درس خارج فقه ابوالقاسم علیدوست
1400/07/20
بسم الله الرحمن الرحیم
نظام قضائی اسلام – سیستم حاکمیت امارات و دلائل – ادامه سیر در نصوص
موضوع: نظام قضائی اسلام – سیستم حاکمیت امارات و دلائل – ادامه سیر در نصوص
سوالات
دو مطلب از فضلا درس رسیده اشاره کنم وبعد بحث را ادامه دهیم
سوال1: ادامه بحث دیروز قطع و اطمینان، همان دوست فاضل سوالاتی را مطرح کردن اینکه در صوت فرستاده شده گفته شده قاضی تکلیف شخصی دارد مثل دیگران (چون دیرروز بنده گفته بودم میشود برای قاضی قطع موضوعی ویا حتی قطع وصفی تصور کرد) بعد جازمانه وقاطعانه گفته شود نه این هیچ فرقی با قطع های دیگر ندارد؛ نه خیر، تفاوت میکند. هر قانونگزاری میتواند تکلیف قضات را طبق آنچه مصلحت میبیند مشخص نماید. با کسی که قاطع است هذا خمر وخمر حرام، نمیشود گفت به قطع خودت عمل نکن زیرا او تناقض میبیند؛ ولی به قاضی میشود گفت شما مکلف به رسیدگی هستی اما بنابر مصالحی که من میبینم از این طریق قضاوت کن و قطع شخصی و غیر نوعی را دخیل نکن. میگوید من میدانم این مال غیر است، میگویم باشد من جعل میکنم، پس مال را از این بگیر و به آن بده.
پس تفاوت میکند ضمن اینکه من هنوز راجع به قطع و اطمینان صحبت نکردم. ببینید سوالی که دوستمان دارد در واقع پیش از بحثهایی است که خواهد آمد؛ بگذارید پس از بحثهای قطع و اطمینان این نکات مطرح شود و بعد ان شاالله پاسخ خواهیم داد.
سوال2: یکی از دوستان دیگر زحمت کشیدن در خصوص پرسشی که مطرح کردم جوابی فرستادند. سوال این بود آیا فقط خود حضرت عجل الله فرجه قضاوت داوودی دارند و نگاه به ایمان وبینه ندارند؛ یا اصحاب حضرت عجل الله فرجه هم قضاوتشان بر واقع است؟ گفته شده (ظاهرا تحقیق هم داشتند) هرچند خود ما هم اشارهای داشتیم که ظاهر روایت خود حضرت عجل الله فرجه اینگونه است؛نه هر قاضی در حکومت مهدوی. اما سوال کردند که این روایت هم هست: ما رواه النعماني في كتاب الغيبة بإسناده عن الصادق (عليه السّلام) قال: «إذا قام القائم (عج) بعث في أقاليم الأرض، في كلِّ إقليم رجلًا. در هر شهری و منطقهای نمایندگی میگذارند يقول (عليه السّلام): عهدك في كفّك، فإذا ورد عليك ما لا تفهمه و لا تعرف القضاء فيه فانظُر إلى كفِّك و اعمل بما فيها (بحار الأنوار جلد 52 ص365) از این معلوم میشود آن فردی که نماینده حضرت است، وظیفهاش این است به کف دستش نگاه کند و همین که نگاه کند همه چیز را میفهمد و براساس واقع قضاوت میکند.
نمیتوانیم بر اساس این روایت قاطعانه بگوییم قضات حضرت عجل الله فرجه قطعی حکم میکنند و حکم به بینه و ایمان ندارند. اولا خیلی عجیب است، نمیخواهیم قاطعانه بگوییم ولی آیا منظور از کف دست یعنی همین کف دست یا مقصود همین گوشیهای هوشمند است که انسان کف دستش میگیرد و هرچه میخواهد از اطلاعات هرچند ناقص اما در برخی موارد بسیار مفید است؟ (گاهی به شوخی می گویند علامه گوگل) فانظُر إلى كفِّك شاید اشاره به همین تکنولوژی جدید و نرم افزارهای جدید باشد یا نه واقعا حضرت عجل الله فرجه در زمان خودشان دانش به جایی میرسد که خود دست و بدن اطلاعات میدهد که نیازی حتی به گوشی و ابزار مختلف نباشد؟
آیا در اینگونه موارد که حکمی را نمیدانند کف دستشان حکم را میگوید یا موضوعات را؟ در بحث قضا میدانید یک بحث حکمی داریم، یک بحث موضوعی. مثلا فلان مسئله را بلد نبودی به فلان برنامه رجوع کن این حل شبهات حکمیه است؛ اما در شبهات موضوعیه چه میشود؟ در بحث قضا بیشتر شبهات موضوعیه مطرح است؛ این فرد مالک است یا نیست؟ دروغ میگوید یا نمیگوید؟ از این روایت بر میآید که شبهات موضوعیه را هم قضات از کف دستشان میگیرند؟ این که فلان فرد قاتل است یا نه؟ این را دیگر ندارد.شاید حدیث همین را میخواهد بگوید که کسب اطلاع آسان میشود.
من این نکته را خدمت دوستان بگویم که روایات را خوب بفهمیم. امروزه یکی از مشکلاتی که با این فرقه های انحرافی است همین است که اینها احادیث را، یک چیزهایی پیدا میکنند بدون سنجش با موازین دیگر، طرف درس هم نخوانده کاری هم نکرده، چیزهایی را میگوید. اینکه میگوید کف دست است آیا واقعا کف دست است؟ برای حکم است یا موضوعات یا همه؟ خوب اینها واقعا نیاز به تامل دارد. یا حضرت میخواهند یک اصل کلی بگویند که در حکومت مهدوی مثل حکومتهای دیگر نیست که تخلفاتی باشد، معطلی باشد اما اینکه حالا ریز برنامه را بخواهیم روی کلمات تفسیر کنیم، جای بحث دارد. یک حدیث دیگر هم هست که مرحوم عیاشی نقل میکند که حضرت وقتی آن سیصد و سیزده نفر را به اطراف میفرستند در حکم هیچ چیز عاجز نمیشوند: ثُمَ يَرْجِعُ إِلَى الْكُوفَةِ فَيَبْعَثُ الثَّلَاثَمِائَةِ وَ الْبِضْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا إِلَى الْآفَاقِ كُلِّهَا؛ فَيَمْسَحُ بَيْنَ أَكْتَافِهِمْ وَ عَلَى صُدُورِهِمْ دستی روی شانههایشان وروی سینههایشان میکشد که عالِم بشوند (بحار الأنوار جلد 52 ص341) این روایت هم همان مسئله را دارد.
ادامه سیر در نصوص
• روایت منصور
در درس دیروز روایت منصور را داشتیم (اگر برگه را دارید داخل برگه آخر صفحه 362 ) راجع به تعارض بینتین در خصوص یک گوسفند که در دست یک طرف بود، حضرت فرمودند حاکم بینه غیر ذوالید است چون قانون خداوند این است البینة علی المدعی تمام و الیمین علی من ادّعی علیه اینجا من ادّعی علیه همان است که گوسفند دستش است؛ اگر لازم شد قسم میخورد. چهل بینه هم داشته باشد به کارش نمیآید، طرف مقابل که گوسفند دستش نیست بینه بیاورد که آوردهاست. لذا امام فرمودند من گوسفند را از ذوالید میگیرم میدهم به غیر ذو الید آقایان به نظر من مستند برای اهمیت دادن به سیستم امارات قانونی این روایت است. ببینید اینجا قاعده این است که ذوالید حرفش بیشتر اطمینان میآورد. اینجا حالا مثال گوسفند است شما آپارتمان را مثال بزنید. یک فردی در آپارتمانش نشسته است، ذو الید است (بحث سند را کنار بگذارید) یک ماشین دستش است یک دفعه یک فردی میآید میگوید این ماشین یا آپارتمان برای من است این هم دو شاهد، ذوالید هم بگوید من هم شاهد دارم این دو شاهد من. اینجا گرفتن از ذوالید و دادن به کسی که جنس دستش نیست موونه میبرد، تا به کسی که ذوالید است بگویید در خانه بنشین زیرا ذوالید برتری بر حسب ذوالید بودن دارد. دیروز و امروز هم که نخریده است. در عین حال امام علیه السلام میفرمایند : ما دنبال معیار هستیم کار به این اطمینانها نداریم به خاطر همین میگویم این روایت خیلی امارات قانونی را محکم میکند؛ اطلاق دارد، میخواهد یک ذره برای قاضی اطمینان بیاورد یا نیاورد.
• بحث تعارض بینه داخل و بینه خارج
ما داریم چکار میکنیم؟ داریم روایاتی که از آن برای حاکمیت امارات قانونی یا دلائل آزاد استفاده میشود را مطرح مینماییم. حالا که این روایت مطرح شد من دوست دارم شمارا به داخل پرانتز ببرم. پرانتزی که امروز داخلش میشویم و جلسه آینده از آن خارج میشویم. این پرانتز چیست؟ آیا مفاد این روایت منصور را قبول کنیم یا نه؟ این حدیث میفرماید اگر دو نفر دعوا دارند؛ یکی ذوالید و دیگری غیر ذوالید و هردو بینه دارند. آقای خوییرحمه الله یک مسئلهای مطرح کرده میفرماید : اگر دو نفر دعوا کند گاهی یکی ذوالید است دیگری نیست، گاهی هر دو ذوالید هستند و گاهی هردو ذوالید نیستند. حالا گاهی یکی بینه دارد، گاهی هردو دارند، گاهی هیچ کدام، اینها صور مسئله است. دیروز هم گفتم تعارض بینات از بحثهای مهم کتاب القضا است. این روایت فرمود گوسفند اگر دست یک نفر بود و او بینه داشت و طرف مقابل هم بینه داشت، گوسفند را به طرف مقابل میدهند. خوب این را شما به غیر گوسفند ببرید. یک نفر ماشین سوار است طرف مقابل ادعا میکند، شاهد میآورد، ماشین سوار هم شاهد میآورد ولی ماشین را میگیرند به آن طرف مقابل میدهند. اصلاحا (خوب است دقت داشت باشید و اصطلاحات را یاد بگیرید) میگویند بینه داخل و بینه خارج؛ به بینه ذوالید میگویند بینه داخل یا بینه متشبثه؛ آنیکه از خارج آمده، از آن طرف خیابان آمده این طرف خیابان ماشین مرا بده، بینه خارج میشود. این روایت میگوید بینه خارج بر داخل تقدم دارد.
• موثقه اسحق بن عمار
اما روایت داریم روایت اسحق بن عمار شبیه همین روایت منصور ولی برعکس این است. میگوید جنس را از ذوالید نگیر، بلکه فقط او را قسم بده (روایت را ببینید در وسائل جلد 27 صفحه 250 که من خودم از آن میخوانم، در برگه هم صفحه 363) وَ عَنْهُ یعنی محمد بن یحی العطارکه از رجال شاخص شیعه است عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بن یحیی بن عِمران اشعری قمی که ایشان هم از رجال شیعه است عَنِ الْخَشَّابِ حسن بن موسی خشّاب همینطور(از رجال شیعه است) عَنْ غِيَاثِ بْنِ كَلُّوبٍ سنی است ولی ثقه است عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ صیرفی شیعه وثقه است. لذا روایت به دلیل وجود غیاث موثقه است و مستحضر هستید روایت موثقه مثل روایت صحیح است و به آن عمل میشود، روایت حسن محل بحث است، چنانکه به روایت ضعیف عمل نمیشود. اما روایت موثقه به آن عمل میشود، فالسند تامّ. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام حدیث این است: أَنَّ رَجُلَيْنِ اخْتَصَمَا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فِي دَابَّةٍ فِي أَيْدِيهِمَا دو نفر آمدند پیش مولا، راجع به دابهای که هر دو ذوالید بودند، در خانه هردویشان بود و هردوسوار میشدند وَ أَقَامَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا الْبَيِّنَةَ أَنَّهَا نُتِجَتْ عِنْدَهُ هر کدام میگفتند مال من است حالا نتجت عِنْدَهُ یعنی نزد آنها به دنیا آمده یا نزدآنها بچهدار شده، کنایه از مدت مالکیت بر آن دابّه؛ فَأَحْلَفَهُمَا عَلِيٌّ علیه السلام حضرت چه کار کردند؟ آن دو را قسم دادند فَحَلَفَ أَحَدُهُمَا وَ أَبَى الْآخَرُ أَنْ يَحْلِفَ فَقَضَى بِهَا لِلْحَالِفِ خوب این معلوم است اسب را به آن فردی دادند که قسم خورده و از آنی که نکول کرده گرفتند فَقِيلَ لَهُ به آقا گفته شد فَلَوْ لَمْ تَكُنْ فِي يَدِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَ أَقَامَا الْبَيِّنَةَ اگر هیچ کدام ذوالید نبودند مثلا حیوان دست یک فرد سومی است یا ماشین دست راننده است؛ و هردو بینه بیاورند فَقَالَ أُحْلِفُهُمَا حضرت فرمودند ایشان را قسم میدهم فَأَيُّهُمَا حَلَفَ وَ نَكَلَ الْآخَرُ جَعَلْتُهَا لِلْحَالِفِ- فَإِنْ حَلَفَا جَمِيعاً جَعَلْتُهَا بَيْنَهُمَا نِصْفَيْنِ قانون عدل وانصاف نصف میکنم چون هم بینه دارند وهم قسم خوردند قِيلَ اینجا محل بحث ماست فَإِنْ كَانَتْ فِي يَدِ أَحَدِهِمَا وَ أَقَامَا جَمِيعاً الْبَيِّنَةَ اگر در دست یکی بود، اما هردو بینه دارند (دقیقا مورد روایت منصور این بود) قَالَ أَقْضِي بِهَا لِلْحَالِفِ الَّذِي هِيَ فِي يَدِهِ (وسائل الشيعة؛ ج27، ص: 250) اولا ذوالید را قسم میدهم و به بینه مقابل توجه نمیکنم بلکه به قسم ذوالید وبینه او توجه میکنم. این روایت آشکارا بر حکومت بینه داخل بر بینه خارج دلالت میکند.
حالا چه میشود؟ روایت منصور آن را میگفت روایت اسحق بن عمار عکس آن را. البته بر حسب موازین روایت منصور ضعیف است واین روایت معتبر؛ اما نگویید خوب معلوم است همین را میگیریم تمام. ممکن است کسی ضعف آن روایت را قبول نکند یا بگوید روایت محل وثوق است یا برای روایت اسحق مشکلی ایجاد کند.
اجمالا در خصوص این دو حدیث ومسئله مهمی که پشت آن است یعنی تعارض بینات؛ دو مبنی است (من دوست دارم که دوستان دقت کنند معلوم نیست برسیم در کتاب القضا بار دیگر بخوانیم عرض کردم مسئله هم الی ما شاء الله مورد دارد؛ شما از دابه ببرید جنسهای دیگر، حتی از بینه به چیز دیگری ببرید، مثلا هردوسند دارند (دوسند صادر شده) هردو قولنامه معتبر دارند، هردو وصیت معتبر از یک نفر دارند ولی یکی ذوالید است دیگری نیست، هردو ذوالید هستند، هیچ کدام ذوالید نیستند. حالا بحث ما یکی ذوالید است دیگری نیست. بحث ارزشمندی است. عرض کردم فی نفسه ارزش توجه دارد هرچند بحث خودمان بررسی سیستم امارات قانونی یا دلائل معنوی است. این روایت اسحق بن عمار کمتر با امارات قانونی میسازد بیشتر با سیستم دلائل معنوی سازگار است؛ چون امام فرمودن همان که ذوالید است، خوب اطمینان میآورد، یقین نمیآورد. تعبیر اطمینان نکنم گمان میآورد. بین عقلا هم میگویند غیر ذوالید دلیل بیاورد ذوالید که دارد زندگی میکند) دو تا رفتار از فقها در این مسئله داریم :
1. تقدم بینه خارج بر داخل: یک طرف حاکمیت را به روایت منصور داده است (عجیب است اما رخ داده) با وجود ضعف سند منصور و اعتبار سند اسحق بن عمار؛ اما یک فقیه مثل جناب مجلسی (بعضی از شخصیات ها یک شأنشان پر رنگ میشود و سایر شئوناتشان تحت الشعاع آن قرار میگیرد و کسانی که از سایر شئون بیاطلاع هستند از خبره بودن ایشان در آن شئون نیز بیاطلاع هستند) ما جناب مجلسی را به عنوان محدث بزرگ میشناسیم در حالی که ایشان محدث و فقیه بزرگی است. من عمدا این تعبیر را در حق ایشان به کار بردم نه از روی احساس و غفلت که نوشتم فقیه و محدث خبیر مجلسی. ایشان کتابی دارد ملاذ الاخیار فی فهم تهذیب الاخبار تهذیب که از شیخ طوسی است و ملاذ از علامه محمدباقر مجلسی (مجلسی پسر) ایشان در ملاذ ذیل همین روایت منصور میفرماید1 که این روایت(روایت منصور) درست است، زیرا مطابق اصول ومورد نظر مشهور علما است. میگوییم مورد نظر مشهور فقها است بسیار خوب؛ اما مطابق اصول چیست؟ میفرماید اصول ترجیح بینه خارج بر بینه داخل است. میگوییم پس روایت یا روایات معارض را چه میفرمایید؟ میفرماید : این روایات بر اساس تقیة صادر شده است زیرا این مسلک اهل سنت است که بینه داخل را بر بینه خارج مقدم میکنند؛ یک حدیث هم از جابر بن عبداللهرضی الله عنه نقل میکنند که نگاه کنید. روایت اسحق سندش خوب است اما عیب بزرگش این است که احتمال تقیه میرود. میفرماید: و لعل ما مر من الأخبار من ترجيح بينة الداخل محمول على التقية، لشهرته بين العامة رواية و فتوى (ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار؛ ج10، ص: 73) و اگر روایتی احتمال تقیه در آن برود، در صورت وجود معارض کنار زده میشود. از این نکته بگذریم در روایت منصور امام علت آوردند لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا أَمَرَ أَنْ تُطْلَبَ الْبَيِّنَةُ مِنَ الْمُدَّعِي باید از مدعی بینه خواست نه از مدّعی علیه، مدّعی علیه میگوید من هم بینه دارم میگوییم داشته باش فَإِنْ كَانَتْ لَهُ بَيِّنَةٌ وَ إِلَّا فَيَمِينُ الَّذِي هُوَ فِي يَدِهِ (وسائل الشيعة؛ ج27، ص: 255) این علت را امام آوردند و ما قانون داریم که روایت معلل بر غیر در تعارضات مقدم است. خیلی حرفهای مهمی دارد زده میشود یعنی علامه مجلسی در تعارضات قائل به اعمال مرجحات است نه مثل آخوند که میفرماید نه ما مرجح نداریم در مرجحات هم قائل به تعدی است. بحثهای پارسال اصول یادتان هست یعنی حتی به مرجحات غیر منصوص عمل نماییم ویکی از مرجحات غیر منصوص را این میداند که اگر روایتی معلل باشد نسبت به روایت دیگر که غیر معلل است مقدم میشود. این ها حرف های مهم وارزشمندی است که بسیار اثر دارد. اجمالا ایشان معتقد هستند روایت منصور مقدم است. من همین جا اضافه کنم: اول اینکه صرف مشهور اهل سنت چیزی را بگویند حمل بر تقیه نماییم. این برای من سخت بود اما در روایت منصور (میخواهم تایید مرحوم مجلسی باشد) میفرماید هَكَذَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ (وسائل الشيعة؛ ج27، ص: 255) این هکذا بودار است. مثل اینکه امام میخواهند بفرمایند بعضیها چیز دیگری میگویند. یا ما در تقیه شاید چیزی گفته باشیم که تقیه بوده، این حکم خداوند است، این را بگیرید، این غیر تقیهای است. یک نشانه این چنینی به نظر در روایت است. پس در ستیز روایت منصور در ترجیح بینه خارج بر بینه داخل با روایت اسحق بن عمار که دال بر عکس آن است مرحوم مجلسی ترجیح را به جانب روایت منصور میدهد و میفرماید کلا بینه خارج مقدم بر بینه داخل است.
2. تقدم بینه داخل بر خارج: اما فقیه بزرگی مثل مرحوم خویی عکس این را میفرماید. ایشان (خیلی ساده عرض کنم تا بعد تفصیلات را بیاوریم) میفرماید حدیث منصور ضعیف است (فقه ایشان مدرسه ای است) روایت ضعیف باشد کنار میرود. ایشان اول سند را میبیند وکاری به سایر مسائل ندارد. اول سند را بررسی میکنند اگر بگویید موافق اهل سنت است میفرماید مگر ما حکم موافق سنی ها نداریم؟ داریم. آن روایت هم که ضعیف است، پس اصلا نوبت به تعارض نمیرسد زیرا تعارض میان دو دلیل معتبر است؛ نه یک دلیل معتبر و غیر معتبر. لذا ایشان حاکمیت را به روایت اسحق میدهد و صریحا فتوی به ترجیح بینه داخل بر خارج میدهد؛ اما چرا روایت ضعیف است، قدری کار رجالی میخواهد که شنبه مطرح میشود. یک روایت دیگر هم برای سیستم دلائل معنوی یا قانونی بخوانیم و بعد دیگر نتیجه گیری نماییم؛ یعنی جمع کنیم بحث را وبعد در فضای دیگری ببریم.
پی نوشت
1. الحديث الخامس و العشرون: مجهول و يدل على ترجيح بينة الخارج فيما إذا كانتا مسببتين، و هو المشهور و الموافقمحمول على التقية، لشهرته بين العامة رواية و فتوى، فإنهم رووا عن جابر بن عبد الله أن رجلين تداعيا دابة، فأقام كل واحد منهما البينة أنها دابته نتجها، فقضى رسول الله صلى الله عليه و آله للذي في يديه. و عليه عمل أكثرهم.و ما يدل على ترجيح هذا الخبر هو أنه معلل، و العمل على الخبر المعلل أولى عند التعارض، كما ذكره الأصوليون. (ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار؛ ج10، ص: 72)