درس خارج فقه استاد محمدعلی بهبهانی
1401/07/27
بسم الله الرحمن الرحیم
مساله53؛ نظریه سوم/ارباح المكاسب /كتاب الخمس
موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله53؛ نظریه سوم
المسألة53
القسم الثاني: ارتفاع القيمة السوقية من غير زيادة عينية
المسألة الثانية: ارتفاع قيمة ما خمّسه أو ما لا خمس فیه
المطلب الثاني: إذا لم یقصد الاتجار و باعه
خلاصه مباحث گذشته
چون بحثمان خیلی بحث مهمی است میخواهیم با یک توجه در این بحث جلو بروید، موضوع اصلی بحث در مسأله پنجاه و سوم عروه که جزء مسائل بسیار مبتلاء به عروه است، تمام کسانی که رجوع میکنند برای اینکه خمس را محاسبه کنند بحث ارتفاع قیمت را دارند، سال پیش به صورتی خمس اموال را داده و الان قیمت بالا رفته است، این ارتفاع قیمت را صورت کلی را میگوییم که قاطی نشود و جمعبندی کنیم. موضوع اولیه بحث چیزی است که خمس داده شده یا خمس به آن تعلق نمیگرفته مثل ارث، حال موارد دیگر کنار ارث میگذاریم، اما موضوع بحث این بوده ولیکن کسی که از اول تا حالا خمس نداده و ارتفاع قیمت پیدا کرده است به عنوان مسأله اولی آوردیم چون دیگران مثل آقای خوئی هم این را آورده بودند، کسی که تا حالا خمس نداده بله مسلم مالش را باید به قیمت فعلی مخمس کند، دیگر ارتفاع قیمت را نیاز نیست حساب کند، ارتفاع قیمت برای کسی است که وقتی برای محاسبه خمس میآید، میگوید: سال پیش خمس را دادم یا چند سال پیش یک بار خمس را حساب کردم، اما خیلی از کسانی که مراجعه میکنند تا حالا اصلاً خمس ندادند، برای اولین بار میخواهد حج برود برای اولین بار میخواهد خمس بدهد، وقتی حج میآیند اولین و آخرین بارشان است که میخواهند خمس بدهند، تا به شخص مراجعه میکند اموالش اصلاً مخمس نشده که این مسأله اول است که بیان کردیم.
اما عبارت صاحب عروه مسأله دوم است که شخص خمس را داده و الان میخواهد ارتفاع قیمت را محاسبه کند، یا اصلاً خمس به آن تعلق نمیگرفته و مالش ارثی بوده یا هبه بوده، این فرض دوم که ارتفاع قیمت آنچه مخمس کرده است یا خمس در آن نیست سه مطلب دارد، این سه مطلب را طبق چینش صاحب عروه جلو رفتیم، یک مطلب اینکه قصد اتجار ندارد و نفروخته است، در این مورد چند نظریه ذکر کردیم.
نظریه اول گفتیم: خمس ندارد. خیلی از اعاظم همین نظر را قائل بودند ما هم همین نظریه را قبول کردیم و خمس ندارد.
نظریه دومی بود که برخی قائل به وجوب خمس بودند.
نظریه سومی بود که برخی احتیاط یا توقف داشتند. با دو نظر دیگر کاری نداریم در مطلب اول میگوییم: خمس ندارد. خمس را داده یا خمس نمیگرفته و الان ارتفاع قیمت پیدا کرده است و هنوز هم نفروخته است.
مطلب دوم این است که قصد تجارت نداشته و ارتفاع قیمت پیدا کرده اما فروخته است، تا فروخت مطلب دوم میشود.
نظریه اول وجوب خمس است، ما این نظریه را گفتیم: فعلاً در ذهنتان باشد که باید تفصیل دهیم.
نظریه دوم عدم وجوب خمس است، این نظریات را برخی از اعاظم قائل هستند، نظر اول را علامه حلی، محقق عراقی و شیخ انصاری و صاحب عروه قائل به وجوب خمس مطلقاً هستند. نظریه دوم را آقای بروجردی بعض الاعاظم و دیگران قائل هستند.
به نظریه سوم رسیدیم یک تفصیلی بود که عرض کردیم ما این نظر را قائل هستیم:
نظریه سوم: آنجه تملکش به معاوضه باشد خمس دارد و غیر معاوضه باشد خمس ندارد (مختار)
ظاهراً این نظریه را خواندیم اجمالاً، عبارت را میخوانیم و بعد به نظریه چهارم میرسیم که نظر آقای حکیم است، این نظریه را برخی فکر میکنند نظر آقای خوئی از ابتدا است، اما نظر آقای حکیم بوده ولی ایشان دو تفصیل دادند که بعد میخوانیم، نظر آقای حکیم را ما نظر چهارم قرار دادیم در حالی که این نظریه مأخوذ از نظریه آقای حکیم است، آقای حکیم دو تفصیل داده بودند که آقای خوئی یک تفصیل را قبول کردند، تفصیل دوم که تفصیل در ضمن تفصیل بود را قبول نکردند.
اصلش برای آقای حکیم است، آقای حکیم دو ابتکار داشتند ابتکار اول را آقای خوئی قبول کردند و آوردند و بعد آقای خوئی این اعلامی که هستند مثل آقای تبریزی و آقای سیستانی و آقای وحید همه حرف آقای خوئی را قبول کردند، اما برخی مثل آقای وحید احتیاط کردند و دیگران فتوا میدهند. اصل این تفصیل از آقای حکیم است اما ایشان تفصیل دوم را هم در ضمن بحث دادند که بعد عرض میکنیم و ما هم قبول نداریم که بعد میرسیم.
نظریه سوم را بیان کردیم در ضمن نظریه دوم و سوم عرض کردیم که باید تفصیل داد نه مثل اعلامی مطلقاً در جایی که فروخته، خمس را داده یا خمس به آن تعلق نمیگرفته ارتفاع قیمت پیدا کرد تا فروخت میگویند: خمس دارد، مطلق نگویید خمس دارد و مطلق هم نگویید خمس دارد، فرق بگذارید بین جایی که معاوضه بوده و بین جایی که با معاوضه به دست نیآورده است، عرض کردیم یک وقت شخص با بیست سکه یا با یک میلیارد تومان شخص این جنس را خریداری کرده است و بعد دوباره فروخته است و دوباره این پول را جنس خودش کرده است، وقتی به دارایی خودش نگاه میکند میبیند ده سکه داشته که مخمس کرده با آن جنس را خریداری کرده است دوباره فروخته است الان میبیند پنجاه سکه دارد، این مقدار که اضافه شده سر سال باید خمس بدهد. چرا این را میگوییم: شخص با سکه این را خریداری کرده است و دوباره پول را تبدیل به سکه کرده است، وقتی که نگاه میکند میبیند که ده سکه را باید آخر سال مخمس میکرده اما با آن چیزی خریداری کرده و دوباره جنس را تبدیل به سکه کرده است، یا مثلاً یک میلیارد که خریداری کرده است و فروخته الان پنج میلیارد پول دارد، این چهار میلیارد خمس دارد، این نظر ماست، کسانی که میگفتند: مطلقاً خمس دارد، حواسشان به این مثال بود اما سراغ مثال دوم رفتیم که معاوضه در آن نیست مثل ارث، شخص یک میلیارد یا سکه نداشته بلکه از اول زمین به او رسیده است، از اول یک میلیارد در حساب نبوده یا سکه دستش نبوده که کسی بگوید: به بیست سکه یا یک میلیارد خمس تعلق میگیرد که شخص خریداری کند، از اول این زمین در ملک شخص آمده است از ارث، یا هبه که توضیح میدهیم در ضمن کلام آقای خوئی، اینجا دیگر شما نمیتوانید بگویید شخص قبلاً ده مخمس داشته و الان پنجاه سکه است و چهل عدد غیر مخمس است و باید خمس بدهد، اینجا دیگر نمیتوانید این حرف را بزنید، یک چیزی به ارث به شخص رسیده است و قیمتش هزار برابر هم شود، برخی ده هزار برابر شده است باز خمس ندارد، آقای سیدی را عرض کردیم که میگفت: من یک خط تلفن خریداری کردم که هشتاد تومان بود و شخصی به من گفت این زمین را هم خریداری کن هفتاد تومان، حالا در همان زمین نشسته است آن وقت آن خط تلفن پنجاه تومان شده و زمینش آن موقع حدود هفتصد میلیون شده بود، الان بالای میلیارد است، آن موقع که هفتصد شده ده هزار برابر میشود، هفتاد خریداری کرده بود و هفتصد میلیون شده بود، ده هزار برابر شده است در طول بیست سال، زمین را خریداری کرده است و الان هم در آن ساکن است، الان ده هزار برابر شده است، رقم عادی نیست ده هزار برابر الان چهل هزار برابر شده است، همینطور خط تلفن خریداری کرده بود و زمین هم ارزان تر از خط تلفن بود این را هم خریداری کرده بود، ببینید این که میگوییم: ارتفاع قیمت، برای خیلی از مردم مورد ابتلاء است، به ارث به شخص رسیده است خیلی کسانی که زمین به ارث رسیده قیمتی نداشته، پنجاه تومان یا هفتاد تومان زمین به آنها به ارث رسیده است و الان سه میلیارد است، قیمتهای معمولی است که عرض میکنیم، برخی ده هزار برابر است و برخی چهل هزار برابر است، روی همین موازین است.
شاگرد: ارث هم معاوضه هست مثلاً پدر یک میلیارد خریداری کرد الان ده میلیارد شد و به شخص داد.
استاد: پدر نداده است اصلاً در ارث تملیکی نیست، در ارث پدر شخص وقتی از دنیا رفت معاوضه برای قبل که ممکن است، یک جنس ممکن است صد بار معاوضه شود اما نسبت به شخص معاوضه نیست، شخص با معاوضه این را به دست نیآورده است، ملاک شخص است چون او الان خمس میدهد، چون قبل شخص که ممکن است هزار بار خرید و فروش شده باشد اما وقتی دست شخص برسد با ده میلیون سکه این را خریداری کرده است یا با یک میلیارد خریداری کرده است، پولی که در بانک داشت این را خریداری کرد و مخمس کرد و الان فروخت، ببینید برای شخص انتقال به شخص فقط از طریق ارث بوده است حتی پدر ملکتک را نگفته است.
شاگرد: خمس به جنس تعلق میگیرد یا افراد؟
استاد: شخص الان تکلیفی دارد نسبت به جنس خودش، معاوضات قبلی که برای دیگران بوده که ربطی به شخص ندارد.
شاگرد: پدر شخص خمس نمیداد وقتی به ارث به فرزند رسید خمس بر فرزند است.
استاد: خیر این باز بحث مفصل دارد که در باب ارث بحث کردیم و عرض کردیم خمسش بر فرزند نیست، اما برخی میگویند: خمسش هست اما ربطی به معاوضات ندارد، نه از باب معاوضات بلکه از باب اینکه به عین پول خمس تعلق گرفته است. این را مسلم بگیرید الان شخص خودش هست و از چه راهی خریداری کرده است، شخص نسبت به اموالش تکلیف دارد اگر پول داده و خریداری کرده است این معاوضه میشود، اگر به ارث رسیده باشد یا هبه یا حیازت غیر معاوضه، حال ما اینها را فقط ذکر کردیم موارد دیگر هم هست چون مسأله شقوق مختلف دارد ما شقوق را عمداً بیان نکردیم، گاهی یک سری فروع در ذهن میآید که نباید با اینها ذهن درگیر شود، مرتب عنوان را بیان میکنیم تا در ذهن قاطی نشود. اصل مسأله را که جلو بروید اینها حل میشود.
پس شخصی که این را با معاوضه به دست آورده است وقتی که دوباره این را فروخت دوباره این پولش را گرفت، این پول مثل همان پول قبلی میشود نگاه میکند چه مقدار ارتفاع قیمت پیدا کرده باید خمس بدهد. اما اگر از ارث به دست آورده باشد، وقتی به ارث به شخص رسید این کانه بدل ارث است، یک زمینی از ارث به شخص رسیده بوده قبلاً قیمتش چه یک میلیون باشد چه هفتاد هزار باشد یا الان سه میلیارد باشد، فرقی برای شخص ندارد الان سه میلیارد است و قدیم هفتاد تومان بوده، ارث به شخص رسیده چهل هزار برابر شده است، مشکلی ندارد، شخص فقط پولی که بدل ارث است میگیرد، ارث خمس ندارد. بنابراین اینجا این تفصیل را باید بدهیم، برخی فروعات را مطرح نکردیم که ذهن درگیر نشود و قاطی نشود. ببینید کلمه معاوضه را گفتیم و کلمه غیر معاوضه را مثال ارث زدیم، اما معاوضه انواع مختلف دارد و فقط خرید و فروش نیست، کما اینکه آنچه به غیر معاوضه به شخص منتقل میشود فقط ارث نیست و موارد دیگر هم است، نمیخواستم ذهن شما درگیر باشد چون اصل این تفصیل را میخواستیم بفهمیم، تا در فروعات مختلف برویم اصل تفصیل از دست در میرود. چون مسأله خیلی شقوق مختلف داشت، یک مسأله اول را گفتیم جدا کنید، مسأله دوم را صاحب عروه در ضمن سه مطلب گفته و در هر کدام چندین قول است و انسان قاطی میکند. الان ما در مطلب دوم هستیم که شخص قصد اتجار نداشته و آنچه خریداری کرده و مخمس کرده یا اصلاً خمس به آن تعلق نمیگرفته فروخته است، این را عرض کردیم تفصیل دارد حال تفصیل آقای خوئی را میخوانیم:
قال المحقق الخوئي في المنهاج: أقسام ما زاد قيمته ثلاثة: ... الثالث: ما لا يجب فيه الخمس في الزيادة، إلا إذا باعه، و هو ما ملكه بالشراء، أو نحو ذلك، بقصد الاقتناء لا التجارة.[1]
و تبعه المحقق التبريزي[2] ، و السيد السيستاني[3] ، و احتاط بعض الأساطين[4] بالنسبة إلى هذا المورد إن بيع و لم يكن مؤونة.
و قال المحقق الخوئي في التعليقة على العروة: هذا في ما [إذا] كان الانتقال إليه بشراء، أو نحوه من المعاوضات، وأمّا في غير ذلك، كموارد الإرث والهبة، بل المهر فالظاهر عدم الوجوب حتّى في ما إذا كان المقصود من الإبقاء الاتّجار به.[5]
قال في شرحه:
و إنّما الكلام فيما إذا لم تكن العين متعلّقة للخمس من الأوّل كما في الإرث، أو كانت و لكن أدّى خمسها فأصبح المال بتمامه ملكاً طلقاً له، و قد زادت القيمة عندئذٍ.
و هذا قد يفرض في المال الذي ملكه من غير معاوضة كالمنتقل إليه بالإرث أو الإحياء مع حاجته إلى ما أحيا لأجل الصرف في السكنى مثلاً أو الاستيلاء على مال مباح لا ربّ له من البرّ أو البحر أو هبة مصروفة في المؤونة، كما لو بذل له أحد داراً للسكنى، أو قلنا: إنّ الهبة لا خمس فيها، و نحو ذلك ممّا تملّكه بلا عوض و من غير أن يقع بإزائه مال، بل انتقل بما له من الخصوصيّة.
و أُخرى: يفرض فيما تملّكه بسبب المعاوضة من شراء و نحوه، بحيث يكون المقصود التحفّظ على الماليّة و التبدّل في الخصوصيّة كما هو الشأن في عامّة المعاوضات.
أمّا في الأوّل: فلا ينبغي التأمّل في أنّ زيادة القيمة لا تعدّ فائدة حتى و لو باع العين بأغلى الثمن، إذ لا يصدق عرفاً أنّه استفاد شيئاً، بل غايته أنّه بدّل عيناً مكان عين اخرى لا أنّه ربح و غنم، إذ لم يشتر شيئاً حتى يربح أو يخسر، و الأمر مع عدم البيع أوضح، لبقاء العين عنده كما كانت بلا زيادة شيء، و الارتفاع أمر اعتباري ينتزع من كثرة الباذل، فكان مالكاً للبستان مثلاً و الآن كما كان يملكه على ما هو عليه، زادت قيمته أم نقصت. و على الجملة: فسواء باع أم لم يبع لم يربح، فلم تتحقّق فائدة حتى يجب خمسها. و يلحق به ما هو شبه المعاوضة كالمهر الذي هو بإزاء الزوجيّة، فلو أمهرها داراً أو عقاراً أو بستاناً فترقّت قيمتها لم يجب خمسها، سواء باعها أم لا، لعين ما عرفت.
و لا يبعد أنّ عبارة الماتن أعني قوله: نعم، لو باعها لم يبعد، إلخ منصرفة عن هذا الفرض و ناظرة إلى الفرض الآتي، أعني: ما كان الانتقال بسبب المعاوضة من شراءٍ و نحوه، بقرينة قوله بعد ذلك: كما إذا كان المقصود من شرائها، إلخ. و كيفما كان، فلا ينبغي التأمّل في عدم وجوب الخمس في الزيادة في هذه الصورة، لعدم صدق الفائدة، من غير فرق بين صورتي البيع و عدمه حسبما عرفت.
ایشان در شرح میفرمایند: انما الکلام در جایی که عین متعلق خمس نبوده از اول مثل ارث، یا متعلق ارث بوده اما خمس را داده است (اینکه ایشان بیان کردند عنوان بحث است)، تمام این مال ملک طلق شخص شد، عبارت ایشان همان عنوان مسأله دوم است، قیمتش هم زیاد شده است.
الان میخواهند دو فرض را مطرح کنند ایشان مصداقها را هم بیان میکنند ما فقط ارث را بیان کردیم اما در کلام آقای خوئی مصداق را بیان کردند میفرمایند: مثل اینکه به شخص ارث رسیده است، حال موارد دیگر را نمیخواهیم بیان کنیم که در مثال مناقشه شود چون اصل بحث خارج میشود، اما موارد دیگر را میفرمایند: یک زمینی که احیاء کرده از این قبیل است، چون خریداری نکرده است اول احیاء کرد و ملک خودش شد، نیاز هم داشته است، قید نیاز را که آوردیم یعنی خمس به آن تعلق نمیگیرد، چرا این قید را آقای خوئی آوردند؟ قید مع الجاجة را چرا آوردند؟ چون اگر حاجت نداشت و احیاء میکرد خمس به آن تعلق میگرفت، جزء مواردی میشد که خمس به آن تعلق میگیرد. الان فرض مسأله مالی است که به غیر معاوضه به شخص منتقل شده است و آقای خوئی میخواهند بفرمایند که از اول خمس به آن تعلق نمیگرفته، ارث لا خمس فیه است، احیاء اگر تا احیاء کرد نیاز داشت مؤونه میشود پس باز هم مالاخمس فیه، بدون معاوضه به شخص منتقل شده و مالاخمس فیه هم است، چرا قید نیاز را میآوردند؟ چون قبل اینکه خمس به آن تعلق پیدا کند مؤونه شده و به آن نیاز داشته برای سکنی، لذا از اول به این زمینی که احیاء کرده و روی آن سرپناه زده تا زندگی کند خمس نمیگیرد، چون از اول برای مؤونه خودش به آن نیاز داشته است. پس مالاخمس فیه است در عین حال بدون معاوضه هم به دست شخص آمده است. یا بر یک چیزی استیلاء پیدا میکند، مباحات اولیه است استیلاء پیدا کردن بر چیزی از همین قبیل حساب کردند. یا هبه مصروفه، کسی که هبه میکند اما قید میزنند که در مؤونه صرف شود، اینها را صرف در مؤونه کرده است چرا قید میزنند؟ چون میخواهند بگویند: از اول اگر هبه در مؤونه صرف نمیشد ولو بدون معاوضه است، اما ماخمس فیه میشد، ما میخواهیم این را جزء مالاخمس فیه حساب کنیم و مثل ارث شود. لذا میگویند: اگر هبه هم هست یکی از مصادیق بحث ما، استیلاء یا هبهای است که صرف در مؤونه شده باشد، مثل اینکه یکی به شخص خانهای برای سکونت هبه کند، یا بنابر قول کسانی که میگفتند: هبه خمس ندارد، ما این حرف را قبول نداریم اما بنابر قول اینها هبه هم مثل ارث میشود، ما قبول نداریم اما میفرمایند: بنابر قول آنها این هبهای که اصلاً خمس به آن نمیگیرد چنین میشود.
کنار ارث چندین مصادیق دیگر آمد وقتی خمس را میخواهید حساب کنید باید حواستان به اینها هم باشد. هبه شده و از اول هبه را صرف در مؤونه کرده است، مثل اینکه خانهای را کسی بذل کرده است، بذل جزء هبه است، بذل کرده و از اول شخص نیاز داشته، حال یا خانه باشد یا چیز دیگر، به او بذل کردند و این شخص در آن سکونت پیدا کرده است، از اول بدون معاوضه به دست آورده است، خمس هم از اول به آن نگرفته است، ارتفاع قیمتش حتی وقتی که فروخت در تمام موارد خمس ندارد. یا اینکه بنابر قول اشخاص بگوییم از اول به هبه خمس تعلق نمیگیرد. « نحو ذلك ممّا تملّكه بلا عوض و من غير أن يقع بإزائه مال » اما این قید را زدند برای اینکه بفرمایند: مالاخمس فیه است، اصلاً به ازاءش مالی ندارد بلکه منتقل شده به آن خصوصیتی که دارد. این فرض اول است.
أما الفرض الثاني أعني ما لو استند التملّك إلى المعاوضة من شراء و نحوه فقد يكون المقصود منها الاتّجار بالتحفّظ على الماليّة و ازديادها من غير نظر إلى خصوصيّة المال كما هو الحال في أغلب التجار.
و أُخرى: يكون الغرض منها الانتفاع من نفس العين كسكنى الدار أو ركوب السيّارة، أو من أُجرتها كما لو أعدهما للإيجار، أو من نمائها أو نتاجها كما لواشترى غنماً أو بقراً لينتفع من أصوافها أو ألبانها أو ما يتولّد منها و لو ببيعٍ و نحوه مع التحفّظ على أصل العين كما هو المفروض.
أمّا في القسم الثاني: فلا ينبغي التأمّل في أنّه ما لم يبع العين لا يصدق الربح، فلا يستوجب ترقّي القيمة صدق عنوان الفائدة لتخمس. نعم، يتحقّق الصدق بعد البيع، إذ كان قد اشترى البقرة بخمسين مثلاً و باعها بمائة، فتكون الخمسون الزائدة ربحاً و فائدةً عرفاً، فيصحّ أن يقال: إنّه ربح في هذه المعاملة كذا مقداراً.
فيفصّل في هذا القسم بين البيع و عدمه، فلا يجب الخمس في الثاني، لانتفاء الفائدة، و يجب في الأوّل، لحصول الزيادة على ما اشترى، و هو معنى الربح عرفاً، فإنّه إنّما يقاس بالإضافة إلى رأس المال، فكان مائة فصار ألفاً مثلاً فقد ربح تسعمائة.[6]
فرض دوم: « يفرض فيما تملّكه بسبب المعاوضة من شراء و نحوه » مالیتش را میخواسته تحفظ کند، در خیلی از معاوضات چنین است الان خیلی از افراد قصد تجارت ندارند اما یک پولی دستش دارد و میگوید: یک زمین خریداری میکنم که برای من بماند و مالیت پول را حفظ کنم، به خصوص در این زمان که مالیت را تورم نابود میکند، یک زمینی خریداری میکند و کنار میگذارد و خمس را هم پرداخت میکند، این قصدش تحفظ به مالیت است و خمس را هم از اول داده و میگوید: دستم باشد تا در پیری نیاز پیدا نکنم یا برای فرزندان نیاز پیدا نکنم، اینکه خمس داده دیگر خمس به آن تعلق نمیگیرد، الا زمانی که بفروشد که خمس به آن تعلق میگیرد و تا سر سال فرصت دارد، دیگر اما الاول را میگوید و بعد اما الثانی را بیان میکنند و میفرمایند: در فرض اول که ارث و احیاء بود و هبه بود منتهی همه با این قید که در مؤونه صرف شده باشد و معاوضه نبوده باشد و خمسی هم به آن تعلق نگرفته باشد، اینجا ارتفاع قیمت فائده محسوب نمیشود حتی به گران ترین قیمت ممکن هم بفروشد باز خمس تعلق نمیگیرد، یک عینی به شخص به ارث رسیده است مثل زمین و شخص با پول عوض کرده است، این عوض ارث است چرا میگویید خمس تعلق میگیرد؟ مگر این زمین ارث نبود؟ عینش ارث بود به قیمت فعلیه هم قصد فروش نداشته حال قصد هم داشته باشد کل آن ارث بود، فقط با پول عوض کرده است، این پول به ازاء ارث است و قیمت فعلیه را گرفته است. الان چیزی استفاده نکرده است بلکه مالی که به ارث رسیده با پول عوض کرده است، اینجا کسی نمیگوید: این شخص فائده برده است، اگر هم کسی بگوید فائده برده است، همان موردی است که برخی میگویند: به محض اینکه ارث به شخص رسید فائده است، این را بحث کردیم قبلاً که آیا به ارث فائده میگویند یا خیر؟ که ما گفتیم خیر و عرض کردیم اگر هم بگوییم فائده است جزء فائدههایی است که شارع نصاً به ما گفته است که ارث خمس ندارد، اگر هم فائده است فائدهای است که شارع فرموده: ارث خمس ندارد، اگر هم بخواهید فائده حساب کنید آن روز اول فائده برده است نه الان که با پول عوض میکند، غایتش این است که عین را به عین دیگری تبدیل میکند، « بل غايته أنّه بدّل عيناً مكان عين اخرى لا أنّه ربح و غنم، إذ لم يشتر شيئاً حتى يربح أو يخسر » در وقت عدم البیع که واضحتر است چون عین نزدش باقی است و ارتفاع قیمت امری اعتباری است که از کثرت باذل انتزاع میشود، منظور از کثرت باذل همان تقاضا است، هر مقدار تقاضا بیشتر قیمت بالاتر میرود، شخص یک باغی از پدر به او به ارث رسیده و الان هم باغ را دارد و چیزی اضافه نشده است، چه قیمتش بالا برود و چه پایین بیآید، اصلا این شخص فائدهای نبرده تا خمس واجب شود، شبه معاوضه هم به این ملحق میشود. این یک مصداق جدید است آنجا چهار مصداق را اضافه کرد علاوه بر ارث احیاء را گفتند، استیلاء و هبه، الان یک مصداق دیگر را هم اضافه کردند، شبه معاوضه مثل مهری که به ازاء زوجیت است، این هم یک مصداق جدید است ما این را بیان نکردیم که در ذهن قاطی نشود، حال شما ارث را در ذهن داشته باشید و معاوضه خرید و فروش را، تفصیل در ذهن باشد اما اینها باقی مصادیق است. مهر است و شوهر زن به عنوان مهر یک زمینی به او داده است و الان ارتفاع قیمت پیدا کند، این جزء معاوضه است شبه المعاوضه است، چون عرض کردیم مهر در مقابل بضع است، خودش را در اختیار شوهر قرار داده است، مهر به این عنوان است، به عنوان عوض گرفته است اما این را شبه معاوضه گذاشتند، در حقیقت این هم پولی و سکه طلا نبوده است، این هم شبیه ارث و هبه حساب میشود، ولو این هم در حقیقت یک امری است که در آن معاوضه است و اسمش را شبه المعاوضه گذاشتند و این را هم ملحق کردند، در مهریه هم همین حرف را زدند.
اینها مصادیق مهمی است که وقتی در مورد خمس حساب میکنند مهریه یک مورد است، ارتفاع قیمت مهریه وقتی که فروخته آیا خمس دارد یا خیر؟ یک سری از اعاظم میگفتند: خمس دارد، اما مثل آقای خوئی و آقای حکیم تفصیل میدهند و میگویند: ارتفاع قیمت خمس ندارد چون این هم شبیه همین قسمت است ولو فروخته باشد، هر مقدار هم ارتفاع قیمت پیدا کرد مثل ارث است و خمس ندارد، اما اکثر آقایان میگویند: خمس دارد وقتی بفروشد خمس دارد، ما میگوییم: وقتی فروخت خمس ندارد، الان هم مثل آقای سیستانی و آقای تبریزی و بعض الاساطین احتیاط دارند میتوان به آقای خوئی مراجعه کرد.
شاگرد: این مصادیقی که بیان کردند در مسأله احیاء زمین، اینها از ارث باید خارج شود و فائده مطلق اینها را میگیرد. مثل ارث را گفتیم تعبدی است و روایت نص کرده است که استثناست ولی مانند هبه اگر ارتفاع قیما پیدا کند در این صورت نمیشود مثل ارث حساب کرد.
استاد: عرض کردیم وارد بحثهای مصداقی نشدیم که بحث قاطی نشود، ببینید یک نکته دارد خیلی نکته خوبی است، هبه را که اصلاً میگفتیم: خمس دارد، الان آقای خوئی هبه را هم داخل در اینجا کرد اما کدام هبه را؟ ایشان خود هبه را میگفتند: خمس دارد، اما هبهای را که در مؤونه صرف شده را بیان کردند، چون این هبه ولو فائده بوده است، آقای خوئی و آقای حکیم با دو عنوان کار دارند، یک اینکه خمس را داده باشد یا از اول خمس تعلق نگرفته باشد، ولو فائده هم باشد، الان هبه فائده بود اما این فائدهای است که بدون معاوضه به دست شخص آمد و خمس هم از اول به آن نگرفت ولو فائده بود چون از اول مؤونه شخص شد، داخل در مسأله شد به قول شما نباید این داخل میشد اما این هم داخل شد.
شاگرد: خب اگر این را بفروشد چه میشود در این صورت خیلی ارتفاع قیمت پیدا کرده است.
استاد: بله موقع فروش این دو خصوصیت را دیگر دارد، چون مؤونه بوده چیزی که مؤونه شده بحث میکنیم ولو از مؤونه بودن خارج شود دوباره خمس به آن تعلق نمیگیرد. این را بعداً در بحث مؤونه صحبت میکنیم، بعد مسأله رأس المال چند مسأله صاحب عروه در مورد مؤونه میآورد و بعد بحث مؤونه را بیان میکنند، اینجا نمیخواهیم ذهن درگیر شود.
پس یک سری مصادیق به این مسأله ملحق شد، خیلی این مصادیق مهم است و با آن کار داریم، باید این مصادیق تک به تک تفکیک شود، اینها مصادیقی است که به ارث ملحق است، برخی اشتباه حساب میکنند.
شاگرد: اینکه هدیه بهش خمس تعلق میگیرد آیا موضوعا از بحث خارج نمیشود؟
استاد: خیر موضوع بحث هم داخل میشود، موضوعاً داخل بحث شد، فائده بود و خمس به آن تعلق میگرفت، اما حالا که هدیهای که فائده بود از همان اول که شخص گرفت میگفتیم خمس به آن تعلق میگیرد الا اینکه صرف در مؤونه شود، چون صرف در مؤونه شد خمس به آن تعلق نگرفت، مالاخمس فیه است از اول مؤونه بود. چون از اول مالاخمس فیه است بدون معاوضه به دست شخص آمده است و جزء مالاخمس فیه هم هست، عنوان مسأله این بود که یا خمسه باشد یا مالاخمس فیه باشد، این مالاخمس فیه است چون از اول مؤونه بود، وقتی وارد مسأله هم شدیم تفصیل دادیم بین معاوضه و چیزی که به غیر معاوضه به دست بیآید، هبه به غیر معاوضه به دست آمده است، پس هر دو عنوان را دارد، هم عنوان فوق را دارد که مالاخمس فیه است، هم عنوان به غیر معاوضه را دارد که هبه است، بنابراین حکم این را هم آقای خوئی فرمودند: وقتی فروخت خمس ندارد، یعنی اگر کسی به شخص هبه داد عمو یا پدر شخص است که خانه را به او هبه میکند، پدرش هبه میکند اما از اول مؤونه بوده است، این مسأله خیلی مهم است و مورد ابتلاء خیلی از شما است، پدر هبه کرده اما از اول مؤونه بوده الان فروخته است آیا باید خمس را بدهد؟ اگر چنین بگویید که خیر داخل در این مسأله نیست بله باید خمس را بدهد، الا اینکه سر سال مصرف دیگر کند، اگر سر سال پول دستش ماند خمس به آن تعلق میگیرد. اما ما میگوییم: خمس تعلق نمیگیرد، پدر شخص به او هدیه داده است، برای پدر دیگر جزء موارد مؤونه است، برای پسرش وقتی پولی بدهد و خانه خریداری کند مؤونه است، اما نسبت به پسر هدیه حساب میشود، اگر تا سر سال استفاده نکرد میگویند: از این استفاده نکردی و خمس دارد، مصادیق هبه را مفصل خواندیم، برخی موارد این بود که در فروعات بحث هبه گفتیم پدر برای پسر خانه خریداری میکند، اگر از اول هبه بوده و مؤونه بوده و پسر الان خانه فروخته باشد این خمس ندارد به هر قیمتی که بفروشد. این یکی از فروعات مسأله بود.
شاگرد: هدیهای که مؤونه نشده باشد که در بحث وارد نمیشود؟
استاد: این مورد بله وارد نمیشود، چون هبه بوده و مؤونه هم نشده است لذا آقای خوئی قید آوردند هبهای که از اول مؤونه باشد.
شاگرد: فرض کنیم خانهای داشته که سر سال مؤونه نکرده و خمس هم پرداخت کرده است و بعد چند سال ارتفاع قیمت پیدا کرده است حکم چیست؟
استاد: این جزء ما خمسه میشود اما باز هم به غیر معاوضه به دست آورده است و ما خمسه هست. آن هم داخل بحث میشود.
شاگرد: صدق عنوان فائده میشود یا خیر؟ در ارتفاع قیمت هبهای که قبلاً خمس داده آیا صدق فائده هست یا خیر؟
استاد: طبق این مسألهای که ما ذکر میکنیم ما میگوییم: خیر این هم حساب نمیشود که بعد بحث میکنیم، الان این فروعات را بحث کنیم که این فرع شما فرع جدید است. این فرع را ذکر نکردند و از بحث خارج کردند چون میخواستند مالاخمس فیه را بیان کردند، مثال شما از موارد ما خمسه هست. اما ما میگوییم: این هم داخل در اینجا میشود. حال بحث را میگوییم که این بحث هم حتماً شده باشد اما این خودش یک فرع جدید است.
حال فعلاً روی مدار مالاخمس فیه جلو میرویم چیزی که مالاخمس فیه بوده است به این کیفیت. ببینید اینها را آقای خوئی ذکر کردند، حال قسمتی از متن را نمیخوانیم چون ایشان میخواهند عبارت صاحب عروه را هم بر همین مطلب حمل کنند که کاری به این نداریم.
اما در فرض دوم میفرمایند: « أما الفرض الثاني أعني ما لو استند التملّك إلى المعاوضة من شراء و نحوه فقد يكون المقصود منها الاتّجار بالتحفّظ على الماليّة و ازديادها من غير نظر إلى خصوصيّة المال كما هو الحال في أغلب التجار» اگر تملک بر اساس معاوضه بوده باشد بر اساس خرید و فروش باشد، خرید و فروش کرده است یک وقت مقصودش اتجار است که این در مطلب سوم بحث میشود، یک وقت مقصودش از آن انتفاع از نفس عین است، اینی هست که میخواهیم بحث کنیم مثل سکونت در دار یا رکوب سیاره یا از اجرتش، اما قصد تجارت نداشته و با معاوضه هم به دست آورده است، این فرض دوم است، آن فرض اول که قصد تجارت دارد در مطلب سوم میرود که بعداً بحث میکنیم، الان مطرح نمیکنیم چون برای آن مطلب است. اما جایی که با معاوضه به دست آورده است و قصدش هم انتفاع از خود عین بوده است، مثل اینکه از سکنی در خانه استفاده کند یا سوار ماشین شود یا از اجرتش استفاده کند، مثل جایی که این را آماده برای ایجار کرد یا از نماء و نتاج آن استفاده کند مثل جایی که غنم و بقر خریداری کرده است برای اینکه از شیر و نماء و غیره استفاده کند ولو به بیع و مثلش برای تحفظ از اصل عین. اما در فرض دوم سزاوار نیست تأمل در اینکه « فلا ينبغي التأمّل في أنّه ما لم يبع العين لا يصدق الربح، فلا يستوجب ترقّي القيمة صدق عنوان الفائدة لتخمس » بله بعد بیع صدق فائده میکند، مثل اینکه بقر را به خمسین خریداری کرده و به صد فروخته است، فرض کنید خمسین دینار خریداری کرده است و صد دینار فروخته است، اینجا پنجاه زیاده ربح است و عرفاً فائده است، پس میتوان بگوییم: در این معامله پنجاه تا سود کرده است این همان تفصیلی است که بیان کردیم.
پس در اینجا بین بیع و عدمش تفصیل میدهیم پس خمس واجب نیست در جایی که بیع نیست مثل ارث، « فلا يجب الخمس في الثاني، لانتفاء الفائدة، و يجب في الأوّل » به خاطر حصول زیاده درچیزی که خریداری کرده است و این معنای ربح است عرفاً.
به نظریه رابعه میرسیم که در جلسه بعد بیان میکنیم.