< فهرست دروس

درس تفسير استاد علم الهدی

88/11/08

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع بحث : تعیین مصداق و مظهر اجرایی حاکمیت الله در زمین

در ضمن آیات قبلی این مسئله ثابت شد که ذات مقدس پروردگار افرادی را برای اجرای حاکمیت خودش در زمین مشخص می کند و بر حسب آنچه که از « آیه شریفه 73 سوره انبیاء » استفاده کردیم ؛ اصولا برای اجرای حاکمیت ، خدا افرادی را می سازد و مسئله اجرای حاکمیت پروردگار بوسیله اشخاص و انسانهای خاصی است که با یک سلسله ویژگیهای تکوینی برای رهبری و حاکمیت ساخته شده اند . تقریبا بحث ما در این زمینه با بیان آیات قبلی کامل شد . فقط شبهه ای باقی مانده در مطلب و آن شبه مربوط به کسانی است که آنها معتقد به مبانی سیاسی اندیشه لیبرال دموکراسی هستند ؛ و حاکمیت را حق مردم می دانند . اینهایی که مبدأ مشروعیت حاکمیت را مردم می دانند فقط خوب اینها با توجه به اعتقادات دینی و اسلامی خودشان در برابر این آیات قرآن یک سخنی دارند و یک سخنی هم بین برخی افراد متداول و آن اینکه می گویند اجرای حاکمیت دوگانه یعنی مبدأ مشروعیت حاکمیت را هم خدا می دانند و هم مردم که البته این نظریه غلط و مردود می باشد . زیرا لازمه این حرف شریک قائل شدن برای خداوند می باشد . این نظریه حتی بدتر از آن نظریه ای است که می گوید مبدأ مشرعیت حاکمیت مردم می باشند .

کسانی که مبدأ مشروعیت حاکمیت را مردم می دانند و قائل به اندیشه سیاسی لیبرال دموکراسی هستند و می گویند که لیبرال دموکرات مسلمان هستیم . همچون حزب کارگزاران سازندگی که برخی از افراد شان در مصاحبه هاشون گفتند که ما لیبرال دموکرات مسلمانیم . این گفته مثل این است که کسی بگوید من مشرک مسلمان هستم . کسی نمی تواند لیبرال دموکرات مسلمان باشد چون اصل لیبرال دموکراسی این است که حاکمیت را حق مردم می داند . اما در اسلام ، حاکمیت مخصوص خداست . « إن الحکم إلا لله » حاکمیت حق خداست . البته این افراد با توجه به اندیشه دینی خودشان و گرایش دینی شان چون می خواهند قائل به مبانی اندیشه لیبرال دموکراسی باشند از این « آیه 30 سوره مبارکه بقره » که خداوند متعال می فرماید: « إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه » اینطور استفاده کرده اند که خداوند حق حاکمیت خودش را به مردم بخشیده و مردم خلیفه خدا در تعیین حاکمیت بر سرنوشت خودشان هستند . و حاکمیت بر سرنوشت خودشان این ها به این آیه استدلال می کنند در حالی که « إنّی جاعل فی الارض خلیفه » مسأله دیگری است . ما اول خود آیه را از اول تا آخر بخوانیم و نکاتی که در تفسیر آیه است روشن کنیم و بعد درباره این موضوع ببینیم که آیه این آیه با این نکات تفسیری می تواند دلالت کند برای اینکه معنی خلیفه بودن بشر برای خدا در زمین ، حاکمیت بر سرنوشت خودش است و تعیین سرنوشت اجتماعی خودش به دست خودش باشد و خدا دخالت نکند . «آیه 30 سوره مبارکه بقره» که خداوند متعال می فرماید : « و إذ قال رّبکَ للملائکه إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفه قالوا أتجعلُ فیها من یفسدُ فیها و یفسک الدماء و نحن نسبِّحُ بحمدک و نُقدِّسُ لک قال إنِّی أعلمُ ما لا تعلمونَ » پروردگار به ملائکه فرمود : « إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه » من در زمین برای خودم خلیفه ای قرار می دهم و یا در زمین خلیفه ای جاعل و جعل کننده هستند و ملائکه جواب خدا را دادند و گفتند « قالوا أتجعلُ فیها من یفسدُ فیها و یفسک الدماء و نحن نسبِّحُ بحمدک و نُقدِّسُ لک » آیا کسی را قرار می دهی که خونریزی کند و فساد کند در حالی که ما تسبیح می کنیم ترا و تقدیس می کنیم تو را « قال إنِّی أعلمُ ما لا تعلمونَ » خدا گفت من یک چیزی می دانم که شما نمی دانید . اولا در این آیه یک عده از مفسرین عامه و اهل سنت قائل هستند که البته در میان مفسرین شیعه ، همچنین قائلی نداریم که عامه و اهل تسنن می گویند « إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه » اینکه خدا به ملائکه گفت من می خواهم در زمین خلیفه قرار بدهم این مقصود «خلیفه الله» نبود . چون نفرموده « إنّی جاعل فی الارض خلیفه لی یا لنفسی یا خلیفه منّی » بلکه در قرآن میگوید « إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه » من در زمین می خواهم خلیفه قرار بدهم نه خلیفه برای خودم . چون قبل ازآدم در روی زمین نژادهایی زندگی می کردند و موجوداتی بودند که این موجودات در نتیجه فساد و خونریزی از بین رفتند و منقرض شدند . اینها آمدند گفتند خدا که می گوید : « إنّی جاعل فی الارض خلیفه » برای آن موجوداتی که قبلا در روی زمین زندگی می کردند . برای آنها جانشین وخلیفه قرار داده . یعنی آنها در رو ی کره زمین زندگی می کردند ، خونریزی کردند و از بین رفتند و منقرض شدند . حال به جای آنها خلیفه و جایگزینی می خواهم قرار بدهم . ولذا ملائکه به خداوند گفتند : « قالوا أتجعلُ فیها من یفسدُ فیها و یفسک الدماء » می خواهی دوباره افرادی را خلق کنی که در زمین فساد و خون ریزی کنند .و لذا مفسران اهل تسنن اینچنین قائل شدند که خلیفه در اینجا به معنای خلیفه اللهی نیست . بلکه به معنای جانشینی از آن قومی هست که قبل از خلق آدم در زمین فساد و خونریزی نمودند و خداوند آنها را نابود کرد و آدم را بجای آنان خلق کرد . البته این نظریه باطلی است و ما این نظریه را قبول نداریم . چون با جمله بعدی آیه سازگار نیست . آنجا که وقتی ملائکه گفتند « قالوا أتجعلُ فیها من یفسدُ فیها و یفسک الدماء » بعد می گویند که « و نحن نسبِّحُ بحمدک و نُقدِّسُ لک » یعنی شایسته خلافت ما هستیم . که « نسبِّحُ بحمدک و نُقدِّسُ لک » تسبیح و تقدیس می کنیم تو را . و معلوم می شود که منظور در اینجا خلیفه اللهی است . که ملائکه خودشان را شایسته این خلافت می دانستند . و این « نسبِّحُ بحمدک و نُقدِّسُ لک » دلالت می کند که تفسیر اهل تسنن از این آیه درست نیست . و نصوص و روایات هم این نظریه اهل تسنن را رد می کند .

مرحوم علامه طباطبایی (ره) یک نکته جالبی دارند در تفسیر « قالوا أتجعلُ فیها من یفسدُ فیها و یفسک الدماء » و رد می کند که معنای خلیفه بودن آن چیزی باشد که اهل تسنن ادعا نموده اند . و آن نکته این است که چرا ملائکه به خدا گفتند که « قالوا أتجعلُ فیها من یفسدُ فیها و یفسک الدماء » آیا تو قرار می دهی در زمین کسی را که فساد و خونریزی کند . از کجا می دانستند که این بشر فاسد و خونریز است . در اینجا چند علت بیان شده و آن علتی را که علامه بیان می نماید بسیار قابل توجه است . یک ملاک این است زمانی که خداوند آدم را آفرید ، ملائکه شاهد بر خلق آدم بودند و چون آنها شاهد بر خلق انسان بودند به تمام محتویات وجودی انسان آگاه بودند . و دیدند که خداوند موجودی آفریده که دارای غرایز ، شهوات ، امیال نفسانی و در کنارش هم دارای عقل و اندیشه است . دیدند که این موجود با اینهمه گرایش نفسانی که در وجودش می باشد و با این امکاناتی که عقل و فکر او در اختیار او قرار می دهد از نظر استخدام موجودات ، این یک موجود بسیار فاسد و مفسدی خواهد بود . و با این توجه گفتند : « أتجعلُ فیها من یفسدُ فیها و یفسک الدماء »

ملاک دیگری که می فرمایند : این است که ملائکه می دانستند در روی کره زمین زندگی کردن جز با تشکیل اجتماع ممکن نمی باشد . زندگی فردی در زمین امکان پذیر نمی باشد . و با تشکیل جامعه این موجود باید نظام مدیریت اجتماعی تشکیل بدهد و البته ملائکه در موجودات گذشته دیده بودند که لازمه تشکیل یک نظام اجتماعی ، سلطه و حاکمیت برخی بر برخی دیگر است . و این تراکم قدرت تحت عنوان نظام اجتماعی و مدیریت اجتماعی در زمین ، باعث منشإ فساد و خونریزی و جنگ و... می شود . لذا وقتی خداوند می فرماید : « إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه » ملائکه نمی خواستند ودر مقامی نبودند که برای خلقت انسان اعتراض بکنند بلکه می خواستند بگویند که زمین ، جایکاه زندگی خلیفه خدا نیست . چون در زمین موجودات زمینی باید اجتماعی زندگی کنند و لازمه زندگی مدنی این است که قدرت در نقطه چند انسان باید متمرکز شود برای مدیریت اجتماعی ، و این تمرکز قدرت در برخی انسان ها ، منشأ فساد و خونریزی می شود . در ست عکس نظریه افرادی که می گویند ، خداوند تعیین حاکمیت و سرنوشت انسان را به خود انسان داده است . اما خداوند می فرماید : « قال إنِّی أعلمُ ما لا تعلمونَ » آنچیزی که خدا می داند و آنها نمی دانند این است که ذات مقدس پروردگار ، حاکمیت این موجود زمینی را خودش انجام می دهد و بوسیله یک سلسله مظاهر اجرایی این حاکمیت را اجرا می کند . لذا دیگر این باعث تمرکز و تراکم قدرت در دست افراد معدودی نمی شود . که نتیجه اش فساد و خونریزی بشر باشد . این تحلیل علامه طباطبایی دقیقا ضد نظریه ای می باشد که این دموکرات ها از آن استفاده می کنند . و اگر انسان ها می خواستند تمام حاکمیت و سرنوشت خودشان را در دست داشته باشند . این موجب تراکم وتمرکز قدرت در برخی انسان ها می شده است و در نتیجه فساد و خونریزی به راه می افتاد . و ملاک و عامل فساد خونریزی در زمین ، همین بوده است . و فرشته ها در موجودات قبلی زمینی هم اين مسأله را تجربه داشته اند . و می گفتند : باز می خواهد اینجا جامعه درست بشود و در نتیجه فساد و خونریزي کنند . پس در نتیجه معنای خلیفه اللهی این نیست که واقعا تعیین حاکمیت برسرنوشت به دست خود اینها باشد . چون اگر به دست خود اينها باشد حرف ملائكه درست مي باشد . و ملاك فساد و خونريزي دوباره به دست اينها مي افتد . ولذا اين تحليل علامه طباطبايي دقيقا رد مي كند اين برداشت نادرست را كه معناي خليفه اللهي اين باشد كه خداوند متعال حاكميت بشر را به دست خود بشر داده است . نكته ديگر در مسأله حاكميت ، اين است كه حاكميت حق خداست .

ما در اينجا دو مطلب داريم . يكي شناخت معناي خليفه الله است . و خلافت بشر براي خدا در چيست . و ديگري حرف و ادعايي كه اين آقايان بيان كرده اند . البته اين ادعا ، حرف مورد قبولي نيست . چرا ؟ چون حاكميت حق خداست وذات مقدس پروردگار حق خودش را به كسي واگذار نمي كند . ممكن است خداوند متعال موجودي را كه خلق مي كند يا خليفه اي كه قرار مي دهد ، خليفه خدا در اجراي برنامه خدا باشد . اما خليفه خدا شبيه به خود خدا كه نمي شود . فقط در اجراي برنامه خدا خليفه خداست . برنامه اي كه بايستي خدا انجام بدهد اين خليفه انجام مي دهد . در اين جهت ما مي توانيم بگوييم خليفه الله ، اما اينكه بياييم و بگوييم حق حاكميتي و خصوصيات توحيدي را خداوند به كسي ديگر داده است . اصلا حرف درستي نمي باشد . چون ما در بحث مبدأ مشروعيت ثابت كرديم كه حق حاكميت ازابعاد توحيدي پروردگارمي باشد . لازمه توحيد و يكتايي حق ، اين است كه حاكمي جز خدا نباشد . خصوصيت توحيدي خود را كه خدا به مخلوقش نمي دهد . كار و قدرتي كه خدا مي خواهد انجام بدهد ، اين را ممكن است كه گاهي به مخلوقي واگذار نمايد و معناي خليفه اللهي بشر هم همين است . يعني از آيات بعدي اينطور به دست مي آيد . كه خداوند مي فرمايد : « و علَّمَ ادمَ الأسماءَ كلَّها ثمَّ عرضهم علي الملائكه فقال أنبئوني بأسماء هاءُلاء إن كنتم صادقين » بعد مي فرمايد : « قالوا سبحانك لا علم لنا إلا ما علّمتنا إنّك أنت العليم الحكيم » و مي فرمايد به حضرت آدم كه « يا آدمُ أنبِئهم بأسمائهم فلما أنبَئهم بأسمائهم قال الم أقل لكم إنِّي أعلمُ غيب السماوات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون » خداوند وقتي كه به آدم علم اسماء را آموخت و بعد به ملائكه گفت كه « فقال أنبئوني بأسماء هاءُلاء إن كنتم صادقين » و بعد آنها گفتند : « قالوا سبحانك لا علم لنا إلا ما علّمتنا إنّك أنت العليم الحكيم » شاهد ما در اين آيه سوم است .كه خداوند به حضرت آدم مي فرمايد : « يا آدمُ أنبِئهم بأسمائهم فلما أنبَئهم بأسمائهم قال الم أقل لكم إنِّي أعلمُ غيب السماوات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون » وقتي كه خدا به آدم مي گويد : « يا آدمُ أنبِئهم بأسمائهم » بعد مي گويد : « فلما أنبَئهم بأسمائهم » پس تمام خصوصيات آدم و امتياز آدم در مسأله إنباء است . حتي مفسران و علامه طباطبايي اينطور مي گويند كه اين خصوصيات در علم آدم نبود . خصوصيات در إنباء آدم بود . يعني خداوند متعال به آدم فرمود : « أنبِئهم بأسمائهم فلما أنبَئهم بأسمائهم » إنباء آدم ملاك خليفه اللهي آدم است . إنباء آدم در علم أسماء مي باشد . أسماء تابع مسيّمات هستند . علم أسماء ، همان علم به حقايق ، علم خواص اشياء و موجوداتي كه در عرصه وجود هستند . همه اينها را خدا به آدم آموخت . بعد فرمود : « أنبِئهم بأسمائهم » اين أسماء و علومي را كه آموختي به اينها إنباء كن . «فلما أنبَئهم بأسمائهم » وقتي كه آدم إنباء كرد . « قال الم أقل لكم إنِّي أعلمُ غيب السماوات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون » پس امتياز در إنباء آدم بود . و آنچيزي كه ملائكه نداشتند ولي آدم داشت ، قدرت إنباء و تعليم و سازندگي آدم بود . ملائكه خيلي چيزها مي دانستند اما قدرت انتقال به ديگري را نداشتند ويا فقط در مقام انتقال پيام مي توانند باشند . نه تأثیر گذاری و سازندگی ؛ بعد فرشته ها ديدند كه آدم قدرتي دارد كه آنها ندارند . و ملاك خليفه اللهي آدم ، همين قدرت إنباء است . چون قدرت إنباء ، قدرت خلاقيت و تعليم و سازندگي است . يعني انسان مي تواند با إنباء ، انسان ديگري را بسازد . لذا انسان شد خليفه الله . بعد از إنباء حضرت آدم ، خداوند فرمود كه : « الم أقل لكم إنِّي أعلمُ غيب السماوات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون » آيا من نگفتم كه غيب آسمانها و زمين را مي دانم و آنچه كه در ذهن و فكر شما مي گذرد چه آنچه را كه اظهار مي كنيد و چه آن را كه اظهار نمي كنيد . همه آنها را من مي دانم . و « إنِّي الم أقل لكم إنِّي أعلمُ غيب السماوات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون » توضيح آيه قبلي است كه مي فرمايد : « قال إنِّی أعلمُ ما لا تعلمونَ »

خدا كه نمي تواند و بيايد و در زمين ميان بشر حكومت كند زيرا خدا كه از سنخ بشر نيست . اين اجراي حاكميت ، طبيعتا بايد بوسيله بشر باشد . حتي در مسأله رهبري و هدايت انسان ، خداوند متعال مي فرمايد : اگر ما فرشته اي را هم بخواهيم بعنوان حاکم و رهبر، نازل كنيم آن فرشته را هم بايد در لباس و شكل بشر بفرستيم . پس مظهر حاكميت ، بايد بشر باشد . اين مظهر حاكميت را چه بگوييم ، حاكميت به بشر منتقل شده است و چه بگوييم مظهر اجرايي حاكميت ، بايد بشر باشد . انتقال حاكميت يعني اينكه حق حاكميت را خدا به بشر بدهد و بشر مظهر اجرايي حاكميت شود اين دو مطلب مستقل بوده و كاملا با يكديگر متفاوت مي باشند . اختلاف در اينجا ، يك اختلاف لفظي نيست بلكه اختلاف دراينجا يك اختلاف ماهوي است . آنجايي كه خدا حق حاكميت را به بشر مي دهد . جايي است كه حاكميت مربوط به جنس و نوع بشر است . نوع انسان مي شود حاكم بر سرنوشت خودش ، چون خداوند نوع انسان را خليفه خودش قرار داد . و اگر حق حاكميت را خدا به بشر بدهد نوع انسان مي شود حاكم برخودش ، اين همان حرفي است كه دموكرات ها مي زنند . اما اگر خداوند متعال ، بشر را مظهر اجرايي حاكميت خودش قرار بدهد . در اينجا ديگر لازم نيست كه ديگر نوع بشر ، مظهر اجرايي حاكميت باشد . اينجا مظهر اجرايي حتما فرد خاصي از افراد بشر خواهد بود . زيرا بين مظهر اجرايي و حق حاكميت ، فرق مي باشد و آن اين است كه حق حاكميتي كه خدا به بشر داد ، خوب بشر هر طور كه بخواهد بر خودش حكومت مي كند . اما اگر گفتيم كه حاكميت را خدا به بشر نداده است بلكه خداوند ، مظهر اجرايي حاكميت خودش را در بشر قرار داده است .يعني بشر مظهر اجرايي حاكميت خداوند می باشد . نه صاحب حق حاكميت ، يعني بشر بايد حاكميت را به نحوي اجرا كند ، كه خدا رضايت داشته باشد . تحقق رضاي حق در اجراي حاكميت لازم مي آيد . چون حاكم اصلي و صاحب اختيار خداست . حال مظهر اجرايي اين حاكم مي خواهد بيايد و آنچه كه حق آن است اجرايي كند و انجام بدهد . ولذا منطبق با رضاي خدا بايد اجرا نمايد . نه براساس خواسته ها و اميال خودش . پس بنابراين همه انسانها نمي توانند مظهر اجرايي حاكميت الله باشند . كساني مي توانند مظهر اجرايي حاكميت خدا باشند كه كاشف رضاي حق باشند . قدرت كشف رضاي خدا را داشته باشند . آنها هم كساني هستند كه بنده مقرب خدا هستند . كه از « آيه 73 سوره انبياء » فهميده مي شود . كه به خاطر وجود ساختار خاص و يا بر اثر عبوديت خاصي كه نسبت به خدا دارند . اينچنين اشخاصي مي توانند كاشف رضاي حق باشد . و جز چنين افرادي نمي توانند كاشف رضاي حق باشند . لذا خداوند از انسانها ، افراد خاصي را مظهر اجرايي حاكميت خودش قرار مي دهد . و اين تفاوت بين مظهر اجرايي حاكميت و حق حاكميت مي باشد . و همچنين روايتي داريم كه آن روايت خليفه را طور ديگري معنا مي كند . و آن روايت اين است كه وقتي مي گويد : « إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه » لازمه اش اين نيست كه همه انسانهاي روي زمين تا روز قيامت اينها همه خليفه الله باشند . اين روايت را هم مرحوم علامه طباطبايي در الميزان آورده اند و هم در تفسير برهان در ذيل همن آيه ، اين روايت آورده شده . كه از امام صادق ( عليه السلام ) نقل مي كند . عن الصادق ( عليه السلام ) إنَّ الله عزوجل علَّمَ ادمَ الأسماءَ حججه كلَّها ثمَّ عرضهم و هم أرواحٌ علي الملائكه فقال أنبئوني بأسماء هاؤلاء إن كنتم صادقين » اين « هاؤلاء » اسم اشاره به حجج اللهي است . چون قبلا كه هاؤلائي نبود . به اسماء اينها و بصورت جمع هم آمده است . در اين روايت مي گويد اين « هاءُلاء » حجج خدا بودند . چون كه مي گويد : « أنبئوني بأسماء هاءُلاء إن كنتم صادقين بأنّكم أحق بالخلافه في الأرض بتسبيهكم و تقديسكم من آدم » به اينكه شما أحق به خلافت در زمين هستيد بخاطر تسبيح و تقديستون از آدم يعني اگر شما خبر داديد آنوقت شما أحق به خلافت هستيد . اسماء حجج را بگوييد تا شما اين شايستگي را پيدا كنيد براي خليفه اللهي در زمين . « فقالوا سبحانك لا علم لنا إلا ما علّمتنا إنّك أنت العليم الحكيم » قال الله تبارك و تعالي « يا آدمُ أنبِئهم بأسمائهم فلما أنبَئهم بأسمائهم وقفوا علي عظيم منزلتهم إنَّ الله عزَّ ذكره فعلموا أنّهم أحق بأن يكونوا خلفاءَ الله في أرضه و حججه علي بريّه ثمَّ غيّبَهم عن أبصارهم واستعبدهم بولايهم و محبتهم و قال لهم الم أقل لكم إنِّي أعلمُ غيب السماوات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون » وقتي كه به فرمان خداوند حضرت آدم اسماء را معرفي نمود مثل اينكه ارواح اسماء براي ملائكه ، مجسم شدند . چون مي گويد ملائكه آن وقت فهميدند كه « فعلموا أنّهم أحق بأن يكونوا خلفاءَ الله في أرضه و حججه علي بريّه » اين حجج خدا أحق هستند كه خلفاء خدا باشند . سپس خداوند متعال « ثمَّ غيّبَهم علي أبصارهم واستعبدهم بولايتهم و محبتهم » سپس خداوند متعال آن ارواح را از بينش فرشتگان غيب كرد و فرشته ها را وادار كرد به ولايت و محبت اين حجج ، بعد فرمود : « الم أقل لكم إنِّي أعلمُ غيب السماوات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون » اين روايت دلالت دارد كه خلفاء الهي در زمين همان حجج بودند . و به عنوان تسميه كل به اسم جزء خداوند متعال بني آدم را به عنوان خليفه ناميد . در واقع جزء اینها که آن حجج بودند ، خلفاء الله آنها بودند . و این روایت به کلی اصل قضیه را از این طرف بیان می کند که « إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه » مقصود از خلیفه ، اولیاء و حجج اللهی می باشند . که معصومین علیهم السلام هستند . چون در بین بنی آدم ، از باب توصیف کل به صفتجزء ، خلیفه الله نامیده شدند . و اشکال اول نیز که بیان از اعتراض فرشته ها بود رد می گردد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo