< فهرست دروس

درس تفسير استاد علم الهدی

89/02/16

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

« وما مِن دابَّهٍ فی الأرضِ ولا طائرٍ یَطِیرُ بجَنَاحَیهِ إلا أُمَمٌ أمثالُکُم مّا فرّطنا فی الکتابِ مِن شَیءٍ ثُمَّ إلی ربِّهِم یُحشَرُونَ » (سوره أنعام آیه 38)

بحث امروز به غیر از تفسیر این آیه شریفه برای روشن شدن مطلب یک سری نکات مقدماتی دارد . چون بحث ما درباره عناصر دولت است . چهار عنصر برای دولت در اندیشه های سیاسی فرض شده که حاکمیت ، قدرت ، قلمرو و جمعیت بود. در مسئله جمعیت ما چند بحث داریم . یک بحث درباره تناسب دولت با جمعیت است و یک بحث هم در خصوص ماهیت هر جامعه می باشد . با توجه به اینکه جمعیت از عناصر دولت می باشد . بایستی ساختار دولت (حکومت) متناسب با جامعه باشد . چون رسالت اصلی هر دولتی اداره جامعه است . و جامعه براساس ماهیتی که دارد ، مدیریت خاصی را لازم دارد . به طور مثال اگر بخواهیم برای یک رستوران یا یک مدرسه مدیر تعیین کنیم هر دو مدیر یک فرد نمی تواند باشد . یعنی یک فردی که خاصیت و قدرت اداره یک رستوران را دارد نمی شود برای اداره یک دانشگاه یا یک مدرسه هم اورا مدیر کنیم . بایستی هر نهادی مدیریتش متناسب با ساختار و جریان موجود درآن نهاد باشد . اینجاست که بین دولت و جامعه باید یک تناسبی باشد . جامعه برحسب ماهیتی که دارد دولت متناسب خودش را می طلبد . ویکی از مشکلاتی که ما در عرصه های مدیریتی اجتماعات امروز داریم عدم تناسب مدیریتها با جوامع می باشد . البته این مشکل در قرون وسطایی و دوره های قبل بیشتر بوده است . الان هم موضوع مردم سالاری است در دنیا باز هم این مشکل می باشد . در گذشته ملاک حاکمیت زور و قدرت او بوده است . در حالی که معلوم نبوده که می توانسته جامعه را اداره کند ویا خیر . او حاکمیت را بدست می گرفته به ملاک زور و قدرت ، جامعه هم از این حاکمیت اطاعت می کرده به ملاک مغلوب و مقهور بودن لذا مدیریت ها و دولت هایی که تشکیل می شده غالبا متناسب با جوامع نبوده است . در نتیجه در اداره و مدیریت جامعه موفق نبوده اند . و آن جوامع در تحت آن مدیریت ها از یک رفاه ، امنیت ، آسایش و سعادتی برخوردار نبوده اند . البته گاهی هم پیش می آمده که یک جریانی با زور بر جامعه ای مسلط می شده بعد هم اتفاقا خاصیت مدیریتی داشته و می توانسته که جامعه را اداره نماید . اما غالبا و اصل براین بوده که تناسبی بین حاکمیت و مدیریت جامعه نبوده است . در یک نظام ایده آل و آرمانی شرط اصلی آن اینست که بین دولت و جامعه تناسب باشد . یعنی بر اساس ماهیت جامعه ، دولت متناسبی برای آن جامعه شکل بگیرد . پس باید در مسئله شناخت جامعه وماهیت جامعه بحث کنیم .

ماهیت جامعه چیست ؟ در مقام تشخیص این ماهیت ما دو نکته را اول باید بحث کنیم . نکته اول در رابطه با انگیزه تجمع انسانها می باشد . انگیزه تجمع بر دو قسم می باشد : 1– انگیزه تجمع شماره یک 2- انگیزه تجمع شماره دو . جوامع با یک انگیزه ای تشکیل جامعه می دهند . چون جامعه از آحاد و افراد تشکیل شده و در این زندگی جمعی باید یک انگیزه ای داشته باشند و ما براساس آن انگیزه ماهیت آن جامعه را تشخیص می دهیم . اینجا ابتدا یک بحثی پیش می آید که از قدیم الایام یک بحثی در بین فلاسفه مطرح بوده بین اندیشمندان سیاسی هم این بحث مطرح است و حتی براساس این بحث دو اصل در اندیشه سیاسی بوجود آمده است . و آن بحث این است که اصلا مدنیت بشر و اجتماعی زندگی کردن بشر آیا فطری است یا عادی است ؟ البته این تعبیر فطری و عادی مربوط به ما می باشد . که قائل به فطرت و غریزه هستیم . یعنی بر مبانی اصول فلسفی و کلامی ما دارد ما بحث را این جور مطرح می کنیم و الا در خود اندیشه ی سیاسی مسئله این نیست در اندیشه ی سیاسی بحث در این است که آیا کلکتوئیسم اصل است یا ایندیویدوالیسم اصل است یعنی اصالت با فرد است یا اصالت با جمع است .

آنجا این طوری بحث می کنند منتهای مراتب با منطق خودمان بحث می کنیم که فلاسفه ی ما هم این طوری بحث کرده اند: و ما بر اساس طوری که فلاسفه ی مان بحث کرده اند بحث می کنیم آیا اصولا جهل زیستی و مدنیت فطری است برای بشر یا عادی است یعنی بشر بر حسب یک گرایش ذاتی و یک فطرت ذاتی بایستی زندگی اجتماعی داشته باشد که اگر بشر بر خلاف جامعه و بشر زندگی کند یک حرکت ضد فطرت و ضد گرایش ذاتی او هست اگر اینست ؟ که بعضی از فلاسفه آمده اند این جوری قائل شده اند که اصلا اجتماعی زندگی کردن بشر فطرت بشر است این در نظر بعضی از فلاسفه ی قدیم ما بوده است که انسان مدنیٌ بالطبع انسان طبعا و فطرتا مدنی است یعنی برای او یک گرایش ذاتی است خداوند متعال در ذات او این طور قرار داده که در جمع و دور هم زندگی کنند و این فطرت جمع زیستی هم به بشر اختصاص ندارد بلکه خیلی از حشرات دارای فطرت جمع زیستی اند و خیلی از حیوانات دارای فطرت جمع زیستی هستند زنبور عسل یک حشره است دارای فطرت جمع زیستی است و مورچه هم همچنین و گفته اند که بشر هم مثل این حشرات و جانورها دارای فطرت جمع زیستی است و اینها مدنیٌ بالطبع هستند این نظریه ، نظر یک عده بود . مرحوم علامه طبا طبایی (رضی الله) در تفسیر المیزان این بحث را آورده اند ودر کتاب های فلسفی این بحث را مطرح کرده اند و می فرمایند که انسان جمع زیستی و مدنی بودنش بالطبع نیست فطرت جمع زیستی را بشر ندارد چون انسان اولیه در جمع زندگی نمی کرده است اصلا بشر در جمع بوجود نیامده است بشر از فرد شروع شده و قرون اولیه زندگی بشر هم زندگی انسان ها فردی بوده جمعی نبوده آنها در غاره های کوه زندگی می کردند در نقاط مختلف به سر می بردند جدای از هم بودند حالا در نهایت یک خانواده تشکیل می دادند و یک نر و ماده یکدیگر را پیدا می کردند و و به هم وابسته می شدند اما این طور نبوده که آنها بیایند دور هم زندگی کنند و با هم زندگی کنند . نیازهای زندگی و ضروریات زندگی انسان ها را دور هم جمع کرده است .

فشارها ، تهاجمات و خطرات اینها انسان ها را و تأمین نیازهای زندگی که در تامین نیازها به کمک هم احتیاج داشته اند این ها را مجبور کرده که یک زندگی جمعی داشته باشند و الا اصل در زندگی بشر ؛ فردی است که در اندیشه ی سیاسی این جوری بحث نمی کنند که آیا کلکتوئیسم اصل است یا ایندیویدوالیسم اصل است که آنهایی که می گویند کلکتوئیسم اصل است قائل هستند به اینکه جمع زیستی بشر فطری است و آنهایی که می گویند ایندیویدوالیسم اصل است یعنی اصالت با فرد است آنها معتقدند بر اینکه جمع زیستی بشر فطری نیست و گرایش ذاتی بشر نیست که در جمع زندگی کند و به اصطلاح ما مدنیٌ بالطبع نیست . مرحوم علامه طباطبایی (رضی الله) هم همین طور معتقدند می فرمایند که جمع زیستی بشر فطری نیست دلیلش این است که چیزی فطری بشر است که حتی یک مورد خلاف هم نداشته باشد در حالی که فرد زیستی بشر در عالم بوده بعد جمع زیستی بوجود آمده منتهای مطلب چون ضرورت های زندگی انسان ها را وادار کرده که زندگی دور هم داشته باشند کم کم زندگی دور هم برای بشر عادت شده است یعنی عادتی شده که در نسل ها جریان و صریان دارد بطوری که انسان ها نمی توانند فرد زندگی کنند باید در جمع زندگی کنند این یک عادت است و لذا بشر از زندگی فردی وحشت دارد خوب یک کسی را بخواهند شکنجه بدهند این را جلب می کنند و درون یک سلول می ندازند تنها و در را بروی او می بندند که این در یک زندگی فردی رنج ببرد چون عادت کرده به زندگی جمعی این از زندگی فردی وحشت داره و این عادتش است . فطرتش و غریزه اش نیست حالا اگر ما آمدیم به سراغ نظریه دوم که در بین فلاسفه ی اسلامی هم همین نظریه حاکم است ولی در اندیشمندان سیاسی این طور نیست عمدتا تکیه آنها بر سوسیالیسم است و یا لیبرالیسم است آنها به اصل کلکتوئیسم معتقدند . اما ما کلکتوئیسم و ایندیویدوالیسم را اصلا قبول نداریم اصلش را قبول نداریم نه اصل با جمع است نه اصل با فرد . اگر غریزی بود اصل با جمع باشد اگر غریزی نبود اصل با فرد باشد این را اصلا قبول نداریم نه اصالت جمع را قبول داریم نه اصلالت فرد را قبول داریم که اینه جای خودش بحث می شود در هر صورت در مسئله ی فطری بودن و عادی بودن نخیر جامعه مدنی بودن بشر عادت است و فطرت نیست منتها چون عادت است و اگر بشر بخواهد بر خلاف عادتش عمل کند اینجا دچار وحشت می شود و استیحاش دارد خیلی چیزها است که ما عادت داریم که اگر بر خلاف آن عمل کنیم دچار استیحاش می شویم خوب این یک اصل .

خوب حالا اگر بنا شد که زندگی بشر بر اساس عادت باشد و بر اساس فطرت نباشد بشر در زندگی بشری اش انگیزه لازم دارد و اینکه ما با چه انگیزه ای دور هم جمع شویم آیا همه ی اجتماعاتی که در بشر انجام گرفته انگیزه ی هم زیستی انسان ها را دور هم جمع کرده و یا نه در تجمع ها و در اجتماعات غیر از انگیزه ی هم زیستی انگیزه های دیگری هم بوده در اینجا ما به بحث دوم می رسیم یعنی انگیزه شماره دو، پس بنابر مطلب اول این است که بشر برای تجمع اش انگیزه می خواهد بدون انگیزه جمع نمی شود نمی توانیم بگوییم اجتماعی بوده و اجتماعات خود رو هستند به خودی خود به وجود آمده اند و همین طور انسان ها دور هم به دنیا آمده اند و دور هم زندگی می کنند این طوری نیست چون این فطرت نیست این عادت است و چون فطرت نیست بشر موجود صاحب اراده است و کاری که انسان اراده کند انگیزه می خواهد پس انگیزه ای که دور هم جمع شده اند چه چیزی است ؟چرا دور هم جمع شده اند ؟

خوب در اینجا مسئله ی انگیزه تجمع بشر آیا همه ی انگیزه ها منحصرا همزیستی بوده یعنی انسان ها از نظر زندگی به هم محتاج بودند ضرورت ها نیازها انسان ها را دور هم جمع کرده یا نه انسان ها در همه جا انگیزه ی تجمع شان همزیستی نبوده الان هم نیست ما خیلی اجتماعات تشکیل می دهیم خیلی جریان ها خیلی گروه ها تشکیل می شود خیلی NGO ها دارد تشکیل می شود یا خیلی جناح ها دارد تشکیل می شود که اصلا مسئله ی هم زیستی در آن مطرح نیست با یک انگیزه های مختلف همانطوری که شما امروز دست به تشکیل جریان ها و گروه های اجتماعی می زنید با انگیزه های سیاسی با انگیزه های فرهنگی ، انگیزه های اقتصادی و انگیزه های مختلف ، اصل تشکیل اجتماع بشر هم با انگیزه های مختلف بوده لذا مسئله ی جامعه شناسی چون اینجا انگیزه می خواهد یک رابطه ی مستقیم با مسئله ی انسان شناسی و حیات شناسی پیدا می کند یعنی انسان ها برحسب تفسیری که از انسان دارند و بر حسب تفسیری که از حیات و زندگی دارند این ها دور هم جمع می شوند یعنی تشکیل تجمعات بر اساس آن برداشت و آن تفسیر است چون جامعه ظرف زندگی ماست ما در این ظرف می خواهیم زندگی کنیم اصل زندگی ما چیست ؟

ما بایستی ماهیت زندگی برایمان روشن بشود تا اینکه ظرفی که برای زندگی انتخاب می کنیم متناسب با این ماهیت باشد جنابعالی اگر یک سبد را بخواهید برای میوه بردارید هیچ وقت توی سبد میوه آب نمی ریزید سبد که آب نگه نمی دارد آب ظرف خودش را می خواهد میوه ظرف خودش را می خواهد یعنی همیشه تناسب بین ظرف و مظروف لازم است جامعه ظرف زندگی ما است بشر برحسب عادتی دارد بر حسب ضرورت ها و نیازهای زندگی اش باید در جامعه زندگی کند پس جامعه ظرف زندگی اوست این باید زندگی را بشناسد حیات را بشناسد و ظرف متناسب با زندگی برای زندگی خودش پیدا کند پس بنابراین فلسفه ی تجمع و انگیزه ی تجمع بر می گردد به حیات شناسی بشر به شناختی که بشر بایستی برای زدگی اش داشته باشد حیات شناسی هم بر می گردد به انسان شناسی ؛ تفسیر شما از انسان چیست ؟ آیا تفسیر اومانیستی است یا تفسیر الهی است اگر شما یک تفسیر مادی از انسان دارید مطابق مکتب اومانیست زندگی برای شما یک تفسیر دیگری دارد اگر شما از انسان تفسیر الهی دارید زندگی برای شما یک معنی دیگر پیدا می کند و طبیعتا انسان هایی که این دو تفسیررا از انسان دارند که بر حسب تفسیر انسان زندگی را تفسیر می کنند منطبق با آن تفسیری که نسبت به حیات و زندگی دارند جامعه تشکیل می دهند انگیزه ی انسان ها در تجمع و در تشکل اجتماعی بر می گردد به آن زیر بنای فکری آنها نسبت به تفسیر زندگی و نسبت به تفسیر انسان این جاست که ما می گوییم انگیزه ها در زندگی انسانی فرق می کند خوب ببینید یک انسانی که تفسرش از زندگی مبتنی بر تفسیرانسان شناسی اومانیست باشد ؛ اومانیست انسان را این جور تفسیر می کند موجود برتر و حلقه ی انتهای هستی . آخرین نقطه ی هستی و بالاترین نفطه ی هستی انسان است موجودات دیگر درجه کمالشان به این است که به انسان برسند بالاتر از انسان نقطه ای وجد ندارد چون انسان نقطه ی نهایت هستی است پس بنا براین انسان برای انسان است یعنی انسان است که میولات ، نفسانییات، خواسته ها گرایش ها ، تقاضاها و اندیشه های خودش را محقق کند محقق شدن اندیشه ها و خواسته ها که ابزار خواسته ها است این هدف انسان بودن است انسان برای انسان .

بنابراین بر اساس این تفسیر وبرداشت از انسان زندگی می شود نقطه ی تحقق اندیشه ها و خواسته ها در واقع نقطه ی تحقق خواسته ها با ابزار و کمک اندیشه ها پس زندگی برای انسان می شود یک جریان ایستای متوقفی که مدور است دور خودش می چرخد و یک تعبیر بهترش این است که زندگی می شود یک جریان اجرایی که تمام تمایلات و نفسانیات درونی انسان خوب اگر زندگی این شد ظرفی که این زندگی را می تواند کاملا در خودش جا بدهد ظرف ، ظرفی است که ابزار اجرایی همه ی خواسته های انسانی باشد و بر حسب این ما اگر بخواهیم جامعه را تفسیر کنیم جامعه می شود یک رستوران یعنی یک جایی که بهترین خوردن ها ، بهترین لذت ها ، بهترین رفاه ها، بهترین استراحت ها و خوشی ها در آنجا فراهم باشد جامعه یک رستوران است بر حسب تفسیری که ما از زندگی امانیستی داریم میتنی بر انسان شناسی امانیسم زندگی یک رستوران باید باشد یعنی یک جایی باید باشد که همه ی این ها باید اجرا شود در ححد بهتر و هر روز هم کامل تر این می شود یک جامعه که شبیه به یک رستوران است خوب دولت متناسب با جامعه باید باشد جریان مدیریت متناسب با این جامعه مدیریت یک رستوران است ، مدیریت خواسته هاست یک تفسیر از زندگی و جامعه باید متناسب با این تفسیر تشکیل بشود انگیزه تجمع و تشکل و پیدایش اجتماع این است که یک ظرفی باید باشد که زندگی این چنینی را بر مبنای تفسیر آن چنانی از انسان برای انسان بوجود بیاورد اما اگر تفسیر ما نسبت به انسان یک جور دیگری شد تفسیرمان نسبت به زندگی هم تغییر می کند اگر تفسیر ما نسبت به انسان شد یک تفیسر الهی بر اساس این تفسیر و اعتقاد توحیدی ما یعنی جهانبینی توحیدی این نسیت که انسان نقطه ی نهایی زندگی است انسان اشرف مخلوقات است اشرف مخلوقات است نه اشرف موجودات اشرف هستی انسان نیست انسان اشرف مخلوقات است در حوزه ی امکان بشر اشرف است اما آیا نقطه ی نهایی هستی انسان است؟

بالاتر از انسان نقطه ای نیست این طور نیست دیگر ما بالاتر از انسان خدا را داریم خدا بالاتر از انسان است و این طورنیست که انسان نقطه ی بالاتر هستی باشد اگر ما جریان کمال را به عنوان یک جریان قطعی در اساس هستی بگیریم پس بشر یک موجود متوقف نیست یعنی نقطه ی نهایی بشر نیست که بگیم وقتی به این نقطه رسید بگوییم دیگر متوقف می شود این فقط انسان برای انسان که انسان برای انسان در منطق انسان شناسی الهی معنا ندارد

انسان برای خدا « انا لله و انا الیه راجعون » دیگر انسان برای انسان مفهومی ندارد تفسیری که ما بر اساس جهان بینی توحیدی از انسان داریم این تفسیر یک تفسیربرای ما در در زندگی تولید می کند خوب اگر ما نقطه ی نهایی در هستی نیستیم ما برای حرکت بسوی کمال آمدیم

جمله ذرات جهان در رقصند پایکوبان به کمال از نقصند

اگر ما برای کمال و باید برای کمال باشیم « عبدی أطعنی حتی أجعلک مثلی کما أنی حیّ لا أموت فأجعلک حیّاً لا تموت وکما أنی إذا اردت أن أقول لشیئٍ کن فیکون فجعلتک کذالک » اگر اینکه ما در نتیجه ی اطاعت خدا بایستی در یک جریان کمال قرار بگیریم پس بشر موجود متوقف نیست بشر می شود موجود متحرک ، زندگی پس چه چیزی می شود ؟ زندگی بر اساس یک جریان تمایلات نیست زندگی یک جریان حرکتی است بشر حرکت می کند لذا در بسیاری از روایات اگر شما دقت فرموده باشید هر کجا بحث زندگی هست و بحث جامعه هست در منطق ائمه ی معصوم علیهم السلام جامعه را تعبیر به کشتی کرده اند تعبیر به مرکب کرده اند چرا چون زندگی یک حرکت است اگر زندگی حرکت است پس بنابراین ظرف زندگی مرکب می شود ما برای حرکت مرکب می خواهیم جامعه را تشکیل می دهیم برای اینکه مرکبی باشد برای ما خوب بنابر این لذا شما در آن روایت پیغمبر اکرم (ص) که در مورد امر به معروف و نهی از منکر دارند جامعه را تشبیه به کشتی می کنند که اگر شما در یک کشتی سوار شدید و دیوانه ای خواست این کشتی را سوراخ کند شما وظیفه دارید جلوی او را بگیرید و اگر جلوی او را نگرفتید کشتی سوراخ شد وخواست غرق بشود شما هم غرق می شوید ولو اینکه شما کشتی را سوراخ نکرده باشید که این روایت مفصل است یا در خطبه حضرت زهرا (س) تعبیر از جامعه به ناقه است و می فر مایند : « و الله لو تکافوا أن زمامٍ نوده رسول الله الی لأعطلقه ولصار بهم سیراً سجوحاً لا یکلم خشاشُ و.... » این عبارت خطبه ی صدیقه ی اطهر سلام الله علیها است که پیامبر در مورد من و امیر المومنین می فرمایند : قسم به خدا که اگر مردم دست برمی داشتند از زمام ناقه ای که پیغمبر زمام این ناقه را به حضرت امیرالمومنین (ع) داده بود ، امیر المومنین این ناقه را کاملا مهارش می کرد و مردم را با این ناقه ی خلافت سیر می داد در یک آبشخور ها ودر یک آرامش گاه ها و به تعبیر ما در یک مسیر و جاده ای با صفا ، به طوری که نه بینی این ناقه زخم می شد و نه سواره این ناقه رنج می دید . یعنی در زمامداری این ناقه امیرالمومنین آنقدر ماهر بود که بینی این ناقه را زخمی نمی کرد . چون آدم هایی که ناقه سواری بلد نیستند اگر افسار ناقه را زیاد بکشند بینی ناقه زخم می شود و از آن طرف هم ناقه اگر طغیان یا شورش بکند سواری ناقه نمی تواند آرام باشد و ناقه ناراحت می شود . خوب این تعبیری که صدیقه اطهر (س) از جامعه دارند تعبیرشان ، تعبیر مرکب است . ما این طور روایات زیاد داریم که هر وقت بحث اجتماع می شود تعبیر به مرکب می کنند به خاطر اینکه در منطق انسان شناسی الهی تفسیر زندگی می شود تفسیر حرکت و جامعه هم می شود مرکب چون جامعه ، ظرف زندگی است و جامعه هم باید مرکب باشد . حالا تا بدین جا برخورد می کنیم به این آیه شریفه لذا ما باید ماهیت جامعه را در اندیشه ی سیاسی اسلامی ودر آیات قرآن ماهیت و وضعیت جامعه را بایستی از قرآن استفاده کنیم و اولین آیه ای که ما در اینجا مطرح می کنیم ( آیه 38 سوره ی مبارکه ی انعام است ) در این آیه خداوند می فرماید : « و ما من دابه فی الأرض ولا طائرٍ یطیرُ بجناحیه إلا أمم أمثالکم ما فرَّطنا فی الکتاب من شیئ ثم إلی ربهم یحشرون » ما محل شاهدمان یعنی محور بحث ما روی «أمم امثالکم» است و ما اول چند بحث لغوی درباره ی این آیه داشته باشیم اصلا دابه یعنی چه ؟ ما در فارسی دابه را به جنبنده معنی می کنیم در حالی که معنای آن جنبنده نیست یعنی ما بیشتر ترجمه هایی که داریم در قرآن که هنوز هم هرچی ترجمه می نویسند باز هم ترجمه ها اشکال دارد به خاطر این است که اصلا بعضی از لغات و واژه های عربی اینها قابل ترجمه به زبان دیگر نیست چون هیچ زبانی وسعت ادبیات عرب را ندارد و وسعت فرهنگ عرب را ندارد شما ببینید فرس یعنی چه؟ شما می گویید اسب ، فرس عبارت از آن اسبی که تیز هوش است و صاحب فراصت است به هر اسبی فرس نمی توان گفت در حالی که ما هر کجا کلمه ی فرس باشد اسب معنا می کنیم . هر اسبی را فرس نمی گویند و فرس آن اسبی که تیز هوش است و صاحب فراصت است تربیت شده است اسبهای تربیت شده را می گویند فرس هر اسبی را نمی گویند فرس . خوب شما یک ترجمه بیاورید که یک لغت باشد و آن یک لغت ترجمه ی فرس باشد . این مشکل را ما در ترجمه ی عرب داریم و متاسفانه به ترجمه قرآن هم منتقل شده و ما در ترجمه ی قرآن خلاصه نمی توانیم نه اینکه ترجمه ی خوب پیدا نمی شود؛ نمی شود ترجمه خوب باشد بلکه قرآن قابل ترجمه شدن نیست فقط از باب تقریب ذهن ما بایستی بعضی از لغات فارسی را جای لغات عربی بنشانیم و الا ترجمه ی واقعی نمی توانیم بکنیم . دابه را همه جا ترجمه کرده اند جنبنده در حالی که معنای آن جنبنده نیست دابه راغب اصفهانی در مفرداتش می گوید: الدابه کل حیوانٍ یدبُ فی الأرض و دبیب المشی الخفیف . دابه حیوانی است که در روی زمین حرکت می کند و دب یا دبیب هم به معنای مشی خفیف است و مشی خفیف هم دبیب می گویند و لذا هر حیوانی که حرکت می کند چون اسم فاعل از دب می شود ؛ می شود دابه خوب پس « و ما من دابه فی الأرض ولا طائرٍ یطیرُ بجناحیه » دابه را بعضی از مفسرین آمده اند گفته اند که چرا خدا این جا حیوان نیاورده و « ما من حیوان» مثلا هم دابه را شامل می شود و هم طائر را شامل می شود و اینطور فرمود : « و ما من دابه فی الأرض ولا طائرٍ یطیرُ بجناحیه » این جا را خود مفسرین قائل شدند و گفتند که اصلا در این تعبیر به دابه و طائر ذات مقدس پروردگار نظر به حرکت جانوران داشته که حرکت بردو قسم است یک حرکت خفییف و از حرکت خفیف تعبیر کرده به دابه ، یک حرکت سریع و پرواز که از او تعبیر کرده به طیران ، لذا فرموده« و ما من دابه فی الأرض ولا طائرٍ یطیرُ بجناحیه إلا أمم أمثالکم » پس دابه یعنی حیوان هایی که حرکت می کنند نه راکبا و ساکنند و مرغی که پرواز می کند با دو بالش اینها امت هایی هستند که امثال شما . امت از ماده اَمَّ است همزه و میم مشدده اَمَّ درعربی اَی قَصَدَ هم در مفردات این طور معنا کرده هم المنجد اَمَّ را این طور معنا کرده و در کتاب های لغت معمولا ما اختلاف نداریم همه اَمَّ را معنا کرده اند ای قصد . امت یعنی جامعه ی قاصد یعنی جامعه مقصد دار خوب در جامعه ی مقصد دار و قصد دو عنصر وجود دارد یکی عنصر حرکت وجود دارد و لذا خداوند برای امت بودن انسان ، انسان را تشریح می کند به حیوان متحرک ، حیوانی که حرکت دارد یا حرکت خفیف یا حرکت سریع پس امت یعنی جامعه ی قاصد چون ام به معنای قصد است . جامعه قاصد جامعه متحرک هم هست و جامعه ی هدفمند هم هست چون نمی شود انسان قصد داشته باشد یا موجودی قصد داشته باشد ولی مقصد نداشته باشد . قصد تابع مقصد است و هر قصدی که تابع مقصد است بنابراین باید حرکت هم باشد که این به خاطر قصدش حرکت کند به سوی مقصد پس هم عنصر حرکت در جامعه ی قاصد وجود دارد و هم عنصر هدف در جامعه قاصد وجود دارد نتیجتا امت یک جامعه ی متحرک و هدفمندی است که با قصد به سوی هدف حرکت می کند حالا چرا انسان با دابه و طیر مماثل شده آیا وجه مماثلت صرفا حرکت است وجه مماثلت صرفا حرکت نیست وجه مماثلت آخر آیه است که می فرماید : « ثم إلی ربهم یحشرون » بسوی پروردگارشان محشور می شوند . عبارت حشر را راغب در کتاب مفردات معنا کرده که می گوید : ( الحشر عبارت است از جمع الناس ... ) اینکه مردم را جمع می کنند برای اینکه همه را ببرند به جنگ سربازان را جمع می کنند ببرند به جنگ می گویند حشر یا یک عده را جمع کنند از خانه و زندگی بیرونشان کنند این را می گویند حشر ، حشر یعنی جمع شدن افراد از روی اجبار که هم شامل حشر اضطراری می شود هم شامل حشر اختیاری می شود یعنی جمع شدن یا از روی اجبار است یا ضرورت .

یا ضرورت انسان ها را جمع می کند که یا با اختیار و اراده خودشان جمع شدند یا اینکه اجبار انسان ها را جمع می کند و غیر اختیار هستند و به سوی مقصدی حرکت می کنند « الی ربهم یحشرون » پس بنابراین اینکه بعضی ها آمدند گفتند« و ما من دابه فی الأرض ولا طائرٍ یطیرُ بجناحیه » که در قیامت محشور می شوند این آیه نازل به قیامت نیست . آیه مربوط به همین دنیا و براساس خلقت است . که می فرماید : « إلا أمم أمثالکم ما فرَّطنا فی الکتاب من شیئ ثم إلی ربهم یحشرون » » بحث کتاب؛ کتاب خلقت است کتاب طبیعت است کتاب تکوین است نه قرآن مافرط این طوری تفسیر شده یعنی ما در تکوین تفریط نداریم در تکوین تعادل داریم در خلقت تعادل داریم و خلقت هدفمند است برای یک هدفی است و حیواناتی هم که حرکت می کنند این ها پس وجه مماثلت حیوانات و انسان در همزیستی نیست وجه مماثلت انسان و حیوان در حرکت در زندگی است ودر مقصد داشتن در زندگی است به سوی یک مقصدی آنها محشور می شوند حیوانات هم در خلقتشان و هم در حرکتشان هدف این ها جمع که می شوند پرندگان به طیران که در می آیند به سوی نقطه های گرمسیری ، این ها امم امثالکم این ها دست جمعی حرکت می کنند و الی ربهم یحشرون به طرف آن مقصدی که می روند بر اساس آن فطرت و غریزه است که خداوند در آنها قرار داده است که کدام مقصد را در گرمسیری انتخاب کنند و در چه وقت مقصد سردسیری انتخاب کنند که بر حسب آن غریزه حیوانی که خداوند در حیوانات قرار داده است انسان هم حشرش ، حشر به اختیار است پس جمع انسان عبارت است از انگیزه ای برای حرکت بسوی هدف خداگونگی و بسوی هدفی که برای آن آفریده شده اند پس این جور نیست که جمع انسان همیشه برای همزیستی باشد جمع انسان برای حشر است علی ربهم یحشرون است رفتن به سوی آن هدف و مقصدی که خدا برای آنها در نظر گرفته است و آن مقصد کمال عبودیت بشر است پس چیزی که ما می خواهیم از آیه استفاده کنیم این است که انگیزه ی از اجتماع چون بحث ما درباره ی جمعیت ، جمعیت عنصر چهارم دولت است جامعه ماهیتش مبتنی بر آن انگیزه ای که انسان ها برای جمع شدن دارند و انگیزه ی انسان ها برای جمع شدن مبتنی است بر آن هدف و مقصدی که در انسان ها قرار داده است چون انسان ها امتند مثل امت بودن حیوانات یعنی جمعشان ، جمع هدفمند است و جمع شان ، جمع متحرک و مقصد دار است وقتی که جمع انسان ها یک جمع متحرک شد جامعه ی ایشان می شود مرکب حرکت خوب پس حالا ما نتیجه می گیریم با ایت فلسفه ای که ما درباره ی جامعه در اندیشه ی اسلامی پیدا کردیم پس جامعه مرکب است ، جامعه کشتی است ، جامعه رستوران نیست تفاوت بین جامعه ی امانیستی و جامعه ی مبتنی بر انسان شناسی الهی این است که بر مبنای انسان شناسی امانیستی جامعه می شود رستوران ؛ بر مبنای انسان شناسی الهی جامعه می شود مرکب ، مدیریت مرکب با مدیریت رستوران یکی نیست در جامعه ای که امت هست البته بحث امت ما تمام نشده هنوز دنباله دارد آیات بعدی درباره ی امت داریم که بحث می کنیم در جامعه ای که امت هست این جامعه ی امت مدیریت ، مدیریت مرکب است لذا حضرت صدیقه اطهر در خطبه شان می فرمایند : « و الله لو تکافوا أن زمامٍ نوده رسول الله الی لأعطلقه ولصار بهم سیراً سجوحاً لا یکلم خشاشُ و.... » این مدیریت مرکب را می خواهد غافله سالار بشر می خواهد مدیریت رستوران نمی خواهد چون جامعه امت است ما در امت توسعه نداریم ما در امت تعالی داریم اصلا بحث توسعه مربوط به جامعه ی اومانیستی است متاسفانه بعضی ها در جامعه ی ما بحث توسعه ی اقتصادی ، توسعه ی سیاسی را (مطرح می کنند ) مربوط به جامعه ی امنیستی است مربوط به جامعه ی اسلامی نیست ما اصلا در جامعه ی الهی که امت است تعالی داریم چون جامعه متحرک است جمع شدن دورهم که راه بیافتند به طرف یک نقطه ای در این راه ما تعالی لازم داریم نه توسعه .

پس بنابراین ماهیت جامعه در اندیشه ی قرآنی این است که جامعه مرکب است چون زندگی حرکت است و در قرآن تشبیه شده که انسان را با دابه ، یطیر با جناه خداوند تشبیه کرده که اینها انسان مثل همان هایی که مثل آنهایی که الی ربهم یحشرون هستند که حشر و حرکت شان به سوی مقصدی است که خدا در جریان تکوین برای آنها قرار داده در جریان تشریح هم خداوند متعال مقصدی که برای آنها قرار داده بشر و جامعه ی بشری به سوی آن مقصد حرکت می کند .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo