درس تفسیر استاد علم الهدی
تخصصی سیاسی- اجتماعی
89/08/27
بسم الله الرحمن الرحیم
کار ویژه عام دولت
سوره مبارکه نور آیه 51: إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
بحث ما در کار ویژه دولت بود و عرض کردیم که اولین کار ویژه عام دولت حکمرانی است و در مورد آن بحث میکردیم. در اندیشه سیاسی اسلام بر حسب آیات شریفه قرآن، کار ویژه دولت یعنی اولین برنامهای که یک نظام حاکم در جامعه دارد این است که حکمرانی کند و حکمرانی هم منحصرا مربوط به خداست. پیغمبر یا امام معصوم که به عنوان مباشر اجرایی حاکمیت الله در جامعه حاکم هستند، به عنوان شخص، حکمران نیست نه در اصل مبدأ حکم که قانون باشد و نه در روش اجرای حاکمیت. بلکه هم قانون و هم روش اجرای حاکمیت باید آنطوری باشد که خداوند متعال تعیین کرده است باشد. در این مورد آیاتی را ذکر کردیم که ثابت میکرد که علاوه بر اینکه حاکمیت متعلق به خداست، حکمرانی نیز باید بر طبق اراده و دستور خداوند انجام شود. در بحث حاکمیت یک بحثی داشتیم و آن اینکه حاکمیت یک بُعد فعلی و یک بُعد انفعالی دارد. وقتی که میگوییم حاکمیت متعلق به خداست، این هم در بُعد فعلی است و هم در بُعد انفعالی. در بعد فعلی یعنی آنچه که از ناحیه اجرای حکومت مورد تحقق قرار میگرد، مربوط به خداست یعنی نفس سلطه مربوط به خداست. جنبه انفعالی حاکمیت، پذیرش سلطه یا همان اطاعت است که مردم باید پذیرش سلطه خدا را بپذیرند، چرا که اگر بخواهند سلطه غیر خدا را بپذیرند با توحید منافات دارد. این بحث را در مبحث حاکمیت انجام دادیم و گفتیم که حاکمیت دو رکن دارد که یک رکن آن حکم است و دیگری اطاعت است. این بحث دقیقا در اینجا هم میآید یعنی وقتی که میگوییم کار ویژه دولت حکمرانی است، همانطور که حاکمیت الله جز با اطاعت قابل تحقق نیست و اگر حاکمیت وجود داشته باشد ولی اطاعت نباشد این حاکمیت مورد اجرا قرار نخواهد گرفت، در حکمرانی نیز قضیه همین است. یعنی اگر حکمرانی باشد ولی این حکمرانی مورد پذیرش و اطاعت مردم قرار نگیرد، در اینجا حکمرانی تحقق پیدا نمیکند. این مسئله در هر نوع حکمرانی و لو حکمرانی غیر الهی صادق است و حکمرانی باید در بین مردم نقش انفعالی باشد و جامعه در تحت این حکمرانی زندگانی خودش را شروع کند و زندگانی همزیستی جامعه دقیقا در تحت این حکمرانی باشد، به نحوی که اگر دولت برنامهاش را برای حکمرانی اجرا کرد ولی جامعه آن را نپذیرفت، در اینجا حکمرانی محقق نمیشود و لو اینکه یک جریان حاکم بخواهد با سلطه و زور و با قدرت بخواهد حکمرانی کند، ولی اگر جامعه نپذیرفت در اینجا حکمرانی اجرا نخواهد شد. حکمرانی که ما از آن صحبت میکنیم، به معنای سلطه و اعمال قدرت نیست، بلکه حکمرانی یعنی اجرای مدیریت در جامعه. و طبیعی است که باید یک بستر مناسب و منفعل برای اجرای مدیریت وجود داشته باشد، که آن جامعه است. لذا جامعه باید مدیریت را قبول کند و در مقابل این مدیریت مطیع باشد. و اگر بنا باشد که این حکمرانی از طرف خدا باشد، و اجرای حکم الله با روشی که خود خداوند دستور داده انجام شود، بنابراین جامعه نیز باید به تمام معنا در مقام پذیرش این حکمرانی، مطیع باشد. و اگر جامعهای حکمرانی الله را نپذیرفت، همانطور که بعد از وفات پیغمبر مسلمانان در سقیفه جمع شدند و حکومت غیر خدایی انجام دادند، لذا نمیتوان گفت که امت اسلام بعد از پیغمبر در تحت حکمرانی خدا بودند و لو اینکه آنهایی که در رأس حکمرانی بودند، قوانین الهی را انجام میدادند (چرا که خلفاء سعی میکردن که همان قوانین اسلام را پیاده کنند) و تفاوت سه خلیفه با زمان بین امیه و بنی عباس این است که در زمان بنی امیه و بنی عباس، اجرای احکام ناقص بود ولی در زمان این سه خلیفه مخصوصا در زمان ابوبکر و عمر، احکام اسلامی اجرا میشد، اما در هر حال حکمرانی الله تحقق پیدا نکرده بود. چرا که در حکمرانی الله فقط بحث اجرای احکام و قانون مطرح نیست بلکه حکمرانی باید آنطوری که خدای متعال میخواهد، اجرا شود. و خداوند متعال میخواهد که اجرای احکام و قانون به دست معصوم انجام شود و این تحقق پیدا نکرد چرا که جامعه، حکومت امیرالمومنین (که منصوب از طرف الله بودند) را نپذیرفت.
آیاتی از قرآن کریم دلالت بر این مطلب دارند که در مقابل بُعد فعلی حکمرانی الله، بعد انفعالی نیز محقق میشود. من جمله آیه 51 سوره نور است: إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
چند نکته: کلمه (إنما) در این آیه از ادات حصر است.
آیه میفرماید که هنگامی که مومنین به سوی خدا و رسول خوانده شوند، آنها میگویند: سمعنا و أطعنا. چه کسی مومنین را به سوی خدا و رسولش میخواند؟ مقصود از این دعوت، دعوت خدا نیست چون که در این آیه اینطور آمده (إِذَا دُعُوا) یعنی مومنین در یک وقت معین و خاصی خوانده میشوند و حال آنکه، خدا و رسول همیشه مردم را به سوی خدا فرا میخوانند. و از طرفی مومنینی که به خدا و رسولش ایمان دارند، در هر حالتی (سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا) را میگویند، نه اینکه در یک زمان خاص این حرف را بزنند. لذا این (إذا) دلالت میکند که دعوت به سوی خدا و رسول در یک زمان خاصی اتفاق میافتد. و آن هنگامی است که بین مسلمانان اختلافی به وجود آید و برای فصل خصومت به آنها گفته میشود که خداوند حَکَم باشد که در این حالت مومنین میگویند: سمعنا و أطعنا. هم (إذا) که شرط است و هم (سمعنا و أطعنا) که جزاء است، در حوزه (انما) هستند. به این معنا که انما دلالت بر حصر جزاء در شرط میکند به این نحو که کلمه (انما) به جای اینکه بر سر جزاء در بیاید، بر شرط و جزاء مقدم شده است و در جمله (کان) به کار برده شده است که (کان) تامه است نه ناقصه. بافت جامعه مومنین و امت اسلام این است که در ارتباط با حل اختلافات، حکمرانی خدا و رسول را به نحوی پذیرفتهاند که به مجردی که آنها را به حکمیت خدا میخوانند، آنها تنها جوابی که میدهند (سمعنا و أطعنا) است و هیچ گونه شرط و قیدی نمیآورند.
برخی در این آیه (کان) را ناقصه گرفتند و قول را منصوب خواندهاند و اسم کان را مقدر گرفتهاند به این ترتیب: (انما کان جملهُ سمعنا و أطعنا قولَ المومنین اذا دعوا الی الله و رسوله). در حالی که به نظر ما کانَ، کان تامه است و قول فاعل کان است و معنای اینطور میشود (وقع قولُ المومنین).
(وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) اولئک اسم اشاره به همراه ضمیر است و در ادبیات عرب گفته شده است که هر وقت اسم اشاره به همراه ضمیر منفصل بیاید، اینجا مفید حصر میکند یعنی مفلحون و رستگار فقط همین افراد و همچین جامعهای است.
پس از تحلیل نکات تفسیری این آیه این مطلب به دست میآید که پذیرش حکمرانی الله در امت بقدری شدید و قوی است که مسلمانان و مومنین در فصل خصومت و اختلاف، غیر از اینکه بگویند ما مطیع دستورات خدا و رسول هستیم هیچ حرفی برای گفتن ندارند. و شاید در هیچ امتی پذیرش حکمرانی، به این قدرت و قوتی که پذیرش حکمرانی در امت اسلام وجود دارد، نباشد.
این آیه شأن نزولی دارد و آن این است که وقتی که مهاجرین به مدینه مهاجرت کردند، مردم مدینه که از دو قبیله اوس و خزرج بودند، ثروت خودشان را در اختیار پیامبر میگذاشتند و ایشان این ثروت را بین مهاجرین تقسیم میکردند. من جمله یک زمینی را در اختیار حضرت رسول قرار دادند، و پیغمبر این زمین را بین حضرت علی علیه السلام و عثمان تقسیم کردند. این زمین به صورتی بود که شیب داشت و قسمت بالای زمین به عثمان داده شد و قسمت پایین به حضرت علی علیه السلام داده شد. این باعث میشود که در هنگامی که به زمین آب میدهند، به خاطر شیب زمین آب به سمت پایین حرکت کند و در نتیجه قسمت بالای زمین خوب آبیاری نشود. لذا قسمت بالای زمین زراعت خوبی نداشت و این باعث اختلاف شد بین امیرالمومنین و عثمان. در نهایت حضرت به عثمان گفتند که یا تو زمین خود را به من بفروش و یا اینکه تو زمین من را بخر. در نهایت که این پیشنهاد حضرت نتیجه نداد و عثمان قبول نکرد، حضرت فرمودند که پیش پیغمبر برویم تا اینکه ایشان بین ما حکمیت کنند. عثمان اول میخواست بپذیرد اما عبدالرحمن بن عوف به او گفت که مبادا حکمیت رسول الله را قبول کنی که اگر این کار را انجام دهی از آنجا که پیغمبر حضرت علی را از تو بیشتر دوست دارد، لذا به نفع او حکم میکند. سپس عبدالرحمن بن عوف گفت که ابن ابی شیبه یهودی کارشناس زمین است و تو به حضرت علی پیشنهاد بده که پیش وی بروید. عثمان پیش حضرت علی آمد و گفت که حکمیت رسول الله را قبول ندارد و باید نزد ابن ابی شیبه یهودی بروند، چرا که وی کارشناس زمین است و وی را به عنوان حکم قرار دهیم. در نهایت نزد ابن ابی شیبه یهودی رفتند و وی قبل از اینکه حکمیت کند که عثمان را مسخره کرد و گفت: تأطمنون رسول الله علی وحی السماء و تتهمونه فی الأحکام؛ چطور شما در امر وحی پیغمبر را قبول داری ولی در ارتباط با حکمیت یک زمین، ایشان را قبول نداری. اگر قرار باشد که پیغمبر شما به خاطر یک زمین عدالت را رعایت نکند، به طریق اولی در امر وحی الهی خیانت میکند!!! چطور وی را در امر وحی الهی قبول دارید ولی در امر حکمیت یک زمین ایشان را قبول ندارید؟!!! بعد از این سخن ابن أبی شیبه آیه 48 از سوره نور نازل شد که میفرماید:وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ ﴿۴۸﴾؛ وقتی که به سوی خدا و سولش خوانده شوند تا اینکه بین آنها حکم کند، فریقی از آنها اعراض میکنند.وَإِن يَكُن لَّهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ ﴿۴۹﴾؛ و اگر طوری باشد که یقین کنند که خدا و رسول حق را به ایشان میدهند، در اینصورت نزد خدا و رسول خواهند رفت. أَفِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۵۰﴾؛ اینها در دلشان مرض دارند و یا اینکه در اصل دین شک دارند و یا اینکه از این میترسند که خدا و رسول حق آنها را پایمان کنند و آنها افراد ظالم و سمتگر به خد و رسول هستند. و در ادامه میفرماید: إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. لذا شأن نزول این آیه در ارتباط با حضرت علی است که قرآن درباره ایشان میفرمایند که (أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) و او کسی که حکمیت حضرت رسول را قبول نکرد عثمان بود.هر چند که شأن نزول این آیه در مورد حضرت علی است ولی در اصول یک قاعده داریم که مضمون آن این است که مورد مخصص وارد نیست یعنی اگر روایتی یا آیهای در موردی وارد شد، منحصر به آن مورد نمیشود بلکه اگر مطلب کلی در آیه و یا روایت بیان شد، آن مطلب به کلیت خود قابل استدلال است و در ما نحن فیه هم این آیه کریمه کلیت دارد. یعنی جریان پذیرش حکمرانی در امت اسلام از طرف مومنین به نحو (سمعنا و أطعنا) میباشد و در نتیجه این آیه در ارتباط با بُعد انفعالی حکمرانی در برابر الله و رسول میباشد.
آيه دیگری در ارتباط با بُعد حکمرانی الله: آیه 62 سوره نور: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ؛این قسمت صدر آیه در مقام بیان امر کلی است؛ یعنی مؤمنون کسانی هستند که ایمان به خدا و رسولش دارند. وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ؛ و وقتی که با پیامبر بر یک امر اجتماعی هستند، اقدام به هیچ کاری نمیکنند مگر اینکه از پیغمبر اذن داشته باشند. یعنی مومنین در آراء و اندیشه خودشان نظرات مختلف میدهند اما در مقام اجرا، نظر خودشان را اجرا نمیکنند مگر اینکه از پیغمبر اجازه بگیرند. در اینجا یک بحث ما در ارتباط با (أمر جامع) است. أمر جامع به معنای أمر سیاسی است. هر وقت کلمه (أمر) جمعش أُمور شد و أُمور به ناس اضافه شد، معلوم میشود که مقصود از أُمور، أُمور سیاسی است یعنی أُموری که به اجتماع مربوط است. پیغمبر فرمودند: من أصبح و لم یهتم بأمور المسلمین فلیس بمسلم؛ برخی گمان میکنند که معنای این حدیث این است که اگر شخصی نسبت به مسائل مالی و گرفتاریهای زندگی مسلمان دیگر اهتمام نداشته باشد، مسلمان نیست، در حالی که مراد این حدیث این است که اگر کسی اهتمام به امور اجتماعی و سیاسی مسلمین نداشته باشد، مسلمان نیست. روایت پیغمبر یکی از منابع ما برای اثبات مشارکت سیاسی است. مشارکت سیاسی تکلیف است، نه اینکه حق باشد همچنان که کشورهای غربی از مشارکت سیاسی به عنوان حقی برای مردم تعبیر میکنند. در این آیه مبارکه أمر نه جمع بسته شده است و نه اینکه به ناس اضافه شده است، اما برای اینکه توهم نشود که منظور از إذن پیغمبر، إذن در کارهای شخصی است، لذا در آیه تعبیر به أمر جامع شده است، یعنی أمری که مرتبط با اجتماع باشد. و (لَمْ يَذْهَبُوا) به معنای لم یقدموا است یعنی مسلمانان هیچ اقدامی نمیکنند مگر اینکه از پیغمبر اجازه بگیرند و ذهاب در اینجا به معنای رفتن به سوی حکم است. برخی از مفسرین آیه را به نحوی دیگری معنا کردهاند؛ مومنین کسانی هستند که وقتی که در خدمت پیغمبر هستند، تا وقتی که پیغمبر به آنها اجازه رفتن ندهد آنها از خدمت پیغمبر خارج نمیشوند. به نظر میرسد که این گونه ترجمه درست نباشد چرا که اگر آیه این معنا را إفاده میکرد نیازی به آوردن (أمر جامع) نبود. بلکه آیه درصدد بیان این مهم است که هنگامی که مسلمین در محضر پیغمبر هستند و با هم در یک أمر سیاسی و فراگیر مشورت میکنند، در این أمر سیاسی اقدام نمیکنند مگر اینکه از پیغمبر أذن بگیرند. چرا که حکمرانی مخصوص به خداست و مظهر اجرایی حکمرانی خدا رسول الله است، لذا تصمیم نهایی را خود پیغمبر میگیرند و مسلمین فقط به پیامبر مشورت میدهند. به عبارت دیگر در اینجا ولایت مقدم است بر خواست مردم، همانطور که در قانون اساسی به این مهم اشاره شده است که اگر ولی أمر در موردی دستوری دادند تمام نهادهایی سیاستگذاری و قانونگذاری که بر مبنای اکثریت آراء تنظیم شدهاند، باید تابع دستور ولی أمر باشند.
در ذیل آیه میفرماید: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. (فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ) اشاره به یک مطلب خاصی دارد و مربوط به جنگ احد است. شأن نزول این است که یکی از أصحاب که فرد جوانی بود مورد علاقه پیغمبر بود چرا که فردی مومن و متدین بود. این شخص عاشق دختر عموی خودش بود و از طرفی عموی وی که مردی ثروتمند بود با ازدواج آنها مخالفت میکرد و آن شخص مردی فقیر بود. خدمت پیغمبر رسید و قضیه را برای حضرت بیان کردند. بلاخره ازدواج این فرد درست شد و شب عروسی وی مصادف شد با جنگ احد. خدمت پیغمبر رسید و گفت که یا رسول الله من آروزی شهادت در رکاب شما را داشتهام، اما امشب شب عروسی من است و من نمیتوانم فردا صبح تازه عروس خود را رها کنم و به جنگ بیاییم، من را راهنمایی کنید که چکار کنم؟ پیغمبر نسبت به این جوان اظهار لطف کردند و فرمودند که من به تو اذن میدهم که در جنگ فردا شرکت نکنی. جوان آن شب ازواج کرد و در هنگام سحر متوجه حرکت سپاه اسلام شد و وقتی که مشاهده کرد که سپاه اسلام به سوی جهاد میرود ناگهان نظرش برگشت و تصمیم گرفت که با ببقیه مسلمانان به جهاد برود. و در حالی که هنوز غسلش را انجام نداده بود لباسهایش را بر تن کرد تا به سپاه ملحق شود. دختر عمویش در ابتدا مانع او شد، ولی فایده نداشت. پیغمبر وقتی که وی را در میان لشکر دیدند به وی فرمودند که مگر من به تو اذن ندادم که جهاد نکنی؟ وی گفت: یا رسول الله من عاشق شهادت هستم و غیرتم به من اجازه نداد که شما و بقیه مسلمین در میدان جنگ باشید ولی من در کنار همسر جوانم باشم، اما یا رسول الله من هنوز غسل نکردهام. پیغمبر برای آن جوان دعا کردن و هنگامی که جنگ احد تمام شد، بدن پاره پاره شده این جوان را در میان شهداء یافتند. پیغمبر فرمودند که من الان میبینم که عدهای از فرشتگاه از بهشت آب آوردهاند و بدن این جوان را غسل میدهند تا اینکه وی با بدن طیب و طاهر وارد بهشت شود. و از این جا بود که اسم آن شخص را حنظله غسیل الملائکه گذاشتند.
به هر حال صدر آیه در مورد بُعد انفعالی حکمرانی الله به عنوان کار ویژه عام دولت میباشد که در مورد آن توضیحات لازم داده شد.