< فهرست دروس

درس تفسیر استاد علم الهدی

تخصصی سیاسی- اجتماعی

89/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 کار ویژه عام دولت
 وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و احْذَرْهُمْ أنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ فإِنْ تَوَلَّوْا فاعْلَمْ أَنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ [1] . بحث ما درباره کار ویژه عام دولت بود. عرض کردیم که کار ویژه دولت بر سه قسم است : 1- کار ویژه عام دولت: یعنی آن کار ویژه‌ای که در همه مکتبها و اندیشه‌های سیاسی و در همه نظام‌ها به عنوان کار دولت در نظر گرفته شده است. (که گفتیم منظور از دولت در این بحث، دستگاه اجرایی نیست بلکه مقصود نفس حکومت است زیرا در اصطلاح علوم سیاسی دولت به دستگاه اجرایی نمی‌گویند، بلکه به حکومت و جریان حاکم دولت می‌گویند) کارهایی که این دسته انجام می‌دهد یک سلسله کارهای عام مدیریتی است که این کارها را همه اندیشه‌های سیاسی و مکتبها و نظام‌ها در دولت و جریان حاکم در نظر دارند. به این گروه کار ویژه عام گفته می‌شود. در اندیشه سیاسی اسلام هم این کار ویژه‌های عام در قرآن برای دولت در نظر گرفته شده است. منتهی کیفیت آنچه در اندیشه سیاسی اسلام در قرآن در نظر گرفته شده است با آنچه که در سایر نظام‌ها و اندیشه‌ها در این کار ویژه‌های عام وجود دارد متفاوت است. اصل آن در همه نظام‌ها وجود دارد اما کیفیت و چگونگی آن در نظام‌های مختلف، متفاوت است. یک اصلی که در ارتباط با این کار ویژه‌های عام است و هفته قبل عرض کردیم و آیات مربوطه را صحبت نمودیم و دنباله‌اش آیات امروز را عرض می‌نمائیم، اصل مسئله حکمرانی است. نوع و کیفیت حکمرانی در هر اندیشه و هر نظامی مخصوص به خودش است. اصل حکمرانی در همه نظام‌ها وجود دارد، حاکم و دولت باید حکمرانی کنند اما اینکه چه کسی و با چه کیفیتی باید حکمرانی نماید، در هر نظامی یک ضابطه مخصوص به خودش دارد. حکمرانی در اندیشه اسلام بر حسب آیات قرآن مخصوص خداست، و مباشر اجرایی حاکمیت الله هم که عبارتست از پیغمبر یا امام یا ولی خدا، باید دقیقا منطبق با آنچه که خدا دستور داده و نازل کرده است حکمرانی نماید.
  ما در حکمرانی دو بحث داریم: یک بحث قانون است که مسلما باید قانون خدا اجرا شود. و بحث دیگر روش حکمرانی کردن است، در یک کلیاتی قوانین وجود دارد، اما اینطور نیست که در همه موارد حکمرانی یک حاکم، قانون وجود داشته باشد. حاکم می‌خواهد جامعه‌ای را مطابق با قانون اداره کند، اما در همه موارد قانون وجود ندارد. در واقع هر حاکمی مطابق با روش خود حکمرانی می‌کند و نحوه برخورد با مردم، با مردها یا زن ها، نحوه برخورد با قشر ضعیف یا متمول جامعه، چگونه رفتار با سایر جوامع بین المللی و ... هر حاکمی با حاکم دیگر متفاوت است. و هر حاکمی در روش حکمرانی کردن، اهداف و مقاصد خود را دارا می‌باشد. در اسلام بر حسب آیات قرآن دقیقا روش حکمرانی« بما اراک الله» باشد، همان سبکی باشد که خدا نشان داده است. حاکم در اسلام غیر از اینکه باید قانون قرآن و خدا را اجرا کند، در حکمرانی نباید تابع هوای نفس خود و مردم باشد.
 این کار ویژه حکمرانی در اندیشه اسلام است. از جمله آیاتی که دلالت می‌کند که حاکم وظیفه دارد در اصل حکمرانی مطابق شرع مقدس حکم کند و حکمرانی‌اش بر طبق فرمان و روش خدا باشد و غیر از رضای خدا نباید رضای شخص دیگری را در نظر بگیرد و کیفیت هم باید کیفیت ما انزل الله باشد، آیه 49 از سوره مبارکه مائده است. البته مطلب مورد نظر ما بخشی از این آیه است و اصل موضوع از آیه 42 شروع می‌شود تا آیه 50. اما آن عبارتی در قرآن که ما به آن استناد کردیم بخش اول آیه 49 می‌باشد وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ می‌فرماید ای پیغمبر حکم کن بین آنها بر حسب آنچه که خدا نازل کرده است و از خواسته‌های آنها پیروی مکن. و احْذَرْهُمْ أنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ بترس و بر حذر باش از اینکه آنها تو را فتنه کنند و از بعض آنچه بر تو نازل کرده منحرف و منصرف کنند. فإِنْ تَوَلَّوْا فاعْلَمْ أَنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ اگر اینها برگشتند و تو حکم کردی بما انزل الله، و حکم تو را قبول نکرده و به آن پشت نمودند، بدان که خدا اراده کرده است که با آنها با بعض گناهشان برخورد کند (یعنی اینکه اینها حاضر نشدند تسلیم تو باشند و حکمی که تو بر حسب بما انزل الله کردی پشت کردند، به خاطر این است که سعادت از اینها رخت بربسته و توفیق بر ایشان فراهم نشده، و چون اینها گنهکار بودند راه نجات و هدایت بر اینها بسته شده و به خاطر همین گناهانشان هست که هدایت نمی‌شوند و به حکمی که تو بر حسب بما انزل الله کردی پشت می‌کنند).
 اصل قضیه این است که در زمانیکه پیامبر اکرم در مدینه بودند، قبل از اینکه خیبر فتح شود و هنوز در دست یهودیها بود، آنجا یک اتفاقی افتاد و آن این بود که یکی از زنهای اشراف خیبر زنا انجام داد با یکی دیگر از بزرگان خیبر که هر دو یهودی بودند. قضیه چون در خانواده اشراف صورت گرفت، بین این دو خانواده اختلاف شدیدی افتاد به طوریکه قضیه کشیده شد به یهود مدینه. به یهودیهای مدینه گفتند شما بروید و حکم زنای محصنه را از پیامبر سئوال کنید. نظر اینها این بود که با این کار از آن حدی که در تورات برای زناکار هست نجات پیدا کنند و حد زنا در تورات این بود که باید رجم (سنگ باران) شوند. اینها فکر کردند که در اسلام اینگونه نیست، چون خیلی از قوانین در تورات و یهود از اسلام سخت‌تر است. و چون پیامبر به را عنوان حاکم قبول داشتند، لذا در اینجا به وی مراجعه کردند. هنگامی که پیغمبر اکرم به مدینه تشریف آوردند، از همان روزهای اول یک منشوری را نوشتند و تشکیل دولت دادند، دولتی که هم مسلمانان و هم یهودیان مدینه پذیرفته بودند. منشور 18 ماده داشت و یهودی‌های مدینه هم این منشور را امضا کردند، که مدیریت و حاکمیت شهر مدینه با پیغمبر باشد و اینها هم تابع حکومت پیغمبر در شهر مدینه باشند. بدین ترتیب در هر مسئله‌ای که پیش می‌آمد چه حقوقی و چه سیاسی، یهودیان مدینه تابع حکومت پیغمبر بودند. در این هنگام یهودیان خیبر چون این مسئله در بین خانواده اشراف به وجود آمده بود، تصمیم گرفتند با این فرض که نظر پیامبر و اسلام در این حکم سبک‌تر از نظر تورات و رجم است، خود را تابع حکومت مدینه معرفی کنند (نه تابع پیغمبر به عنوان پیامبر خدا). اینها آمدند خدمت یهود بنی نظیر و بنی قریضه و ماجرا را درمیان گذاشتند، یهود بنی نظیر پیش قدم شدند و خدمت پیامبر آمدند و از ایشان خواستند در مورد جریان زنای محصنه حکم کنند. بلافاصله آیه زنا هم نازل شد که مجازات رجم است. بدین ترتیب پیغمبر فرمودند که باید اینها را بیاورید و سنگ‌سارشان کنید.
 اینها دیدند این خیلی بد شد و بنا به همان عادت یهودی‌گری خود شروع کردند به چانه زدن که قانون یهود هم همین بود، ما اگر اینجا آمدیم به خاطر این بود که حکم سبک تر باشد.
 سپس جبرئیل به پیامبر نازل شد و فرمود در فدک عالم یهودی جوانی است که قیافه‌اش این چنین است: قد بلندی دارد، سفید پوست است و .... ). پیغمبر وقتی این صحبت‌ها را شنیدند فرمودند: شما در فدک ابن سوریا را می‌شناسید؟ گفتند : بلی ، وی معروف است. به همراه بنی نظیر شخص دیگری خدمت پیامبر آمده بود که یکی از احبار یهود خیبر بود، از وی پرسیدند: ابن سوریا چه طور آدمی است؟ گفت: ابن سوریا در یهود مدینه و شام اعلم احبار است و همه او را قبول داریم. سپس ابن سوریا را طلبیدند و از فدک خدمت پیغمبرآمد. حضرت به او فرمودند: تو را به حق موسی و به حق اینکه خداوند متعال رود نیل را برای موسی شکافت و به حق اینکه بنی اسرائیل را از چنگ فوعون نجات داد و به حق تورات تو را قسم می‌دهم که در تورات حد زنای محصنه چیست؟ (تا این لحظه یهودی‌ها حد زنای محصنه را از پیامبر مخفی کرده بودند) ولی ابن سوریا گفت: حد زنای محصنه در تورات این است که بایستی مرد و زن زانیه را در صورتی که زنای محصنه انجام داده‌اند رجم شوند.
 پیغمبر فرمودند: الان هم در بین شما یهودیها کسانی را که زنای محصنه انجام دهند رجمشان می‌کنند؟ ابن سوریا عرض کرد: نه، وقتی که خداوند حکم رجم را در تورات نازل کرد در بین یهود و بنی اسرائیل اگر این دو مرد و زن زنا کار در بین اشراف و بزرگان قبائل بودند اینها را رجم نمی‌کردند بلکه از اینها چیزی به عنوان فدیه رجم می‌گرفتند (مثلا پولی می‌گرفتند برای فقرا به عنوان فدیه رجم) اما اگر این زنای محصنه را فقرا و افراد معمول جامعه انجام داده باشند رجم می‌کردند. تا اینکه در زمان یک پادشاهی در بنی اسرائیل اتفاق افتاد که پسر عموی پادشاه زنای محصنه انجام داد و همزمان یک نفر از رعیت هم این کار را انجام داد، پسر عموی پادشاه و آن زنی که با او این کار را انجام داده بود را گفتند باید مقداری خرما به عنوان فدیه رجم دهند، و پادشاه خواست آن مرد و زن زنا کار دیگر را در بین رعیت سنگسار نمایند. مردم نارحت شدند و به پادشاه شکایت کردند که اگر بناست زناکار را سنگسار کنید، پس باید هر دو را سنگسار کنید. بدین ترتیب مردم بنی اسرائیل شورش کردند. پادشاه گفت: پس بیائید قانون تورات را کنار بگذاریم و خودمان به یک حدی توافق کنیم و آن حد این بود که مرد و زن زناکار را در صورتی که زنای محصنه انجام داده باشند چند ضربه تازیانه بزنند. لذا پادشاه هم پسر عموی خود و هم فردی که از رعیت بود را تازیانه زد. و از آن به بعد حد رجم در بین بنی اسرائیل برداشته شد و الا حد زنای محصنه در تورات رجم است. پیغمبر به یهودیان خیبر فرمودند در تورات شما حکم این است که سوریا گفت، سپس یهودیها شروع کردند به تقطعه کردن سوریا و گفتند که ای کاش هنگامیکه پیامبر در مورد تو از ما سئوال کرد حکمیت تو را قبول نمی‌کردیم و تو چرا این حرفها را در مقابل پیغمبر گفتی و باعث شما که ما در مقابل ایشان بی‌آبرو شویم و اگر قرار باشد این دو نفر سنگسار شوند برای یهودیان خیبر خیلی سنگین است.
 پیغمبر اکرم دستور دادند که آن دو نفر را از خیبر آوردند و در مدینه مقابل یهودیان سنگسار کردند. قبل از اینکه آنها را سنگسار کنند، عده‌ای از یهود بعضی از منافقین را که با آنان رابطه داشتند را طلبیدند تا در مقابل پیامبر شفاعت کنند و جلوی این کار گرفته شود. صحبت اینها با پیامبر نیز تأثیر نداشت. ابن سوریا خدمت پیغمبر آمد و روی زمین نشست و دستش را به زانوهای مبارک پیغمبر گرفت و گفت: من از شما خواهش می‌کنم و از خدا تقاضا می‌کنم که شما از این قضیه رجم اینها بگذرید. پیغمبر فرمودند: «ان الحدود اذا انتهت الیّ فلیس لها مترک» زمانیکه حدود به من منتهی می‌شود دیگر مترکی برای حدود باقی نمی‌ماند و باید حد جاری شود و حال که به من مراجعه کردید باید حد جاری شود. بالاخره این دو نفر سنگسار شدند و این سوریا وقتی دید پیغمبر اینقدر در اجرای حکم ثابت قدم است، حقانیت اسلام برای او ثابت شد و بعد ایمان آورد و مسلمان شد و به خاطر او عده‌ای از یهود فدک و خیبر هم مسلمان شدند.
 از آیه 42 تا 50 مربوط به این قضیه است. فإِنْ جاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ و إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَیئاًدر ابتداخداوند پیغمبر را مخیر می‌گذارد و می‌فرماید حال که یهودیها پیش تو آمده‌اند، می‌خواهی حکم کن یا اینکه اعراض کنی، اگر هم تو اعراض کنی و حکم اسلام را در مورد آنها جاری نکنی بر تو اشکالی نیست.وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ. سپس می‌فرماید که «وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ و عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ»چطور اینها تو را در مسئله زنایی حَکَم قرار دادند که حُکم آن در تورات است. ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَو بعد حکم هم که می‌کنی به آن پشت می‌کنند.
 وَ ما أُولآءِكَ بِالْمُؤْمِنينَ و اینها به تو ایمان ندارند.
 إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًي وَ نُورٌ يحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا و الرَّبّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ و كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلًا وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولءِكَ هُمُ الْكافِرُونَ: ما تورات را كه در آن رهنمود و روشنايى بود نازل كرديم. پيامبرانى كه تسليم فرمان خدابودند، به موجب آن براى يهود داورى مى‌كردند؛ و [همچنين‌] الهيّون و دانشمندان به سبب آنچه از كتاب خدا به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند.پس، از مردم نترسيد و از من بترسيد، و آيات مرا به بهاى ناچيزى مفروشيد؛ و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده‌اند، آنان خود كافرانند.
 وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ و الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالْسِّنِّ و الْجُرُوحَ قِصاصٌ فمَنْ تَصَدَّقَ بِه فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئكَ هُمُ الظّالِمُونَ؛ که در این آیه مسئله قصاص را در تورات بیان می‌کند که عین قانون قصاصی که در اسلام است در تورات هم وجود دارد.
 وَ قَفَّيْنا عَلي آثارِهِمْ بِعيسَي ابْنِ مَرْيَمَ مصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ و آتَيْناهُ الْإِنْجيلَ فيهِ هُدًي وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدًي وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ [2] که در این آیه خداوند متعال در ارتباط با اینکه حضرت عیسی از هر قانونی که در تورات آمده است، پیروی میکند سخن به میان آورده است.
 وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجيلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولءِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ حضرت عیسی هم حکم کرد در بین اهل انجیل به آنچه که خدا نازل کرده بود.
 وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ و لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَنْ ما جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا و لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً و لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ فاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعًا فَيُنَبِّءُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ. که به این مطلب اشاره دارد که قرآنی را که ما بر تو نازل کردیم، همان احکام تورات و انجیل را تائید نمود و قرآن هم تصدیق کننده احکام تورات و انجیل است.
 وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و احْذَرْهُمْ أنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ فإِنْ تَوَلَّوْا فاعْلَمْ أَنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ. بحث ما از این آیه شروع می‌شود. توضیحاتی که در سابق به آن اشاره شد در ارتباط با شأن نزول آیه بود که توضیح دادیم. آنچه که در این آیات آمده این است که خداوند متعال هر چه بر پیغمبر از احکام نزول کرده است همانی است که در تورات و انجیل نازل شده است. بحث اصلی ما در ارتباط با حکمرانی بود. قانون حدود و قصاص در بین یهود و نصارا و مسلمانان یکی است. آن چیزی که در اسلام تفاوت دارد با آنچه که در یهود و نصارا است، حکمرانی و اجرای قانون است. در بین یهود در اجرای این حکم تعلل شده و اینها حکم خدا را تغییر داده‌اند و از همان اول این حکمرانی در بین آنها درست انجام نگرفت. در نصارا نیز درست انجام نشد، علی رغم اینکه حضرت عیسی هم موظف بود به اجرای همان احکامی که در تورات است. در حکمرانی پیغمبر مُرِّ قانون باید انجام گیرد یعنی آن قانونی که در حکمرانی یهود انجام نگرفت علتش این بود که پیروی از هوای نفس خود و عناصر نخبه جامعه، مانع اجرای قانون شد. ریشه در این بود که در انجا از اهوای مردم و خواسته‌های مردم پیروی شد.
 اما در اسلام حکمرانی بر طبق بما انزل الله است و موقعیت و خواسته‌های مردم و اشخاص به هیچ وجه در اجرای قانون نباید دخالت کند.
 و لذا خداوند متعال می‌فرماید ما بر تو کتاب را نازل کردیم « وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ» این قرآن تصدیق کننده همان تورات و انجیل است، اما « فاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ و لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَنْ ما جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْع» یعنی بر طبق ما انزل الله حکمرانی کن و اهوای آنها را پیروی نکن.
 آنچه که در این آیات مشخص است، مهم مسئله کیفیت حکمرانی است. یعنی قانون در هر دو جا هست اما این حکمرانی شخص پیغمبر است که اصل حاکمیت الله را تثبت و محقق می‌کند نه صِرفِ قانون. فاء در (فاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ) فاء تفریع است بر (أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ) یعنی چون بر تو کتاب را نازل کردیم، پس بین آنها بر طبق آنچه که خدا نازل کرده است، حُکم کن. در مورد ضمیر (هم) در کلمه بینهم یک عده از مفسرین اهل سنت گفته اند که ضمیر بینهم به یهود برمی‌گردد. ولی مرحوم علامه طباطبایی و دیگران معتقد هستند که ضمیر به مردم بر می‌گردد یعنی (بین الناس) چرا که مسئله یهود که آیات قبل در مورد آن بود، در واقع سوژه بحث شده بود برای این حقیقت که قانون تورات، انجیل و قرآن یکی است اما تفاوت بین آنها، تفاوت در نحوه حکمرانی است. و در تورات حکمرانی خدا صورت نگرفت به علت اینکه هوای نفس حاکم شد ولی در اینجا حکمرانی خدا به صورت کامل توسط پیامبر اجرا شد. و در این آیه (فاحکم) متفرع بر نزول کتاب است، یعنی اینکه خداوند کتاب را نازل کرد تا اینکه پیامبر بین همه مردم اعم از یهود و غیر یهود حکم کند.
 این عبارت (در بین مردم حکم کن) در دو آیه پشت سر هم قرار گرفته است، چرا که در آیه 48 اینطور آمده فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ و در آیه 49 اینطور آمده است که وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللّهُ. فرق بین این دو جمله در این است که آنچه که در آیه 49 آمده است در واقع تاکیدی است بر آنچه که در آیه 48 آمده است، چرا که در آیه 48 اینطور آمده است که (بین آنها حکم کن به آنچه که از طرف خداوند بر تو نازل شده و از هوای آنها تبعیت نکن) اما در آیه 49 علاوه بر اینکه به این مطلب اشاره دارد در ادامه می‌فرماید که وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَعَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللّهُ یعنی بر حذر باش که اینها فتنه کنند تا اینکه از بعضی از آنچه که خدا نازل کرده است، عدول کنی. در اسلام آنچه که مهم است این است که باید (ما أنزل الله) مراعات شود و از أهوای مردم پیروی نشود چرا که پیروی از أهوای مردم باعث عدول از حق و عدول از (ما أنزل الله) خواهد شد. البته اینطور نیست که در اسلام باید همیشه با نظر مردم مخالفت شود، بلکه در صورتی نباید از هوای مردم پیروی کرد که بر خلاف (ما أنزل الله) باشد و الا اگر نظر مردم بر أساس حق و عدالت باشد، واجب است که از آن پیروی شود.
 لذا تفاوتی که بین قانون قرآن و قانون تورات وجود دارد، در حکمرانی است که باید بر اساس ما أنزل الله باشد نه اینکه بر اساس اهواء مردم باشد. یعنی شخص حاکم نباید مصالح سیاسی را در حکمرانی خود داخل کند. پس یکی از امتیازات نوع حکمرانی به عنوان کار ویژه دولت در اسلام با نوع حکمرانی در سایر اندیشه‌ها این است که در سایر اندیشه‌ها گاهی از اوقات مصالح و مقتضیات و موقعیات‌ها ، قانون را به حاشیه می‌راند
  اما در اسلام هیچ چیز نمی‌تواند قانون را به حاشیه براند. کسانی که میخواهند از حق عدول کنند معمولا با توجیه این کار را انجام میدهند از جمله اینکه؛ الان زمان این اقتضاء را ندارد، روابط بین المللی بهم میخورد، ممکن از در دنیا منزوی شویم و ... . اما قرآن میفرماید که همه اینها فتنه هستند و منجر می‌شود که از حق عدول کنیم. و این توجیهات که قانون و ما أنزل الله را کنار بگذاریم، همگی فتنه است و دقیقا مشکلات ما در نظام اسلامی همین است، چرا که اگر ما در این سی سال کارنامه انقلاب را مرور کنیم، خواهیم دید که جریانهای مختلف سیاسی به روی کار آمدند و هر وقت که بحث اجرای احکام دینی شد، عده‌ای این قضیه را به حاشیه راندند. به عنوان مثال در طول یک دوره مجلس، بسیاری از قوانینی که مجلس آن را تصویب می‌کند، شورای نگهبان به علت مخالفت آن قانون با شرع رد می‌کند. در زمان امام یکی از مسئولین از شورای نگهبان در نزد امام شکایت می‌کرد و گفت که مجلس شورای اسلامی که از افراد مسلمان و متدین تشکیل شده است و شورای نگهبان صلاحیت آنها را برای نمایندگی مجلس تأیید کرده و آنها توسط مردم هم انتخاب شده‌اند، و وقتی که یک قانون را با اکثریت آراء انتخاب می‌کنند، چرا وقتی که به شورای نگهبان می‌رود این قانون توسط 6 نفر فقیه خلاف شرع تشخیص داده می‌شود. امام فرمودند که شما در مجلس نباید قانون خلاف شرع تصویب کنید، اگر نمی‌دانید که قانونی که تصویب می‌کنید خلاف شرع است در اینجا معذور هستید ولی اگر می‌دانید که آن قانون خلاف شرع است، پس چرا آن را تصویب می‌کنید؟
 متأسفانه در برخی از موارد ما شاهد هستیم که حتی انسانهای متعهد هم دچار توجیه می‌شوند، و در اینجاست که نقش رهبری خودش را نشان می‌دهد و از توجیهات جلوگیری می‌کنند.
 در مورد تشخیص مصلحت نظام باید عرض کنم که اولا این مجمع یک گروه مشورتی برای رهبری است. یعنی آنجایی که خود مجلس اصرار کرد که فلان قانون حتما باید تصویب شود ولی شورای نگهبان اصرار دارد که آن خلاف شرع است، در اینجاست که رهبر باید تصمیم بگیرد که این قانون تصویب بشود یا خیر. تصمیم رهبر مربوط به حکم ثانویه است و رهبر در تشخیص حکم ثانویه به یک گروه مشاور نیاز دارد تا این گروه تشخیص دهد که مصلحت اجتماع چیست. مجمع تشخیص اولین بار در قضیه قانون کار به وجود آمد، چرا که قانون کار در آن روزگار دچار اشکالات شرعی بود و مجلس هم فشار می‌آورد که این قانون کار باید حتما (تحت عنوان حکم ثانویه) تصویب شود و از طرفی وظیفه شورای نگهبان شناخت و تشخیص حکم ثانویه نیست (بلکه وظیفه آن تطبیق مصوبات مجلس با شرع است و کاری به حکم ثانوی ندارد)، به همین خاطر امام دستور دادندکه مجمع تشخیص مصلحت شکل بگیرد و این مجمع متشکل باشد از یک عده از افرادی که در رشته‌های مختلف متخصص باشند و به همراه فقهاء شورای نگهبان به بررسی مسئله بپردازند و در نهایت به یک نتیجه‌ای برسند تا اینکه ولی فقیه به عنوان حکم ثانوی حکم بدهد.


[1] مائده 49 .
[2] مائده 46 .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo