درس خارج فقه استاد محمدعلی بهبهانی
1402/10/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله65؛ مطلب دوم: تبرع شخصی در مؤونه
مطلب دوّم: تبرّع شخص در مؤونه
إنّ المشهور بین الفقهاء وجوب الخمس في ما یفضل بسبب التبرّع، کما هو المختار هنا، بل ما وجدنا مخالفاً في ذلک، خلافاً لما یفضل بسبب التقتیر، حیث ادّعي فیه الإجماع بعدم وجوب الخمس فیه.
و الفرق بین المسألتین: هو أنّ في التقتیر لم یصرف شیء في المؤونة دون التبرّع فإنّه صرف مال المتبرّع في المؤونة الفعلیة للإنسان، فما یفضل بسبب التبرّع لیس مؤونةً فعلیةً لصرف المال التبرّعي فیها و لا یمکن جعل المالین لمؤونةٍ واحدةٍ.
لم يذكر التبرّع في عبارة القائلين بعدم الخمس في التقتير، و أمّا القائلون بوجوب الخمس في التقتیر فلم یفصّلوا بین التقتیر و التبرّع حيث إنّهم ألحقوا التبرّع بالتقتير و أوجبوا الخمس في ما یفضل بسبب التقتير و التبرّع معاً.
ثمّ إنّ مقصود الفقهاء من التبرّع هو التبرّع بنحو الإباحة، لا التبرّع بنحو التمليك فإنّه يكون من أرباح السنة و لا بحث فیها.
بحث ما در مسألۀ ۶۵ دو تا مطلب داشت. یکی بحث تقتیر بود که صحبتهایی را در موردش گفتیم. یکی بحث تبرّع بود. اگر کسی، پولی گذاشته کنار، مثلاً ماهی ۱۰ میلیون، ماهی ۸ میلیون گذاشته کنار. ۱۰۰ میلیون برای مخارجش گذاشته کنار. حالا اینکه ماهی ۸ میلیون گذاشته کنار که خرج سالش را بگذارند، یکدفعه وسط کار یک متبرّعی پیدا شد و خرجهایش را او انجام داد. مهمان کسی شد، متبرّعی پیدا شد. مثلاً بهاندازۀ ۳ ماهش، مخارجش را کسی داد [یا] مهمان کسی شد. ماهی ۸ تومن اضافه آمد دستش. میشود ۲۴ تومن دستش مانده. آیا به این پولی که اضافه دستش میماند، خمس تعلّق پیدا میکند یا نه؟ بحث ما هم یکی این است. همانجوری که اگر تقتیر میکرد و پولی اضافه دستش میآورد، میگفتیم آیا خمس بهش تعلّق پیدا میکند یا نه، در مسألۀ تبرّع هم این را داشتیم.
یکسری اعلام چون در تبرّع امر مسلّمی است و بههرحال این مؤونه نشده دیگر. یکی دیگر خرجش را داده. این پول بهعنوان مؤونه قرار نگرفته. مؤونه را انجام داده. نهاینکه نخورده [و] به خودش فشار آورده. فرقش در این مسألۀ تبرّع با تقتیر این است. در مسألۀ تقتیر به اندازۀ شأنش استفاده نکرده. ناهار نخورده [تا] پول زیاد بیاورد. بهاندازۀ شأنش استفاده نکرده. امّا در مسألۀ تبرّع استفاده هم کرده. فقط پول را کس دیگری داده.
آیا در جاییکه پول را یک شخص دیگری داده، میشود اینجا ما بیاییم همین حرف را بزنیم و بگوییم خمس ندارد؟ نه! اینجا مسلّم اعلام همه میگویند در تبرّع خمس دارد. واقعاً پولی که بهازای مؤونه بوده، پول دیگری قرار گرفته. پس این پولی که من بهعنوان مؤونه گذاشتهام و به تصوّرم این بود که به ازای مؤونۀ من أست، به ازای مؤونۀ من واقع نشد. پول دیگری، پول شخص متبرّع بهازای مؤونۀ من واقع شد. پس من باید خمس پول خودم را بدهم. این از این جهت.
لذا در اینجا میگوییم در مسألۀ تبرّع، مشهور بین فقها، وجوب خمس است در آنچه که زیاد میآید به سبب تبرّع. مختار هم همین است. بلکه مخالفی هم در این مسأله ذکر نکردیم. بلکه اجماع هم اینجا قائم شده. فرق بین این دوتا مسأله هم این است: در تقتیر چیزی را صرف در مؤونه نکرده. امّا در تبرّع صرف در مؤونه شده. مال متبرّع در مؤونۀ فعلیّۀ انسان صرف شده. این فرق بین مسألۀ تقتیر و تبرّع است. پس چیزیکه در أموال انسان زیاد میآید بهسبب اینکه شخص دیگری، متبرّعی، آمده پول گذاشته و مؤونۀ ما را داده، این پول، مؤونۀ فعلیّۀ ما نمیشود. پول دیگری مؤونۀ فعلیّۀ ما شد. این پول مؤونۀ فعلیّۀ ما نمیشود. لذا این پول خمس دیگر خواهد داشت قطعاً. پس مسألۀ تبرّع قطعاً خمس دارد. اختلافی هم دیگر ما در آن نداریم. مثل مسألۀ تقتیر نیست. لذا خیلیها میدیدید در تقتیر مثال به تبرّع میزدند. چهکسانی؟ آنهایی که قائل بودند که خمس دارد. آنهایی که مخالف بودند با فرمایشات قدما و میخواستند بگویند تقتیر خمس دارد، هی مثال تبرّع را میآمدند میزدند.
شاگرد: این مالی که مستغنی ازش شدیم که خمس ندارد، این تبرّع هم نمیتواند تحت آن واقع شود؟ یعنی ما یکچیزی داشتیم و از آن استفاده کردیم و مؤونهای بود. بعد که ازش مستغنی شدیم، دیگر خمس نداشت. الان تبرّع هم نمیتواند تحت آن وارد شود؟
استاد: نه! ببینید تبرّع باز یک چیز دیگر است.
شاگرد: در شأنش بوده و بعد دیگر استفاده نکرده.
استاد: نه! ببینید، آن باز یک حرف دیگر است. الان میخواهیم بگوییم در تبرّع مسأله فرق دارد. آنجا باز مستغنی شده. یعنی دیگر اصلاً این مؤونۀ فعلیّه را نخواهد داشت. مستغنی شده از این مطلب. امّا در مسألۀ ما نه! اینجوری نیست. در مسألۀ ما اصلاً اینجوری نیست که بگوییم مستغنی شده. در مسألۀ ما خرج کرده. بهازای مؤونۀ فعلیّه اش پول دیگری خرج شده. پس اینجا دیگر مسلّم خمس دارد. میخواهیم بگوییم الان ما در بحث تبرّعیم. آنیکه مستغنی شده باز بحث دیگری دارد. چون آنجا اصلاً دیگر مؤونۀ فعلیّۀ من نخواهد بود. امّا در مسألۀ تبرّع، این چیز مؤونۀ فعلیّۀ من هست و من پولی را در مؤونۀ فعلیّهام خرج کردهام. پول چهکسی بوده؟ پول آقای متبرّع بوده. ببینید چقدر فرق دارد! آن مثال استغناء یعنی اصلاً دیگر من مؤونۀ فعلیّه ندارم. این چیزی که شما میگویید مؤونۀ فعلیّۀ من نیست. مستغنی شدم. من دیگر ماشین نیاز ندارم. امّا در بحث تقتیر و در بحث تبرّع من مؤونۀ فعلیّه دارم. ببینید چقدر فرق دارد! مثال استغناء، اصلاً کاری به این دوتا مثال ندارد. آن باز یک مثال دیگری است. آن مثال این است که من اصلاً دیگر مؤونۀ فعلیّهای ندارم. امّا در مثال تقتیر و تبرّع مؤونۀ فعلیّه دارم. در تقتیر به خودم سخت گرفتم و خرج در مؤونۀ فعلیّه نکردم. و الّا این پول بهازای مؤونۀ فعلیّۀ من بود. امّا در مسألۀ تبرّع من در مؤونه فعلیّهام خرج کردم. پول دیگری را خرج کردهام. پس این پول به ازای مؤونۀ فعلیّه نیست. در بحث تقتیر این پول به إزاء این مؤونۀ فعلیّه است. من در مؤونۀ فعلیّه خرجش نکردم. تقتیر کردم. امّا در مسألۀ بعدی ما، در مسألۀ تبرّع ما نه! اصلاً مؤونۀ فعلی من واقعاً برایم تهیّه شده. منتهی با پول دیگری. پس این پول به ازای مؤونۀ فعلیّه نیست و باید خمسش را بدهم. دیگر کسی هم در این مسأله اختلاف نکرده.
یک نکته را من بگویم خدمتتان. الان من یک پولی را تقتیر کردهام به ازای مؤونۀ فعلیّهام. به ازای مؤونۀ فعلیّهام هنوز هست. در تبرّع دیگر به ازای مؤونۀ فعلیّۀ من نبود. امّا در تقتیر به ازای مؤونۀ فعلیّۀ من بود. هنوز هم هست. آن مورد استغناء که من اصلاً مؤونۀ فعلیّهای ندارم. سیّاره، دیگر مؤونۀ فعلی من نیست. آنکه دیگر هیچ. امّا در تقتیر به ازای مؤونۀ فعلی من هست. این را در مسألۀ ۶۶ بعداً دوباره عرض میکنم خدمتتان. امّا در تقتیر هم بگذارید بگویم که اینجا هم گفته شود.
اگر من تقتیر کردم [درحالیکه] این پول به ازای مؤونۀ فعلیّهام است، به این پول ما گفتیم خمس نمیگیرد. اگر سال بعد، آن مؤونۀ فعلیّه را با پول دیگری، با پول أرباح مکاسب سال بعد آمدم تهیّه کردم، گفتم: من به این نیاز دارم. با أرباح مکاسبم میآیم تهیّه میکنم. آیا آن پولی که من سال پیش گذاشته بودم و تقتیر کرده بودم و برای سیّاره بود، [ولی] ماشین را نخریدم و بهخودم فشار آوردم و ماشین را نخریدم. حالا ماشین را آمدم سال بعد با أرباح مکاسب جدید خریدم، اینجا چه میشود؟ آیا آن پول قبلی، هنوز هم خمس نمیگیرد؟ روشن است سؤال؟
یکبار دیگر سؤال را عرض میکنم خدمتتان. من سال پیش یک پولی را برخودم سخت گرفتم و نیاز به ماشین داشتم. پول ماشین را گذاشتهبودم کنار که ماشین را بخرم. بر خودم سخت گرفتم. هی گفتم بگذار سال دیگر ماشین را بخرم که نوتر باشد. امسال نرفتم ماشین را بخرم. به خودم هم فشار آوردم. پول به ازای مؤونه فعلیّه بود. نیاز به ماشین هم داشتم. بینیاز هم نشده بودم. مؤونه فعلیّه را تهیّه نکردهبودم. حالا سال بعد میخواهم ماشین را بخرم. گاهی وقتها میگوید تا بشود دیرتر این کفش را میخرم. لازم هم دارد. امّا میخواهد دیرتر بخرد که حالا بیشتر از آن کهنه استفاده میکند تا نوتر بماند سال آینده. به خودش فشار میآورد. پول را به ازای این ماشین گذاشته. پول را بهازای کفش و لباسش گذاشته. به خودش فشار میآورد.
به خودش سخت میگیرد. الان تهیّه نمیکند و پول دستش مانده. ما گفتیم به این پول خمس تعلّق نمیگیرد. امّا سال بعد وقتی خواست برود این لباس یا این ماشین را بخرد، بهجای اینکه با این پولی که خمس به آن تعلّق نگرفت و بهازای این کفش و لباس، به ازای این ماشین بود، برداشت با یک پول دیگری رفت این را خرید. با پول أرباح مکاسب سال بعدی. این را ما گفتهبودیم سال پیش خمس نمیگیرد؛ چون به ازای این ماشین بود. شما رفتی ماشین را با أرباح مکاسب سال جدیدت خریدی تکلیف این پول چیست؟ این را گذاشته بودیم به ازای ماشین یا به ازای کفش و لباسمان و حالا با این پول أرباح مکاسب سال جدید رفتیم. حالا این أرباح مکاسب سال جدید، این هم که خرج کردیم در مؤونه دیگر. این سیّاره یا آن کفش و لباس برای ما مؤونه بود. میتوانیم بگوییم این خمس نمیگیرد، آن هم خمس نمیگیرد؟
دیگر این خیلی زرنگی میشود. طرف خیلی زرنگی کرده. در حقیقت این پول، خمس به آن نگیرد بهاعتبار اینکه تقتیر کرده به ازای آن. امّا وقتیکه خواست برود بخرد، رفته با أرباح مکاسب سال جدید. آنوقت به آن هم خمس نگیرد و به این هم خمس نگیرد؟ یعنی دو برابر؟
میگوییم آقا یک مؤونه نمیتواند به ازایش دو مال باشد. اگر رفت با این خرید، دیگر اینیکی به ازای مؤونه نیست. این از بهازای مؤونه بودن خارج میشود. این خمس داشته. یا این است که باید این را بگذارد بهازای چهچیزی؟ یعنی از أرباح مکاسب دیگر نمیتواند بخرد. این بهازای مؤونه است. نمیشود دو تا مال بهازای مؤونۀ واحد قرار بگیرد و به هیچکدام خمس نگیرد. ببینید! بهازای احتیاج واحد به یک ماشین ۱۰۰ میلیونی، دوتا ۱۰۰ میلیوئی را خمسش را ندهی! اینکه نمیشود. به ازای مؤونۀ واحد یک مال باید قرار بگیرد. دو تا مال قرار نمیگیرد. لذا این سؤال بعداً در بحثهای دیگر هم در مسألۀ بعدی پیش میآید.
وقتیکه یک نیاز دارم، یک حاجت دارم، یک مؤونه فعلیّه دارم، دوتا مال را نمیتوانم به ازای یک مؤونۀ فعلیّه قرار بدهم و خمس ندهم. فقط یک مال! اگر با یکی از آنها رفتم خرید کردم، آنیکی خمس دارد. حالا یا بهاعتبار این است که خمس او را میگوییم برمیگردد، که حالا ما اینجوری نمیخواهیم تعبیر کنیم که خمس برمیگردد. یکی از آنها میشود استثنا. اگر با أرباح مکاسب هم خریدی، این باید جای آن أرباح مکاسب قرار بگیرد. ربح مکاسب سال جدیدتان را، این قسمتش را باید بدهی. چون به ازای آن ماشین بوده. پس اگر شما رفتید برای یک مؤونۀ فعلیّه پولی را کنار گذاشتید و خمس به این پول نگرفت و با پول دیگر رفتی بخری، بههرحال به ازای آن پولی که کنار گذاشتی خمس بهش تعلّق پیدا خواهد کرد. این یک نکته.
شاگرد: اگر از أرباح مکاسب گرفت، آن خمس پول سال گذشته را یکسال میتواند صبر کند یا باید فوری بدهد؟
استاد: حالا این بحث جدایی است. میگوییم دوتایش را نمیتوانی بگویی خمس نمیگیرد. اگر اینجا آمدیم گفتیم که با أرباح مکاسب این چیز را تهیّه کرده، ما نمیگوییم پول خمس برمیگردد. این بهازای آن بوده. گاهی وقتها میآیند جابهجا میکنند پول را. نیّت میکند مثلاً یک پول مخمّسی دارد و این را از آنجا برمیدارد و میگوید از أرباح برمیدارم و میگذارم جایش. میگوییم اینجا لعلّ این حرف را بزنیم که بگوییم از این پول قبلی میگذاریم جای او. از پول قبلی میگذاریم جایش. از پول أرباح مکاسب را خرج کردهایم حساب ظاهر امّا حساب میکنیم از این پول قبلی که خمس نداشته. چون این بهازای آن بوده. نیازی نیست که همین الان ما بیاییم بگوییم:خمس پول قبلی را ما میآییم میدهیم. میگوییم: نیّت میکنیم از همین پول است، منتهی از اینجا دادی، این را میگذاریم جای أرباح مکاسب. آخر سال ببینیم این أرباح مکاسب در جای دیگری خرج شد یا نه. میتواند این نیّت را بکند.
یک احکام فروع جزئیّهای هم این مطلب دارد. مثلاً ماشینی که من پول بهازایش گذاشتهبودم کنار، مثلاً ۲۰۰ میلیون بود، امسال رفتم با أرباح مکاسب ۳۰۰ میلیون خریدم. ۲۰۰ میلیونش را جزء این حساب میکنم. یعنی از این أرباح مکاسبم میگویم ۳۰۰ خریدم امّا ۲۰۰ میلونش خمس ندارد. ۱۰۰ تومن اضافه از أرباح مکاسب دادهام. مثل اینکه امسال ۱۰۰ تومن رفتهام ماشین خریدهام. این ۱۰۰ تومن استثنا میشود از فوائد. امّا کلّ ۳۰۰ای که الان میگوییم ۲۰۰ اش را از آن قبلی حساب کنید و ۱۰۰ اضافیای که دادید از أرباح مکاسبتان. این هم یک فرع.
شاگرد۲: تأخیر انداخته که برای سال دیگر [اشکالی ندارد]؟
استاد: اشکالی ندارد. ببینید، من سال پیش ۲۰۰ میلیون گذاشته بودم ماشین را بخرم. در حدّ شأن من بود. ۲۰۰ میلیون گذاشته بودم که ماشین بروم بخرم. این ۲۰۰ میلیونی که گذاشته بودم بروم ماشین بخرم، خمس نگرفت. حالا آمدم ماشین را بخرم، یک ماشینی است که بیشتر مطابق با شأنم هم هست. ۳۰۰ خریدم. این ۲۰۰ میلیون قبلی، جای ۲۰۰ میلیون پولی که برای این ماشین میدهم. ۱۰۰ میلیون دیگر هم از أرباح مکاسب امسالم گذاشتم. این ۱۰۰ میلیون خمس ندارد. پس ۲۰۰اش از همان قبلی حساب میشود. تا ببینم از أرباح مکاسب امسالم چه خواهد شد. این از این. این را بهعنوان یک نکته عرض کردم که در ذهنتان بوده باشد. ما یک همچین چیزی را در اینجا خواهیم داشت.
پس در مسألۀ ما، مسألۀ تبرّع را خدمتتان عرض کردم. تبرّع خمس ندارد. عبارتهایی از دیگر اعلام هست.
حالا یک نکته را بگذارید قبلش ذکر کنم. در عبارت قائلین به عدم خمس در تقتیر، نیاز به تبرّع دیگر نبوده. تبرّع هم مسلّم خمس دارد. ربطی به عدم خمس در تقتیر ندارد. امّا قائلون به وجوب خمس در تقتیر، تفصیلی بین تقتیر و تبرّع نیاوردهاند. بلکه خیلی از آنها تبرّع را ملحق به تقتیر کردهاند. یعنی تا آمدهاند گفتهاند در تقتیر ما قائلیم به اینکه خمس دارد، گفتهاند کما اینکه در تبرّع خمس دارد.
ما میگوییم: یک باب که نیست! تبرّع با تقتیر خیلی فرق دارد. در استدلالشان گفتهاند در تقتیر خمس دارد، کما اینکه در تبرّع خمس دارد. میگوییم ربطی بههم ندارد. تقتیر را قیاس به باب تبرّع نکنید. تقتیر یک باب دیگر است و تبرّع یک باب دیگر. خیلیهایشان «کما» را آوردهاند. تا گفتهاند تقتیر خمس ندارد، گفتهاند «کما» اینکه اگر متبرّعی بیاید و اینها، آنجا هم خمس ندارد. میگوییم ربطی به همدیگر ندارد. در باب تقتیر شما این پول را به ازای آن عینی که بهش احتیاج داشتید قرار داده بودید. خود این پول شد مؤونۀ فعلیّه. امّا در باب تبرّع این پول دیگر به ازای آن نیست. پول دیگری آمد به ازای نیاز شما. پس این دیگر به ازای مؤونۀ فعلیّۀ شما نیست که بگوییم خمس ندارد. در باب تبرّع مسلّم خمس دارد. نباید باب تبرّع و تقتیر را با همدیگر یکی کرد. بله! یکی میشود کسی در هردو قائل به خمس شود. منتهی ما گفتیم در تقتیر خمس ندارد. در تبرّع خمس دارد. این یک نکته.
حالا یک نکتۀ دیگر هم عرض کنم. این هم گاهی وقتها برای بعضیها خلط شده. مراد از تبرّع چیست؟ بعضی از این بزرگان و معاصرین آمدهاند گفتهاند: ما دو نوع تبرّع داریم: تبرّع به نحو اباحه و تبرّع به نحو تملیک. یعنی یکی میآید تبرّعاً یک پولی را به شما تملیک میکند تا شما خرج خودتان را بدهید. این که دیگر ربطی به باب تبرّع ندارد. مسلّم منظور ما از تبرّع، تبرّع به نحو اباحه است. ما کاری با تبرّع بهنحو تملیک نداریم. تبرّع بهنحو تملیک که دیگر بهنظر ما اسمش تبرّع نیست. او در حقیق هبه کرده و پول را شما مالک شدید. دیگری نیامده بدهد. از پول خودت داری میدهی. فقط او تبرّع کرده، منظورش این است که او هبه کرده. پس ما اصلاً کاری به تبرّع بهنحو تملیک نداریم که بگوییم دو نوع تبرّع داریم. آن تبرّعی که ما الان در مسألۀ تبرّع از آن بحث میکنیم، تبرّع بهنحو اباحه است. و الّا اگر تملیک بوده باشد که دیگر ملک خودم است. با ملک خودم رفتم خریدم. مسأله اصلاً فرق میکند. پس بحث ما در تبرّع بهنحو اباحه است. کلمات اعلام هم همینجور است.
کلام محقّق آملی
«لو تبرع المتبرع بمؤونة، فهل يحسب له بمعنى انه لا يجب عليه الخمس فيما مقابل المؤنة و لو لم يصرفه في المؤنة لمكان تبرع المتبرع أم لا يحسب بل يجب عليه الخمس مما يقابل المؤنة من الربح الوجهان السابقان: [وجه عدم الخمس:] من كون المستثنى هو المتعارف من المؤونة صرف أم لم يصرف، و [وجه وجوب الخمس:] من ظهور المؤونة المستثناة فيما ينفقه فعلاً في حوائجه، و الأقوى ههنا أيضا هو الأخير.»[1]
آقای آملی: «لو تبرع المتبرع بمؤونة» آیا برایش حساب می شود «بمعنى انه لا يجب عليه الخمس فيما مقابل المؤنة» اگرچه صرف در مؤونه هم نکرده باشد به خاطر تبرّع متبرّع یا «لا يحسب». بلکه «يجب عليه الخمس» نسبت به آنچه که مقابل مؤونه از ربح است. میگویند دوتا وجه سابق هردو در آن هست. وجه عدم خمس. این است که مستثنا متعارف از مؤونه است؛ چه صرف بشود یا نشود. این وجه عدم خمس است. درحالیکه هیچ قائلی ندارد. وجه عدم خمس را آورده، امّا هیچ قائلی ندارد.
یعنی هیچکس نیامده بگوید آن متعارف از مؤونه صرف بشود یا نه. وجه وجوب خمس، ظهور مؤونهای است که استثنا شده در آنیکه انفاقش کرده فعلاً در حوائجش و اقوی هم همین اخیری است. یعنی اینکه اینجا شما این پول را در حوائج صرف نکردی. متبرّع آمد صرف کرد. پس خمس مسلّم بهش نمیرود. ظاهراً همین وجه دوّم درست است. مسلّم خمس بهش تعلّق میگیرد. دیگر این پول به ازای آن مؤونۀ فعلیّه نبوده که به خودش هم بگوییم مؤونۀ فعلیّه. به ازای آن عینی که بهش احتیاج دارم نبوده که این پول را ما مؤونۀ فعلیّه حساب بکنیم.
کلام محقّق حکیم
«نعم لا بد في المؤونة المستثناة من الصرف فعلاً فإذا قتر على نفسه لم يحسب له، كما انه إذا تبرع متبرع له بنفقته أو بعضها لا يستثنى له مقدار التبرع بل يحسب ذلك [مال المتبرع] من الربح الذي صرف في المؤونة.» [2]
مرحوم آقای حکیم هم همینجور صحبت کرده. گفته که در متبرّع خمس دارد.
نظریّۀ محقّق خوئی
«... العبرة كما عرفت آنفاً بالصرف الفعلي لا التقديري، فلا يستثني المقدار إن لم يصرف إمّا للتقتير أو لتبرّع شخص آخر، بل المستثنى خصوص ما صرفه خارجاً في المؤونة.»[3]
و آقای خوئی هم همینجور. و ظاهراً این است که مخالفتی در میان علما و اعلام ما در تبرّع نمیبینیم. لذا باید راحت از بحث تبرّع بگذریم. این از مسألۀ تبرّع.
و لا نطيل بذكر عبارات الفقهاء، لأنّه لا يخالف فيها أحد.
فروع تطبیقیّه در مسائل فقهیّه
دوسه تا فرع تطبیقی هست که خیلی فرع مهمّی هم نیست تا وارد مسألۀ ۶۶ بشویم و مسألۀ ۶۵ را تمام کنیم.
اقتار برای حلّ مشکلی در معاش
الشخص الذي يقتّر على نفسه أو على عياله الذين هم تحت كفالته لكي يستطيع توفير مبلغ من المال، أو أن يقوم باقتراض مبلغ ليتمكّن به من حلّ مشكلة في حياته فإذا بقي المال المدّخر أو المبلغ المقترض عنده إلى حول رأس السنة الخمسية، فهل يتعلّق به الخمس أم لا؟
یک مسأله، مسألۀ اقتار برای حلّ مشکلۀ در معاش بوده. یک استفتائی از آقای خوئی پرسیدند. دیگر اعلام هم شبیه همین را داشتند. شخصی است که «يقتّر على نفسه أو على عياله الذين هم تحت كفالته». برای چه؟ «لكي يستطيع توفير مبلغ من المال» یا اینکه «أو أن يقوم باقتراض مبلغ». یا اینکه رفته یک مبلغی را قرض گرفته. حالا یا تقتیر کرده و و یا مبلغی را قرض گرفته. «ليتمكّن به من حلّ مشكلة في حياته فإذا بقي المال المدّخر أو المبلغ المقترض عنده إلى حول رأس السنة الخمسية» آیا خمس به آن تعلّق میگیرد یا نه؟
نظریّۀ اوّل: وجوب خمس در آنچه تقتیر کرده
جواب محقّق خوئی
«المال المدَّخر يجب فيه الخمس عند حلول رأس السنة وأما المال المقترض فإذا كان اقتراضه للمؤونة فلا يجب في مقداره الخمس.» [4]
مثل آقای خوئی فرمودهاند وجوب خمس در مال مدّخر. «المال المدَّخر يجب فيه الخمس عند حلول رأس السنة». امّا در مال مقترض گفتهاند «فلا يجب في مقداره الخمس». ما بحثمان در مال مقترض نیست. بله! آقای خوئی مال مقترض را در این استفتا داشتند. بحث ما در آن مال مدّخر است. مسلّم «یجب فیه الخمس» بهنظر آقای خوئی.
نظریّۀ دوّم: عدم خمس در آنچه تقتیر کرده
کلام محقّق شبیری
«إن کان الإدّخار لازماً لحیاته فلا خمس في المال المدّخر.» [5]
آقای شبیری هم همینجور. جواب دادهاند که اگر ادّخار لازم حیاتش باشد [خمس ندارد]. ببینید! این از عنوان ثانوی است. یعنی میتواند یک کسی در تقتیر قائل به خمس باشد. امّا اگر بگوید این پول را شما نیاز داشتی، لازمۀ حیاتت بود و نیازش داشتی، خمس نمیگیرد. مثل همان مبنایی که آقای بهجت هم میگفتند. یکوقت یک پولی از أرباح مکاسب شماست. امّا چون لازمه زندگی شماست و بعداً شما نمیتوانی و گیر میکنی، میگویند خمس به این تعلّق نمیگیرد. آقای زنجانی هم شبیه همین مطلب را گفتهاند. گفتهاند که اگر این ادّخار لازم حیاتش باشد، خمسی در این مال مدّخر نیست. این عنوان ثانوی است. یعنی ممکن است در تقتیر قائل به خمس بشوند. لازمۀ حیات بودن یک عنوان دوّم است. مثل اینی که بعضی از آقایان میگویند برای خانه خریدن به آن نیاز دارد. یا یکی دیگر برای رهن خانه به آن نیاز دارد. یک نیاز فعلی به این پول دارد. اگر تقتیر کرده بهخاطر اینکه به آن نیازی خواهد داشت و لازمۀ حیاتش است، آن از جهت این عنوان دوّم خمس ندارد. از جهت عنوان تقتیر به نظر این اعلام مثل آقای خوئی خمس دارد.
نظریّۀ سوّم: تحقیق در جواب
و التحقیق في الجواب: لا یجب الخمس في ما قتّر علی نفسه و لا خمس في المال المقترض.
منتهی ما نظریّۀ سوّم، تحقیق در جواب را نوشتهایم که گفتیم اصلاً چون تقتیر بوده خمس ندارد. حتّی در مال مقترض هم همینجور. در مال مقترض ما اینجور گفتیم که خمس ندارد.
شاگرد: آن تقتیری که شما فرمودید، همین لازم حیاتش است دیگر! چون فرمودید تقتیر کف شأن باشد، یعنی کأنّه همان لازمۀ حیات میشود.
استاد: نه! ببینید تقتیر کاری به بحث لازمۀ حیات ندارد. بیبنید، ممکن است من بر خودم تقتیر کنم و یک پولی را اضافه بیاورم. یک مؤونهای داشتم که لازمۀ حیاتم بوده. من یک مؤونهای داشتم که لازمۀ معیشتم بوده. من آن مؤونه را تهیّه نکردم و این پول دستم آمده. ما بهاعتبار اینکه این به ازای آن مؤونۀ فعلیّه است، میگوییم خمس ندارد. امّا این اعلام آن را قبول ندارند. مبنای اینها فرق میکند. بعضیها ممکن است بگویند این تقتیر خمس دارد. مثل آقای خوئی میگفتند خمس دارد. چون قید صرف را در مؤونه اخذ میکردند. آنهایی که قید صرف را اخذ میکنند، میگویند که پولی که به ازای مؤونه است، خمس بهش نمیگیرد بهشرط اینکه این مؤونۀ مصروفه باشد. اینکه صرف نشده. لذا بهش خمس میگیرد. لذا باید عنوان دوّم پیدا کنند. ما قید صرف را نیاوردهبودیم. گفتیم که مؤونۀ فعلیّه است. گفتیم این به ازای مؤونۀ فعلیّه است. پس خودش میشود مؤونۀ فعلیّه. چیزی که بهازای نیاز و حوائج شخصی شما بوده باشد، این خودش، به این پول هم میگویند مؤونۀ فعلیّه. گفتیم به این پول اطلاق مؤونۀ فعلیّه میشود.
مسألۀ جهاز را آمدیم خدمتتان مطرح کردیم. امّا آن اعلام میگفتند مراد از مؤونه در «الخمس بعد المؤونة»، مؤونۀ فعلیّۀ مصروفه است. چون مصروفه را میگفتند اینجا صرف نشده، میگفتند آنی که به تقتیر اضافه بیاید خمس دارد. لذا دنبال عنوان ثانوی هستند. عنوان ثانوی آنها این است که مثلاً من سال دیگر نیاز دارم به این پول. حتّی خود آقای بهجت هم این نظر را داشتند. آقای بهجت هم میگفتند که این پولی که بهعنوان تقطیر اضافه آمده، خمس بهش میگیرد. ایشان هم میگفتند خمس میگیرید. امّا همینجا از ایشان میپرسیدید، این پول را من نیاز دارم برای سال آیندهام، سال آینده دیگر چارهای ندارم. این پول را گنار گذاشته بودم برای ماشین. سال دیگر با این پول باید ماشین بخرم. از باب نیازی که سال آینده دارم، مثلاً میگفتند خمس ندارد اگر راه دیگری نداشته باشیم. مثل آقای بهجت اینجور میگفتند. ولو در تقتیر قائل به خمس بودند. ما که از اوّل میگوییم این خود پول مؤونۀ فعلیّه است برای خرید ماشین و خمس به آن نمیگیرد.
شاگرد: در مصادیق ما همۀ مواردی که تقتیر میگرفتیم و خمس ندارد، حتماً آن پول لازمۀ حیاتش بوده دیگر.
استاد: باشد. آن مبنای ما بود دیگر.
شاگرد: میخواهم بگویم در مقام مصداق، اینکه آقای شبیری [فرمودند] با آن مبنایی که شما فرمودید یک مصداق پیدا میکند.
استاد: نه! دو تا بحث است. بحث ایشان، آنهایی که روی مؤونه قید صرف را میآورند، دیگر این را جزء لوازم زندگی هم حساب نمیکنند. میگویند لوازم زندگی سال پیشت نشد. میگویند مؤونۀ زندگی سال پیشت نشد. ما میگوییم این بهازای مؤونۀ زندگی سال پیش من است. خود این پول هم میشود مؤونۀ فعلیّه. او میگوید نشد! چرا؟ چون مؤونۀ فعلیّه و لوازم زندگی را به قید صرف میآورد. چون به قید صرف میآورد، میگوید نشد دیگر! صرفش نکردی. خمس دارد. ما قید صرف را نمیآوردیم که اینجور شد. پس آنها هم بر أساس یک عنوان ثانوی میتوانند در یکسری موارد، در پولی که در اثر تقتیر، در اثر اینکه به خودم تنگ گرفتم، سختگیری کردم، پولی اضافه آمده، آنها باز میگویند خمس ندارد. ولو در تقتیر بگویند خمس دارد. امّا عنوان ثانوی پیش بیاید مثل اینکه من نیاز دارم. مثل آقای بهجت که مکرّر داشتند این را در استفتائاتشان. مفصّل مفصّل این را داشتند. میگفتند این پول را شما سال دیگر بهش نیاز داری و سال دیگر هم نمیتوانی ماشین تهیّه کنی. این پول را امسال گذاشته بودی کنار. میگفتند خمس ندارد. ولو در تقتیر قائلند خمس دارد. امّا از جهت عنوان ثانوی، میگفتند خمس ندارد. عنوان ثانوی این است که سال دیگر من نیاز دارم. بهاعتبار اینکه این پول مال امسالم اضافه آمده، خمس میگیرد. الّا در صورتیکه من سال دیگر نیاز داشته باشم به این ماشین و نمیتوانم از راه دیگری تهیّه کنم. اینجا دیگر خمس میگفتند نمیگیرد. مفصّل این را داشتند. دیگران هم دارند. مثل آقای زنجانی.
شاگرد۲: باید برای مورد خاصّی باشد؟ مثلاً میداند من ۱۰۰ میلیون دیگر نیاز دارد، امّا نمیداند برای خانه نیاز داشته باشد یا برای ماشین یا برای مثلاً بچّهاش نیاز داشته باشد.
استاد: آقای بهجت میگفتند اشکالی ندارد. تعبیر آقای زنجانی هم، یعنی بههرحال میداند من سال دیگر به این پول نیاز دارم و کاری هم نمیتوانم بکنم. مثل آقای بهجت گفتهاند اشکالی ندارد. میدانم برای مؤونۀ زندگیام یک لوازم حیاتی دارم، به این پول نیاز دارم. مثل آقای بهجت میگفتند: خمس ندارد. این تعبیری که آقای زنجانی هم دارند، ببینید، تعبیر فارسیاش هم این است: «اگر پسانداز لازم باشد، خمس ندارد». نمیگویند برای چیز خاصّی. معلوم میشود این عنوان ثانوی را ایشان هم قبول کردهاند. «پسانداز لازم باشد، خمس ندارد». پس لازم نیست حتماً برای چیز خاصّی باشد. پس این را یادمان باشد. در چیزی که تقتیر شد، ما میگفتیم خمس ندارد و آنهایی هم که میگفتند خمس دارد مثل آقای بهجت و بعضی بزرگان دیگر، اینها هم اگر یک عنوانی باشد که لزومی از جهت دیگری بوده باشد، آنها هم باز بعضیهایشان میگویند خمس ندارد. امّا به عنوانی دیگر است؛ به عنوان تقتیر. این یک مسأله که داشتیم.
اقتار در خانه برای توسعۀ عیال در مایحتاج
رجل عنده منزل له دورين وسرداب، من شأنه أن يسكن فيه لعدم وجود منزل آخر له، و يسكن ابنه المتزوج في الدور الثاني، قتر على نفسه، وأسكن ابنه في السرداب، لكي يؤجر الدور الثاني، ويستفيد من اجارته، فهل يجب عليه تخميس قيمة الدور الثاني، الذي أصبح كرأسمال للتجارة أم لا؟
یک مسألۀ دیگر است که شخصی یک خانه دارد، یک زیرزمین و دو طبقه رویش. طبقۀ دوّم را برای پسرش میخواسته. بر خودش تقتیر کرده .یعنی پسرش باید میرفت آن طبقۀ بالا، گفته تو بیا برو تو زیرزمین و فعلاً در زیرزمین بنشین. بالایی را اجاره بدهیم. این چهکار باید بکند که بالاخانهاش را اجاره داده؟ نیاز داشته بندۀ خدا و مجبور شده این را اجاره بدهد.
سؤال: «رجل عنده منزل له دورين وسرداب». دوتا طبقه دارد و سرداب. «من شأنه أن يسكن فيه لعدم وجود منزل آخر له». منزل دیگری ندارد. و پسر متزوّجش را میخواسته در دور ثانی، در طبقۀ دوّم بگذارد. امّا «قتر على نفسه، وأسكن ابنه في السرداب». بر خودش سخت گرفته و فشار آورده و پسرش را گفته: بیا برو تو زیرزمین. خب این نمیخواسته برود در زیرزمین. بچّه را فرستاده در زیرزمین. برای چی؟ برای اینکه «لكي يؤجر الدور الثاني». آن طبقۀ دوّم را میخواهد اجاره بدهد. «ويستفيد من اجارته، فهل يجب عليه تخميس قيمة الدور الثاني، الذي أصبح كرأس مال للتجارة أم لا؟».
ببینید! یک عنوان دیگر هم اضافه کرد. این از باب تقتیر این کار را کرد. این یکی. حالا آن طبقۀ دوّم را واقعاً بهش نیاز داشته. از باب تقتیر پسر را فرستاده در سرداب. سؤال این است. برو خمسش را بده یا نه؟ بعد این هم حالا تازه الان مثل رأس مال تجارت شده. رأس المال التّجارة بهنظر آقای خوئی خمس دارد. رأس المال تجاری شده. این را دارد اجاره میدهد و از پولش میخواهد استفاده کند. یعنی یک جهت دوّمی در آن پیش آمده. به خودش تنگ گرفته و یک رأسالمالی اضافه کرده. خب رأسالمال خمس بهش تعلّق میگیرد.
نظریّۀ اولی: تفصیل در جواب
جواب محقّق خوئی
«ان كان بناء الطابق الأول مع السرداب كافياً لنفسه ولابنه مع الضيوف، فيخمس الطابق الثاني، حيث كان زائداً عن المؤونة، وإلّا فلا.» [6]
مرحوم آقای خوئی فرمودهاند «ان كان بناء الطابق الأول مع السرداب كافياً لنفسه ولابنه مع الضيوف». برای خودش و پسرش و ضیفهایی هم که برایشان میآیند کافی بوده باشد، دراینصورت طابق دوّم را برود خمسش را بدهد. یعنی اگر آن کافی باشد. ظاهر سؤال این بوده که خلاف شأنم است. مطابق با شأنم نیست. برای خودم نیاز داشتم. به خودم فشار آوردم [که] بچّه را فرستادم تو سرداب.
ظاهر سؤال این است. آقای خوئی در تقتیر هم میگویند خمس دارد. میگوید اگر همان برایش کافی است، نه! امّا «حيث كان زائداً عن المؤونة». این دیگر زائد بر مؤونهاش است. «وإلّا فلا». اگر نه. ببینید این عبارت آقای خوئی هم خوب است. یعنی شخص بر خوددش تقتیر کرده. میگوید آن طبقه، طبقۀ اوّل با سرداب اگر کافی است برای زندگی خودتان، خمس بر شما تعلّق میگیرد به طبقۀ دوّم. «و الّا» یعنی اگر کافی نیست، «فلا»: خمس نمیگیرد.
این خوبحرفی است. از آقای خوئی این حرف را بگیرید. معنای این حرف چیست؟ معنایش این است که اگر کافی نبوده باشد برایتان، امّا استفاده نکردید از طبقۀ دوّم و اجارهاش دادید، قبلاً اگر از بعضی از وکلای ایشان میپرسیدید چه میگفتند؟ میگفتند طبقۀ دوّم را که مؤونه نکردی! ولو نیاز هم داشته باشی آخر نرفتی در آن زندگی کنی. خمسش را بده. اینجا ایشان میفرماید «و الّا فلا». خمسش را نده. نیاز بهش دار استفاده نکردی؟ باز خمسش را نده. استفتاء این است. برخلاف آن جوابهایی که بعضیها میدادند.
شاگرد: مثل کسی که کلّاً خانهاش را اجاره داد و آمده یک جای دیگر ساکن شده.
استاد: حالا آن هم باز دوباره روی همین مبنا ببینید چهکار کنیم. ببینید! حرف آقای خوئی چیست؟ یک طبقۀ دوّم داشتی، اگر آن طبقۀ اوّل و زیرزمین برایت کافی است، خمس طبقۀ دوّم را بده. اگر برایت کافی نیست و باید در طبقۀ دوّم مینشستی. روی مبنای آقای خوئی ماها اگر از وکلا میپرسیدیم یا از آقای خوئی چه جواب میدادند؟ میگفتند خمس دارد. میگفتند صرفش نکردی در مؤونۀ زندگیات.
ایشان اینجا این جواب را نداده. مثل همان مسألۀ جهاز. یادتان است در مسألۀ جهاز اگر از بعضی از وکلا میپرسیدی، طبق قاعدۀ فتوای آقای خوئی چه میگفتند؟ میگفتند: استفاده نکردی! صرفش نکردی! وسائل زندگی را خانم آمد در خانه، تا یکسال گذشت و صرفش نکرد. نه جهاز قبلی ها! وقتیکه رفت توی زندگی و نشست سر خانه و زندگی خودش و از این جهیزیّه استفاده نکرد. چه میگفتند؟ میگفتند خمس دارد. دیدیم یکجا آقای خوئی فرمود خمس ندارد. یک اختلاف فتاویای در کلمات آقای خوئی بود. یک همچین فتاویای را آقای خوئی دادند. ببینید در این مسأله! با اینکه استفاده نکرده و اجاره داده [و] مؤونۀ فعلیّهاش نشده، نرفته صرفش کند در مؤونۀ فعلیّه؛ حالا چه از باب اینکه رأس المال تجارت بشود یا نشود. اگر بخواهد رأس مال تجارت نیّت کند، که باز خمس دارد. رأسالمال هم که نخواهد حساب کند و بگوید بعداً میروم ساکن شوم، میگوییم شما که همان سال اوّل ساکن نشدی. پس خمس دارد. وکلا اینجور جواب میدادند. آقای خوئی اینجا فرمودند نه! ما همین مبنای اینجا را میگیریم. ما مبنایمان همین است. میگوییم این جواب آقای خوئی را ما اخذ میکنیم. یعنی شما ولو در آن ساکن نشدی، امّا نیاز بهش داری، خمس ندارد. ولو اجاره دادی. ببینید، آقای خوئی با اینکه در تقتیر قائل به این است که خمس دارد (ما میگفتیم ندارد)، مؤونه را هم مقیّد کرده به مؤونۀ مصروفه. امّا اینجا گفته «و الّا فلا». خمس ندارد. گفته که اگر بناء طابق اوّل با سرداب کافی برای خودش و پسرش باشد مع الضّیوف، طبقۀ دوّم را خمس بدهد. چون زائد بر مؤونهاش است. «و الّا» یعنی اگر کافی نیست، «فلا». خمس ندارد. این خیلی خوبحرفی است. بگویید: آقای خوئی مطلق اینجور نیست که وکلا بگویند آقا خمس بده! وقتیکه کافی نیست، در شأنش بوده، در بعضی مواردْ آقای خوئی اینجور دارند. در بعضی استفتائات از ایشان رسیده [که] گفتهاند خمس ندارد. ما همین حرف را میزنیم. آنچه که نیازش است ولو در مؤونه صرف نشده خمس ندارد.
نظریّۀ دوّم: عدم وجوب خمس در آنچه اقتار کرده
تحقیق در جواب
و التحقیق في الجواب: في مفروض السؤال یحتاج بحسب شأنه إلی الطابق الثاني لإسکان ابنه، و لکن قتّر علی نفسه و أسکن ابنه في السرداب، فلا خمس في الطابق الثاني من جهة احتیاجه إلیه و تقتیره علی نفسه، کما أنّه لا خمس في رأس المال للتجارة إذا احتاج إلیه لمعاشه بحسب شأنه.
ما که حالا جوابی که میدهیم، میگوییم خمس واجب نیست. حتّی گفتیم تو اینجا از ظاهر سؤال هم این درمیآید: «في مفروض السؤال یحتاج بحسب شأنه إلی الطابق الثاني لإسکان ابنه، و لکن قتّر علی نفسه و أسکن ابنه في السرداب، فلا خمس في الطابق الثاني من جهة احتیاجه إلیه و تقتیره علی نفسه». ما میگوییم آقا به خودش فشار آورده پسرش را فرستاده در سرداب. این مورد مؤونهاش است. مؤونۀ فعلیّهاش است و خمس ندارد. کما اینکه «لا خمس في رأس المال للتجارة إذا احتاج إلیه لمعاشه بحسب شأنه». همان حرفی که خیلی از فقها میزدند. شهید و اینها میزدند. آقای بهجت هم زدند مثل شهید و دیگران. ما هم گفتیم همین را قبول داریم. رأسالمال تجارتی که بهش نیاز دارد برای حوائجش، به آن سودی که نیاز دارد، خمس ندارد. به آنمقداری که به آن نیاز دارد. اینجا هم میگوییم خمس ندارد.
عدم خمس در مال مقترض وقتی با تقتیر آن را ادا کند
إذا اقترض شخص و أدّى أقساطه بالتقتير، و صرف المال المقترض في غرس الأشجار، فعليه هل يتعلّق الخمس بالمال المقترض؟ و ما المقصود من التقتير الرافع لوجوب الخمس؟
یک مسألۀ دیگر هم هست: عدم خمس در مالی که قرض گرفته «إذا أدّاه بالتقتیر». با تقطیر آمده داده.
«إذا اقترض شخص» امّا «أدّى أقساطه بالتقتير». با تقتیر اقساطش را داد و صرف کرد مال مقترض را در اینکه درختکاری بکند، آیا خمس به مال مقترض تعلّق میگیرد؟ «ما المقصود من التقتير الرافع لوجوب الخمس»؟ مراد از قناعتی که تکلیف خمس را برمیدارد چیست؟
جواب محقّق بهجت
«التقتير لا يرفع وجوب الخمس و لكن لا خمس في المال المقترض المفروض في السؤال.» [7]
آقای بهجت جوابشان این بوده: قناعت تکلیف خمس را برنمیدارد. امّا مورد مال مزبور خمس ندارد. اینجوری جواب دادهاند.
تحقیق در جواب
و التحقیق في الجواب: لا خمس في المال المقترض إذا أدّاه بالمال الذي حصل له بسبب التقتیر.
ما میگوییم «لا خمس في المال المقترض إذا أدّاه بالمال الذي حصل له بسبب التقتیر». روی مبنای آقای بهجت این جواب باید توش تفصیل میآمد. چون این پول را برداشته با آن درختکاری کرده، باید اینجور جواب میداد: آنجا که استفتاء را جواب میدادند باید میگفتند مورد وام مذبور خمس ندارد، باید در این تفصیل میدادند که این درختکاری برای مؤونۀ حیاتش باشد، مثل درختی که میکارد از میوههایش استفاده کند، خمس ندارد. رأس المالی است که برای معاشش نیاز دارد، بازهم خمس ندارد. امّا اگر رأسالمال اضافی است، خمس دارد. روی مبنای خود آقای بهجت. یعنی نباید به اطلاق جواب میدادند. ما که بهاطلاق میگوییم خمس ندارد. چون میگوییم «لا خمس في المال المقترض إذا أدّاه بالمال الذي حصل له بسبب التقتیر». این از این. امّا روی مبنای آقای بهجت باید تفصیل میدادند. این از این مسأله. مسألۀ ۶۵ ما دیگر کلّاً تمام شد.