس بن بعقوب قال كنت عند أبی عبدالله علیه السلام فدخل علیه رجل من الغماطین فقال جعلت فداك، تقع فی ایدینا» اینها در دست ما میآید هم اموال هم ارباح هم تجارات، چه خصوصیتی دارد؟ «نعرف أن حقك فینا ثابت» میدانیم که حق شما که خمس است در این تجارات ثابت است «و انا عن ذلك مقصرون» ما اینجا چه کنیم؟ ما اینجا تقصیر داریم و حق شما در آن است و نمیتوانیم تصرف هم کنیم، امام صادق علیه السلام فرمودند: «ما أنصفناكم إن كلفناكم ذلك الیوم» اگر امروز ما بخواهیم شما را به کلفت بیاندازیم و برای شما تکلیف بگذاریم با شما انصاف نکردیم که آقای خوئی میفرمایند: خمس به ذمه منتقل میشود.
موضوع چیست؟ موضوع بیع نیست، بیع را شامل میشود، آقای خوئی در بیع این حرف را فرمودند هبه را هم فرمود، کسی است که خمس مال را نداده و به دیگری هبه کرد، دیگری اعتقاد به خمس دارد، وقتی هبه کرد چه کار کند؟ موضوع بیع و هبه را شامل میشود، تا به دیگری فروخت تا جنس دست شخص آمد، اگر روی ذمه میرود، اگر روی بیع بود در عوض میرود، اگر هبه بود روی ذمه میرود. ملاک و موضوع تقع فی ایدینا است، خب شرکت هم با کسی انجام داد تقع فی ایدینا میشود، موضوع که بیع نیست در روایت که آقای خوئی در بیع مثال زدند، موضوع تقع فی ایدینا بود.
پس آن روایت تحلیلی که عنوان این روایت عام است و شامل شرکت هم میشود، همانطور که جنسی را از کسی خریداری کرده است یا هبهای به او میکند و هبه را از او میگیرد، چطور مشکل تقع فی ایدینا پیش میآید، اگر شراکت هم کند این مشکل پیش میآید، یعنی حکم منحصر در بیع و هبه و صلح و این امور نیست و مورد شراکت را هم شامل میشود، وقتی شخصی با دیگری شریک شد و مالها را مخلوط میکنند مال او هم دست شخص میآید، تا میخواهد کار کند این مشکل پیش میآید.
حضرت علیه السلام در مورد تقع فی ایدینا این را فرمودند الا اینکه به سند روایت گیر میدهند و میگویند: سند این روایت صحیح نیست، سعد از أبی جعفر یعنی أحمد بن محمد بن عیسی الاشعری عن محمد بن سنان، آقای خوئی محمد بن سنان را قبول ندارند، کار خراب میشود، آقای تبریزی هم محمد بن سنان را قبول نداشتند، اما برخی مثل آقای شبیری قبول دارند، سید بحرالعلوم قبول دارند، برخی از اعاظم در عصر حاضر این بزرگوران برخی قبول دارند، از بزرگان هم مثل سید بحرالعلوم محمد بن سنان را قبول دارند. این مشکل محمد بن سنان باعث شده که آقای خوئی این روایت را معتبر ندادند.
محمد بن سنان از یونس بن یعقوب نقل میکند که ایشان هم اشکال ندارند و از ثقات هستند، مشکله در محمد بن سنان است که شیخ و نجاشی تضعیف کردند، در طبقات آقای بروجردی بخواهیم صحبت کنیم در طبقه دوازدهم، در طبقه دوازدهم این دو بزرگوار در مکاتب اگر صحبت کنیم که از مکتب بغداد هستند، یعنی موسسین مکتب بغداد شیخ مفید بوده و سید مرتضی و شیخ طوسی و نجاشی، اینها مکتب بغداد را درست کردند. بعد در بحث رجال خدمت شما عرض میکنم حال با این بیان باید چه کنیم؟ دیدید که قبلاً هم ما گفتیم: محمد بن سنان به نظر ما معتبر است همانی که سید بحر العلوم هم میفرمودند.
اقوال در مورد محمد بن سنان
قول اول: تضعیف
قد نُسب إلی المشهور تضعیفه و قد صرّح بذلك النجاشي و الشیخ الطوسي في بعض عباراته و هكذا المحقق الخوئي و المحقق التبریزي قالا بتضعیفه.
والدلیل علی التضعیف أمران:
روایت دو سند دارد یک سند همین است و یک سند دومی هم دارد که بعد بحث میکنیم، یک سند دومی هم دارد، آن سند دوم از مشیخه به دست آوردیم که بعد آن را هم میگوییم، از آن جهت صحت سند روایت که قطعی درست میشود، یعنی طبق کسانی که مبنای آقای خوئی را دارند طبق آن هم میگوییم روایت صحیح است، اما همینجا هم که آقای خوئی این فرمایش را فرمودند و برخی از اعاظمی که تابع ایشان هستند، دلیل بر تضعیف را دو نکته میگیرند: یکی عبارات اعلام که در تضعیف محمد بن سنان رسیده است، این امر اول است. امر دوم اتهام به غلو است، این هم مشکل دوم است. اما عباراتی که در تضعیفش رسیده است:
امر اول: عباراتی که بر تضعیف محمد بن سنان دلالت دارد
قد يتمسّك في تضعيف محمد بن سنان بعبارات بعض الأعلام:
الأوّل: تضعيف الفضل بن شاذان
في رجال الكشي: قال محمد بن مسعود، قال عبد الله بن حمدويه، سمعت الفضل بن شاذان، يقول: لا أستحل أن أروي أحاديث محمد بن سنان.
أبو الحسن علي بن محمد بن قتيبة النيسابوري، قال قال أبو محمد الفضل بن شاذان، ردوا أحاديث محمد بن سنان! و قال: لا أحل لكم أن ترووا أحاديث محمد بن سنان عني ما دمت حيا، و أذن في الرواية بعد موته.
و ذكر الفضل في بعض كتبه: أن من الكاذبين المشهورين ابن سنان و ليس بعبد الله.[1]
قال الفضل بن شاذان في بعض كتبه: الكذابون المشهورون: أبو الخطاب و يونس بن ظَبيان و يزيد الصائغ و محمّد بن سنان و أبو سمينة أشهرهم.[2]
و لكن لم یذكر محمد بن سنان في بعض نسخه.
یک در رجال کشی: تضعیف فضل بن شاذان بوده که آنجا دارد «لا استحل أن اروی احادیث محمد بن سنان» ایشان تعبیری از ایشان در کشی نقل کردند که فضل بن شاذان که خودش از روات از ایشان بوده، سید بحر العلوم بعد میفرماید: شما که خودت راوی ایشان بودید؟ این قدر از ایشان روایت کردید، چطور میگویید: «لا استحل أن اروی احادیث محمد بن سنان»؟ تعبیر دارند: «لا احل لکم أن تروا احادیث محمد بن سنان» منتهی عبارتی که در عبارت کشی بعد نقل کردند این است که «ما دمت حیاً و اذن فی الروایة بعد موته» این چاره کار ما است، آقا حرف فضل بن شاذان که شما به آن استناد میکنید میگوید: مادامی که من زنده هستم از او روایت نکنید، یعنی بعد موتم از او روایت کنید، حال فضل بن شاذان از دنیا رفته است پس باید روایت کرد، پس این ردی که ایشان گفته: لا استحل برای خودش گفته است، برای من جائز نیست که روایت کنم نفرموده: شما روایت نکنید، پس این اولین وجه تضعیف خیلی قوی نبود.
اما یک وجه دومی هست که کار را مشکل میکند و آن این است که فضل در برخی از کتبش گفته است: «من الکاذبین المشهورین» یکیشان ابن سنان است، این یکی از مشکلات ماست، از کاذبین المشهورین ابو الخطاب است، یکی یونس بن ذبیان است، که ایشان را هم ما میگوییم: از بزرگان و ثقات است، بنده خدا یک روایتی نقل میکرد که خیلی قوی بوده و این هم مبتلاء شده و این حرف را به ایشان چسباندند. و یزید صائغ است و محمد بن سنان و ابو سمینه اینها اشهر هستند.
اما یک نکتهای که داریم این است که بعداً هم ذکر میکنیم در برخی از نسخ اصلاً اسم ابن سنان نیامده است، اینجا که گفتند: کذابین مشهورون، چهار اسم آمده است، ابو الخطاب و یونس بن ذبیان و یزید صائق و ابو سمینه، اسم محمد بن سنان در برخی از نسخ است، عبارت کشی نیست، یعنی ظاهراً یا این است که حذف شده و یا این است که برخی محمد بن سنان را اضافه کردند، محمد بن سنان جزء کذابین مشهورون نبوده است، در اصل این مسأله جای تأمل است.
جواب سید بحر العلوم به تضعیف اول
قال العلامة السید محمد مهدي بحر العلوم: [أولاً:] هذه المبالغة العظيمة منه تریب اللبيب، فإن كل من نظر في الأخبار و عرف الرجال، يعلم أن محمد بن سنان ليس كأبي الخطاب و أبي سمينة و أضرابهما، و لا ممن يقرن بهم أو يقرب منهم.
[ثانیاً:] و إنه-على تقدير ضعفه-ليس من الكذابين المشهورين أو ممن تحرم الرواية عنه، إن ثبت تحريم الرواية عن أحد من الضعفاء. كيف، و الفضل-رحمه اللّه-هو أحد المكثرين عن محمد بن سنان، و روايته عنه دراية، و منعه عنها رواية.
[ثالثاً:] و قد روي عنه الإذن فيها بعد موته و معلوم أن الموت لا يحل محرّما، و لا يبيح محظورا.
[رابعاً:] و قد حكى ابن داود-في ترجمة محمد بن علي المكنى بـ (أبي سمينة) عن الفضل: أنه قال: «إن الكذابين المشهورين أربعة: أبو الخطاب و يونس بن ظبيان، و يزيد الصائغ، و أبو سمينة و هو أشهرهم» و هذا يدل على خروج محمد بن سنان عنهم. و لعل النسخ في ذلك كانت مختلفة أو أن الزيادة في بعضها من الدسائس في كتب الفضل.[3]
سید بحر العلوم در حقیقت اینجا چهار ایراد به ایشان دارند، ایراد اولشان به عبارت کشی این است که میگویند: این یک مبالغه عظیمهای است که آدم عاقل را به شک میاندازد چون هرکس به اخبار آشنا است و نظر به اخبار میاندازد و رجال را هم میشناسد میفهمد که محمد بن سنان در ردیف ابو الخطاب و ابی سمینه و امثال اینها نیست که بگویید این از کذابین مشهور است، آقا آنها کذاب مشهور بودند و این از اصحاب ائمه علیهم السلام است، اگر شما قبولش ندارید چرا در ردیف آنها میگذارید؟ قبول ندارید و شک دارید باز در ردیف آنها نگذار، شک دارید بگویید: ما نمیدانیم این خبر ثقه هست یا خیر، اما چرا در رتبه کذابین مشهورین میگذارید؟ این یک نکته است.
دومین نکته: بر تقدیر ضعفش این از کذابین مشهور یا «ممن تحرم الروایة» نیست، «و إن ثبت تحریم الروایة أن احد من الضعفاء» چون خودش از کسانی است که از محمد بن سنان مفصل روایت کرده است. بعد سید بحرالعلوم یک جملهای میآورد که خیلی قشنگ است «روایته عنه درایه و منعه عنها روایة» میگوید: من واقع را بیآیم ببینم یا این حرفی که شما میزنید را ببینم؟ حرف سید بحر العلوم این است که میگویند: اینکه خود فضل بن شاذان مفصل از ایشان روایت کرده است، خب این را ببینم یا اینکه شما روایت کردید که فضل بن شاذان گفته: این از کذابین مشهورین است، پس چرا خودش روایت کرده است؟ اینها با هم نمیسازد، روایتش درایه میشود من میتوانم به روایت فضل بن شاذان استناد کنم اما اینکه شما گفتید: فضل بن شاذان گفته روایت نکنید، این یک نقلی است که شما میگویید و من نمیدانم این نقل شما این روایت شما درست هست یا خیر، نقلی که میگویید: فضل بن شاذان گفه از ایشان نقل نکنید خیلی سر و ته ندارد. این هم حرف دوم.
حرف سوم سید بحر العلوم این است که خودشان در این عبارتی که کشی نقل کرده اذن در روایت داده بعد از موتش، در حالی که موت حرام و حلال نمیکند، معلوم میشود که حرامی نبوده است، محذوری نبوده است و الا به موت این محذور برطرف نمیشود، و الا چرا بعد از موت نقل کنند؟ پس معلوم میشود خیلی محذوری نداشته، یک مشکل دیگری بوده و الا محذوری نداشته.
حرف چهارم: تعبیر بحر العلوم این است که ابن داوود در ترجمه ابی سمینه وقتی آمده این را از فضل نقل کرده کلمه محمد بن سنان را در آن ندارد و لعل نسخ مختلف شده یا زیاده از دسائس در کتب فضل بوده، برخی آمدند ابن سنان را اضافه کردند، دسیسه کردند بر علیه ابن سنان، بنابراین سید بحر العلوم هم میگوید: این ثابت نیست، یعنی همین نقلی که شما میگویید که فضل بن شاذان بر علیه محمد بن سنان آورده؛ این هم ثابت نیست چرا؟ اصلاً با عبارت دیگر هم سازگاری ندارد، اینجا بیآید بگوید: از کذابین مشهورین است و آنجا بگوید: بعد از من از آن نقل کنید، اصلاً با هم جور در نمیآید، تناقض دارد و با آن عبارت جور در نمیآید. احتمال دارد یک عده دسیسه کرده باشند و در نسخه اسم محمد بن سنان را اضافه کرده باشند.
پس نسبت به تضعیف محمد بن سنان ظاهراً ما نمیتوانیم قبول کنیم.
دوم: تضعیف ابن نوح
في رجال الكشي: قال حمدويه: كتبت أحاديث محمد بن سنان عن أيوب بن نوح، و قال لا أستحل أن أروي أحاديث محمد بن سنان.[4]
برویم سراغ تضعیف ابن نوح، ابن نوح هم دوباره عین همین عبارت را آوردند: «لا استحل أن اروی احادیث محمد بن سنان» باز عین همین عبارتی که از فضل بن شاذان نقل کردند از ابن نوح نقل کردند با این عبارت، دیگر آن تتمه را که بعد موت نقل کنید را ندارد.
جواب تضعیف دوم
إن عدم استحلال روايته أحاديث محمد بن سنان لأجل ما جاء عنه في الكشي: ذكر حمدويه بن نصير، أن أيوب بن نوح، دفع إليه دفترا فيه أحاديث محمد بن سنان، فقال لنا: إن شئتم أن تكتبوا ذلك فافعلوا! فإني كتبت عن محمد بن سنان و لكن لا أروي لكم أنا عنه شيئا، فإنه قال قبل موته: كلما حدثتكم به لم يكن لي سماع و لا رواية إنما وجدته.[5]
یمكن إرجاع الضمیر في قوله: «فإنه قال قبل موته» إلی أیوب بن نوح أو إلی محمد بن سنان، و كیف كان، فلا فرق في ذلك، لأنّ الروایة وجادةً معتبرٌ عندنا، و إن لم یكن عن سماع و لا روایة.
جواب این است که عدم استحلال روایت احادیث محمد بن سنان، این دلیلی برایش ذکر شده بعداً، دلیلی که برای آن ذکر شده این است: که نقل کردند یک دفتری دادند که احادیث محمد بن سنان در آن بود و ایشان گفتند: «إن شئتم أن تكتبوا ذلك ففعلوه» اگر میخواهید بنویسید «فإنی كتبت عن محمد بن سنان» من هم نوشتم «ولكن لا اروی لكم أن عنه شیئاً» اما برای شما نقل نمیکنم، ببینید نهی از نوشتن نکرده بلکه فرموده من نقل نمیکنم چرا؟ «فإنه قال قبل موته» این جمله را دو جور تفسیر کردند، یکی یعنی اینکه «فإن محمد بن سنان قال قبل موته كل ما حدثتكم به لم یكن لی سماع و لا روایه انما هو جده» من این کتابهای اصحاب را سماعی نرفتم بگیرم این روایات را، پیش کسی نرفتم که اخذ روایت کنم، کتاب را دیدم، مثلاً کتاب برادرش بوده و گرفته و نقل میکند، عن سماع نبوده است، عن روایت نبوده است که پیش کسی برود و بخواند، اما روایت را دیده و نوشته و نقل میکند، همین است، مشکله این بوده است، حال یا خود محمد بن سنان این چنین است یا اینکه «فإنه قال قبل موته» را به خود ابن نوح بزنید و بگویید: ایوب بن نوح میگوید: من کتاب محمد بن سنان را پیش کسی نرفتم سماع کنم یا روایتاً اخذ کنم که او برای من از رویش بخواند و من روایت را اخذ کنم، خیر کتابش را پیدا کردم، این ممکن است فانه قال قبل موته به ایوب بن نوح برگردد و هر دو احتمال هست.
میگوییم: چه به ایوب بن نوح برگردانید چه به محمد به سنان برگردانید؛ اسم این را وجاده میگذارند، یعنی سماعاً نبوده روایتاً هم نبوده بلکه کتاب دستش رسیده، کتاب معتبر بوده و نقل کرده، مثلاً کتاب برادرش یا پدرش بوده است، خیلی از روات این چنین میکردند مثلاً کتاب پدرش بوده و پدرش زحمت مقابله را کرده بوده و سماع را کرده بود و کتاب را نوشته، شما الان وقتی روایت میخوانید باید حتماً پیش کسی بروید و عن سماع بخوانید؟ نیازی ندارد و او هم برادرش یا پدرش قبلاً سماع کرده و نوشته، خیلی از روات پسرانشان از پدرانشان این چنین بوده که کتاب در دستش بوده و دیده پدرش چه قدر زحمت کشیده تصحیح کرده سماعاً روایتاً، اینها میرفتند و روایت میگرفتند، این را وجاده میگویند که کتاب به دستش رسیده و وجود داشته. حال جناب ایوب بن نوح خواستند احتیاط کنند و روایات سماعی را نقل کنند، آنهایی که به روایت دستشان رسیده نقل کنند اما دلیل بر آن نیست که شما بگویید این روایت اعتبار ندارد یا محمد بن سنان اعتبار ندارد، پس هیچ قدحی در محمد بن سنان نیست.
پس تصعیف ابن نوح اصلاً ربطی به خود شخصیت ابن سنان ندارد بلکه مربوط به این است که روایت از او چطور گرفته شده است، سماعاً گرفته نشده است، حال ایوب بن نوح نگرفته و کتاب بوده. پس این هم در حقیقت ردی نیست.
سوم: تضعیف شیخ مفید
قال الشيخ المفيد -في رسالته في بيان أدلة قول القائل بأنّ شهر رمضان لا ينقص أبداً-: فمن ذلك حديث رواه محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن محمد بن سنان عن حذيفة بن منصور عن أبي عبد الله قال شهر رمضان ثلاثون يوما لا ينقص أبدا.
و هذا الحديث شاذ نادر غير معتمد عليه طريقه محمد بن سنان و هو مطعون فيه لا تختلف العصابة في تهمته و ضعفه و ما كان هذا سبيله لم يعمل عليه في الدين.[6]
اما شیخ مفید؛ شیخ مفید یک تضعیفی دارند که این تضعیف مشکل ایجاد کرده است، ایشان در بیان ادله قول قائل به اینکه شهر رمضان لا ینقص ابداً که برخی میگویند: این حرف اصحاب غلو است، روایاتی داشتیم که برخی از بزرگان هم اعتماد داشتند، سید بن طاووس هم این را نقل کرده است، اینجا دارد که «فمن ذلك حدیث رواه محمد بن حسین ابی الخطاب عن محمد بن سنان عن حذیفة بن منصور عن امام صادق علیه السلام: شهر رمضان ثلاثون یوماً لا ینقص ابداً» هیچ وقت شهر رمضان از سی روز کمتر نمیشود، یک تعداد روایت این چنین رسیده است. ایشان میفرمایند: این حدیث شاذ است و نادر است و معتمد نیست چون در طریقش محمد بن سنان است و او هم مطعون فیه است، گروه شیعه در تهمتش و ضعفش اختلاف ندارند «و ما كان هذا سبیله لم یعمل علیه فی الدین» چیزی که این چنین باشد در دین به آن عمل نمیشود. این حرفی است که در رساله عدد و رویت فرموده است که جواب نامه اهل موصل بوده است، این یک مشکل است که شیخ مفید شدید رد کرده است باید ببینیم این مشکل را چه کنیم؟ ببینید خودشان از ناحیه خودشان نمیگویند بلکه میگویند: اصحاب چنین گفتند و به او اتهام زدند و برای او ضعف قائل شدند.
جواب از تضعیف سوم
إن تضعیف الشیخ المفید یرجع إلی اتهامه بالغلو، كما سیأتي أنه قال: إن ابن سنان قد طعن عليه و هو متهم بالغلو.[7]
جواب این است که تضعیف شیخ مفید کما اینکه بعداً میگوییم برمیگردد به اتهام غلو و اینکه مطعون شده بوده متهم به غلو بوده محمد بن سنان و این وجه تضعیف اگر روشن باشد ما باید در مورد خود غلو صحبت کنیم. ما این را مکرر عرض کردیم هم بعض الاساطین میفرمودند، شاید بنده سی و خوردهای سال پیش بود که بعض الاساطین این حرف را زدند و بنده به آقای شبیری عرض کردم و ایشان هم فرمودند: درست میفرمایند، ایشان هم فرمودند: همان فرمایش بعض الاساطین درست است. از دیگران هم شنیدید که گفتند، غلوی که رمی به غلو میکنند اشخاص را؛ بعض الاساطین نظرشان بر این بود که میفرمودند: چون معارف اهل بیت علیهم السلام برایشان کامل و روشن نشده بود به صرف اینکه علم اهل بیت علیهم السلام را بر بعضی مسائل میآمدند نقل میکردند که اهل بیت علیهم السلام چنین علمی دارند میگفتند: این شخص غالی است، میان روات این بود که تا میگفتند: اهل بیت علیهم السلام عصمت دارند حتی در امور زندگیشان میگفتند: خیر این غلو است، فقط در احکام عصمت دارند، اگر شخص بگوید در امور زندگی عصمت دارند این غلو است، این چنین رمی به غلو میکردند و شخص دیگر از اعتبار ساقط میشد، تا یک روایتی نقل میکردند که روایت سنگین بود و عبارتهای بزرگ داشت میگفتند: خودت جعلش کردی، حال این شخص هرچقدر بخواهد آیه و قسم بخورد که این روایت را دیدم و نقل کردم فائده نداشت و میگفتند: تو خودت این روایت را جعل کردی و داری جعل روایت میکنی، بعد میگفتند: والضالون کذابون، این چنین از اعتبار اصلی ساقط میکردند، اگر از بلد بیرون نمیکردند باز تند برخورد میکردند چون بحث معرفتی بوده است، وقتی کسی ثقه است و سنی است میپذیری، سنی است میگویید: از ثقات عامه است، از ثقات فتحی است، این شخص و بنده خدا شیعه به امام اهل بیت علیهم السلام اعتقاد دارد، نهایت این است که غالی است، اعتقاد تو این است که غالی است دیگر چرا از وثاقت میاندازی؟ تو سنی را از وثاقت ننداختی به خاطر اعتقادش به اینکه اعتقاد به ولایت نداشت، بعد این بنده خدا به خاطر اینکه یک فضیلی برای اهل بیت علیهم السلام قائل است که میگوید: عصمتش فقط در احکام نیست و در موضوعات هم عصمت هست، به این ساقط میکنی؟ این چه دینی است؟ این چه حرفی است؟ همینطور به همین راحتی ساقط میکنی؟ یعنی از سنی بدتر است؟ یعنی کسی قائل به عصمت اهل بیت علیهم السلام در موضوعات شود پیش شما از سنی هم بدتر شده است؟ این چه دینی است؟ چه بازی است که در علم رجال درآوردید؟ لذا بعض الاساطین قبول نداشتند این رمی به غلو را. فقط ما یک طائفهای بودند از غلات که اینها نه نماز میخواندند نه روزه میگرفتند، نستجیر بالله میگفتند: یک سری از محرمات الهی را حلال میدانستند، اینها جدا هستند، اگر کسی ثابت شود که از این طائفه بوده باشد روایتش را به هیچ وجه نقل نکردید. اما اینها که از این طائفه نبودند و یک روایت بلندی از فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل میکردند فوری به او میگفتند: تو این روایت را نقل کردی پس تو غالی هستی. ببینید سنیها دیدید در رجالشان چه میکنند؟ تا یکی از رواتشان خیلی ثقه پیششان بوده، تا یک روایتی در فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل میکرده میگفتند: چون تو این روایت را نقل کردی بنابراین دیگر تو وثاقت نداری، به جای اینکه بگویند: چون تو وثاقت داری این روایت صحیح است، تا این روایت را نقل میکرد او را از وثاقت میانداختند، مثل دور میشود، دیگر هیچ روایتی در فضائل اهل بیت علیهم السلام نمیتوانست صحیح دربیآید، چون هر شخصی نقل میکرد از وثاقت میانداختند، میگفتند: متشیع است، این سبک اهل سنت است، الا در برخی موارد گیر میکردند، این روایت صحیحه که در فضائل اهل بیت علیهم السلام برایشان رسیده، چون بعضیها بودند که در فقه به روایاتشان فتوا داده بودند، قطعاً دیگر گفته بودند اینها درست است، یک دفعه وسط کار یکی از اینها یک روایت در فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل میکرد، میدیدند دیگر این سند را نمیتوانند هیچ کاری کنند و الا باید از خیلی از روایات فقهیشان دست بردارند، آنجاها گیر میکردند و یک سری فضائل اهل بیت علیهم السلام را به سند صحیح نقل کردند؛ اینهاست، مثل روایت حسین منی و انا من حسین، هر کاری که کردند نتوانستند انکار کنند، چون سند دیگر قویترین سندهای اهل سنت است، بخواهند انکار کنند اکثر روایاتشان ساقط میشود، لذا البانی که وهابیها به البانی، مثلاً دیگران ذهبی را بزرگ علم رجال میدانند، امام الجهر و التعدیل میدانند، وهابیها البانی را، حتی البانی هم میگوید: این روایت صحیح است، چون این روایت را نمیتواند انکار کند، سند خیلی قوی است، یک عالم جاهای دیگر براساسش فتوا دادند، بخواهند در سند اینجا اشکال کند باید همه را کنار بگذارد، برخی جاها گیر کردند.
اما این رویه درست نیست که تا شما دیدید یک روایتی به مذاقت نمیخورد مثل آنها که میدیدند در فضائل چیزی نقل شده فوری راوی را میزدند، اگر راوی از راویهای مشهور نبود میگفتند: این متشیع است، از آن راویها بود که فضائل را نقل میکرد. ما هم تا ببینیم یک کسی یک روایتی نقل کند که به دید ما یک مقدار سنگین است در فضائل اهل بیت علیهم السلام و عصمت فقط در احکام نیست و در موضوعات هست و علم امام علیه السلام، تا اینها را ببینیم فوری راوی را بزنیم؛ این درست نیست، این روش، روش غلطی است.
هم بعض الاساطین و هم دیگر بزرگان این را قائل هستند، این در ذهن باشد چون خیلیجاها در رجال را باید اصلاح کنیم، این مورد را اصلاح کنید خیلی از بزرگان از اجلاء خودمان را داریم زمین میزنیم چون فضائل نقل کردند.
چهارم: تضعیف شیخ طوسی
قال في رجاله: محمد بن سنان ضعيف.[8]
و قال في التهذيب و الاستبصار -بعد خبر وقع في سندها محمد بن سنان-: أنه لم يروه غير محمد بن سنان عن المفضل بن عمر و محمد بن سنان مطعون عليه ضعيف جدا و ما يستبد بروايته[9] و لا يشركه فيه غيره لا يعمل عليه.[10] [11]
پس این حرف هم ظاهراً تمام نیست و تضعیف شیخ طوسی هم از همین باب بوده احتمالاً و ایشان تعبیر كردند «قال فی التهذیب و الاستبصار بعد خبر وقع فی سندها محمد بن سنان أنه لم یروهه غیر محمد بن سنان عن مفضل بن عمر» محمد بن سنان مطعون علیه است و ضعیف است جداً و «ما یستبد بروایته و لا یشركه فیه غیره لا یعمل علیه» هر چیزی که خودش فقط نقل کند تنهایی نقل کرده باشد به آن عمل نمیشود. اصحاب نسبت به محمد سنان این چنین شده بودند.
جواب از تضعیف چهارم
إن تضعیفه یحتمل أن یكون من باب الغلو لتصریح الأصحاب بذلك والرمي بالغلو غیر قادح عندنا إلا إذا ثبت كونه من خصوص طائفة الغلاة الذین تركوا الصوم و الصلاة و لم یثبت وجه آخر للتضعیف و حینئذٍ فلا یمكن الاعتماد علی هذا الوجه.
جواب این است که تضعیف احتمالاً از باب غلو است، به خاطر تصریح اصحاب به اینکه این شخص غالی است و رمی به غلو کردند و رمی به غلو غیر قادح است نزد ما، ما رمی به غلو را قبول نداریم الا اینکه ثابت شود از خصوص طائفهی غلاتی است که ترک صوم و صلاة کردند و وجه دیگری برای تضعیف ثابت نشود. بنابراین این تضعیف شیخ طوسی به درد نمیخورد، یعنی براساس همان رمی به غلو بوده است.
پنجم: تضعیف نجاشی
قال النجاشي: و هو رجل ضعيف جدا لا يعول عليه و لا يلتفت إلى ما تفرد به.[12]
ثمّ ذكر قول ابن شاذان الذي مرّ سابقاً و قول صفوان الذي سيجيء.
و هکذا تضعیف نجاشی که براساس رمی به غلوی بوده که ابن غضائری این را نقل کردند، حال عبارت ابن غضائری نقل نشده که این عبارت را هم نقل میکردند خوب بود.
جواب از تضعیف پنجم
هو نفس ما تقدّم في الجواب عن تضعیف الشیخ.
خلاصه ما قبول نداریم و ایشان هم فرموده: ضعیف است جداً لا یعول علیه، علی الظاهر همان رمی به غلو است که در امر ثانی میگوییم. عبارت ابن غضائری را در صفحه بعد آوردیم.
امر دوم: رمی به غلو
اول: صفوان
قال صفوان: إن هذا ابن سنان لقد همّ أن يطير غير مرة فقصصناه حتى ثبت معنا.
ثمّ قال النجاشي: و هذا يدل على اضطراب كان و زال.[13]
إنّ التعبیر ب«أن یطیر» ظاهر في الغلوّ.
صفوان یک تعبیری نقل کرده که این را حمل به رمی به غلو کردند که میفرمایند: «إن هذا ابن سنان لقد هم أن یطیر غیر مرة فقصصناه حتی ثبت معنا» این میخواست پرواز کند و ما جلوی او را گرفتیم و نگذاشتیم پرواز کند، بعد میفرمایند: حتی ثبت معنا، که نجاشی این را که نقل میکند میگوید: این دلالت میکند که اضطرابی بود که زائل شد.
جواب از حرف اول
إنّ عبارة صفوان و النجاشي تدل علی تثبیته بعد ذلك فلا یرد علیه بالضعف.
ببینید اولاً أن یطیر ظاهر در غلو است که بنابراین این از باب غلو است، اما اصلاً روایت عبارت صفوان که نجاشی هم نقل کرده دلالت بر تثبیتش میکند، چون میگوید: حتی ثبت معنا، ما جلوی او را گرفتیم، پس این کار خطائی نکرده و اعتقاد غلطی هم نداشته، میخواست یک پروازی کند، حال برفرضی که شما میگویید: غلو است، پرواز که نکرد پیش ما ثابت ماند، پس حرف صفوان ردی بر ابن سنان نیست، بلکه میگوید: او با ما ثابت ماند.
دوم: کشی
قال الكشي في ترجمة المفضل بن عمر: حدثني أبو القاسم نصر بن الصباح و كان غاليا، قال حدثني أبو يعقوب بن محمد البصري و هو غال ركن من أركانهم أيضا، قال حدثني محمد بن الحسن بن شمون و هو أيضا منهم، قال حدثني محمد بن سنان و هو كذلك ... .[14]
اما عبارتی که کشی نقل میکند که «هو غال ركن من اركانهم ایضاً» ببینید در اینجا در ترجمه مفضل بن عمر نقل میکند، بعد اینجا دارد که هو غال، در ترجمه مفضل بن عمر در مورد محمد بن سنان میگوید که او غالی است و از ارکان غلات هم است. این حرف کشی است.
سوم: شیخ مفید
قال الشيخ المفيد -في الجواب عمّن سأله معنى بعض الأخبار في الأشباح و خلق الأرواح قبل خلق آدم بألفي عام-: إن الأخبار بذكر الأشباح تختلف ألفاظها و تتباين معانيها و قد بنت الغلاة عليها أباطيل كثيرة و صنفوا فيها كتبا لغوا فيها و هذوا فيما أثبتوه منه في معانيها و أضافوا ما حوته الكتب إلى جماعة من شيوخ أهل الحق و تخرصوا الباطل بإضافتها إليهم من جملتها كتاب سموه كتاب الأشباح و الأظلة و نسبوا تأليفه إلى محمد بن سنان[15] .
و لسنا نعلم صحة ما ذكروه في هذا الباب عنه فإن كان صحيحا فإن ابن سنان قد طعن عليه و هو متهم بالغلو.
فإن صدقوا في إضافة هذا الكتاب إليه فهو ضال بضلاله عن الحق و إن كذبوا فقد تحملوا أوزار ذلك ... .[16]
چنین است حرف شیخ مفید، ببینید در جواب «عمن سأله معنی بعض الاخبار فی الاشباح و خلق الارواح قبل خلق الادم بالفی عام» آنجا میگوید: «ان الاخبار بذكر الاشباح تختلف الفاظها و تتباین معانیها و قد بنت الغلاة علیها أباطیل كثیرة» اباطیل کثیرهای آوردند ذکر کردند، «صنفوا فیها كتباً لغواً فیها و هذوا فیما اثبتوه منه فی معانیها» خلاصه حرفهای باطلی زدند، حرفهای هذو و غلطی زدند، «و اضافوا ما حوته الكتب الی جماعتة» ببینید اینجا در بحث خلق ارواح قبل حضرت آدم به دو هزار سال در اینجا به عنوان ذکر اشباح گفتند، «و اضافوا حوته الكتب الی جماعتة من شیوخ اهل الحق و ترخصوا الباطل باضافتها علیهم» من جمله یک کتابی است که به آن گفتند کتاب اشباح و اضله که این را نسبت دادند به محمد بن سنان، این تعبیری است که اینجا خلاصه در عبارت شیخ مفید هست، بعد هم میگویند: «لسنا نعلم صحة ماذكروه فی هذا الباب عنه فإن كان صحیحاً فإن ابن سنان قد طعن علیه و هو متهم بالغلو» اما اگر راست بگویند «فإن صدقوا فی اضافة هذا الكتاب الیه فهو ضال بضلاله عن الحق» اما اگر دروغ گفته باشند و دروغ به محمد بن سنان نسبت داده باشند باید وزر را به گردن بکشند.
ببینید معلوم میشود خود شیخ مفید هم مردد است، میگوید: اگر دروغ گفته باشند باید وزرش را خودشان به گردن بگیرند. جدا از اینکه اصلاً تصور بر این بوده که این حرف غلو است، این کتاب اشباح که روایات بوده که اهل بیت علیهم السلام اشباحی در عالم اعلام گذاشتند که چه بسا خیلی از بزرگان ما الان قائلند، این نیست که بگوییم ایراد دارد، خیر قبل از اینکه در عالم دنیا بیآیند در عالم بالا در عالم اشباح و اضله وجود داشتند و روایات کثیره هم دلالت میکند، چه بسا کسی بگوید: این روایات مستفیضه است، ائمه علیهم السلام فقط وجود در عالم دنیا ندارند، در عوالم بالاترحضور داشتند، این چه غلوی است؟ پس اصلاً بر فرضی که این فرمایش را داشته باشند؛ نهایتش شما دارید رمی به غلو میکنید، دوباره بحث اعتقادی است و این روایت را شما نپذیرفتید چون فکر کردید چنین چیزی نمیشود. چرا این میشود. در خیلی از روایات آمده است.
بعد هم تازه خودتان شک دارید، میگویید: کسی که دروغ گرفته وزر تهمتی که به ابن سنان زده روی گردنش هست، پس شخصیت محمد بن سنان در دید شیخ مفید اشکالی پیدا نمیکند.
چهارم: شیخ طوسی
قال الشیخ الطوسي في الفهرست: محمّد بن سنان، له كتب، و قد طعن عليه، و ضعّف، و كتبه مثل كتب الحسين بن سعيد على عددها، و له كتاب النوادر.
و جميع ما رواه إلاّ ما كان فيه تخليط أو غلوّ ...[17]
باز شیخ طوسی هم یک حرفی زدند که محمد بن سنان «له كتب و قد طعن علیه و ضعف و جمیع ما رواه الا ما كان فیه تخلیط أو غلو» ببینید باز این هم از باب غلو است.
پنجم: ابن غضائری
قال ابن الغضائري: محمّد بن سنان، أبو جعفر، الهمدانيّ، مولاهم - هذا أصحّ ما ينتسب إليه - ضعيف، غال، يضع (الحديث) لا يلتفت إليه.[18]
ابن غضائری هم وقتی که رد میکنند ایشان را، میگویند: «هذا أصح ما ینتسب الیه ضعیف غال یضع الحدیث لا یلتفت الیه» تا یک روایت بزرگی نقل میکرده، خود این بزرگان هم میگویند: تضعیفات ابن غضائری خیلی اعتبار ندارد، چون خیلی رد میکند، همینطور بادنی مناسبت روات شیعه را رد میکرده است.
این هم ظاهراً اشکال ندارد.
ملاحظهی استاد
إنّ رمي القدماء بالغلو لیس بمعتبر عندنا، لما قلنا في مباحثنا الرجالیة من أنّ بعض المعارف المرتبطة بأهلالبیت( كانت مخفیة علی بعض القدماء فیتصوّرون بعض الفضائل من الغلو، كما تلقّیت و سمعت ذلك من بعض الأساطین و من الأستاذ السید موسی الشبیري الزنجاني.
ما هم گفتیم: یک عبارتی حال آوردیم که جلسه بعد میخوانیم، عبارت از مجلسی اول که ایشان تعبیرشان این است که ایشان از بزرگان اصحاب سر است، ایشان بزرگان اصحاب سر بودند که روایاتی را از فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل میکردند و متهم به غلو میشدند و الا اینها جلالت شأن دارند و از بزرگان اصحاب سر هستند.
بنابراین گفتیم: ظاهراً بعض الاساطین، بعضاً مثل رجالیونی مثل آقای شبیری قبول دارند و علی الظاهر هیچ اشکالی به محمد بن سنان وارد نیست تا به سند دوم برسیم.
الان بحث شراکت ما روی این روایت بند است، در اخبار تحلیل آنچه تقع فی ایدینا، این روایت است، اگر سند این روایت را بپذیریم میگوییم: در باب شراکت هم «تقع فی ایدینا اموالنا كه نعرف أن حقك فیها ثابت»، بنابراین در شراکت هم روایات تحلیل میگوید: خمس روی ذمه میرود و اینی که شخص تصرف کند اشکالی ندارد.