< فهرست دروس

درس تفسير استاد علم الهدی

88/10/24

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع بحث : (عینیت یافتن حاکمیت خدا در زمین )

با در نظر گرفتن آیات حکم (اطاعت) از قرآن مجید در مباحث گذشته به این نتیجه رسیدیم که مبدأ مشروعیت حکومت ، خدا می باشد و حاکمیت حق خداوند است و رابطه بین خدا و مردم عهد است .

حال سخن در بحث عینیت یافتن و تجسم حاکمیت خداوند در بین افراد بشر می باشد که این حاکمیت خداوند در مدیریت اجتماعی زندگانی انسانها چطور و به چه شکلی قابل تحقق و عینیت یافتن ، می باشد.

به طور فرضی قضیه برای ما روشن است برای اینکه حاکمیت خداوند در بین مردم باید بوسیله مباشرت اجرایی یک مظهر خدا صورت بگیرد بخاطر اینکه بطور مستقیم حاکمیت خداوند در میان مردم بوسیله خود خداوند قابل اجرا نمی باشد البته این بدین معنا نمی باشد که اشکالی از ناحیه خداوند باشد و یا نعوذ بالله نقصی در قدرت پروردگار وجود دارد که عینیت یافتن حاکمیت خودش را نتواند بطور مستقیم در میان جامعه و مردم در زمین تحقق کند . بلکه این یک اشکال طبیعی و قطعی بخاطر عدم سنخیت انسانها با خداوند است چون انسانها با خداوند هم سنخیت نمی باشند. لذا بایستی یک رابطه بین خداوند و مردم در اجرای حاکمیت خداوند باشد که آن رابطه عینیت یافتن و تحقق حاکمیت خدا در زمین باشد و آن رابطه پیامبر و امام معصوم (ع) می باشد .

این مطلب در مقام فرض قضیه برای ما روشن است ، اما قبل از اینکه بخواهیم برای این قضیه استدلالی بحث کنیم بایستی این مطلب از جانب خود خداوند مستند باشد .

یعنی ما هر چرا که به اسلام نسبت می دهیم استدلال در آن کفایت نمی کند و اصلا مسئله ، مسئله ی استدلالی نیست بخاطر اینکه وقتی ما مسئله ای را به اسلام نسبت دادیم هر نسبتی به شرع مقدس ، نسبت به خدا می باشد .

این سند لازم دارد و اینکه دلیل عقلی بیاوریم و بگوئیم چون ما انسانها با خداوند هم سنخ نیستیم در نتیجه برای حاکمیت خداوند در بین انسانها نیاز به واسطه و رابطه می باشد و عقلا هیچگونه مانعی وجود ندارد ، انسانی برحسب امتیازات ذاتی و باطنی که دارد ، بتواند از انسانهای دیگر به خداوند نزدیکتر باشد. تا بتواند رابطه قوی تری با خدا برقرار نماید و همچنین طبیعی است که خداوند وقتی بخواهد در بین انسانها واسطه ای برای اجرای حاکمیت خودش داشته باشد آن واسطه باید با انسانها سنخیت داشته باشد و از نوع انسانها باشد. این قضیه از نظر عقلی تمام است .

اما آنچه که ما نسبت به شرع مقدس به آن احتیاج داریم ، در اینجا استدلال عقلی نیست بلکه ارائه سند می باشد .

سند این ادعا آیات قرآن می باشد . درقرآن یکسری از آیات داریم که اصل قضیه را ثابت می کند که آن آیات را در جلسه قبل بیان و تفسیر نمودیم یک سلسله آیات هم تصریح می کند بر اینکه این کار واقع شده است که بعضی از این آیات رادر این جلسه عرض می کنیم و همچنین یک سلسله آیات هم داریم که ثابت می کند که جزیی ترین حاکمیت برای سایر انسانها وجود ندارد.

در پایان نیز شبهه ای پیرامون خلیفه اللهی بشر در زمین مطرح می گردد به این بیان که حق حاکمیت خداوند در زمین به بشر منتقل شده ؟ و یا این خلیفه اللهی باعث انتقال حق حاکمیت خداوند به بشر نمی باشد ؟ که به این شبهه نیز می پردازیم.

در جلسه ی گذشته آیاتی را که بحث از امکان این قضیه را ثابت می کرد ، بیان نمودیم اما آیاتی را که در این جلسه به آن می پردازیم آیاتی هستند که دلالت بر وقوع این قضیه می کنند . که خداوند این موضوع را عملی کرده است.

در (سوره نساء آیه 54) خداوند متعال می فرماید: « فقد آتینا ءال إبراهیم الکتاب و الحکمه و ءاتیناهم ملکاً عظیماً»

در این آیه تصریح دارد به اینکه خداوند علاوه بر کتاب و حکمتی که به آل ابراهیم داده به آل ابراهیم ملک عظیم نیز داده و ملک عظیم عبارت است از حاکمیت بر مردم ، برای آل ابراهیم که در حقیقت، مقصود قوم یهود هستند که اینها قبل از اسلام آل ابراهیم ، جز قوم یهود و اولاد اسحاق حاکمیت بر مردم نداشتند یعنی در اولاد اسماعیل حاکمیت بر مردم (ملک عظیم) از پیامبر عظیم الشان اسلام آغاز شد و منظور از آل ابراهیم در اینجا آل اسحاق می باشد . که خداوند به آنها علاوه بر کتاب و حکمت ، ملک عظیم ، حاکمیت بر مردم نیز عطا نموده یعنی این ملک عظیم را با زور و پول و مجاهدت خودشان بدست نیاوردند بلکه این ملک عظیم ، عنایت پروردگار بوده است . چون اینها مظهر اجرایی حاکمیت خداوند بوده اند .

در جایی دیگر (سوره مائده آیه 20) خداوند متعال می فرماید : « إذ جعل فیکم أنبیاء و جعلکم ملوکاً و آتاکم مّا لم یئت أحداً من العالمین »

که خطاب به بنی اسرائیل آمده : خداوند انبیاء را در میان شما قرار داد و شما را ملوک قرار داد و خداوند به شما چیزی داد که قبل از شما به احدی از عالمیان و جهانیان نداده بود و آن ملک عظیم است یعنی حاکمیتی که مخصوص خدا بود که خداوند آن را به بنی اسرائیل عطا کرده بود و به غیر آنها نداده بود به خاطر خصوصیت و جایگاهی که بنی اسرائیل (قوم یهود ) و اولاد اسحاق در درگاه خداوند متعال داشتند .

در اینجا « جعلکم ملوکا » دلالت می کند بر اینکه خداوند آنها را ملوک و سلطان و حاکم قرار داد نه اینکه آنها با زور و پول و مجاهدت به حاکمیت برسند.

در آیه دیگر (سوره یوسف آیه 101) هم آمده که حضرت یوسف (ع) می فرماید : «ربّ قد آتیتنی من الملک و علّمتنی من تأویل الاحادیث » با اینکه جریان پادشاهی حضرت یوسف (ع) ، یک جریان طبیعی از زندان تا سلطنت بود اما اصل حاکمیت و پادشاهی حضرت یوسف (ع) بر اساس نصب و إتیان الهی بود و این فرق حکومت حضرت یوسف (ع) با فراعنه و دیگر پادشاهان مصر بود چون آنها بر اساس زور و پول و قدرت بر مردم حکومت می کردند اما حضرت یوسف (ع) وقتی حکومت را بدست آورد.بعنوان نماینده و مظهر اجرایی حاکمیت خداوند بر مردم حکومت می کرد .

لذا می فرماید : « ربّ قد آتیتنی من الملک » إتیان ملک ، این نبوده که مسیر طبیعی جریان پادشاهی حضرت یوسف (ع) را خداوند طوری تنظیم کرده که از زندان به سلطنت برسد . بلکه حضرت یوسف (ع) «قد آتیتنی من الملک » را از نوع « و علّمتنی من تأویل الاحادیث » می داند.

چون یک جریان طبیعی برای به قدرت رسیدن حضرت یوسف (ع) بود. که حضرت یوسف (ع) در داخل زندان بعد از تأویل و تعبیر خوابهای زندانیان و معرفی حضرت توسط یکی از زندانیانی که نجات پیدا کرده بود به سلطان مصر صورت گرفت و بعد ایشان مشاور سلطان وبعد وزیر و بعد عزیز مصر شد و در نهایت پادشاه مصر گردید.

این یک جعل و إتیان ملک از جانب خداست که تمام علل و اسباب در دست خداوند می باشد و خداوند علت العلل و مسبب الاسباب عالم بطور جعل تکوینی می باشد .

اما اینکه در اینجا حضرت یوسف (ع) می فرمایند «رب قدآتیتنی من الملک » مقصودش این است که ایشان إتیان ملک را از نوع «علمتنی من تأویل الاحادیث » می داند ، که خداوند علم تأویل احادیث را به حضرت تعلیم داده که در مقام نبوت حضرت یوسف (ع) بوده و علم تعبیر خواب را به خاطر آن شایستگی و برگزیدگی حضرت یوسف (ع) به ایشان داده است و ملک و سلطنتی که خداوند به ایشان داده است از همین نوع تأویل و احادیث است..

چون این دو را «ربّ قد آتیتنی من الملک و علّمتنی من تأویل الاحادیث » با هم می گوید .

ودر جایی دیگر درباره حضرت طالوت در(سوره بقره آیه 247) آمده که « و قال لهم نبیّهم إنّ الله قد بعث لکم طالوت ملکا قالوا أنّی یکون له الملک علینا و نحن أحقّ بالملک منه و لم یؤت سعه مّن المال قال إنّ الله اصطفاه علیکم و زاده بسطه فی العلم والجسم والله یؤتی ملکه من یشاء والله واسع علیم » جریان حضرت طالوت (ع) ، اظهر مظاهر حاکمیت خداوند است چون پیامبران در راستای نبوت شان نمایندگی برای حاکمیت خداوند برمردم پیدا می کردند اما در جریان حضرت طالوت (ع) شرایط قوم ناپاک بنی اسرائیل در وضعیتی قرار گرفت که نمی بایست حاکمیت در دست انبیاء باشد چون بنی اسرائیل ظلم و جنایت را به نام خدا انجام می دادند و این فرق می کرد با ظلم و جنایت و دیکتاتوری نمرود و فراعنه چون آنها به نام خودشان ظلم و جنایت و ستمگری می کردند اما قوم بهانه گیر و ظالم یهود چون خودشان را قوم برگزیده و نماینده خدا می گرفتند بر مردم ظلم می کردند .

لذا کار به جایی رسیده بود و وضعیتی پدید آمده که از منظر توده مردم ، قدرت حاکمیت ، یک جریان ضد ارزش بود که اگر پیامبری می خواست آنها را هدایت و راهنمایی کند و از موضع قدرت وارد می شد ، مردم به آن ایمان نمی آوردند و اعتقاد باطنی پیدا نمی کردند لذا شرایط طوری پیش رفت که باید نبوت از قدرت جدا می شد و پیامبر فقط برای ارشاد مردم می آمد و مردم حاضر نبودند پیامبر را به عنوان صاحب قدرت و مظهر اجرایی حاکمیت خداوند بشناسند.

لذا شرایط بنی اسرائیل به سمتی پیش رفت که بایستی جدای از پیامبر، قدرت و حاکمیت در یک پادشاهی متمرکز بشود و خداوند هم باید حاکمیت را به او می داد و مظهر حاکمیت الهی غیر پیامبر می بود.

در نتیجه وقتی پیامبرشان به آنها گفت که خداوند طالوت را برای شما ملک و پادشاه قرار داده تا با فرماندهی او با کفار بجنگید بنی اسرائیل اعتراض کردند و گفتند « قالوا أنّی یکون له الملک علینا و نحن أحقّ بالملک منه و لم یؤت سعه مّن المال »

به چه مناسبتی طالوت باید پادشاه ما باشد در صورتی که طالوت مثل ما رؤسای قبایل پول و ثروت و قدرت ندارد. شاهد بر سر این جمله می باشد که پیامبر می فرماید « إنّ الله اصطفاه علیکم » خداوند ، طالوت را انتخاب و برگزیده است بر شما ؛ یعنی عینیت یافتن و تحقق حاکمیت خداوند بوسیله یک مظهر حکومتی است که آن مظهر را خود خداوند انتخاب می کند این به انتخاب و نظر مردم نمی باشد. چون مردم حق حاکمیت ندارند و حاکمیت منحصرا حق خداوند متعال است.

و « وزاده بسطه فی العلم والجسم » برای حاکمیتش دو ابزار می خواهد ، قدرت و توانایی جسمانی بعلاوه مدیریت و توانمندی علمی که خداوند هر دو ابزار را در اختیار طالوت قرار داده است .

و این آیه دلالتش از آیات دیگر ظاهرتر است و همچنین در مورد حضرت داود (ع) که بعد ازحضرت طالوت در بین بنی اسرائیل به ملک و پادشاهی رسید آمده که : « وقتل داوود جالوت و آتاه الله الملک والحکمه و علّمه ممّا یشاء » و خداوند همان حکمت و حاکمیت را که به طالوت داده بود . به داوود (ع) هم داده و داوود (ع) را مظهر حاکمیت خودش قرار داده بود .

و در جایی دیگر(سوره ص آیه 20) در مورد حضرت داوود (ع) می فرماید: « وشددنا ملکه و آتیناه الحکمه و فصل الخطاب »

که خداوند هم ملک و پادشاهی حضرت داوود (ع) را تقویت کرده و هم اینکه حکمت و فصل الخطاب را که مقام قضاوت است را به ایشان ، عنایت می نماید.

و در جایی دیگر (سوره ص آیه 26 ) می فرماید: « یا داوود إنّا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق»

که ما داوود را در زمین خلیفه قرار دادیم (یعنی جانشین خداوند در زمین ) ، « فاء فاحکم » در اینجا فاء تفریع می باشد یعنی اینکه داوود می تواند حکومت بر مردم را برقرار سازد متفرع است بر اینکه داوود حاکمیت را از خداوند گرفته و بعنوان خلیفه خداوند در زمین حاکم شده است .

این سلسله آیات دلالت دارد بر اینکه خداوند متعال در امتهای گذشته قبل از امت اسلام ، انبیاء را بعنوان تجسم و نماد عینی حاکمیت خودش در زمین قرار داده است و حاکمیت و مدیریت اجتماعی از سایر مردم سلب شده است.

حال سئوالی مطرح می گردد که چه مانعی دارد همچنانکه در یک زمانی یک جریان حاکمیت از جانب خداوند در زمین میان انسانها حاکم باشددر بعضی از زمانها نیز یک حاکمیتی هم از خود مردم باشد و خود مردم سر نوشت خودشان را اداره کنند مثل تفکر منحرفی که قایل می باشد در دوران غیبت مردم رها شده اند و خودشان باید هر طور که می خواهند زندگی کنند و جامعه یشان را اداره کنند و این آیات که بیان شد؛ حاکمیت غیر خدا را هم نفی نمی کند.

جواب : آیه ای در قرآن مجید آمده که اتفاقا صریحا حاکمیت غیر خداوند را نفی کرده و حکومت و مدیریت را از مردم سلب نموده است و در این زمینه سلب اختیار از مردم می کند .

در گذشته هم طبق آیات قرآن این موضوع را بررسی نمودیم که مبدأ مشروعیت حاکمیت، خداوند متعال می باشد ودر پنج مورد خداوند در قرآن تصریح می کند که (( إن الحکم الا لله )) حاکمیت فقط از آن خداست .

و در ( سوره مبارکه احزاب آیه 36 ) می فرماید : « و ما کان لمؤمن ولا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیره من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مّبیناً »

یعنی : برای هیچ مرد و زن مؤمنی در کاری که خداوند متعال یا رسول خدا حکم کند و برای آنها اختیار کنند اراده واختیاری نیست .(که رأی خلافی اظهار کنند )

کله امر و امور وقتی به ضمیر جمع اضافه می شوند. دلالت بر امور اجتماعی و سیاسی مردم می کند نه مسایل شخصی و فردی ؛ و روایت متواتری از پیامبر اکرم (ص) نیز نقل شده که ((من أصبح و لم یهتم بأمور المسلمین فلیس بمسلم)) در اینجا أمور اضافه شده به سوی مسلمین ، یعنی اموری که مربوط به جمع و اجتماع مسلمین است نگفته اهتمام به امر مسلم بلکه آمده اهتمام به امور مسلمین که از جمله امور مسلمین ، مسایل سیاسی مسلمین است

ولذا دراین آیه هم که خداوند می فرماید: « و ما کان لمؤمن ولا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیره من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مّبیناً »

که اگر ذات مقدس پروردگار یا رسول خدا امری را مورد حکم قرار دادند « إذا قضی الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیره من أمرهم » این امری را که خدا و رسول مورد حکم قرار دادند ؛ این امر، امر اجتماعی مسلمانان است . به قرینه « من أمرهم » که این ها در امر اجتماعی و سیاسی خودشان اختیار ندارند و باید تابع آن « قضی الله و رسوله » باشند. که آن هم « إن الحکم الا لله » است. بنابراین در جریان حاکمیت ، اختیار را خداوند از مؤمن و مؤمنه سلب می کند « و ما کان لمؤمن ولا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیره من أمرهم » یعنی اگر ما با شیم و همین آیه از نظر جریان شرعی یک مظهر اجرایی برای حاکمیت الله در هر زمانی بخواهیم ثابت کنیم برحسب همین آیه جامعه و مردم در برابر اون مظهر اجرایی حاکمیت ، اختیار ندارند. چون « إن الحکم الا لله » اصل حاکمیت مربوط به خداست . مگر اینکه خود او( خداوند ) دخالت بدهد مردم را ؛ این آیه دقیقا نفی می کند این ادعا را ، که مشروعیت ولایت ولی به اراده مردم است . چون یک عده الان معتقدند که اگر أمیرالمؤمنین (ع) در زمانی که مردم با او بیعت نکردند و حضرت خانه نشین شدند؛ علی (ع) ولایت نداشت . و متأسفانه بعضی ازآقایان آمده اند براساس این ادعا استدلال کرده اند . اخیراً در همین چرندیاتی که در کار سیاسی منتشر کرده اند یکی همین بوده که آمده اند گفته اند أمیرالمؤمنین (ع) هم چون مردم بااو بیعت نکردند گوشه خانه نشست و ولایت نداشت چون مردم امام علی(ع) را نخواستند.

ولایت ولیّ الله ((حضرت أمیر علیه السلام )) اصلاً قابل سلب و نفی نیست. ولی الله در هر زمانی در هر شرایطی ولایت دارد ، چون ولایت ولی الله با ولایت ولیّ فقیه فرق دارد . ولایت فقیه ، ولایت تفویضی از طرف ولی الله است و آن هم به اعتبار شرایطی که فقیه دارد امّا ولایت ولیّ الله ، ولایتی است که در ذات ولی الله قرار دارد . ولیّ معصوم که اصلا ولایت قابل سلب از او نیست در هیچ آنی ازآنات ، چون ما الان بحث داریم که وقتی امام علی (ع) به شهادت رسیدند آیا امام حسن (ع) و امام حسین (ع) هر دو ولایت داشتند یا امام حسین (ع) ولایت نداشتند . نمی شود که امام حسین (ع) ولایت نداشته باشند چون پیغمبر (ص) فرمودند : (( الحسن و الحسین امامان قاموا أوقعدا )) هردوي ايشان را گفتند امامان منتهی وجود حضرت امام حسین (ع) ولایتشان را اعمال نمی کردند نه اینکه ولایت نداشته باشند و اگر جایی مسئله ای پیش می آمد که دسترسی به امام حسن (ع) وجود نداشت سید الشهداء ولایتشان را اعمال می کردند در دو ، سه برخورد پیش آمد که امام حسین (ع) در زمان امام حسن (ع) ولایتشان را اعمال کردند. چون ولایت ولیّ اصلا قابل سلب و قابل نفی نیست . واین طوری نیست که بگوییم اگر مردم آمدند با امیر المؤمنین (ع) بیعت کردند پس امیرالمومنین (ع) ولایت دارند و اگر مردم با ایشان بیعت نکردند پس ولایت ندارند ، زیرا ولیّ الله در هر دو صورت ولایت را دارند . چه مردم با او بیعت بکنند چه بیعت نکنند . حالا ولایتشون را اعمال نمی کنند به خاطر اینکه مصلحت نمی دیدند .برای ولی فقیه هم همین طور است وحضرت امام «ره» نیز فرمودند : « کلّما کان للمعصوم وهو للفقیه » ولی فقیه، ولایتش مشروعیت دارد چه مردم با او بیعت بکنند و چه بیعت نکنند . امام خودش قیام کرد با آنکه مردم هنوز با او بیعت نکرده بودند. و روزی امام اعلام کرد جمهوری اسلامی که هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود وبیعتی از مردم نبود که با این حال حضرت امام«ره» فرمودند : نظام ما، نظام جمهوری اسلامی است . هنوز انقلاب پیروز نشده بود و شاه حکومت می کرد.

در ضمن ، این آیه دلالت می کند براینکه وقتی خدا و رسول خدا آمدند در یک امری حکم کردند برای مردم ، مردم در امراجتماعی وسیاسی خودشان اختیار ندارند این صریح آیه قرآن است که « و ما کان لمؤمن ولا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیره من أمرهم » این آیه از مردم ، در برابر حکومت الله نفی اختیار می کند . دو آیه دیگرهم داریم درباره مسئله امامت که این دو آیه هم قابل توجه است. یک آیه در (سوره انبیاء آیه 73 ) است که می فرماید : «وجعلناهم أئمة یهدون بأمرنا وأوحینا إلیهم فعل الخیرات وإقام الصلاة وإیتاءالزکاة و کانوا لنا عابدین» «وجعلناهم» ضمیرش برمی گردد به حضزت اسحاق و یعقوب و انبیاء ، خداوند می فرماید: ما انبیاء را ائمه قرار دادیم که «یهدون بأمرنا » به سبب امرما هدایت می کنند . در این جا دو کلمه داریم . یکی (مسئله جعل) است یکی (مسئله بأمرنا) است . « وجعلنا هم ائمه یهدون بأمرنا» اصل امامت انبیاء ، آن مقام مظهریت حاکمیت الله در امامت است . یکی از تفاوت های امامت و نبوت این است که درمفهوم امامت آن حاکمیت و مدیریت جامعه در مفهوم امامت هست اما در مفهوم نبوت و رسالت ، مدیریت اجتماعی وحاکمیت در مفهومش نیست . پیغمبر (ص) از طرف خدا پیغام می آورد و خبر می آورد و نبأ ارائه می دهد ولازمه اش هم این نیست که مدیریت بر جامعه داشته باشد وبر مردم سلطه و حاکمیت داشته باشد. اما وقتی کسی امام مردم شد یعنی غیراز این که به مردم ،پیام خدا را می رساند. و رسالت الهی را اجرا می کند درهدایت مردم ، جلوی مردم راه می افتد و می خواهد مردم را به طرف نقطه ی کمال خدا گونگی ، این طبیعت امر است که مردم را هدایت کند و مدیریت کند جامعه را و حاکمیت هم بر مردم داشته باشد دراینجا بعد از اینکه می گوید ما با به این ها علم دادیم حکمت دادیم بعدش می فرماید: « وجعلناهم ائمة یهدون بأمرنا وأوحینا الیهم فعل الخیرات وإقام الصلاة وإیتاءالزکاة و کانوا لنا عابدین» ما این ها را امام خلق کردیم . جعل امامت خودش جعل حاکمیت جعل ملک ومدیریت است . عمده استدلال ما در این آیه به کلمه « جعلنا» نیست بلکه به کلمه« بأمرنا » است.

چون ما در جریان امامت یک بحثی داریم و آن این است که ملاک مظهر اجرایی حاکمیت الله چیست ؟

آیاتی را که تا به این جا خواندیم ثابت می کند بر اینکه خداوند متعال حاکمیتش را در میان افراد بشر و در زمین به اشخاصی واگذار کرده است .که حداقل بروقوع دلالت می کند. منتها بحث دراین است که این افرادی که امظهر حاکمیت الله شدند آیا این ها همه بشرها و در همه زمان ها ، و هر انسانی بر حسب اراده پروردگار آیا صلاحیت دارد مظهر حاکمیت اجرایی الله قرار بگیرد یا نه؟

خوب اگر ما گفتیم خدا از میان آدم ها یک آدمی را انتخاب می کند از آدم های معمولی چون حق با خود خداست و آن را می کند مظهر حاکمیت الله مثلا طالوت را که مثل همه ی آدم ها بود ازمیان همه ی آدم ها انتخاب کرد و طالوت شد . مظهر حاکمیت الله ،اگراین شد خوب بنابراین بر روی کره زمین هر کس آمد ادعا کرد و گفت بنده مظهر حاکمیت الله هستم آمد و قدرت را بدست گرفت .آیا ما او را بپذیریم؟ درطول تاریخ امپراطورها ، سلاطین ساسانی حکومت می کردند به عنوان فرد یزدان ، مردم هم قبولش داشتند. هزار و یک جنایت می کرد ، عیاشی ها ، شهوترانی ها ، ستمگریها و جنایت ها را به عنوان یک فرد یزدانی وایزدی انجام می دادنند. حکومت هم می کردند آیا واقعا اینطور است که اگر یک نفر آمد با زور قدرت را در دست گرفت به عنوان فرد ایزدی و گفت من حاکمیت را از خدا گرفتم و مظهر اجرایی حاکمیت الله هستم .انسانها باید بپذیرند؟ آیا خدا توی انسانها یک انسان را انتخاب می کند به عنوان مظهر حاکمیتش یا نه ؟

خوب از نظر عقلی معلوم است که همه ی انسانها درآن جریان ارتباطی با خدا نیستند که مظهر حاکمیت الله قرار بگیرند ولی از نظر سندی (آیه قرآن) چطوراست ؟

دراین آیه خداوند می فرماید : « وجعلناهم ائمة یهدون بأمرنا »ما این ها را امامانی قرار دادیم . پس اولا جعل امامت ازجانب خداست ، بعد می فرماید :« یهدون بأمرنا » یعنی امامان به سبب امرخداوند هدایت می کنند.البته بعضی از مفسران (با) را دراینجا به معنای (علی) گرفته اند اما مرحوم علامه طیاطبایی (ره) در تفسیر شریف المیزان (با) را به معنای سببیت می دانند و« یهدون بأمرنا» را اینطور معنا نموده اند که امامان به سبب امر خداوند هدایت می کنند . بعد مرحوم علامه می فرمایند امر در این آیه، امر تکوینی از جانب خدا می باشد . بدلیل آیه شریفه « سوره یس» که خداوند متعال می فرماید : « إنّما أمرُهُ إذا أرادَ شیئاً أن یقول له کُن فیکوُنُ » یعنی این است و جز این نیست که امر خدا این است که هر وقت اراده چیزی کند به محض اینکه گوید موجود باش ،موجود خواهد بود . امر خداوند در این آیه تکوینی است ودر«یهدون بأمرنا » نیز امر تکوینی می باشد. یعنی امامان (ع) به سبب امر و ساختارخداوند هدایت می کنند و امامتشان تابع ساختار تکوینی خداوند می باشد .

در نتیجه این آیه منشأ این اندیشه است که امامت ، امری انتخابی و یا انتصابی نیست . بلکه امامت ، ساختاری و تکوینی می باشد .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo