1403/06/25
بسم الله الرحمن الرحیم
مساله72؛ فرع دوم: صرف مال در مستحبات زیاده از حد شانیت/ارباح المكاسب /كتاب الخمس
موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله72؛ فرع دوم: صرف مال در مستحبات زیاده از حد شانیت
المسألة 72: تعلق الخمس بالربح من حين حصوله و تأخير الوجوب إلی الحول
فروعات مسائل فقهیه
فرع دوم: صرف مال در مستحبات زیاده از لائق به حال
بحث ما در مسأله ی هفتاد و دو آخرش بود، گفتیم جمع بندی کنیم و بعد وارد مسأله ی هفتاد و سه بشویم. مسأله ی هفتاد و دو، اصل مسأله را که بحث کردیم، در فروعات بودیم، یک فرعی بود که محل خلاف واقع شده بود و آن این بود که اگر شخصی مالش را در مستحبات صرف کند، »زائدا علی ما هو اللائق بشأنه« این آقا مثلا درآمدش 6 یا 7 میلیون یا 10 میلیون است، حالا یك درآمدی دستش رسیده است، این درآمد را بنده خدا اگر بخواهد صرف زندگی اش كند، اضافه می آورد، باید خمسش را بدهد، میگوید بگذار یك كار خیر بكنم، یك مسجدی اینجاست، این مسجد را میسازم. شروع به ساخت مسجد میكند. آخر سال خمسی كه میشود، خمسش را حساب میكند، درآمد را هم همه اش را صرف مسجد كرده است. 5 میلیارد گیرش آمده است و همه را خرج مسجد كرد. گفت من خانه اضافه تر نمیخواهم. بگذار مسجد خدا را آباد كنم. بعد كه اینجا آمد با مرجع تقلیدش حساب بكند، دید مرجع تقلیدش میگوید كه شأن تو چه قدر است؟ تو میخواستی به برادرت هدیه بدهی، چه قدر هدیه میدهی؟
میگوید خواستم به برادرم هدیه بدهم، خیلی شأنم بالا باشد، یك سكه میدهم. اگر كسی بخواهد برای عروسی برادرش هم یك هدیه ی خیلی كلان بدهد، میگویند تو شأنت این قدر نبود كه بخواهی به قوم و خویش هایت این قدر هدیه بدهی. حالا میگویند برای مسجد، شأن تو این است كه وقتی درآمدت هشت میلیون است، چه قدر كمك بكنی؟ یكی كه درآمدش 8 میلیون است، به زور 10 میلیون است، خیلی هنر كند، یك میلیون یا دو میلیون در ماه كم می آورد، شأنش خیلی بیشتر از این ها نیست كه تو 5 میلیارد آنجا خرج كردی! زائد بر شأنت بود. شأن تو نبود كه این كار را بكنی. خمس این 5 میلیارد به گردنت هست. دیگر بدبخت شدی، تا چند سال باید پول جمع كند و فقط خمس آن 5 میلیارد را بدهد. چرا؟ یك اقدام سریع انجام داد، 5 میلیارد همه را برد در مسجد خرج كرد، در حسینیه خرج كرد، این فرد با این سری از اعلام، بحث این است »صرف مال فی المستحبات زیاده عن الائق بحاله: نظریه اولی ما زاد علی اللائق بحاله لیس من المؤونه« میگویند اینكه مؤونه ی تو نبود كه. حرف هم خیلی دور از آبادی نیست؛ اما ما خیلی قبول نداریم، باز در آن بحث داریم. اما حرف چیست؟
مؤونه ی توست؟ یك وقت من شأن را مطرح میكنم. این اعلام یك پله قبل از شأن آمدند. میگویند آنی كه استثنا شده از ارباح مكاسب، اول مؤونه است، یعنی مؤونه ی عرفی زندگی ات، دوم این مؤونه باید در حد شأنت باشد. زیادتر هم نباشد. مؤونه ات استثنا شده است، بعد مطابق با شأنت هم باید باشد. برای مؤونه هم ملاك برایش ذكر كردند، مؤونه ی شأنیه، ما داریم از تو سؤال می پرسیم، میخواهم ببینم كه در مسجد می خوابی؟ تو خوراكت از مسجد است؟ تو لباس زن و بچه هایت از مسجد است؟ نه خوابت در مسجد است؟ چه مؤونیت برای تو داشت؟ كار ثواب بود، كار آخرتت بود، آقا آنی كه استثنا شده است، مؤونه است. میگوید من خواستم كار خیر بكنم، گفتند تو خمس می دادی، این كار شرع بود؟ كه تو میخواستی كار خیر بكنی همه را در مسجد بردی؟ تو اگر میخواستی كار خیر انجام میدادی، آن خمسش را، سهم امامش را، سهم سادات را هم جدا میكردی و بعد ما بقی اش را خرج هر كاری كه میخواستی بكنی بكن. برو مسجد بساز، برو حسینیه بساز، برو پل بساز، میخواهی كار خیر بكنی دیگر! میخواهم ببینم این خمس را كه ندادی، این هم خرج مسجد كردی، این جزو شرور بود یا جزو خیرات بود؟ آن هم كار خیر بود میكردی! چرا خمسش را ندادی؟ حرف اینها این است؛ یعنی اینكه میگویند آقا خمسش را بده، نه اینكه بخواهند زور بگویند. بگویند تو پولی كه مال خودت بود را میرفتی میدادی مسجد میساختی، حسینیه می ساختی، ما هم حرفی نداشتیم، این زائد بر زندگی ات بود، دستت آمده بود، حالا رفتی یك خرجی زائد بر شأنت كردی، مؤونه ات هم نشده است، خمسش مال تو نبود، چرا آن را خرج مسجد كردی؟ خمسش مال تو نبود كه! خمس از اولی كه پول دست انسان آمد، تعلقش می آید؛ اما وجوبش كی می آید؟ در وجوبش اختلاف بود. در مسأله ی هفتاد و سه مفصل بحث كردیم. بعضی ها میگفتند، وجوب، وجوب موسع است، از اول می آید. ما گفتیم نه، وجوب، وجوب موسع نیست كه از اول بیاید، وجوب همان آخر می آید. وجوب موسع را خیلی از اعلام میگفتند كه وجوب موسع از اول می آید. بعضی ها كه اصلا میگفتند وجوب نمی آید. بعضی ها میگفتند وجوب به نحو شرط متأخر است. ما آمدیم گفتیم وجوب، آخر كار می آید؛ اما وضع آمده است، حكم وضعی آمده است، حكم تكلیفی نیامده است؛ یعنی یك پنجم، به شما گفتند این ملك امام علیه السلام و سادات است، علی نحو حالا آنها میگویند شرط متأخر. تكلیف كه هنوز نیامده است كه... درست است یا نه... اما وضع كه آمده است كه! تعلق كه آمده است كه!
شما پولی كه مال خودت بود را خرج مسجد میكردی، آن خمسش را رفتی خرج مسجد كردی، ما این حرف را داریم میزنیم. اعلام، مشهور دارند این حرف را میزنند و بسیاری از اعلام این نظر را دارند؛ یعنی در میان كلمات مفصل عبارت شیخ انصاری، صاحب جواهر و خیلی از اعلام همه همین بود كه می آمدند میگفتند، تعبیر كردیم كه این نظریه ی اكثر اعلام است، اكثر اعلام، استاد ابوالحسن اصفهانی، بعض الاكابر، آقای گلپایگانی، خیلی از اعلام همین نظریه را داشتند.
نظریه ی دوم همین حرف را زدند، احتیاط كردند؛ مثل مرحوم آقای حكیم این طور است، آقای تبریزی، آقای سیستانی، بعض الاساطین، اینها همه قائل به این مسأله هستند كه احتیاط كنیم. خمس را بدهید. زائد بر شأن است، بروید خمس را بدهید. این هم نظریه ی این ها [است].
النظریة الثالثة: یحتسب من المؤن (المختار)
نظریه ی سوم كه الان اجمالا هم قبلا به آن اشاره كردیم، نظریه علامه حلی كه یك مقدارش را خواندیم، یك مقدار تغییراتی را هم در جزوه شاید داده باشند، گفتیم كه مجدد جزوه را چون از سال پیش بود بگیرند. این نظر میگوید نه، از مؤونه ی سالش است، این نظر میگوید كه نه، این از مؤونه ی سال حساب میشود. این نظر میگوید خمس ندارد. شما این پولی كه در مسجد خرج كردی، خمس ندارد. 5 میلیارد را در مسجد خرج كردی، زائد بر شأن [است]. این جا باید بگوییم مبنا چیست.
قال العلامة الحلّي: صرف المال الى وجوه الخيرات ليس بتبذير.[1]
قال صاحب مفتاح الکرامة: قوله: (و صرف المال إلى وجوه الخيرات ليس بتبذير) ظاهر إطلاقه أنّه لا فرق بين الإفراط في ذلك و عدمه و لا بين كون ذلك لائقا بحاله أولا . و هو ظاهر «مجمع البرهان » و قد يلوح ذلك ممّا حكي عن «مجمع البيان ». و في «المسالك » أنّه المشهور. و قد استدلّ عليه بأنّه لا سرف في الخير كما لا خير في السرف. و هو ليس بحديث و إنّما حكي أنّ رجلا تصدّق كثيرا، فقال له رجل: لا خير في السرف، فأجابه لا سرف في الخير، و بأنّ أمير المؤمنين تصدّق بالأقراص كما هو مشهور، فنزلت فيه سورة هل أتى.[2]
قال المحقق جمال الدین الخوانساري: الظاهر أنّ كلّ ما بذله في سبيل اللّه كالصّدقات و بناء الخيرات و نحوهما فله وضع جميعها من الأرباح و أنّه لا يعتبر فيها قصد فلو تصدّق مثلاً ما يزيد أن تصدّق أمثاله فله وضع جميعه من الأرباح إذ لم يعتبر القصد في مثله.[3]
علامه حلی تعبیر دارند »صرف المال الی وجوه الخیرات لیس بتبذیر« صاحب مفتاح الكرامه تعبیر دارند در ذیل اینجا كه »ظاهر اطلاقه انه لا فرق بین الافراط فی ذلك و عدمه و لا بین كون ذلك لائقا بحاله او لا« میخواهد لائق به حالش باشد یا نباشد، بالاتر از شأنت است، خب باشد! خمس ندارد. تبذیری هم نیست و این ظاهر مجمع البرهان است، از مجمع البیان هم نقل میكنند و در مسالك گفتند این مشهور است، استدلال كردند كه »لا سرف فی الخیر كما لا خیر فی السرف« در سلف خیر نیست، اما در خیر هم سلف نیست؛ فكر نكنید اسراف است، فكر نكنید تبذیر است. بعد خلاصه یك حكایتی هم نقل میكنند، حكایت امیرمؤمنان را در سوره ی هل اتی نقل میكنند، مرحوم آقا جمال خوانساری هم همین طور، آقای خوئی تعبیر خیلی مفصل تری دارد.
قال المحقق الخوئي: و أمّا بالإضافة إلى العبادات و الأُمور القربيّة من صدقة أو زيارة أو بناء مسجد أو حجّ مندوب أو عمرة و نحو ذلك من سائر الخيرات و المبرّات، فظاهر عبارة المتن و صريح غيره جريان التفصيل المزبور فيه أيضاً، فيلاحظ مناسبة الشأن، فمن كان من شأنه هذه الأُمور تستثني و تعدّ من المؤن، و إلّا فلا.و لكن الظاهر عدم صحّة التفصيل هنا، فإنّ شأن كلّ مسلم التصدِّي للمستحبّات الشرعيّة و القيام بالأفعال القربيّة، امتثالًا لأمره تعالى و ابتغاءً لمرضاته و طلباً لجنّته، و كلّ أحد يحتاج إلى ثوابه و يفتقر إلى رضوانه، فهو يناسب الجميع. [4]
آقای خوئی می گوید نسبت به امور عبادات و امور قربیه، صدقه، زیارت، بناء مسجد، حج مندوب، عمره و امثال این امور از خیرات و مبرات، ظاهر عبارت متن و صریح غیرش این جریان تفصیل در اینجاست. اینها ملاحظه ی شأن را میكنند و میگویند زائد بر شأن باید برود خمس بدهد. این حرف ایشان »فمن كان من شأنه هذه الامور« این استثنا میشود و از مؤونه حساب میشود؛ و الا فلا. اگر مطابق با شأنیت نبوده باشد، اینجا استثنا نمیشود. ایشان میفرمایند این تفصیل غلط است. ما این تفصیل را قبول نداریم. چرا؟ حرف ایشان این است: شأن هر مسلمانی تصدی نسبت به مستحبات شرعیه است. این را از باب شأن میگیرند. میفرمایند كه این از مؤونه ی شأنیه است.
این نكته را بگویم. اینجا دارند شأن را میگویند. بعضی ها به مؤونیت ایراد میگیرند. این چه مؤونیتی بود كه شما میگویی شأن است؟ اصلا مؤونه این نیست. خانه ی خداست. اصلا پایش را هم در خانه نمیگذارد؛ اما خانه ی خدا را ساخته است. یك بار ساخت و گفت من این مسجد را برای شما در این روستا ساختم و برگشت شهر خودشان. این چه مؤونه ی زندگی اش بود؟ حالا فرض كنید كه شأنش هم هست.
پس شما علاوه بر اینكه دارید میگویید شأن هر مسلمانی، تصدی مستحبات شرعیه است، باید آن مؤونیت را هم ثابت كنید. ببینید ایشان از باب شأنیت را توسعه دادند و اینجا گفتند؛ اما یك كلمه ای گفتند و ما این كلمه را قبول داریم. بعد گفتند »امتثالا لامره تعالی و ابتغاءا لمرضاته و طلبا لجنته« و هر كسی احتیاج به ثواب دارد، هر كسی رضوان خدا را میخواهد و دنبالش است و به آن نیاز دارد. پس با همه مناسب است.
و قال في منهاجه: ... و الظاهر أن المصرف إذا كان راجحا شرعا لم يجب فيه الخمس، و إن كان غير متعارف من مثل المالك مثل عمارة المساجد، و الإنفاق على الضيوف ممن هو قليل الربح.[5]
و قال بمثل ذلك الشیخ الفیاض في منهاجه.[6]
و ذهب إلی هذه النظریة المحقق الشهید الصدر في تعلیقته علی کلام المحقق الحکیم.[7]
و قال السید محمد سعید الحکیم: من جملة المؤن المصارف المستحبة -من حج أو زيارة أو صدقة أو غير ذلك- مهما كثرت و عظمت سواء تعارف قيام صاحب الربح بها و كانت مناسبة لشأنه أم لا.[8]
در منهاجشان هم همین را فرمودند. ظاهر این است كه وقتی مصرف راجح شرعی باشد، خمس در آن نیست. در راجح شرعی دارند میگویند؛ مثل اماره ی مسجد، مثل انفاق بر ضیوف و... مرحوم آقای فیاض هم همین را گفتند، آقای صدر هم در تعلیقه ی بر كلمات آقای حكیم در منهاج همین را گفتند، خود آقای حكیم این حرف را نزده است؛ اما آقای صدر این حرف را قبول كردند، حرف آقای خوئی.
أدلّة النظریة الثالثة:
الدلیل الأول: شأن کلّ أحدٍ الصرف فيها
قال المحقق الخوئي: لا معنى للتفكيك بجعله مناسباً لشأن مسلم دون آخر، فلو صرف أحد جميع وارداته بعد إعاشة نفسه و عائلته في سبيل الله ذخراً لآخرته و لينتفع به بعد موته كان ذلك من الصرف في المئونة، لاحتياج الكلّ إلى الجنّة، و لا يعدّ ذلك من الإسراف أو التبذير بوجه بعد أمر الشارع المقدّس بذلك، و كيف يعدّ الصرف في الصدقة أو العمرة و لو في كلّ شهر أو زيارة الحسين كلّ ليلة جمعة أو في زياراته المخصوصة من التفريط و الخروج عن الشأن بعد حثّ الشريعة المقدّسة المسلمين عليها حثّا بليغاً؟! فالإنصاف أنّ كلّ ما يصرف في هذا السبيل فهو من المؤن قلّ أم كثر. و التفصيل المزبور خاصّ بالأُمور الدنيويّة حسبما عرفت.[9]
دلیل نظریه چیست؟ دلیل نظریه همان فرمایشی كه از آقای خوئی عرض كردم، شأنیت را توسعه دادند كه قبلا این را توضیح دادیم. ایشان می فرمایند شأن هر مسلمانی اعم است. اگر كسی صرف بكند جمیع وارداتش را بهر اعاشه ی خودش و عائله اش، همه را صرف كند در راه خدا، »فی سبیل الله زخرا لآخرته« همه را میخواهد خرج خدا و ثواب آن دنیایش بكند؛ برای اینكه بعد مرگش به دستش برسد. این تعبیر را دقت كنید »كان ذلك من الصرف فی المؤونه« اینجا عبارت آقای خوئی فقط شأنیت نیست. اینجا مؤونه هم هست. یك وقتی میگوید مؤونه هم نیست، در شأنم هست. ایشان میفرماید نه مؤونه ات هم هست. اول در آن عبارت گفتند شأنیت هر كسی هست، در این عبارت می فرمایند مؤونه ی هركس هم هست. مؤونه یعنی چه؟ مؤونه ی زندگی ام است؟ میگوییم بله، مؤونه است. چرا؟ چون »لاحتیاج الكل الی الجنه« و این امر اسراف یا تبذیر حساب نمیشود بعد امر شارع مقدس به این امر.
خلاصه این فرمایش ایشان [است]. »فیؤد الصرف فی الصدقه او العمره ولو فی كل شهر« یا زیارت اباعبدالله الحسین كل لیله الجمعه یا زیارات مخصوصه، این را چطور شما میخواهی بگویی این تفریط است؟ چطور میخواهی بگویی اینها افراط و خروج از شأن است، بعد از اینكه شارع به آن تأكید كرده است و شما را بر آن برانگیخته است و حث بلیغ بر این امر داشته است. پس انصاف این است كه كل آن چیزهایی كه در این مورد صرف میشود، همه از مؤونه هستند؛ كم باشد یا زیاد. همه ی اینها از مؤونه حساب میشوند و این تفصیل مخصوص امور دنیوی است؛ یعنی شأنیت را در امور دنیوی ببریم. این فرمایش آقای خوئی.
ملاحظتنا علیه:
لا نقبل كون الصرف في المستحبّات مطلقاً من شأن كل شخص، بل العرف يرى أنّ من يصرف في المستحبّات زائداً على مستواه المعيشيّ، قد أصرف زائداً على شأنه و لذا نری أنّ العرف يلومونه و إن كان مؤمناً بل من أهل الخيرات و المبرّات.
ببینید ما نمیتوانیم بگوییم شأن هر كسی هست، یعنی شأن همه در امور آخرتی یكی است؟ شأن یك امر عرفی است، عرف وقتی به یك شخص نگاه میكند و می بیند یك پولی را در یك جایی مصرف میكند، دارد كار خیر انجام میدهد، حالا چه كمكی به برادرش باشد، آن هم باید برای یك روایت صحبت میكردیم و مثلا میگفت صدقه بر غنی هم حتی مستحب است، بعد دیگر همه ی اینها را... شما قبلا گفتی زائد بر شأن قبول نیست. اینجا هم قبول داریم، عرف برای شما شأن می بیند. شأن هر كسی، یك چیزی هست دیگر، درست است؟ شأن از جهت من است. شأن از جهت من این است كه در امور خیر هم میخواهم مصرف كنم، بر اساس درآمدی كه دارم، مثلا درآمد 10 میلیونی، میگوید یك میلیون شأنش است، دو میلیون شأنش است. گفتند به مسجد كمك كن، یك باره همه را دادی؟ مردم میگویند پس زندگی خودت چه؟ شأن تو اینقدر نبود. ببینید، میگویند شأن این قدر نبود. جدای از این مسأله، گفتیم خود مؤونه بودن هم محل تأمل است! چطور میگویید مؤونه؟ جدا از این مسأله گفتیم خود مؤونه بودن هم محل تأمل است، چطور میگویید مؤونه؟ وقتی میگویند مؤونه، یعنی ثقل زندگی شما، آن مسجدی كه در آن روستا بود، ثقل زندگی شما بود؟ بار زندگی ات بود؟ ما دیگر مؤونه را خیلی گسترش دادیم دیگر درست است؟ آنی كه ما خیلی در معنای مؤونه گسترش دادیم، آمدیم یك سری موارد هم آقای خوئی به عنوان مؤونه ذكر كردند، ما مثل آقای بهجت توسعه دادیم، از جهت لغوی هم بحث كردیم كه مؤونه، ثقل زندگی انسان است، بار زندگی تان است. برای زندگی خودتان گفتند و زندگی عائله، درست است یا نه؟ »لاعاشه نفسه لعائلته« بعد بحث شد كه این عائله ی واجب النفقه را فقط میگیرد یا عائله ای كه نفقه شان واجب نیست و مستحب هست را هم میگیرد؟ این بحث را داشتیم كه ما هم گفتیم كه ما هم این حرف را قبول داریم. فقط عائله ی واجب النفقه را نمیگیرد. وقتی گفتند عائله، اعم است. یادتان است، این بحث را گفتیم. گفتیم منحصر در عائله ی واجب النفقه نیست، فقط در پسر نیست، فقط برای پدر و مادر نیست؛ نه »لاعاشه نفسه و عیاله« این مؤونه میشد.
شما آن مسجدی كه در روستاست، خیلی ثواب بردی؛ اما آن اعاشه ی خودت نبود، اعاشه ی عائله ات هم نبود؛ نه واجب النفقه اش و نه آنی كه نفقه اش مستحب باشد. همان مؤونه بودن را هم باید درست كنیم؛ این حرف آقای خوئی یك مقدار زور بر میدارد؛ و الا حرف به نظر ما درست است؛ اما استدلال باید یك مقداری تكمیل بشود. حجت باید یك مقدار تقویت بشود، هنوز به نظر كار درست در نمی آید. ظاهرش این است كه عرف برای افراد، شأنیت قائل است و معنایی كه برای مؤونه گفته است این است. این را باید چطور تقویت كرد؟ ما یك نكته ای را گفتیم كه از حرف آقای خوئی هم بر می آید كه ایشان هم توجه به این نكته داشته است؛ ولو محل استدلال یك جا آن شأنیت بوده است كه توسعه داده است و یكی این مؤونه بوده كه توسعه داده است.
الدلیل الثاني: أمر الشارع بالصرف (المختار)
إنّ الشارع أمر بصرف المال في الخیرات أمراً استحبابیاً فامتثاله لیس سفهاً و لا إسرافاً، و لا یأمر الشارع بما هو سفهٌ و سرفٌ، فما صرفه فیها یعدّ من المؤونة، فنحن نستثني هذه المصارف من الخمس، لأنّ الشارع الذي أمر بدفع الخمس، أمر بالخيرات و قد جعل هذه التصرّفات غير المطابقة للشأن، من المؤونة تعبّداً، فإنّ أمره بفعل الخيرات ترخيص له فلا يمكن أن يطلب بصرف المال في أمر محبوب له، ثمّ يقول للمكلّف أنّك صرفت مالك في غير اللائق فعليك أن تدفع خمسه.
و أمّا قوله صلی الله علیه و آله: لَا خَيْرَ فِي السَّرَفِ وَ لَا سَرَفَ فِي الْخَيْرِ.[10]
فهو يشير إلى ما قلناه من أنّ الخير تعبّداً خارج عن معنى السرف و داخل في معنى المؤونة، و إن صدق عليه السرف لغة و عرفاً.
و أمّا قوله تعالى: ﴿وَ الَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً﴾[11] ، فهو الإنفاق على النفس و العيال.
قلنا سابقاً بأنّ العرف و إن عدّ صرف المال في المستحبات زائداً علی شأن المکلّف، و لکن أمر الشارع بالمستحبات حاکمٌ علی الشأن العرفي فنوسّع في دائرة مصادیق المؤونة.
ما گفتیم كه شارع، امر كرده به صرف مال در خیرات، امر استحبابی... درست است كه فرمودید این سفهی نیست، اسراف نیست، تبذیر نیست؛ ما هم میگوییم بله، مسلم است اینها نیست. چرا نیست؟ چون شارع امر كرده است. شارع كه به اسراف امر نمیكند. شارع امر به چیزی كه سفهی باشد كه نمیكند، امر به تبذیر كه نمیكند. پس آنچه كه شما در اینجا خرجش كردی، آنها به دستور استحبابی شارع خرج كردی، درست است یا نه؟ این امر، ما بخواهیم بگوییم كه عین مؤونه ی عرفیه است، یك مقدار زور بر میدارد؛ كانه مؤونه ی عرفیه را اگر فقط بخواهیم بگیریم، یعنی از عرف بخواهیم بپرسیم، عرف این را مؤونه حساب نمیكرد، درست؟ اما اگر مؤونه را یك تعبد بر اساس امر شارع، توسعه ای بدهیم تعبدا؛ بگوییم وقتی شارع گفته این خرج را بكن، نمیگویم واجب است، اما مستحب است كه بروی انجام بدهی. این خرج بر شما واجب نیست؛ اما مستحب است. این را خرج دارد میگوید من انجام بدهم، به من دارد دستور میدهد. امر شارع به من رسیده است. وقتی مؤونه را توسعه بدهیم، كانه شرعا شارع این را روی دوش من گذاشته است و جزو مخارج استحبابی من حساب كرده است. شارع میگوید بر تو مستحب است كه این خرج را بكنی. نگفته است كه... اسراف كه نیست... تبذیر كه نیست. جزو مخارجی است كه شارع به من گفته این خرج را بكن. حالا استحبابی گفته بكن، بر من واجب نكرده است؛ پس وقتی شارع این را گفته است، این هم جزو مؤونه حساب میشود، حرف آقای خوئی درست است؛ اما با این قید، علتش چیست؟ ما در دلیل بودیم، حرف آقای خوئی را قبول داشتیم؛ اما استدلال را چطور باید بكنیم؟ اینكه شارع این خرج را بر دوش من گذاشت؛ اما استحبابا. استحبابا شارع روی دوش من گذاشت؛ وقتی شارع روی دوش من گذاشت، مؤونه میشود. این هم مؤونه ی زندگی است. حالا وجهش چیست؟ به قول آقای خوئی برای آخرت است؛ اما چه كسی روی دوش من گذاشت؟ شارع این را روی دوش من گذاشت. شارع فرمود كه این خرج را شما باید انجام بدهی، شارع این خرج را بر من واجب كرد. وقتی كه این مسأله ذكر میشود، می بینیم كه دیگر قضیه فرق میكند.
حالا كانه، تعبدا شارع به من دارد میگوید كه این مؤونه ی شماست؛ ولو عرفا مؤونه نباشد؛ اما آن مؤونه كه شارع استثنا كرده است، ظاهرش این مورد را میگیرد. من میگویم شارع خودش به من گفته است كه این كار را انجام بدهم، استحبابی گفته است، حرف شارع را گوش دادم. من كه نرفتم در امر اسراف و تبذیر خرج كنم. شارع دستور داده است و من هم خرج كردم. این چون خیلی نكته ی مهمی است، اگر روی آنجایی كه میخواستند مؤونه را توضیح بدهند، این جور موارد را ذكر نمیكردند؛ حتی در خرج های زن و بچه میرفتند و میگفتند كه برای زن خودتان خرج میكنید، كدام قسمتش مؤونه ی زندگی است و تكلیف شماست و واجب النفقه ی شماست؟ بعضی جاها گفتند اینجا واجب النفقه نیست، پول این قسمتش بر شما واجب نیست. پول یك سری چیزها را میگفتند واجب است، یك سری جاهایی میگفتند بر شما واجب نیست. یادتان است كه؟ روی آن حد میزنند. بعد هم هی میگویند اعاشه نفسه و اعاشه عیاله، این مسجدی است برای نماز خواندن آن بزرگورانی كه در یك روستایی هستند كه من یك بار در عمرم دیدم و حتی زندگی هم نكردم؛ اما با امر شارع باید این را درست كنیم. یعنی نمیتوانیم اسم آن را مؤونه ی عرفیه بگذاریم. اینجا تعبد است؛ و الا مؤونه عرفیه، علی الظاهر اگر مؤونه ی عرفیه حساب كنیم، زور بر میدارد. عرف نمی پذیرد این را به عنوان یك مؤونه ی عرفیه. میگوید این كجایش مؤونه ی عرفیه ی شما بود؟ شارع اگر مؤونه ی عرفیه را استثنا كرده است، این در آن نیست. به تعبد و امر شارع باید این را درست كنیم و بگوییم شارع وقتی این را گفته است، این را مؤونه ی عرفیه ی شما حساب كرده است. این جور ما میتوانیم این را درست كنیم؛ لذا ما از راه این دلیل دوم جلو آمدیم.
أما المناقشات علی النظریة الثالثة:
المناقشة الأولی:
دیگران بعضی هایشان حرف آقای خوئی را قبول ندارند. مرحوم آقای خلخالی، ایشان ایرادی میگیرد و این ایراد در كلمات آقای هاشمی شاهرودی و بعضی شخصیت های دیگر هم هست. حالا عبارت آقای هاشمی شاهرودی هم شبیه آقای خلخالی است، فقط در عبارت آقای هاشمی شاهرودی، مناقشه الثانیه نوشته شده است و مناقشه ی آقای خلخالی، مناقشه ی اولی است. حرف اینها این است، ایشان هم قول مشهور را تقویت كردند.
قال المحقق الخلخالي: المستثنى من الربح إنّما هو المؤونة اللائقة بشأنه، لا مطلق ما يناسب شأنه، فإنّ النسبة بين الشأنية و المؤونة العموم من وجه قد يفترقان، فإنّ مِن شأن المسلم أداء الخمس و الزكاة و نحوهما من الواجبات المالية -مثلاً- و ليس شيء منها من المؤونة، و قد يكون شيء من المؤونة دون شأنه كالتقتير في المعيشة أو فوق شأنه كالإسراف، و قد يجتمعان كما إذا كانت المؤونة مطابقة لشأنه، فليس كلّ صرف راجح شرعاً مصداقاً للمؤونة و إن كان لائقاً بشأن المسلم المتشرّع بما هو مسلم متديّن و محلّ الكلام إنما هو المؤونة اللائقة بحاله و لو في عرف المتشرّعة، فإنّ المستثنى من الربح المتعلّق بالخمس هو المؤونة فلابدّ من صدقها أوّلاً ثمّ ملاحظة الشأنية و الظاهر عدم صدق المؤونة على صرف تمام ماله في مثل بناء المساجد و القناطر و نحو ذلك ممن يكون قليل الربح، بل هو زائد على مؤونته و لو في عرف المتشرعة و إن كان راجحاً شرعاً، فلا ينافي تعلّق الخمس به أيضاً فالزيادة على المتعارف في المستحبات الدينية تكون كالإسراف في الأمور الدنيوية في الخروج عن مفهوم المؤونة، و إن كان الأول ممدوحاً شرعاً و الثاني مذموما. و السر في ذلك هو اعتبار الحاجة في مفهوم المؤونة حاجة عرفية و لو في عرف المتشرعة و لا يرى المتشرعة الحاجة إلى صرف تمام الربح في تحصيل الثواب الأخروي من دون دفع الخمس و الحاجة إلى ثواب الآخرة حاجة عقلية فوق ما يعتبرها العرف في المؤونة التي تقوم بها الامور الدنيوية و الأخروية، فلاحظ و لو شك في ذلك رجعنا إلى عمومات وجوب التخميس في الأرباح للشك في التخصيص الزائد لإجمال المخصص.[12]
عبارت را ببینید: میگویند مستثنای از غیر، مؤونه ی لائق به شأن است؛ نه مطلق ما یناسب شأنه، ببینید ایشان میخواهد مؤونیت را بزند. آقای خوئی اشاره به زدن مؤونیت نكرد. آخر كار گفت، مؤونه میشود، شأنیت را هم از باب امر آخر توسعه داد، خیلی توضیحش را داد، بیشتر داشت شأنیت را درست میكرد. ایشان میگوید مؤونیت را نمیتوانید درست كنید. نسبت بین شأنیت و مؤونه، عموم من وجه است. گاهی وقت ها از هم جدا هستند. شأن مسلم، ادای خمس و زكات و امثال واجبات مالیه است. اینها جزو مؤونه اش نیستند.
»قد یكون شیء من المؤونه دون شأنه« یك چیزی، مؤونه ی شما هست؛ اما كاری به شأن شما ندارد. مثل جایی كه در معیشت تقطیر میكنید، به خودتان سخت میگیرید، این كم تر از شأن شماست، مطابق با شأن نیست. مؤونه با شأن متفاوت میشود؛ یا فوق شأن شماست. اسراف میكنید. اینكه اسراف كردید، خرج كردید، شأن شما اینجا با مؤونه متفاوت شد. این شیء از مؤونه ی شما بود؛ اما چون اسراف بود و فوق شأنتان بود، شما میگویید خمس بده. گاهی وقت ها هم مؤونه مطابق با شأن است. همه جا مطابق با شأن نیست. گاهی وقت ها مطابق با شأن است و گاهی وقت ها نیست. پس مؤونه و شأن را باید دو تا بگیریم. این حرف خیلی خوبی است. مؤونه را باید با شأن جدا بگیریم. اصلا یك وقت یك چیزی مؤونه ی زندگی من نیست. مسجد در روستا، مؤونه ی من است؟ یك وقت، مؤونه ی من هست، شأن من نیست. اسراف كردم. حالا مطابق با شأن نبودن، یك وقت زائد بر شأن است و یك وقت كمتر از شأن است. مثل مسألهی تقطیر كه تقطیر كمتر از شأن است. به هر حال باز هم شأن من نیست. كمتر از شأن است.
آن مقداری كه خرج خودم میكنم، این مؤونه هست؛ اما چون كمتر است و به خودم سخت میگیرم، این پول را خرج در مؤونهام نكردم دیگر، آن پولی كه برای مؤونه ام بود خرج نكردم، مطابق با شأن من نیست. كمتر از شأن است. میخواهند بگویند مؤونه با شأن متفاوت است. ایشان میخواهد روی این نكته تأكید كند. بعد میگویند »فلیس كل صرف راجح شرعا مصداقا للمؤونه« هر چیزی كه صرف راجح شرعی بود كه مؤونه نمیشود. بله، خدا خیلی تأكید كرده بر آن؛ ولی مؤونه ی اعاشه ی خودت و عیالت نیست؛ اگرچه لائق به شأن مسلم متشرع ما هو مسلم متدین هست؛ در حالی كه محل كلام، مؤونه است. محل كلام آنی كه لایق به حال شما باشد كه نیست. بله، شما آدم مسلمانی هستی، آدم خوب و متدینی مسجد بسازد، چه قدر ثواب برده است! اما مؤونه ی زندگی اش نیست. ایشان میگوید مستثنای من الربح كه متعلق به خمس بوده است، آن مؤونه است؛ پس باید صدق مؤونه اول بكند، بعد ملاحظه ی شأنیت را بكنید و ظاهر این است كه اصلا صدق مؤونه نمیكند. »والظاهر عدم صدق المؤونه علی صرف تمام ماله« در جایی كه مسجد بسازد، پل بسازد و امور این چنینی. اینها زائد بر مؤونه است. در عرف متشرعه، ولو آنجا شما بگویید كه آقا مثلا ما میگوییم كه شما خیلی ثواب بردی، خدا هم فرموده است؛ اما اینها زائد بر مؤونه است؛ اگرچه راجح شرعی هم باشد. پس منافات با تعلق خمس هم ندارد.
حالا این حرف را ایشان نزدند، من به آن اضافه میكنم. میگویم اگر خمس میداد، این جزو وجوه خیر نبود؟ میخواستی خمسش را بدهی، خمس به آن تعلق پیدا كرده است، چرا مال امام را خرج پل كردی؟ چرا مال امام و سادات را خرج مسجد كردی؟ درست است یا نه؟ زائد بر شأن، باید این هم در آن لحاظ میشد. پس ایشان می فرمایند كه خلاصه، پس آنچه كه زائد بر متعارف در مستحبات دینیه، این »تكون كالاسراف فی الامور الدنیویه فی الخروج عن مفهوم المؤونه« این مثل این است كه چطور شما اسراف میكردی و از مؤونه خارج میشد، آن امور دینی هم كه شما داری خرجش میكنی، جزو مؤونه ی شما نیست. اگرچه اولی ممدوح است، یعنی آن مسجدی كه می سازی، شرعا ممدوح است، آن اسراف شرعا مذموم است؛ اما سر این مطلب چیست؟ این است كه در مفهوم مؤونه، حاجت عرفیه شرط شده است.
یادتان است در این زمینه هم بحث كردیم كه در مفهوم مؤونه، حاجت عرفیه شرط شده است. ما گفتیم نه، بعضی ها گفتند لزوم شرط شده است. الان در عبارت آقای هاشمی شاهرودی هست. گفتیم نه. لزوم را فقط صاحب مناهل گفته بود. گفته بود مؤونه چیزی است كه لازمه ی زندگی است. گفتیم خیر، صاحب مناهل این را نگفته است. شیخ انصاری هم ایراد گرفته است كه یعنی چه. نه، گاهی وقت ها لازم نیست. لازم نیست اما مطابق با شأنتان هست. مگر حتما باید لازم زندگی شما باشد كه مؤونه بشود؟ مگر حتما باید حاجت... نه، گاهی وقت ها شأن شماست. مطابق با شأن شما این است كه این را داشته باشی. درست است یا نه؟ اینها یك مقداری با هم فرق میكند.
حالا تعبیر اینجا به این كیفیت است كه میگویند این جزو مؤونه حساب نمیشود. عبارت آقا سید محمود هاشمی شاهرودی هم شبیه همین است. نمیخواستم بخوانم؛ اما به خاطر یك نكته، فقط به این یك اشاره ای میكنم و میخوانم تا برویم سراغ... چون یك ایرادی در آن هست...
بیان السید الهاشمي الشاهرودي للمناقشة الثانیة:
قال السید محمود الهاشمي الشاهرودي: إنّ عنوان اللياقة و الشأنية أو السفه و السرف لو كان وارداً في لسان دليل الاستثناء أمكن أن يقال بأنّ فعل كل راجح شرعي لائق بالمؤمن منه شرعا و عرفا، فيكون مشمولا لاطلاق الاستثناء، الا انّ هذا لم يرد في لسان الدليل و انما الوارد استثناء المئونة، و المئونة متقومة عرفا بان يكون الصرف محتاجا إليه بمرتبة من الاحتياج و اللزوم و الاولوية العرفية و الّا لم يكن مئونة، فهذا المفهوم على حد سائر المفاهيم العرفية لا بدّ و ان يكون الاحتياج الملحوظ فيه مما يراه العرف و يفهمه، و لو في طول كون الانسان متدينا و ملتزما بشريعة و دين، و مجرد كون شيء راجحا شرعا أو حسنا في نفسه لا يكفي لصدق الاحتياج العرفي و المئونية على ذلك الفعل ما لم يكن بحسب المناسبة و حالة الفرد لازما و أولى بشأنه و حاله، و لو كان على تقدير صدوره منه حسنا و راجحا في نفسه، نظير من يفعل المستحب أو الواجب المهم و يترك الواجب الأهم فانّ فعله و ان كان صحيحا و مستحبا في نفسه و لكنه لا يعتبر صرفه عليه مئونة، لعدم كونه لازما حتى متشرعياً، فاللزوم و الشأنية المأخوذ في مفهوم المئونة لغة و عرفا، أو الانصراف المتقدم ذكره عن مثل هذه المصارف بحسب مناسبات الحكم و الموضوع عرفا و ارتكازا يمنعان عن الاطلاق[13] في دليل استثناء المئونة اذا فرض انّ العمل المستحب كان زائدا على شأنه، بمعنى أنه خلاف الأولوية العرفية و الشرعية المترقبة من مثله و هذا يعني انّ القيد المأخوذ في المئونة ليس مجرد عدم الاسراف و السفه الممنوعين شرعا، بل القيد أوسع من ذلك، فيشمل كل ما يكون غير مناسب و خلاف الاولى و المناسب مع شأن المكلف عرفا أو شرعا و ان كان على تقدير حصوله صحيحا بل راجحا في نفسه، و لعل هذا هو مقصودهم من اللياقة و الشأنية لا السرف أو السفه.[14]
ایشان می فرمایند »ان عنوان اللیاقه و الشأنیه او السفه و السرف« عنوان لیاقت و شأنیت، یا سفه و سرف، »لو كان واردا فی لسان دلیل الاستثناء« اگر اینها در لسان دلیل استثنا از خمس آمده بود، »امكن ان یقال بان فعل كل راجح شرعی اللائق بالمؤمن منه شرعا و عرفا« هر چیزی كه راجح شرعی بوده باشد، لائق به مؤمن است شرعا و عرفا. این مشمول اطلاق استثنا میشد، استثنای مؤونه كه از وجوب خمس استثنا كرد. شامل آن میشد.
اما ایشان می فرمایند »الا ان هذا لم یرد فی لسان الدلیل« در لسان دلیل وارد نشده است. »انما الوارد استثناء المؤونه« مؤونه چیست؟ مؤونه متقوم است عرفا به اینكه فرد به آن محتاج باشد، به مرتبه ای از احتیاج و لزوم و اولویت عرفیه. این لزوم را هم ایشان می آورد كه گفتیم نه این نیست؛ و الا مؤونه نمیشود. پس این مفهوم مثل سایر مفاهیم عرفیه، »لا بد و ان یكون الاحتیاج الملحوظ فیه مما یراه العرف فیفهمه« آن احتیاج را باید عرف بفهمد، ببیند. »ولو فی طول كون الانسان متدینا و ملتزما بشریعت و دین« و مجرد اینكه یك چیزی راجح شرعی شد یا حسن فی نفسه شد، این در صدق احتیاج عرفی و مؤونیت كفایت نمیكند مادامی كه »لم یكن بحسب المناسبه و حالت الفرد لازما« میگوید باید لازم باشد و »اولی بشأنه و حاله و لو كان علی تقدیر صدوره منه حسنا و راجحا فی نفسه« به درد نمیخورد. از او صادر بشود، حسن هست؛ اما به حسب حال فرد، مناسب حالش نیست، لازم به حالش نیست. پس این، مؤونه حساب نمیشود. ایشان هم میخواهد همین را بزند، مؤونیت را بزند.
مثل كسی كه »یفعل المستحب او الواجب المهم و یترك الواجب الاهم فان فعله و ان كان صحیحا و مستحبا فی نفسه و لكن لا یعتبر صرفه علیه مؤونه لعدم كونه لازما حتی متشرعیا« تا اینجا این حرف را میزنند كه یك كسی واجب اهم را ترك كرده است و واجب مهم را انجام داده است. آقا ولو این واجب مهم خوب است، اما تو اهم را ترك كردی. اینجا یك تعبیری میكند. میگوید »فاللزوم و الشأنیه المأخوذ فی مفهوم المؤونه لغتا و عرفا« آن لزوم، یا شأنیتی كه در مفهوم مؤونه لغتا و عرفا اخذ شده است، آن را خیلی دقت كنید. حرف درستی است كه دارند میزنند. لزوم یا شأنیتی كه در مفهوم مؤونه، لغتا و عرفا اخذ شده است یا آن انصرافی كه »متقدم ذكره عن مثل هذه المصارف بحسب مناسبات الحكم و الموضوع عرفا و ارتكازا« آن انصراف چه را می آید میگوید؟ میگوید كه آقا ادله ی وجوب خمس آمد و بعد یك مؤونه ای گفت. آن مؤونه گفت استثنا میشود و آن مؤونه از این جور مصارف، انصراف دارد. شامل این مصارف نمیشود. از كجا می فهمیم؟ از مناسبت حكم و موضوع، رفتی مسجد ساختی، كجا مؤونه ی شماست؟ این از این موارد انصراف دارد. حالا یا بگو آن لزوم شأنیت در مفهوم مؤونه لغتا و عرفا لحاظ شده است یا بیا این انصراف را بگو.
ایشان میگوید آن لزوم و شأنیت یا این انصراف، »یمنعان عن الاطلاق« اینها منع از اطلاق میگویند در دلیل استثنای مؤونه. یعنی دلیل استثنای مؤونه، اطلاق ندارد كه شامل این مصارف بشود یا از این باب بگو كه لزوم و شأنیت در مفهوم مؤونه اخذ شده است یا از باب اینكه ولو اطلاق هم داشته باشد، از این مصارف منصرف است. درست؟ یا از باب انصراف بگو یا از باب اخذ لزوم و شأنیت در مفهوم مؤونه عرفا. خلاصه اینها، منع از اطلاق میكنند و اطلاق مؤونه تا شامل مستحبات بشود، در دلیل استثنای مؤونه. این حرف ایشان است.
یلاحظ علیها:
أولاً: یمکن أن یقال بأنّ صرف في ما أمره الشارع زائداً علی شأنه و إن لم یعدّ من المؤونة عرفاً و لکنّ تقدّم أنّ الشارع حثّ علی الإنفاق في الخیرات لکلّ إنسان من دون تقیید استحبابه لشخص دون آخر بحیث یشمل الاستحباب حتّی لمن یکون فقیراً في دنیاه، فیستفاد منه تعمیم المؤونة تعبداً للمؤونة الدنیویة و الأخرویة، من دون ملاحظة الشأن.
ثانیاً: ما أفاده السید الهاشمي الشاهرودي من أنّ اللزوم و الشأنية مأخوذ في مفهوم المئونة لغة و عرفاً لا یمکن المساعدة علیه، لأنّ اللزوم لیس مأخوذاً في مفهوم المؤونة، بل المؤونة تشمل ما لا یلزم في المعاش، کما أنّ الشأنیة قید احترازي للمؤونة، لتخرج المؤونة التي هي زائدة عن حدّ المتعارف من وجوب الخم
این حرف ایشان كه میگویند لزوم شأنیت در مفهوم مؤونه اخذ شده است، این خود اشكال است. ما گفتیم لزوم اخذ نشده است. شأنیت هم غیر مؤونه است. مؤونه یعنی آنی كه برای اعاشه ی خودتان و عیالتان نیاز دارید، این به شأنیت مقید شده است. این را گفتند مطابق با شأنتان باشد. این مؤونه را مقیدش كردند به... یعنی شأنیت در مفهوم مؤونه نیست. شأنیت غیر مؤونه است. ثانیا گفتیم لزوم هم اخذ نشده است. لزوم در مفهوم مؤونه اخذ نشده است. این را شیخ انصاری در ایراد صاحب مناهل فرمودند و اعلام هم قبول ندارند. یادتان است كه آقای حكیم چه میگفت. میگفت شأنت این است كه این قدر پول در حسابت داشته باشی، خمس ندارد. زیاد هم به بعضی ها بگویی، شأنشان را بالا میبرند و میگویند آقا من خیلی آدم پولداری هستم، این 200 میلیارد باید باشد...
نه آقای حكیم میخواست بگوید واقعا شأن این انسان، شأنت را بیا و بسنج. حالا آنجا مفصل بحث كردیم، لزوم به آن معنا در آن شرط نیست. حتی ما آمدیم گفتیم ساختمان سه طبقه است؛ آنی كه برای تو واجب است، یك طبقه اش است. باز دو طبقه كه میشود، میگوید آن هم برای من لازم است، من زن و بچه ام و عائله ام زیاد است، رفت و آمدم زیاد است. میرویم در طبقه ی سوم. طبقه ی سوم، باز یك كسی كه نگاه میكند، میگوید این آقا دكتر است، گاهی وقت ها برایش مهمان می آید، یك طبقه خودش باشد، یك طبقه یچه هایش باشند، یك طبقه برای پذیرایی اش باشد، برایش لازم نیست؛ اما شأنش هست. لازم نیست؛ اما شأنش هست كه خانه ی سه طبقه داشته باشد؛ اما یك دفعه بالا میبرد و از چهار و پنج و شش هم تجاوز میكند. اینجا دیگر میگوید چهار و پنج و شش، همه اش خمس گرفته است. میگوید لازم را اگر بگیریم، دو طبقه میشود؛ یكی برای خودش و یكی برای زن و بچه اش؛ اما شأن را كه بگیری، طبقه ی سوم اضافه میشود. این را در محاسبه ی خمس حواسمان باشد. نباید بگوییم لازم تو چه قدر است؟ خیلی جاها من دیدم كه بعضی وقت ها محاسبه میكنند كه خب، این طبقه سومی، مثال دارم میزنم، در چیزهای دیگر زندگی هم هست، این را میگوید خمس دارد. نه! این هم در شأنش است. دكتر است، اهل رفت و آمد است، باید یك طبقه ی مخصوص برای این هم داشته باشد، این هم در شأنش هست؛ اما دیگر چهارمی زائد است. چهارمی خمس دارد. اینكه مطابق با شأنش است، نه. ولو كه لازمش هم نیست. لازم نیست؛ اما مطابق با شأنش هست.
پس لزوم را در مؤونه نگنجانیم. مؤونه حتما چیزهای لازم نیست. یك دفعه، بعضی از اعلام دیدید كه اسراف، اسراف هم میگفتند كه اسراف كرده، اما جزو مؤونه اش است. حتی در بعضی از موارد گفتیم كه واقعا هم این طور هست. یادتان باشد مثال میزدیم كه طرف، مجلس عروسی دخترش است، یكی میگوید ببین، یك پرس غذا برایشان كافی است. حالا این هم خانواده ی حساس، برایش شر میشود. بخواهد یك وعده بدهد، تا ده سال این را در سر دخترش میزنند، دعوا درگ و از این مشكلات. گفتیم اینجا باید لحاظ كند یا نباید لحاظ كند؟ از یك طرف میگوید اسراف است و حرام است. از یك طرف عرف میگوید مؤونه اش است، مجلس عروسی، اقتضائش این است. ببینید، گاهی وقت ها این با هم تداخل دارند؛ یعنی این طور نیست كه بگوییم حتما لازم است. یك مقدار باید توسعه ی در مفهوم هم بدهیم. حالا شاید بعضی ها بخواهند در مفهوم لزوم توسعه بدهند؛ اما ظاهرش این است كه اینها را عرف، لازم حساب نمیكند؛ به آن معنایی كه شما بخواهی در معنای مؤونه بگنجانی. اینها لازم نیست. شیخ انصاری هم ایراد گرفت. این جزو چیزهای لازم، به معنای لازم زندگی نیست؛ اما از یك جهت مؤونه ی لازم میتواند حساب بشود. یعنی حتی ممكن است در اثر یك حرج هایی، جزو مؤونه ی لازم هم بشود. این مورد شاید بشود مناقشه كرد؛ گفت اصلا این با آن شأنیت فرق میكند، با طبقه ی سوم فرق میكند. در طبقه ی سوم، شر به پا نمیشود؛ اما در این سور عروسی كه شما میخواستی یك خورده اسراف نشود، شر هم به پا میشود. شاید از باب شریت، این را لازم حساب كنی؛ اما طبقه ی سوم كه مسلم شری به پا نمیشود؛ اما آنجا میگویی شأن آقای دكتر است، پس لزوم در مؤونیت نیست. حتی در آن مثال هایی كه مثلا شام عروسی، اگر در آنجا كسی بگوید ما توسعه میدهیم و میگوییم این جور مثال ها، در آن لزوم از باب شر هست؛ اما در طبقه ی سوم كسی این حرف را نمیزند. طبقه ی سوم چیست؟ طبقه سوم مسلم میگویند كه لازمش نیست؛ اما شأنش هست و خمس ندارد؛ اما طبقه ی چهارم، میگویند خمس دارد.
ما در اینجا می بینیم ایشان یك دفعه آمده است و میگوید لزوم و شأنیتی كه در مفهوم مؤونه اخذ شده است. میگوییم اینجوری نیست. در مفهوم مؤونه، هم لزوم و هم شأنیت را بخواهی اخذ كنی، این طور نیست. خلاصه، جوابی كه ما داریم به آنها میدهیم، همان نكته است كه ما در استدلال دوم نسبت به آقای خوئی گفتیم. پس این ایراد دومی كه كردیم، ایراد به آقای هاشمی شاهرودی از این جهت است كه می آییم میگوییم چرا لزوم و شأنیت را در مفهوم مؤونه اخذ كردید؟ ما این را قبول نداریم. لزوم مأخوذ در مفهوم مؤونیت نیست؛ الا علی طبق مسلك صاحب مناهل. حالا بعدا اگر خواستید در جزوه اضافه كنید. یادتان باشد، به نظرم صاحب مناهل گفته بود؛ اما شأنیت، شأنیت هم غیر مؤونه است. گفتیم ممكن است مؤونه اش، بیش از شأنش باشد در بعضی جاها، ممكن است مؤونه حسابش كنند؛ ولو بیشتر از شأنش است؛ اما باید خمس را بدهد. مؤونه اش كرده است، صرف در مؤونه اش كرده است؛ اما بیش از شأنش بوده است. بیش از شأنش بوده باید چه كار كند؟ خمسش را بیاید و بدهد. پس این هم داخل در مفهوم مؤونه نمیكنیم. اشكال دوم به اینجا بود. اشكال اول هم همان نكته ای است كه ما در استدلال دوم گفتیم. میگوییم صرف در ما امره الشارع، زائدا علی شأنه، اگرچه مؤونه ی عرفیه نیست؛ اما تقدم كه شارع حث علی الانفاق فی الخیرات لكل انسان من دون تقیید استحبابه لشخص دون شخص. نیامد بگوید این آقا شأنش نیست، برایش مستحب نیست، آن یكی شأنش است و مستحب است. برای همه گفت مستحب است. گفت این كار خیر، به ایتام كمك بكنید و آن را بر خودتان مقدم كنید، ایثار بكنید و بر همه هم مستحب است. نگفت برای آنی كه پول اضافه تر دارد، برای او مستحب است. نگفت برای كسی كه وضعش خوب نیست، اداره اش مثلا نه... مستحب نیست. این به اندازه ی یك دانه یتیم مستحب است و این هم این قدر است. این طور كه نكرد. تقیید كه نزد. برای همه مان به نحو مطلق گفت كه بر زندگی خودت مقدم كنی، استحباب دارد. وقتی شارع خود حث كرده، خودش فرموده كه این خرج را در زندگی ات بكن. بر دیگران هم خودت را بر كمك به ایتام و انفاق و... مقدم كن. وقتی شارع خودش حث كرده و استحباب هم تقیید نزده است، به جوری كه استحباب ها را شامل میشود حتی برای كسی كه در دنیا فقیر است، ما تعمیم مؤونه را می فهمیم، تعبدا برای مؤونه ی دنیویه و اخرویه من دون ملاحظه ی شأن. شارع، تعبدا این را برای من و شما مؤونه حساب كرده است؛ و الا اگر سراغ عرف میرفتیم، آقای عرف، خدا وكیلی ما سراغ عرف كه می رفتیم، گیر كردیم. دیدیم عرف این را مؤونه ی من حساب نمیكند، آن مسجد را. عرف، مسجد را مؤونه ی من حساب نمیكند؛ اگر شما میخواهید بگویید مؤونه، عرفی است، درست نیست. به نظر ما گیر داشت. اما این امر شارع كه استحباب بود، این به نظر كار را حل میكند؛ یعنی حرف آقای خوئی درست است؛ منتها از باب آن امر شارع. این هم از ایراد به این بیان ایشان.
النظریة الرابعة: التفصیل بین السفر و باقي المخارج المستحبة
قال صاحب الجواهر في مجمع الرسائل: الصدقات و الخيرات و الهدايا و مصارف الزواج و الضيافة و أسفاره المحلّلة و زيارة العتبات المقدّسة و الحج المستحبّي و نحوها تعدّ من مصارفه السنوية و لا يتعلّق بها الخمس و لكن لا يشترط في هذه الموارد الاقتصاد و شأن الشخص، إلّا في مخارج السفر.[15]
یك نظریه چهارم در كلام صاحب جواهر در مجمع الرسائل بوده است كه قبلا صدقات، خیرات، هدایا، مصارف زواج، ضیافت، اسفاری كه برایش محلل است، زیارت عتبات مقدسه، حج مستحبی، همه ی اینها از مصارف سنویه است، خمس به آن نمیگیرد؛ »ولكن لا یشترط فی هذه الموارد الاقتصاد و شأن الشخص الا فی مخارج السفر« در این موارد، میانه روی و شأن شخص، شرط نمی باشد؛ مگر در مخارج سفر. فرق بین مخارج سفر و آن موارد را خیلی نمیتوانیم بپذیریم. این را گفتیم. آقا در تمام این جور موارد، تفصیلی بین سفر و بقیه ی مخارج نمیدهیم. ایشان گفت صدقات، خیرات، هدایا، مصارف زواج، ضیافت به نحو مطلق بود، مهمانی ها، در این امور میانه روی و شأن شخص، شرط نمی باشد. من نمیفهمم چرا میانه روی در شأن شخص شرط نمی باشد؟ تعبیر ایشان در مجمع الرسائل این است »صدقات خیرات« صدقات مستحب است »خیرات« هدایا، مخارج ازدواج، عبارت خیلی مطلق است، مهمانی، مسافرت های حلال. حالا مسافرت های حلال را میگوید؛ از زیارت عتبات مقدسه و حج مستحبی و امثال آنها نیست. علاوه بر موارد مذكور در مسأله قبل، جزو مخارج سالیانه شخص محسوب شده و خمس به آنها تعلق نمیگیرد، ولیكن در این موارد میانه روی و شأن شخص شرط نمی باشد.
شأن شخص، شرط نمی باشد؟ اگر در مستحبات میگفتید، بله. اگر در مستحبات میگفتید كه خرج در مستحب دارد میشود. بعضی از اینها جزو، گفتید مسافرت های حلال. مسافرت های حلال، همه اش مستحب است؟ حرام نیست؛ اما مسافرت های حلال كه همه اش جزو مستحبات نیست. این عبارت یك مقدار، تفصیل به نظرم شاید نباید داده میشد. یك بحثی را هم اتفاقا گفتیم، حالا آن را كار ندارم كه در بعضی از موارد گفتند كه سرف نیست، در بعضی از موارد اسراف نیست. در سفر هم یك چنین چیزی بود. درست است؟ اتفاقا در سفر، یك توسعه ای دادند. توسعه در سفر رسیده است. بعضی جاها نیست؛ اما در سفر، توسعه رسیده است.
پس بنابراین اینكه بیایم و بگوییم كه لا سرف، بگوییم اسراف، خلاصه در سفر نیست؛ در آنجا توسعه بدهیم، به نظر اینكه آن جا شأن را نباید رعایت كنیم و بیشتر هم بكنیم طوری نیست. علی ای حال، عبارت ایشان، یعنی تفصیل ایشان را خیلی متوجه نمیشویم كه روی چه حسابی ایشان فرمودند. از ادله، ما چیزی نمیتوانیم در بیاوریم، آنی كه ما گفتیم این است كه، بعد آنكه گفتیم جواز استثنای مصارف مستحب از مؤونه، اینجا دیگر مجالی برای این تفصیل به نظر ما باقی نمی ماند. روی اساس چیزی كه ما اینجا گفتیم، به نظر دیگر چنین تفصیلی را نباید داد. خلاصه اش اینكه ما در امور مستحبه، چون اصل بحث در امور مستحبه بود، این تعبیر ایشان اعم است؛ اصل بحث در امور مستحبه بود كه گفتیم در عبارت اعلام این مسأله ذكر شده و در كلمات هست؛ یعنی فرع دوم مسأله كه بحث ما در مسأله ی هفتاد و دوم تمام شد. هفتاد و دو را كه صحبت كردیم، دیگر با این نظر تمام است. در فرع دوم، صرف مال در مستحبات، زائدا بر لائق به حالش بود. یك سری اعلام میگفتند خمس دارد، یك سری احتیاط میكردند، یك سری مثل مرحوم آقای خوئی فرمودند خمس ندارد؛ چون خرج در مستحبات شده است.
یلاحظ علیه:
بعد ما تبیّن جواز استثناء المصارف المستحبة عن المؤونة فلا یبقی مجالٌ لهذا التفصیل.
این فرمایش صاحب جواهر، تفصیل بین سفر و غیر سفر، به نظر تفصیلی نمیخواهد. ظاهرش این است كه یا باید همان قول اول را بگیریم، یا قول سوم را كه آقای خوئی فرمودند و ما به نظر از باب اینكه امر شارع، امر استحبابی در اینجا وجود دارد، ما اینجا قول مرحوم آقای خوئی را گفتیم، درست است؛ منتها استدلال مرحوم آقای خوئی را قبول نكردیم. استدلال مرحوم آقای خوئی را گفتیم كه ظاهر عرف این است كه این را جزو مؤونه حساب نمیكند. دیدید، در عبارات این اعلام هم بود. زیر بار این نمیرفتند كه این، مؤونه است. شما مسجدی كه در روستایی ساختی كه حتی اینجا پایت را هم نمیگذاری، این جزو مؤونه ی عرفی شما نیست. جزو مؤونه ی زندگی عرف را اگر بخواهی به عرف رجوع كنی، این را مؤونه ی شما حساب نمیكند. پس چرا بگوییم خمس ندارد. این را نمیتوانی بگویی خمس ندارد! این از باب همان تعبد است كه گفتیم چون شارع امر كرده است كه این خرج را بكن، حالا امر استحبابی بوده است، ما حرف آقای خوئی را قبول داریم؛ اما به این دلیل؛ و الا مؤونه ی عرفیه شامل حالش نمیشود.
آقای خوئی كان در ذهنشان بود كه مؤونه ی عرفیه هست، میخواستند شأنیت را درست كنند. گفتند شأن هر مسلمانی این است كه برای آخرتش خرج كند، هر چه قدر هم كه دلش خواست، خرج كند. این شأنش است. ببینید این دو تا مطلب است. كلمه ی شأن، به نظرم در آن باید یك دقتی كرد. یك وقت من میگویم شأن، یعنی خوب است، مستحسن است، شأنش هست یعنی برایش خوب است. حسن را میخواهم برسانم، این یك حرف است. یك وقت است كه مرادم از شأن، همان كلمه ی شأن عرفیه است؛ یعنی این آقا، شأن عرفیه اش این است كه چه كاری انجام دهد؟ شأن عرفیه، یعنی عرف میگوید كه این شأنش در چه حد است. عرف برای افراد شأن درست میكند.
مستحسن بودن، غیر از آن مسأله ی شأن عرفیه است. وقتی میگوییم شأن این آقا هست؛ به یك معنا شأن به معنای شأن اعم از عرفی و آخرتی، به عنوان اینكه شأن از حیث اینكه یك انسان مسلمانی است و كار خیر میخواهد انجام بدهد، این دید را نگاه میكنیم؛ یعنی آنی كه برایش مستحسن است، این یك نوع شأنیت است؛ اما یك شأنیتی كه در كتاب الخمس ما اوائل از آن بحث میكردیم كه عرف، برای هر كسی یك شأنی می بیند. آن شأن عرفی، آن شأن عرفی غیر از شأن شرعی است. غیر از شأن اعم از عرفی و شأنی است. اگر شأن عرفی را در نظر بگیریم و مؤونه ی عرفیه را در نظر بگیریم، به مشكل بر میخوریم. فقط راهگشا برای ما چیست؟ استحباب است. شارع استحبابا فرموده این خرج را بكن. وقتی خرج را بكن، داخل در همان مؤونه ای میشود كه شارع گفت استثنا میشود؛ اما از راه مؤونیت عرفیه نمیتوانیم این حرف را بزنیم. از راه شأنیت عرفیه... این اجمالا جمع بندی بحث سابق ما تا اینكه رسیدیم به سر مسأله ی هفتاد و سه، میخواستم مسأله هفتاد و سه را هم بخوانم؛ اما آن قبلی ها یك مقدار صحبت داشت، وقت هم گذشت، باشد برای جلسه ی آتی.