< فهرست دروس

درس تفسير استاد علم الهدی

88/11/01

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث ما پیرامون این بود که مظهر اجرایی حاکمیت الله در میان بشر را خداوند متعال توسط انسان هایی قرار داده است که بوسیله خداوند این انسانها تعیین شده اند و معنای اجرای حاکمیت الله ؛ واگذاری حق حاکمیت از طرف خدا به بشر نیست بلکه حق حاکمیت ، حق مخصوص و انحصاری ذات مقدس الهی می باشد . واصلا حقوق خدایی قابل انتقال به غیر خدا نیست . حق خدا مخصوص خود خداست بخاطر اینکه حقوق الهی مربوط به ابعاد توحید پروردگار است . کسی برای خدا حق تشریع نمی کند . بلکه حق جزء ذات خداست . اینطور نیست که مثل زندگانی افراد بشر که اگر حقوقی دارند این حقوق برای آنها تشریع شده باشد . ما برای خدا حقی را نمیتوانیم تشریع کنیم چون ما مخلوق خدا هستیم . مخلوق که برای خالق قدرت تشریع حق ندارد . این حقی که ما برای خدا تعبیر می کنیم به اعتبار ابعاد ذات مقدس حضرت پروردگار می باشد. و چون توحید در ذات خداست لذا ابعاد توحید پروردگار عبارت است از تصدیق حقوقی برای خدا که یکی از آنها حق حاکمیت برای الله است . و چون حق حاکمیت جزء ابعاد توحید است این دیگر قابل واگذاری به غیر خدانیست . و نمی شود بگوییم این حق را خداوند به غیر خداوند داده است . چون این مطلب را در اظهارات برخی افراد طرفدار دموکراسی لیبرال، امروز ما داریم . بعضی از افرادی که از یک طرف معتقدند به خدا حالا یا مسلمان هستند و یا در دین دیگری موحد هستند و خدا را قبول دارند و کسی که خدا را قبول داشته باشد و قایل به توحید پروردگار باشد این چنین شخصی نمی تواند بگوید که دیگر خداوند حاکمیت ندارد یا حاکمیت را برای غیر خدا قایل بشود .این مجبور است که حاکمیت را برای خدا قایل باشد . لذا چون از یک سوء حاکمیت را برای خدا قایل است و از طرفی هم معتقد به اندیشه سیاسی لیبرال دموکراسی است که حاکمیت را حق مردم می داند . حالا اگر بگوید حاکمیت هم حق خداست و هم حق مردم ، در واقع مردم را شریک خدا قرار داده است . و لذا برای تصحیح نوع تفکر خودشان و تطبیق و اعتقاد به نظام لیبرال دموکراسی با توحید اینطور معتقد می شوند که خداوند متعال حق حاکمیت خودش را به بشر بخشیده است و به آیه30 سوره مبارکه بقره « إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه » استدلال می کنند . ما برای این استدلال بحث مفصلی داریم که آیا در « إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه » معنای خلافت بشری چیست؟ آیا بشر حق حکومت در زمین دارد و بعنوان اینکه چون دارای حق حکومت است خداوند بشر را خلیفه قرار داده است . یا اصلاً معنای خلافت الهی یک چیز دیگر است . و ما در آیه« إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه » دقیقاً روی این مسئله بحث خواهیم کرد .

البته ما اصل قضیه را قبول نداریم . چون یک وقت می گوییم که حق حاکمیت الله ، حق تشریعی است یعنی حقی است که برای خدا تشریع شده و ما در مقام حقوق نعوذ بالله آمدیم این حق را برای خدا تشریع کردیم . و این حق تشریعی قابل واگذاری است .اما در واقع اینچنین است که حاکمیت الله در ارتباط با تشریع ما نیست و ما این حق را برای خدا تشریع نکردیم که بعد خداوند بیاید و این حق را واگذار نماید به غیر خودش که حالا مثلا انسان است . حق حاکمیت برای خدا حق ذاتی مقدس پروردگار است . زیرا مربوط به ابعاد توحید خداست . توحید خدا که قابل انتقال به غیر نیست . عوارض و لوازم توحید ، مربوط به خود خدا می باشد . و ما در هیچ لحظه نمی توانیم لوازم توحید را از ذات مقدس پروردگار تفکیک کنیم . لذا حاکمیت از خدا قابل انتقال به غیر خدا نیست . حاکمیت و مالکیت هر دو به خدا تعلق دارد . منتهی در مدیریت زندگی بشر این حاکمیت ، تنها حاکمیت مدیریت بر زندگی بشر نیست بلکه حاکمیت ، حاکمیت مطلقه است . حاکمیت ذات مقدس پروردگار ، یک حاکمیت علی الاطلاق نسبت به کل وجود وهستی می باشد . که یک جزء از اجزاء هستی بشر است و چون یک جزء از اجزاء هستی بشر است باز حاکمیت خدا در مورد بشر نسبت به همه شئون بشر ذات مقدس پروردگار حاکمیت دارد . که یکی از ابعاد حاکمیت بر بشر مدیریت زندگی اجتماعی بشر است . در این مدیریت زندگی اجتماعی بشر خداوند متعال برای اجرای حاکمیتش مظهر دارد نه اینکه حق را منتقل نموده باشد . یعنی وقتی ما می گوییم پیغمبر یا امام مظهر اجرایی حاکمیت خداوند در زمین است معنایش این نیست که حق حاکمیت خدا را پیغمبر یا امام دارد . حق حاکمیت برای خدا محفوظ است . پیامبر یا امام به عنوان یک بنده خدا از طرف خدا تکلیف دارد در اجرای حاکمیت نه اینکه حق دارد در اجرای حاکمیت و این تعبیری که گفته می شود حق أمیرالمؤمنین را غصب کرده اند این یک تعبیر عوامانه است . أمیرالمؤمنین مکلف به حاکمیت بود به عنوان مظهر اجرایی حاکمیت الله نه اینکه أمیرالمؤمنین حق حاکمیت داشت . منتهی این تکلیفی بود که وقتی می آمد در سطح جامعه به صورت حق جلوه می کرد . اما اصلش حق نبود بلکه اصلش تکلیف بود . یعنی آنجایی که أمیرالمرمنین باید حاکمیت را اجرا می کرد . اگر اجرا نمی کرد خداوند او را مؤاخذه می نمود . و ایشان در درگاه خداوند متعال مسئول بود . و لذا در آن خطبه حضرت می فرمایند : « لولا حضور الحاضر، و قیام الحجّه بوجود النّاصر ، و ما أخذ الله علی العلماء ألّا یقارّوا علی کظّه ظالمٍ ولا سَغَبِ مظلوم ٍ، لَألقیتُ حبلها علی غاربها ، و لسقیتُ آخرها بکأسِ أوَّلها ، » ( نهج البلاغه خطبه 3 ) تعبیر أمیرالمؤمنین از قبول خلافت این بود که اگر نبود مؤاخذه خدا ، أخذ همان مؤاخذه خداست . حضرت به عنوان خودش ادعای حکومت نمی کند بلکه به عنوان تکلیف ادعای حکومت می کند . تکلیفی که اگر انجام ندهد خداوند متعال او را مؤاخذه خواهد نمود . منتهی مطلب وقتی مردم با أمیرالمؤمنین بیعت نکردند و بکلی سرپیچی و طغیان نمودند در برابر حاکمیت خداوند و مصلحت أمت اسلامی هم اقتضاء نمی کرد که أمیرالمؤمنین اعمال قدرت و حکومت نماید وبا قدرت حکومت را اجرا نماید دیگر این تکلیف از أمیرالمؤمنین ساقط گردید . و در بحث بیعت نیز بیان شد که بیعت منجز تکلیف حکومت است نه منجز اصل ولایت ، چون ولایت بر خدا ثابت می باشد . بلکه منجز تکلیف اعمال و اجرای ولایت برای ولیّ است نه منجز ولایت برای ولیّ . پس حاکمیت قابل انتقال از خدا به غیر خدا به عنوان حق نیست . چون حق حاکمیت از لوازم توحید است و به این خاطر نمی شود که از خدا به غیر خدا منتقل شود . خدا برای اجرای مدیریت جامعه و سلطه بر جامعه و مشروعیت سلطه بر جامعه برای خودش یک مظهر قرار داده است که آن مظهر اجرایی حاکمیت الله است و إلاحاکمیت خداوند بر تمام جهان هستی مطلق است بر انسان هم بعنوان جزئی از این هستی مطلق است و یک بُعد آن اجرای حاکمیت بر شئون اجتماعی است . که این اجرای حاکمیت بر شئون اجتماعی را خداوند چون بایستی بوسیله بشری صورت بگیرد آن بشر می شود مظهر اجرایی حاکمیت الله در زمین و یکی از آیاتی که بر این مسئله دلالت دارد ( آیه 73 سوره انبیاء ) می باشد . که خداوند متعال می فرماید :

«وجعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا وأوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصّلاه و إیتاء الزّکاه و کانوا لنا عابدین » از جمله آیاتی که دلالت می کند براینکه ذات مقدس پروردگار برای اجرای حاکمیت خودش انسانی را جعل کرده و قرار داده است . این آیه می باشد. در این آیه ما نمی خواهیم به کلمه « جعلناهم » استناد کنیم البته این کلمه هم قابل استناد می باشد . چون یک جعل عام داریم ویک جعل خاص داریم و در اینجا به اعتبار متعلق جعل باید بگوییم که «جعلناهم» جعل خاص است . چون ما دو آیه داریم یک آیه (در سوره مبارکه انبیاء آیه 73 ) و دیگری در (سوره مبارکه قصص آیه 41 ) که درباره فرعون و فراعنه می باشد . و می فرماید: « و جعلنا هم أئمه یدعون إلی النار » در هر دو آیه می فرماید : « جعلنا هم أئمه » . در آیه 73 سوره مبارکه انبیاء« جعلناهم » به اعتبار اینکه در مورد انبیاء می باشد . جعل عام نیست بلکه جعل خاص است . چون جعل عام پروردگار اینست که همه شئون تکوینی و ساختاری عالم وجود ( یعنی معلول همه علل و مسبب همه اسباب در عرصه هستی ) به جعل خداست . و خداست که خاصیت به همه اسباب داده که این معالیل و مسببات از این علل و اسباب بروز کند . مثلا اینکه آتش می سوزاند به جعل خداست . اینکه آب رطوبت دارد به جعل خداست . اینکه شمشیر برنده است به جعل خداست . همه سلسله علل و اسباب که در عرصه وجود وهستی قرار دارند و معالیل و مسببات از این سلسله علل واسباب صادر می شوند اینها همه بر اساس خلقت خداوند است .لذا علت العلل ذات مقدس پروردگار می باشد . و در آیات قرآن شواهد زیادی داریم که خداوند متعال عوامل مختلف و معلولات مختلف را که در عرصه هستی از یک علت های خاصی بوجود می آیند را به خودش نسبت می دهد . و می فرماید ما این کارها را انجام داده ایم . در حالی که اینها هر کدام علت خاصی دارند . از باب اینکه ذات مقدس پروردگار علت العلل است و تمام اسباب و علل به خدا منتهی می شوند لذا خداوند یک جعل عام دارد و این جعل عام خدا شامل همه مجعولات هستی می شود و هر واقعیتی درعالم هستی چه واقعیت تکوینی و چه واقعیت تشریعی به جعل خدا می باشد . و مجعول ذات مقدس حضرت پروردگار است . این را می گویند جعل عام خداوند و همچنین خداوند یک جعل خاص هم دارد و آن مجعولاتی است که بطور مستقیم وبدون واسطه بوسیله خود خدا بوجود می آید و جعل می گردد . مثل جعل احکام دین و قرآن که اینها به جعل خاص خداست . خوب از کجا می توان فهمید جعلی عام است یا خاص است ؟ که مثلاً این جعل در « وجعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا » جعل عام است یا جعل خاص است . یعنی آن چیزی که علل و عامل امامت انبیاء است آیا علل و اسباب مختلف است که این علل و اسباب مختلف از باب اینکه منتهی به خداوند می شوند خداوند جعل نموده یا اینکه جعل خاص خود خداست و بی واسطه علل ، توسط پروردگار جعل گردیده است . و خود خداوند مخصوصاً آن را جعل نموده است .

در مورد جعل امامت چه در (آیه شریفه 124 سوره بقره) که خداوند به حضرت ابراهیم می فرماید : « و إذ ابتلی إبراهیم ربّه بکلماتٍ فأتمهنّ قال إنّی جاعلک لنّاس إماماً » و یا به حضرت داوود می فرماید : « یا داوود إنّا جعلناک فی الارض خلیفه » ما جعل کردیم تو را در زمین خلیفه و یا در این آیه سوره انبیاء که می فرماید : « وجعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا » متعلق جعل خصوصیتی است که در انبیاء الهی بوجود آمده است . انبیاء الهی انسانهایی هستند که بی واسطه در اصل جریان نبوت و امتیاز رهبری شان به خدا متصل هستند . و به حسب متعلق جعل است که باید جعل را تفسیر کرد . وبر حسب متعلق جعل در اینجا به جعل خاص تفسیر می شود . البته اصل استدلال ما در این جا به جعل نیست بلکه اصل استدلال ما به کلمه « بأمرنا » در « وجعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا » می باشد . که خداوند متعال می فرماید ما اینها را امامانی قرار دادیم که هدایت کنند به سبب أمر ما . أمر پروردگار ابزاری است که انبیاء بوسیله آن هدایت می کنند و أمر خداوند بوسیله خود خدا در( سوره مبارکه یس آیه 82 ) تفسیر شده است که می فرماید : « إنّما أمره إذا أراد شیئً أن یقول له کن فیکون » أمر خدا تکوین و ساختار خداست . اراده ذات مقدس پروردگاراست که در تکوینش جایی که بخواهد تکوین را به طور مستقیم خارج از سلسله طبیعت انجام بدهد أمرخدا إراده خداست . به صرف اراده خدا هر چیزی وجود پیدا می کند . لذا ما در مبانی اعتقادی خودمان می گوییم دو عالم وجود دارد . عالم خلق و عالم أمر . عالم خلق عبارت است از آنجایی که پیدایش موجودات معلول طبیعت است . ودر یک سلسله علل ومعالیل طبیعی موجودات بوجود می آیند . که خداوند متعال موجودات را خلق کرده اما « أبی الله أن یجری الأمور إلا بأسبابها » از طریق سلسله علل و معالیل خلق کرده است . اما عالم أمر آن عالمی است که أمرخداوند باعث وجود و پیدایش آن موجود شده است . که أمر پروردگار بر حسب آنچه که خداوند متعال در سوره مبارکه یس می فرماید که أمر پروردگار همان اراده پروردگار می باشد و بوسیله « إنّما » که أداه حصر می باشد أمر خدا را منحصر در إراده خدا می کند . « إنّما أمره إذا أراد شیئً أن یقول له کن فیکون » و در سوره انبیاء آیه 73 هم که می فرماید : « وجعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا » یعنی این انبیاء که هدایت می کنند به سبب أمر ما هدایت می کنند یعنی این قدرت و ولایت و جریان رهبری که اینها در هدایت مردم دارند بوسیله اراده و تکوین خداست که این توان و قدرت و امتیاز را در آنها بوجود آورده است . لذا ما استدلال کردیم به کلمه « بأمرنا » که مسئله امامت یک مسئله ساختاری است و نه مسئله انتصابی است ونه مسئله انتخابی می باشد . ومسئله ساختار با مسئله انتصاب کاملاً متفاوت است . مثلاً انسانها را خدا انسان ساخته و نمی گویند بنده را خدا نصب کرده . چون انتصاب در مقابل انتخاب است . آنجایی که یک گزینه از بین تمام عواملی مثل خودش مساوی هست این گزینه به دو صورت ممکن است در جایی گزینش شود یا همه آن عوامل بیایند و آن را انتخابش کنند . یا یک جریان بیاید این گزینه ای که باسایر گزینه ها مساوی و برابر است را نصب کند و درمقام و موقعیتی قرار بدهد . یک وقتی می گوییم در میان همه بشرها پیامبر هم بشری است مثل سایر بشرها ، مثلاً ممکن بود خداوند أبوجهل را پیغمبرش کند . حالا أبوجهل را پیغمبر نکرد و آمد پیامبر اسلام را به پیامبری مبعوث کرد و إلا ممکن بود أبو جهل نصب شود . اهل تسنن به همین اعتقاد دارند که قبل از بعثت پیغمبر اکرم (ص) ، پیامبر و أبوجهل یکی بودند و فرقی نداشتند . منتهی خدا پیامبر را نصب کرد و أبوجهل را مبعوث نکرد . و بعد نتیجتاً پیامبر شد نبیّ الله و أبوجهل شد عدوالله . اینها اینطور قایل هستند که پیامبر مانند همه بود و با دیگران هیچ تفاوت نداشت . ما شیعیان این عقیده را نداریم وبرای پیامبر اکرم (ص) دو بعث قائلیم ، به یک بعث تشریعی و یک بعث تکوینی قائلیم . « کنت نبیّاً و آدم بین الماء والتین » در مورد پیامبر این را قائلیم . که اصلاً بعث تکوینی پیامبر اکرم (ص) قبل از حضرت آدم بوده است . و خود اهل تسنن نیز این حدیث را از پیامبر نقل نموده اند . ابن سعد در کتاب طبقات کبیر، سیوطی در کتاب درالمنثور ذیل آیه 37 سوره بقره اینطور نقل نموده است که : درباره آیه شریفه ای که خداوند متعال در( سوره طه آیه 115 ) در مورد حضرت آدم می فرماید که : « ولقد عهدنا إلی آدم من قبل فنسی فلم یجد له عزماً» و نیز (سوره بقره آیه 37 ) « فتلقّی آدم من ربّه کلماتٍ فتاب علیه إنّه هو توّاب الرحیم » در تفسیر کلمات خود علماء اهل تسنن این روایت را نقل نموده اند از پیامبر اکرم ( ص) واین روایت تنها از شیعیان نیست . که منظور از کلمات ، أنوار مقدسه پنجتن أهل بیت بوده است . نور پیامبر اکرم (ص)، أمیرالمؤمنین(ع) ، حضرت صدیقه کبری (س) ، امام حسن مجتبی(ص) و حضرت سیدالشهداء بوده است . یعنی این بزرگواران قبلاً بعث تکوینی داشته اند . اما بعث تشریعی حضرت رسول اکرم (ص) در روز بعثت بوده است . که در واقع آغاز رسالت پیامبر بوده نه آغاز نبوت پیامبر ، چون حضرت می فرمودند : « کنت نبیاً و آدم بین الماء و التین»

تا ظن مبری که ما زآدم بودیم روزی که نبود آدم آن دم بودیم

بی زحمت ع ش ق وگل و دل معشوقه وما وعشق هم دم بودیم

« وجعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا » خداوند می فرماید که ما با ساختار خودمان اینها را قرار دادیم لذا أمیرالمؤمنین علی (ع) اصلاً ساخته شده برای امامت و آنکه پیامبر مأمور شد نه برای نصب امامت حضرت علی (ع) بود بلکه برای ابلاغ و اعلام بود همچنانکه خداوند به حضرت رسول اکرم ( ص ) در ( سوره مائده آیه 67 ) می فرماید : « یا أیها الرسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک » خداوند نفرمود که علی (ع) را نصب کن . بلکه می فرماید تبلیغ کن و به مردم برسان . علی (ع) نصب نشده بلکه خداوند او را برای امامت ساخته است . امامت ساختاری است . نه انتصابی است و نه انتخابی . امام فردی نیست که به عنوان یک گزینه از بین صد نفر انتخاب شود که بگوییم انتصابی است . انتخابی هم نیست که بگوییم مردم باید جمع شوند و او را انتخاب کنند . امامت ساختاری است . از باب مثال می گوییم که : « إنّ الله لایستحی أن یضرب مثلاً مّا بعوضه فما فوقها » ( سوره بقره آیه 26 ) چطور در جریان زنبور عسل ، رهبر کندو بعنوان ملکه کندو را خدا می سازد برای زنبور عسل یعنی تمام خواص وجودی یک ملکه کندو با زنبور های دیگر فرق دارد . در خلقت انسان هم خداوند متعال امام را می سازد برای امامت « وجعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا » بعد می گوید : « وأوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصّلاه و إیتاء الزّکاه و کانوا لنا عابدین » چون اگر این « یهدون بأمرنا » نباشد « أوحینا إلیهم » غلط می باشد . و این سؤال پیش می آمد که خداوند چرا به اینها وحی کرده و مثلا چرا به من وحی نکرد ؟ و حال من باید 1400 سال برگردم به عقب در این زمان که حاضر نیستم مثل مردم 50 سال پیش لباس بپوشم . آن وقت به چه علت خدا می گوید برگردیم به 1400 سال قبل ، زندگی ، برنامه ، معیشت ، حلال و حرامم را براساس گفته های یک نفری بگیرم که 1400 سال پیش خدا به او وحی کرده است . خدا که قادرمطلق است مثلا چطور خدا می فرماید : « و أوحی ربّک إلی النحل » ( نحل 68 ) و یا « و أوحینا إلی أمّ موسی » ( قصص آیه 7 ) از آن نوع وحیی که به نحل می کند یا به أم موسی می کند از همان نوع وحی هم تمام برنامه های من را به من وحی کند . خدایی که به وحی تکوینی و فطری به زنبور وحی می کند . از آن نوع وحی برنامه ای من را نیز به خودم وحی نماید . چرا به من وحی نمی کند ؟ خدا که عاجز نیست . و لذا اگر « یهدون بأمرنا » نباشد ویا آن را به این معنا نگیریم و ولایت و رهبری انبیاء را ساختاری ندانیم اصلاً « أوحینا » غلط از کار در می آید و این نمونه سؤالات نیز پیش می آید . « أوحینا » اینجا تمییز است . و اینجا بحث پیام تنها نیست بلکه بحث هدایت و امامت و رهبری است .پیامبر تنها پیغامبر نیست بلکه او رهبراست او امام و ارشادگر است . و این امامت و رهبری ساختاری است . واین نوع رهبری و امامت و ولایت یک چیزی نیست که به هر کسی بدهند . و اینها با ساختار خداوند متعال « یهدون بأمرنا » این قدرت و ولایت را پیدا کرده اند . و لذا چون اینها دارای این ساختار هستند « وأوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصّلاه و إیتاء الزّکاه و کانوا لنا عابدین » » به آنها وحی فرستاده شده است . که اگر « یهدون بأمرنا» نبود «و أوحینا » معنا نداشت و نوعی تبعیض بود . و لذا بخاطر « یهدون بأمرنا » ، « و أوحینا » تبعیض نیست . و با عدل تکوینی وحکمت خداوند سازگار است . و إلا اگر « یهدون بأمرنا » نبود با حکمت خداوند سازگار نبود . پس در نتیجه امامت یک جریان ساختاری است . و مرحوم علامه طباطبایی (ره) نیز از باب تفسیر قرآن به قرآن « یهدون بأمرنا » را اینطور معنا نموده اند . جعل در اینجا همچنان که گفتیم جعل خاص است به اعتبار اینکه متعلق جعل انبیاء هستند . اما در(آیه 41 سوره قصص ) که درباره فرعون و فراعنه می فرماید : « و جعلنا هم أئمه یدعون إلی النار » جعلش ، جعل عام می باشد . مفسّرین امامت در« یدعون إلی النار» را به معنای پیشکسوت در فسق و فجور گرفته اند . و جریان فرعون و نظام فرعونی چه در اصل تشکیلات سلطه فرعونی که مبتنی بر ظلم و ستم و بیداد گری و حق کشی است و چه در ارتباط با خصائص اخلاقی استکباری در بشر ، فرعون و فراعنه بودند لذا خداوند می فرماید : « و جعلنا هم أئمه یدعون إلی النار » یعنی این جریان استکباری یک جریان تجربی است یک جریان ذاتی در بشر نیست . بر اساس انسان شناسی اسلامی ، بشر ذاتاً مستکبر نیست . البته در انسان شناسی اومانیسم می گویند که اصل در انسان شرارت و بدی و رذالت و درّندگی است . این شالوده فکری مدرنیسم است . که در طول تاریخ بشری تا به امروز تفکری و اندیشه ای متناسب با درندگی و حیوانیت مثل اندیشه مدرنیته ما نداشتیم . این اندیشه ای که امروز متأسفانه برخی از جریان های مختلف سیاسی طرفدار آن هستند . و اختلاف اصلی ما با اینها سر مسئله سکولاریسم است که یک اصل مدرنیته است . و می گویند اصلا دین به سیاست چه کار دارد . دین مربوط به قبر ، قیامت ، آخرت ، مساجد و حسینیه ها ست . و دین نباید بیاید در عرصه سیاست و اصل اختلاف و مشکل ما با آنها بر سر مسئله دین است . این اندیشه مدرنیته است و هیچ اندیشه و تفکری در بشر نا پاک تر و نجس تر از اندیشه مدرنیسم نبوده است . در مدرنیسم قائل به این هستند که اصل در انسان درندگی وشرارت وظلم و فساد است . در صورتی که خالق جهان هستی در قرآن (سوره اسراء آیه 70 ) می فرماید :

« و لقد کرّمنا بنی آدم و حملناهم والبرّ و البحر » اصل در بشر کرامت ، عدالت ، نوع دوستی ، فضایل و صلح است و بشر ذاتاً مستکبر و شرور نیست . اما استکباریک جریان تجربی است که به مستکبر رسیده است . و این جریان تجربی از أئمه استکبار رسیده و أئمه استکبار در زمین فرعون و فراعنه می باشد . « و جعلنا هم أئمه یدعون إلی لنار » ما فرعون را امامی قرار دادیم که مردم را به آتش دعوت می کند . و این جعل ، جعل عام می باشد . خدا فرعون را ساختاراً امام استکبار قرار نداد بلکه جریان های طبیعی همچون افزون طلبی ها ، طغیان غرایض و شهوات در مزاج فردی مثل فرعون با استعداد و نبوغ ذاتی او آمیخته شد و امام استکبار گردید . و تمام شهوت رانها و انسان های تابع شیطان در طول تاریخ به او اقتدا نمودند .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo