درس خارج فقه ابوالقاسم علیدوست
1400/06/30
بسم الله الرحمن الرحیم
نظام قضائی اسلام – سیستم حاکمیت امارات و دلائل – قضائت در حکومت مهدوی
موضوع: نظام قضائی اسلام – سیستم حاکمیت امارات و دلائل – قضائت در حکومت مهدوی
سوالات
• سوال
اگر سیستم مبتنی بر ادله قانونی باشد طبعا بخش عمدهای بر دوش شهادت خواهد بود در حالی که در زمان ما شهادت کارایی خود را بیش از نود و نه درصد از دست داده؛ چون شرط آن عدالت است، در گذشته بیشتر خصومت ها در یک شهر بود و شهر ها کوچک بودند. اهالی همدیگر را میشناختند که زمینه احراز عدالت مهیا بود به خلاف امروزه که احراز شهادت عدالت کاری نسبتا محال بالمعنی الاخص است. نتیجه مهم اینکه اگر بپذیریم فضای قضاوت انسداد بردار است، لاجرم شاید به نوعی سیستم مرکب که حالت طولی دارد و لایه به لایه ازدلیل قوی به سمت اکتفا به دلیل ضعیفتر پیش میرود برسیم. الافضل فالافضل در این صورت دلیل عقل طور دیگری تقریر میشود و هم ادله نقلی نوع دیگری تفسیر میشوند. مثلا احادیث مربوط به عمل قاضی به ادله قانونی بدون حصول اطمینان حمل میشود در جایی که ناچار به تنزل شده است والا ابتدا ملاک توأمانی است به حکم آیه أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ (البقرة، آیه61) و حدیث حضرت داوودعلیه وعلی نبینا وآله السلام حمل می شود که دستش از لایه اول کوتاه شده (و مسلم انگاشته شده که اصل اول عمل به لایه اول است) و حالا به صرف امارات ارجاع داده شده است؟
• پاسخ
خلاصه صحبت ایشان این است که آیا ما میتوانیم در باب قضا قائل به انسداد شویم، در لایه بالا شروع ادله قانونی را مشخص کنیم سپس آن را مشروط به علم و اطمینان نماییم واگر در جایی میسر نبود در لایه پایینتر بگوییم ظن کفایت میکند. اجازه بدهید اینکه بحث انسداد پیش میآید یا نه را بحث خواهیم کرد، چون ما هم یک چیزی شبیه این پرسش و عدم تحدید امارات به امارات مشخص را داریم.
به عبارت دیگر در امارات قانونی گفته میشد که محدود است وقانونگزار جعل میکند؛ اما ما چون هنوز نظر قطعی ندادیم حتی کسانی که امارات قانونی را خیلی پر رنگ میکنند، تاکید میکنند در نظام اسلامی علم قاضی هم کفایت میکند (هرچند پنج نظر در علم قاضی در میان است اما نظر خودمان این است که علم قاضی فی الجمله کفایت میکند اما باید قضات را توجیه کرد مثلا سادهاندیش نباشند؛ که در نصب قضات شرایط قاضی را قبلا صحبت کردیم) بنابر این ما چون امارات قانونی محض را قائل نیستیم و معتقدیم راههای زیادی پیش میآید. یا شهادت شهود را که شما مطرح کردید، خوب ما برای حل چالش سوال، عدالت عرصه ای را مطرح کردیم (یعنی در عرصه مورد شهادت عدالت و راستگویی فرد احراز شود؛ نه اینکه بتوان پشت سر آن فرد نماز خواند و تارک کبائر باشد؛ در گذشته هم افراد مختلف بودند الان هم همانطور است) با این نگاه اگر وثوقی برای قاضی بیاورد اکتفا میکند.
اگر جایی هم راه بسته شد در جایی مثل باب حدود و تعزیرات میگوییم امکان ندارد به دلیل ظنی اکتفا نماییم. حالا بخواهیم به دلیل ظنی اکتفا نماییم که شلاق بزنیم یا اعدام کنیم؟ خیر حدود الهی باید از مجرای خودش باشد. اگر در حق الناس هم باشد اگر قاضی به قراری برسد میرسد اگر نه باید حکم به مصالحه نماید. حکم به مصالحه کند، نه اینکه حکم به این کند خودتان مصالحه کنید. یا مثلا استصحاب جریان دارد مثل ادعای طلب بدون بینه که قاضی هم به مدرکی نرسد که مجرای استصحاب عدم است. ویا اصول عملیه دیگر جریان دارد. کسی ادعایی کرده و نتوانسته ثابت کند خوب ثابت نمیشود. اختلالی پیش نمیآید. اجمالا اینکه مثلا بگوییم اگر اطمینان نبود، اگر امارات معتبر نبود به گمان عمل بشود. اصلا نوبت به گمان نمیرسد اصول دیگری داریم اختلالی هم پیش نمیآید. مثلا مال مجهولی بود، خانهای با دو مدعی که هر دو هم ادعا دارند هیچ کدام سند ندارند یا هر دو سند رسمی دارند. اینجا قرعه است قانون عدل و انصاف است، هیچ انسداد آنگونه که شما توصیف کردید نداریم.
امتداد مراجعه به نصوص
• ادامه بررسی حدیث دوم: مرسله ابان بن عثمان
اگر برگه را دارید ص 358 اگر وسائل الشیعه دارید صفحه230 ادامه حدیث دوم مرسله ابان بن عثمان است. این که اصرار دارم بخوانم به خاطر نکات حدیث است؛ هر چند سندا ضعیف باشد و ما ان شا الله خواهیم گفت آیا میشود از این حدیث استفاده کرد یا خیر؟
امام علیه السلام میفرمایند که وَ قَالَ إِنَّ دَاوُدَ علی نبینا وآله و علیه السلام قَالَ جناب داوود عرض کرد يَا رَبِّ أَرِنِي الْحَقَّ كَمَا هُوَ عِنْدَكَ حَتَّى أَقْضِيَ بِهِ تصور کنید خداوند قضاوت را بر عهده کسی گذاشته میگوید اشکال ندارد اما تو حق را نشان من بده، چشم برزخی یا یک زیرکی و تیزی فوق العاده که من حق را ببینم فَقَالَ إِنَّكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ بنده من نمیتوانی فَأَلَحَّ عَلَى رَبِّهِ حَتَّى فَعَلَ اصرار کرد خداوند هم به او داد فَجَاءَهُ رَجُلٌ يَسْتَعْدِي عَلَى رَجُلٍ اولین صحنه پدید آمد مردی به حق دیگری تجاوز کرد فَقَالَ إِنَّ هَذَا أَخَذَ مَالِي گفت این مرد پول مرا گرفته است فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ خداوند به داوود وحی کرد أَنَّ هَذَا الْمُسْتَعْدِيَ قَتَلَ أَبَا هَذَا وَ أَخَذَ مَالَهُ این مستعدی پدر این فرد را کشته و مالش را گرفته است فَأَمَرَ دَاوُدُ بِالْمُسْتَعْدِي فَقُتِلَ وَ در مورد مستدعی امر به اعدام کرد و او را کشتند أُخِذَ مَالُهُ فَدُفِعَ إِلَى الْمُسْتَعْدَى عَلَيْهِ مال را از او گرفت و به مظلوم بازگرداندند قَالَ فَعَجِبَ النَّاسُ مردم از این عمل داوود تعجب کردند وَ تَحَدَّثُوا حَتَّى بَلَغَ دَاوُدَ پشت سرش شروع کردند به صحبت کردن وَ دَخَلَ عَلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ مَا كَرِهَ حضرت داوود از این صحبت ها ناراحت شد؛ یادم هست ابن جنبد هم میفرمود علم قاضی حجت نیست زیرا متهم میشود این هم یک نمونه آن فَدَعَا رَبَّهُ أَنْ يَرْفَعَ ذَلِكَ جناب داوود خواست که این حالت علم وحیانی به واقع، برداشته شود فَفَعَلَ ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَضِفْهُمْ إِلَى اسْمِي يَحْلِفُونَ بِهِ (وسائل الشيعة؛ ج27، ص: 229) طبق بینه عمل کن و به اسم من نسبت بده تا قسم بخورند (منظور از بینات شواهد و قرائن است حالا ممکن است علم هم بیاورد ولی ادله روشن است؛ حالا روشن یقین آور یا مثلا عقلایی پسند که گاهی وقتها شواهد، معاینات محلی و دیدن صحنه جرم از مصادیق آن است؛ امروز هم که الی ما شا الله اسباب پیدا کرده است)
چند نکته بعد از این حدیث عرض می کنم:
1. اولا روایت مرسله است. عَمَّنْ أَخْبَرَهُ سند روایت را مشکل میکند، مگر بنابر بعضی مبانی مثل وجود روایت در کافی یا کتب اربعه عامل توثیق سند باشد. ماهم معمولا از این روایات نمیگذریم مگر یک چیز خلاف قاعده یا عقلی درآن باشد. این روایت مرسله است. طبق مبنای خودمان عرض میکنیم اگر چیزی درآن باشد که خلاف قاعده است، آن را کنار می گذاریم. مثلا در عبارت آخر اگر معنا این باشد هم بینه هم قسم؛ یعنی کسی که بینه دارد قسم هم بخورد. این خلاف مبنی است. فقها هم میگویند البینه علی المدعی و الیمین علی من انکر. مگر اینکه به قرینه سایر روایات و ضرورت فقه بگوییم این دو کنارهم به معنای جمع هر دو نیست، بلکه معرفی دو راه بدون ذکر ترتیب است. می خواهیم ببینیم با این روایات که از نظر سندی مشکل دارد چه رفتاری نماییم؟ کلا حذف کنیم، از درس حذف کنیم یا باید از نکات مختلف آن استفاده نماییم. مثلا فهمیدیم پیامبر روایت صحیحه محمد بن خالد حضرت داوود است.
2. نکتهای دیگر اینکه حضرت داوود از خداوند پس از دردسر علم غیب خواستار رفع این موهبت الهی شد؛ آیا همان برداشت ابن جنید را نماییم؛ که نباید قاضی به علمش عمل کند و به این روایت استشهاد نماییم؟ به نظرم این دلالت دیگر از روایت در نمیآید. از این روایت در میآید که اطمینان نمیخواهد، یقین نمیخواهد هرچه بینه وقسم بود کافی است. لذا از این روایت استفاده میکنیم فقط سیستم دلائل معنوی لازم نیست اما نهی از علم قاضی را استفاده نمیکنیم. لذا اگر یک فرد یا پیامبر یا امام یا قاضی دیگری به مسئله عالم بود آیا میشود این روایت را در مقابل او قرار داد (فارغ از ضعف سند) که نباید بر اساس علم خود عمل کنی، این از روایت در نمیآید.
در اطراف این روایت همین مقدار کافی است. پس روایت مرسله است اگرمدعای خلافی در آن باشد مثل جمع بین قسم وبینه نباید به آن عمل شود اما در بعضی نکات دیگر میشود عمل کرد مثل همین که علم لازم نیست. البته حواستان باشد این اشکال که اینها مربوط به شرایع سابقه است وارد نیست زیرا یا با استصحاب شرایع سابق و یا با استناد امام معصوم به واقعه (که میدانیم هدف او قصه گویی از شرایع سابق نیست) می فهمیم چیزی است که در شریعت مطهره به کار میآید. حکمت اقتضا میکند اینگونه با روایت رفتار نماییم.
• حدیث سوم: مرسله محمد بن قیس
روایت سوم روایت محمد بن قیس است. سند روایت این است : وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ قمی عَنْ أَبِيهِ ابراهیم بن هاشم عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ رجالی که اسمشان ذکر شده اند رجال شناخته شده شیعه ومعتبر هستند. مشکل روایت عبارت عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ است که روایت مرسله میگردد عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءَ شَكَا إِلَى رَبِّهِ كَيْفَ أَقْضِي فِي أُمُورٍ لَمْ أُخْبَرْ بِبَيَانِهَا در حوادثی که من سند ندارم، چه کار کنم؟ همان سوال ابتدای جلسه دوستمان هم همین بود که اگر انسداد رخ دهد، مدرکی نباشد قَالَ فَقَالَ لَهُ رُدَّهُمْ إِلَيَّ آن ها را به من برگردان وَ أَضِفْهُمْ إِلَى اسْمِي يَحْلِفُونَ بِهِ(وسائل الشيعة؛ ج27، ص: 230) قسم بخورند. چه کسی قسم بخورد؟ مدعی یا منکر (اگر مدعی منکر باشند) یا کسی متهم به عمل منافی عفت و مدعی هم ندارد حالا در شرع ما رهایش میکنند. حضرت فرمودند قسم بخورند. دلیل های دیگری داریم که نشان میدهد منکر باید قسم بخورد.
بسیار روشن است که این روایت دلالت میکند بر عدم لزوم اقناع وجدان در قاضی برای داوری؛ و اگر اقناع قاضی نشانهی بارز سیستم ادلهی آزاد یا همان دلائل معنوی است، به طوری که بدون اقناع حق قضاوت ندارد این روایت سیستم دلائل آزاد را رد می نماید. در این روایت نشان از سیستم دلائل قانونی است. البته این روایت ضعف سند دارد ولی بارها این جمله را از ما شنیدید در یک تعاضد حلقوی وقتی ادله در کنار یکدیگر، دست به بازوی یکدیگر بدهند وتشکیل شبکه دلالی بدهند، یک مجموعهای تشکیل میشود که به هم دیگر کمک میکنند و واقعا فقیه اطمینان مییابد. وقتی چند روایت با تعابیر مشابه هرچند با اسانید ضعیف وارد شده باشد، انسان اطمینان پیدا میکند به صدور این روایات یا مضمون این روایات از امام علیه السلام لذا در مفاد این روایت نباید شک کرد که از معصوم صادر شده، حالا عین عبارت یا شبیه آن. از این جهت این روایت در این شبکه دلالی قرار میگیرد و ثابت میکند در اسلام منحصرا سیستم دلیل معنوی یا همان ادلهی آزاد حاکم نیست.
من یک چیزی هم پارسال گفتم سه چهار پنج ماه فاصله شد، شاید بعضی ها هم مراجعه کننده امسال درس شدند پس تکرار میکنم. ما میگفتیم در سیستم دلائل آزاد یا همان سیستم دلائل معنوی مقابل امارات قانونی است. در امارات قانونی کلمه امارات که جمع می باشد خوب است؛ چون یک اماره نداریم، امارات مختلف داریم. میگویند حاکمیت امارات قانونی اما در دلائل آزاد و دلائل معنوی اصلا بحث دلائل نیست؛ آنچه هست اطمینان قاضی است، یقین قاضی است. این دلیل است. منتها راه های این دلیل و اقناع، راه های این علم قاضی ممکن است متعدد باشد. گاهی چشم خودش میبیند یا گوشش میشنود، گاهی معاینه محل جرم میکند، گاهی مشاهده محلی میکند گاهی شیاع محلی میآورد، گاهی پلیس راه و پزشک قانونی خبر برایش میآورد خبر های معتبر و سنگین اقناع آور. در واقع این ها راههایی به آن دلیل واحد است. در دلائل معنوی یا دلائل آزاد یک دلیل داریم، چون قانونگزار آن را مشخص نمیکند. این راه ها را دلیل میگویند و الا بهتر بود گفته میشد سیستم علم مقام قضایی آنچه حاکم است علم است، یا اطمینان که علم عرفی حاصل شود. حالا راه های این علم یا اطمینان میتواند متعدد باشد.
• حدیث چهارم: صحیحه ابی عبیدة حذّاء
روایت چهارم ملاحظه بفرمایید وَ عَنْهُ علی بن ابراهیم قمی عَنْ أَبِيهِ ابراهیم بن هاشم عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ تا اینجا سند بسیار عالی است سه تن از رجال بزرگ شیعه حتی ابراهیم بن هاشم عَنْ مَنْصُورٍ اهل فن این منصور را مشترک بین منصور بن حازم و منصور بن یونس میدانند؛ خوب هر کدام باشند معتبر هستند عَنْ فَضْلٍ الْأَعْوَرِ گاهی هم فضیل گفتهاند فضیل بن عثمان معتبر است عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ که معتبر است پس سند روایت صحیحه است عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فِي حَدِيثٍ قَالَ: إِذَا قَامَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ صل الله علیه و آله وسلم وعجل فرجه الشریف حَكَمَ بِحُكْمِ دَاوُدَ علی نبینا و آله و علیه السلام لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً. (وسائل الشيعة؛ ج27، ص: 230) این روایت دلالت میکند وقتی امام عجل الله فرجه ظهور میکند به حکم داوود در روایت دیگری دارد داوود و سلیمان علیهما و علی نبینا و آله السلام قضاوت مینماید. در روایت دیگر که نمیخوانم دارد آل داوود (شاید دلالت کند که حضرت داوود تیمی داشته که از بینه سوال نمیکردند کنایه از اینکه به علم خودشان عمل میکردند)
آیا این روایت ناظر به محل بحث ما هم هست؟ این روایت چون صحیحه است به چند نکته توجه می شود:
1. اینکه دارد حضرت قائم عجل الله فرجه به حکم حضرت داوود علی نبینا و آله و علیه السلام قضاوت میکنند آیا منظور قضاوت شخص حضرت است یا مقصود حکومت مهدوی است؟ روایت بعدی هم این عبارت را دارد: لَا تَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنِّي- يَحْكُمُ بِحُكُومَةِ آلِ دَاوُدَ- وَ لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً يُعْطِي كُلَّ نَفْسٍ حَقَّهَا. (وسائل الشيعة، ج27، ص: 231) یک موردی هم اینجا دارد عبارت شخص حضرت را اشاره دارد. ظاهر هم امر این است خود حضرت اینگونه قضاوت میکنند. ولی خوب میدانید همه قضاوت ها که با حضرت نیست. ای چه بسا اهمیت کار این است که این شأن خود حضرت است نه فلان قاضی در فلان شهر دور افتاده از حکومت مهدوی اینگونه باشد. لذا ظاهر عبارت این است که این اختصاص به خود حضرت دارد. اما اگر دوستان گشتند وخلاف این پیدا کردند قهرا حمل بر مجاز میکنیم؛ می گوییم خودش وحکومتش زیرا گاهی کارگزاران را به خود حاکم نسبت میدهند. مثلا میگویند حکومت نادر چنان بود. بلاتشبیه کارگزران بودن ولی به خودش نسبت می دهند.
2. ممکن است با توجه به حدیث امروز این سوال پیش بیاید که خود حضرت داوود هم آخر کار پشیمان شد (یا داوود وسلیمان) و این رویه برداشته شد. یعنی حضرت داوود هم اگر بدون بینه حکم میکرد یک مدت کوتاهی بود. طبیعتا باید بین ادله جمع کنیم یا آن روایت را کنار بگذاریم که به نظر با وجود ضعف سند حتی این کار را نمیتوانیم بکنیم زیرا دلالت آن روایت را با قرائن مختلف پذیرفتیم. باید بگوییم مقصود همان دوره نخست قضاوت حضرت داوود است، نه مرحله دوم قضاوتهای ایشان. بر همین اساس تعارضی بین این دو روایت نیست.
این روایت نکته ای که برای محل نزاع ما ندارد و فقط به جهت بیان نکات آن را ذکر کردیم.
• حدیث پنجم: روایت جد ضمرة بن ابی ضمرة
روایت بعدی که در حقیقت روایت ششم باب است(روایت پنجم را دیگر در متن نیاورده ایم) وَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ بن عامر معتبر است عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ بصری اختلافی است عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ مفضل بن صالح برخی به شدت تضعیف کردهاند وبرخی دفاع نمودهاند به همین دلیل اختلافی است عَنْ (إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي أُوَيْسٍ عَنْ ضَمْرَةَ بْنِ أَبِي ضَمْرَةَ) عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام ای کاش این روایت یک سند عالی داشت هرچند بدون سند هم قبول میکنیم. سند روایت مشتمل بر مجاهیل است احمد بن محمد بن عبدالله، اسمعیل بن ابی اویس، ضمرة بن ابی ضمرة، پدرش و جدش اینها مجاهیل روایت هستند و سند روایت به دلیل این مسئله نامعتبر است. در پاورقی وسائل هم نگاه نمایید تفاوتهایی با تهذیب و کافی در اینجا دارد. در تهذیب دارد اسمعیل ابن ابی اویس اصبحی در کافی که وسائل از آن نقل میکند دارد ابی ادریس خیلی وقتها جناب شیخ حر وقتی از کافی نقل میکند با نقل کافی متفاوت است. البته شیخ حر محدث خبیر است که نسخ مختلف در دسترس ایشان بوده است. نمیشود احتمال اشتباه در همه این مصادیق اختلافی را داد هرچند امکان اشتباه است. خوب است که آقایان در چاپ وسائل دست در متن نبردهاند اما آنچه مهم است مدلول حدیث است که امام فرمودند: أَحْكَامُ در یکی از نسخهها است جمیع أَحْكَامُ که فرقی نمیکند، جنبه تاکیدی دارد الْمُسْلِمِينَ عَلَى ثَلَاثَةٍ حکمها و داوریهایی که میخواهد در بین مسلمین باشد (غیر مسلمین مبانی خود را دارند اگر هم آمدند یا با این قواعد و یا با قاعده الزام برخورد میشود) شَهَادَةٍ عَادِلَةٍ بر شهادت عادله سوار میشود أَوْ يَمِينٍ قَاطِعَةٍ یا بر قسم قاطع أَوْ سُنَّةٍ مَاضِيَةٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى یا رویه وسنت جاری از ائمه هدی علیهم السلام در بعضی از نسخهها جای من حرف مع را دارد . البته این میزان اشتباه کتابت است.
مراد از این سه نهاد چیست؟ یک تأمّلی بفرمایید.