< فهرست دروس

درس تفسير استاد علم الهدی

88/09/19

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

« وإذ أخذنا من النّبیّن میثاقهم و منک و من نوحٍ و إبراهیم و موسی و عیسی ابن مریم و أخذنا منهم میثاقاً غلیظاً ـ لیسئل الصادقین عن صدقهم و أعدَّ للکافرینَ عذاباً علیماً» (سوره مبارکه احزاب/7و8) بحث ما درباره ی رابطه ی دولت و مردم یا ارتباط بین حکم و اطاعت بود که عرض کردیم در اندیشه سیاسی اسلام بر حسب آیات قرآن رابطه ی حکم و اطاعت که همان رابطه ی بین دولت و مردم است بر اساس عهد فطری است که ذات مقدس پروردگار از انسانها در جریان تکوین و خلقت آنها گرفته است خوب درباره ی عهد با این رویکرد که عهد رابطه ی بین دولت و مردم است آیاتی که بود مورد بحث و گفتگو قرار دادیم . منتهای مطلب نکته در این است که این عهد فطری یک عهد ، یک پیمان و یک قرار دادیست بین خدا و مردم در جریان فطرت و ساختاری آنها و خیلی از مردم این عهد را عمل نمی کنند و بر خلاف این عهد در زندگیشان عمل می کنند هم در عبودیت و بندگی خدا وفا کننده ی به این عهد نیستند و هم در ارتباط با پذیرش حاکمیت الله این عهد را قبول ندارند . برای اینکه اگر ما در بین انسانها در طول تاریخ توجه کنیم اکثریت انسانها عهد فطری را عمل نکردند و اینکه این عهد فطری را عمل نکردند به خاطر این است که این عهد فطری درجریان فطرت و ضمیر ناخودآگاه آنها بوده است این طور نیست که ما همه ی گرایش های انسانی مان و گرایش های ذاتی مان برای ما قابل اجرا باشد . ما یک سلسله گرایش های ذاتی و غرایض و فطریات داریم که اینها چون در ضمیر ناخود آگاه ما مخفی شده است قابل اجرا نیست . وما اگر انسان را دقیقا تصویر کنیم انسان یک موجودی است که باطن و ضمیرش میدان تضاد و برخورد فطریات و غرایض است ودر این برخورد ها و تضادهایی که بین گرایش های ذاتی انسان در باطن و ضمیر انسان وجود دارد برخی از گرایش ها به خاطر اینکه فوران و طغیان می کنند سایر گرایش ها را این ها سرکوب می کنند و گرایش سرکوب شده ی انسان در ضمیر ناخودآگاهش مخفی می شود و قابل اجرا نیست برای بشر خود بشر هم در این اجرا نکردن اگر مکلف باشد تقصیر و گناهی ندارد . ما فطریات زیادی داریم یکی از فطریاتمان وفای به عهد است یکی صداقت و یکی نوع دوستی و مهربانی است . بسیاری از گرایش های ذاتی ما مربوط به عواطف بین ما و بستگان ما می باشد ؛ عشق مادر به فرزند یک گرایش ذاتی است ، عشق پدر به فرزند و علاقه ی فرزند به پدر و مادر یک گرایش ذاتی است همه گرایش های ذاتی و فطریاتی است که در انسان وجود دارد . گاهی از اوقات بعضی از فطریات و غرایض در ما طغیان می کند و بعضی از فطریات را سرکوب می کند . بشر یک طوری نیست که همه ی فطریاتش و غرایض و گرایش های ذاتیش در یک حد مساوی و مشخص قابل اجرا باشد . چون گاهی اوقات اجرای بعضی از فطریات با بعضی دیگر اصطکاک پیدا می کند . جنابعالی حب مقام دارید اصلا مقام دوستی جزء فطریات و ذاتیات انسان است بشر همیشه می خواهد یک امتیاز و برتری نسبت بردیگران داشته باشد . مقام وموقیعتش بالاتر باشد . غریزه جنسی هم در انسان یک گرایش ذاتی است در یک انسان ممکن است غریزه ی جنسی طغیان و فوران کند و او را وادار کند مرتکب عملی شود که حب مقام او و آن موقعیت اجتماعی اوسرکب بشود و از بین برود . آن لحظه ای که این اقدام جنسی را انجام می دهد می داند اگر این کار را کرد موقعیت خودش را در جامعه از دست می دهد خوب حب مقام باید او را وادار کند برای حفظ مقام و موقعیتش این حرکت جنسی را انجام ندهد غریزه ی جنسی و کشش جنسی او را وادار می کند این حرکت را انجام دهد اینجا مزاج این انسان ، میدان جنگ و جدال غریزه ی جنسی باغریزه ی مقام دوستی است . خوب این غریزه مقام دوستی در اینجا سرکوب می شود یک مرتبه ، دو مرتبه ، ده مرتبه که این سرکوب تکرار شد این انسان دیگر اصلاً مقام نمی خواهد وموقعیت نمی خواهد و مقام دوستی و مقام پرستی او در ضمیر نا خودآگاه او مخفی می شود این دیگر هیچوقت از مقام خوشش نمی آید به خاطر اینکه غریزه مقام پرستی چند بار سرکوب شده وقتی چند بار سرکوب شد این از بین می رود و در ضمیر ناخودآگاهش قرار می گیرد . پس بنابراین این غرایز و فطریات اگر سرکوب شدند و در ضمیرناخودآگاه انسان مخفی شدند در این حالت این غرایز قدرت اجرایی خودشون را از دست می دهند . و قابل اجرا نیستند . عهد خدا هم همین است عهد خدا هم در فطرت انسان بوده بر اساس توضیحاتی که ما درباره ی آیات مربوط به عهد دادیم دلالت می کرد که عهددر فطرت انسان ، عهد فطری انسان می باشد این عهد فطری انسان در مقابل خیلی از غرایض سرکوب می شود .

کم کم که سرکوب شد در ضمیر ناخودآگاه انسان مخفی می شود . وقتی که در ضمیر ناخودآگاه مخفی شد دیگر اصلا قابل اجرا نیست . پس این جوابگوی بحث ما به این شکل نخواهد بود . بعد از همه ی بحث هایی که کردیم و همه ی آیاتی که درباره ی عهد تفسیر کردیم که این عهد قابل اجرا نیست اگر در مزاج ما سرکوب شود . و این نیازمند به یک قدرت اجرایی و امکان اجرایی در زندگی انسان ها دارد تا اینکه عهد بتواند شکل دهنده رابطه ی بین دولت و مردم باشد . چون دولتی که ما معین کردیم بر حسب بحثی که درباره ی مشروعیت حکومت داشتیم این دولت ، حاکمیت الله است . حاکمیت الله ( حکم ) ، لازمش اطاعت مردم است . این حاکمیت الله قدرت اجراییش ، عهد است است . عهد هم رابطه ی بین خدا و مردم است و این رابطه ی بین خدا ومردم تنظیم کننده حاکمیت الله در زندگانی اجتماعی ، سیاسی مردم است . این بحثمان تا به این جا بود . خوب ما می گوییم این قدرت اجرایی ندارد این عهد در فطرت افراد است فطرت افراد هم ممکن است سرکوب شود و به خاطر اینکه در تضاد با سایر گرایش ها و نفسانیات ذاتی انسان ها قرار بگیرد و اگر این سرکوب شد این دیگر قدرت اجرایی نخواهد داشت . در حالی ما نیازمند یک رابطه ی بین دولت و مردم هستیم که این رابطه امکان و قدر ت اجرایی داشته باشد . این یک بحثی است که دنباله ی بحث ما در رابطه ی بین دولت و مردم پیش می آید . در قرآن ، چند آیه را که بررسی می کنیم می بینیم که در کنار عهد یک تعبیر دیگری در قرآن وجود دارد که آن عبارت است از میثاق ، میثاق عهد نیست .

«میثاق» از ماده ی (َوثَقَ) است راغب اصفهانی در مفردات (وثق) را این طوری معنا می کند که : ( وثق به اثق سقتاً أی سکنت الیه واعتمدت علیه ) وبعد در میثاق می گوید : (المیثاق عهدٌ مؤکدٌ بیقینٍ وعهد ) میثاق را هم این طوری معنا می کند : که وقتی یک چیزی را به چیزدیگری طوری ببندند که محکم بشود واستحکام آن هم اطمینان بخش باشد ( واعتمدت علیه ) اعتماد ، همان اطمینان است و وثوق یعنی اطمینان؛ آدم ثقه یعنی آدم مطمئن ، میثاق به معنای ابزار اطمینان است . مثلاً درمعنای وثاق ، به آن طنابی می گویند که بوسیله آن یک چیزی را محکم به یک چیز دیگر ببندند که دیگر یقین بدانند اینها از هم جدا نمی شوند . یا آن طنابی که از چاه آویخته می شود برای اینکه شخص از چاه بیرون بیاید و طناب را محکم به یک جایی مهار کردند که یقینا کنده نخواهد شد به این طناب و ریسمان هم وثاق می گویند . وبه طنابی که بار را روی یک شتر یا چهار پا بر می بندند و محکم می کنند که بار نیفتد به آن طناب یا ریسمان یا زنجیری که دور یک چیزی می بندند که آن را محکم ببندد . به آن هم وثاق می گویند . پس میثاق بر وزن مفعال اسم آلت است . ابزاری است که آن ابزار اطمینان بخش است اعتماد ایجاد می کند و آن وابستگی را محکم می کند . در قرآن هم آیاتی داریم درباره ی میثاق که غیر از عهد درباره ی میثاق هم آیاتی داریم که خداوند متعال آن عهدی که در فطرت انسان ها بوده است که در واقع رابط بین دولت و مردم و رابط بین حکم و اطاعت است این را ذات مقدس پروردگار با ابزاری این عهد و پیمان را محکم کرده است لذا راغب اصفهانی میثاق را اینطور معنا می کند : ( عهدٌ مؤکدٌ بیقینٍ وعهدٍ ) یعنی یک امری که تاکید شده با قسم و با پیمان به این میثاق می گوید . این طور نیست که خداوند افراد را به همان عهد فطری رهایشان کند . خیر خدا به غیر از آن عهد فطری ، میثاقی می گیرد و میثاقی را اجرا می کند که اصل ضامن اجرای رابط بین دولت و مردم و رابط بین حکم و اطاعت ، آن میثاق است . این میثاق را خدا اولاً از خود مظاهر اجرایی حاکمیتش که عبارتند از انبیاء و اولیاء خدا هست گرفته . قبل از اینکه میثاق از افراد دیگر گرفته شود . آیاتی که درباره میثاق داریم یک بخش از این آیات ، مربوط به میثاق بین خدا و پیغمبران است . یک بخش هم مربوط به میثاق امت هاست . نمونه ی آیات در این باره زیاد است و ما فقط چند نمونه را از باب مثال در این جا ذکر می کنیم . که مترادف آیاتی که ما بیان می کنیم آیات دیگری نیز می باشد . اولاً نوع میثاق ؛ میثاقی که مربوط به امت هاست با میثاقی که مربوط به انبیاست با هم تفاوت فرق دارد هر دو یک طور نیست. خدا از میثاقی که ازانبیاء گرفته تعبیر می کند به میثاق غلیظ سوره مبارکه احزاب آیه 7 و 8 در آیه 7 ذات مقدس پروردگار می فرماید :

« وإذ أخذنا من النّبیّن میثاقهم و منک و من نوحٍ و إبراهیم و موسی و عیسی ابن مریم و أخذنا منهم میثاقاً غلیظاً »

خداوند متعال از پیامبران میثاق را گرفت « من النبیّن» شامل همه پیغمبران است . بعد ذات مقدس پروردگار در اینجا تصریح می کند به میثاق بین خدا و پیامبران علوالعزم و می فرماید : « و منک » در رأس تمام علوالعزم ها وجود مقدس پیغمبر اکرم (ص) بعد می فرماید : « و من نوحٍ و إبراهیم و موسی و عیسی ابن مریم و أخذنا منهم میثاقاً غلیظاً » از انبیاء و این چند نفری که پیغمبر علوالعزم بودند و از تو پیغمبر که در رأس پیامبران علوالعزم هستی ما میثاق غلیظ گرفتیم. یعنی خود میثاق عبارت است از آن عهد بسته شده و مستحکم شده و عهد اطمینان بخش ودر عین حال این میثاق که عبارت است از عهد اطمینان بخش این میثاق از شما پیغمبران میثاق غلیظ بود خوب نتیجه ی میثاق غلیظ چه چیزی است ؟ « لیسئل الصادقین عن صدقهم و أعدَّ للکافرینَ عذاباً علیماً » نتیجه ی این میثاق غلیظ از انبیاء این است که خدا وند متعال از صدق سائلین سئوال کند . اولا میثاق غلیظ چه میثاقی است ؟

مفسرین می گویند که میثاق با انبیاء با میثاق از مردم عادی فرق دارد . چون میثاقی که خداوند از آنها گرفته است بوسیله وحی است که در رابطه ی مستقیم از آنها میثاق گرفته ، میثاقی که از امت ها گرفته بوسیله ی انبیاء این میثاق را گرقته است و می ببینید اول از خود این پیغمبر خداوند میثاق گرفته یعنی رابطه ی خدا و حاکمیت الله در درجه اول بر خود این پیغمبر است . برخود این ولی است که بعد او می شود مظهر حاکمیت الله در بین مردم ؛ یک رابطه هم بین پیغمبر و امام با خداست . که در این رابطه چون رابطه مستقیم و بدون واسطه با خداست در این رابطه که بوسیله وحی صورت می گیرد خداوند از اینها میثاق غلیظ گرفته برای اینکه اینها در اجرای نبوت و ماموریتشان در اجرای حاکمیت الله ، دقیقا عمق بنده گی خودشان را نسبت به خدا اجرا کنند . یعنی این پیغمبر که می خواهد در راس قدرت جامعه قرار بگیرد یا این امامی که بنا ست به عنوان مظهر حاکمیت الله در راس قدرت جامعه قرار بگیرد قبلاً خدا از این پیغمبر وازاین معصوم وحجت میثاق غلیظ گرفته برای اینکه این از مرحله ی عبودیت خدا خارج نشود . هرچقدر در این جامعه قدرت پیدا می کند در عین حال عبد خدا باشد . یعنی دیگر قدرت در استخدام تمایلات نفسانی در استخدام منافع مادی و شخصیت دنیایی او در نیاید . میثاق بر این است و این میثاق هم غلیظ هست . برای اینکه عبد باشد لذا اگر بنا شد در یک جایی خداوند متعال در سوره مبارکه اسراء آیه75 - 74 به پیغمبر می فرماید :

« ولولا أن ثبّتناک لقد کدتّ تَرکنُ إلَیهم شیئاً قلیلاً 74 إذاً لّأذقناکَ ضِعفَ الحیواه و ضِعفَ المماتِ ثمَّ لا تجدُ لکَ علینا نصیراً 75 » اگر ما تو را تثبیت نمی کردیم . این « ولولا أن ثبّتناک » را تفسیر کرده اند به عصمت . چون آیه قبل می گوید « و إن کادوا لَیفتِنونَکَ عن الذی أوحینا إلیک لتفتری علینا غیره و إذاً لّا تّخذوک خلیلاً 73 » این کفار آمدند که فتنه کنند و تو را گول بزنند که تو افترا ببندی بر ما از آنچه که ما بر تو وحی کردیم تو به ما افترا ببندی غیر آن وحی را و آن وقت با تو دوست شوند و «ولولا أن ثبّتناک لقد کدتّ تَرکنُ إلَیهم شیئاً قلیلاً» اگر ما تو را تثبیت نمی کردیم تو نزدیک بود که به آنها اعتماد کنی . « شیئاً قلیلاً » البته یک مقدار کمی نه مقدار زیاد چون غیر از مسئله ی عصمت خود ایمان پیغمبر مانع از این بوده که پیغمبر به آنها تمایل پیدا کند . « إذاً لّأذقناکَ ضِعفَ الحیواه و ضِعفَ المماتِ ثمَّ لا تجدُ لکَ علینا نصیراً » اگر تو به طرف آنها می رفتی در اینجا دو برابر عذاب دنیوی و دو برابر عذاب اخروی را به تو می چشاندیم . تو هم بر ما نصیری پیدا نمی کردی .

در شأن نزول این آیه گفته اند که وقتی پیامبر در فتح مکه و بعضی می گویند مربوط به فتح مکه نیست و مربوط به زمان بعثت خود پیامبر است . بعضی می گویند در زمان فتح مکه پیامبر آمدند بت ها را شکستند و یک بتی روی کوه مروه بود که این بت مخصوص قریش بود و مخصوص قوم و خویش های پیغمبر بود چند نفر از این قوم و خویش های پیغمبر و از رؤسای قبایل قریش آمدند خدمت پیغمبر و عرض کردند شما که بت های دیگر را شکستید اما این بت را از اینجا بردارید که اینجا نباشد ولی آن را نشکنید چون قیمتی است مثلاً از آثار باستانی است . (یکی از این حرفهایی که حالا درست می کنند.) ما آن را یک جا مخفی می کنیم و به شما ایمان می آوریم ولی این بت قیمتی را نشکنید.

خدا لعنت کند طالبان را ولی یک کار خوبشان این بود که اینها در افغانستان بت های بودا را شکستند و بعضی سروصدا را انداختند که متاسفانه در ایران ما هم یک عده به خاطر اینکه از قافله ی کفر عقب نمانند سر و صدا کردند و بلافاصله جلوی آنها گرفته شد که آقا شما آثار باستانی و آثار فرهنگی را لطمه زدید حالا طالبان از جاسوسان آمریکا هستند لا مذهب و بی دین هم هستند در این شبه ای نیست اما این کارشان که بت ها را شکستند خوب کاری کردند اینها هم به پیامبرمی گفتند آثار باستانی و اثر اجدادمان است و بگذارید ما در جایی یک موزه ای این را حفظش کنیم چون ما که به شما ایمان آوردیم ولی شما این را نشکنید بعد پیامبر یک مقداری در رودربایستی گیر کرده بود. ولی پیامبر به حضرت علی (ع) دستور دادند آن را روی کوه مروه خورد کرد و توی زباله ها ریختند . بعد از اینکه آنها آمدند همچین تقاضایی کردند این جا را اهل تسنن یک طوری معنا می‌کنند که البته شیعیان طور دیگری آیه را معنا می کنند. آن مفسر عامه می گوید اینجا پیغمبر کمی تمایل پیدا کرد ودر رودربایستی قرار گرفت . چون قوم وخویش پیامبر بودند. اما در عین حال پیامبر تثبیت شد و پیغمبر قاطع دستور دادند و آن را خورد کردند و این آیه در آنجا آمده که « ولولا أن ثبّتناک لقد کدتّ تَرکنُ إلَیهم » حالا اگر پیامبر می آمد و این کار را نمی کرد (نعوذ بالله ) و آن بت را از بین نمی برد . خداوند می فرماید:

«إذاً لّأذقناکَ ضِعفَ الحیواه و ضِعفَ المماتِ ثمَّ لا تجدُ لکَ علینا نصیراً » دو برابر تو را عذاب می کردیم . بعضی ها می گویند این آیه شأن نزولش مربوط به زمانی که پیامبر در مدینه و بعد از هجرت می باشد . البته آیه مکیّه است و در سوره مبارکه اسراء است و این سوره مبارکه مکی است و این آیه در مکه نازل شده و با آن جریان فتح مکه هم نمی سازد . ودر مکه أمیه ابن خلف و چند نفر دیگر آمدند و به پیغمبر، پیشنهاد دادند که بیا با هم معامله کنیم شما به بت های ما فحش نده و بت های ما را لعن نکن بت های ما از دشنام تو و لعن تو در مصونیت باشند . ما هم به خدای تو کار نداریم . تفریح خود را بکن ما هم مزاحم نمی شویم هر کس خواست ایمان آورد و هرکس خواست بت بپرستد و در عین حال می گویند پیغمبر اکرم در آنجا یک مقدار مثلا به این فکر افتاد که همچین تعاملی داشته باشد برای اینکه مسیر تبلیغ برای پیغمبر باز می شود. و خداوند می فرماید : «ولولا أن ثبّتناک لقد کدتّ تَرکنُ إلَیهم» شأن نزول دوم ، با آیه بیشتر تناسب دارد اما اصل تفسیر آیه این نیست اصل تفسیر آیه که ما یک روایت درباره ی آن داریم می گوید : این آیه از باب این نیست که پیامبر واقعا علاقه پیدا کرده باشد به حرف آنها یا در رودربایستی قرار گرفته باشد ؛ مگر می شد پیامبر رودربایستی کنند. اگر اینطور می بود که اصلا پیغمبر نمی شدند .

در مقام تعامل بین کفر و ایمان اگر بنا شد که یک فردی که خدا از او میثاق غلیظ گرفته ، بخواهد در این تعامل ، کوتاه بیاید ؛ اولا این آیه در واقع دلالت کننده بر واقعیتی است که راهبرد سیاست خاجی دارد ودر بحث سیاست خارجی در باره آن بحث می کنیم . که این آیه راهبرد سیاست خارجی دارد و ما در تعاملی که با کفار داریم هیچوقت با ارزش های خودمان نباید معامله کنیم . تعامل اقتصادی و تعامل سیاسی با کفار می توانیم داشته باشیم اما با ارزش ها نباید معامله کنیم . الان مشکل ما با آمریکا این است که با ارزش ها او دارد معامله می کند ما اسرائیل را به رسمیت نمی شناسیم و مسئله اسراییل برای ما یک مسئله ضد ارزشی است و به رسمیت شناختن اسرائیل ، دست برداشتن از ارزش های اسلامی خودمان است . در این آیه می فرماید با ارزشها نباید معامله کرد . حالا ای پیغمبراگر با مصلحت اندیشی بخواهی با ارزش ها تعامل کنی « إذاً لّأذقناکَ ضِعفَ الحیواه و ضِعفَ المماتِ ثمَّ لا تجدُ لکَ علینا نصیراً » یعنی اینکه در اینجا هرکسی از پیغمبر که بالاتر نیست کسی ، هیچ کس ولایت بر ارزش های دین ندارد . همه ی مسلمان هایی که این ها در عرصه های سیاسی می خواهند وارد شوند پای ارزش ها که رسید دیگر ما با ارزش ها نباید معامله کنیم . اینها می خواستند با ارزش ها معامله کنند که می فرماید : «و إن کادوا لَیفتِنونَکَ عن الذی أوحینا إلیک لتفتری علینا غیره و إذاً لّا تّخذوک خلیلاً» آنها می خواستند از آن چیزی که ما به تو وحی کردیم تو غیر آن را به خدا افترا ببندی این عدول از ارزش هاست وعدول از ارزش ها قابل تعامل نیست به هیچ وجه نمی توانیم در مقابل کفر با ارزش ها معامله کنیم .

الان هم ببینید برادران ما مشکلی که در این مملکت با این احزاب و گروه های منحرف سیاسی داریم همین است یعنی ما داریم می رسیم به یک نقطه هایی که اینها در پای ارزش های اسلامی نمی ایستند و توقع آنها این است که ما از ارزش های خودمان پایین بیاییم خوب درگیر می شویم و درگیری ما سر همین مسئله است . اصل قضیه درگیری ما این است خوب مسئله حجاب جزء ارزش های ماست حالا برای اینکه یک عده آدم از ما خوششان بیاید ما بیاییم در مسئله ی حقوق بشردر مسئله ی حجاب کوتاه بیاییم یا در مسئله ی حدود شرعی کوتاه بیاییم اینها درست نیست.

اینجا قرآن می خواهد یک اصلی را برای ما روشن کند که خداوند متعال در مقام تعامل باکفر اگر وجه المعامله ارزش ها و حدود الهی قرار بگیرد آنجا دیگر خدا نمی گذرد حتی اگر تو پیغمبر اگر انجام بدهی « إذاً لّأذقناکَ ضِعفَ الحیواه و ضِعفَ المماتِ ثمَّ لا تجدُ لکَ علینا نصیراً » تو را دو برابر عذاب می کنیم تو پیغمبر با همه ی ولایتی که داری با همه قرب و عزت و عظمتی که داری و اسلام را خودت تاسیس کردی این امت را خودت راه انداختی همه ی کارها مال خودت است اما درعین حال تو نمی توانی این کار را بکنی تا چه رسد به آقایی که بیاد برای تثبیت سیاستش و برای مصلحت اندیشی هایی که ممکن است او منافع امت را در نظر بگیرد بخواد با ارزش ها معامله کند . آیه اصلش این است که با پیغمبرش خدا این طوری صحبت می کند تا غیر پیغمبر تکلیف خودشان را بفهمند نه اینکه نعوذ بالله پیغمبر آدمی بوده که به کفر همچین تمایلی نشان دهد یا اهل تسامح با کفار باشد. یا در پای ارزش ها با کفار معامله کند . اینطور نبوده که خداوند بخواهد پیامبر را تهدید کند بلکه خداوند می خواهد اهمیت قضیه را بفهماند که حتی تو پیغمبر اگر بخواهی وارد چنین معامله ای شوی « لّأذقناکَ ضِعفَ الحیواه و ضِعفَ المماتِ ثمَّ لا تجدُ لکَ علینا نصیراً » آن چیزی که محل شاهد ماست این آیه ی 75 سوره مبارکه ی اسراء است . که می فرماید :

« إذاً لّأذقناکَ ضِعفَ الحیواه و ضِعفَ المماتِ ثمَّ لا تجدُ لکَ علینا نصیراً » ما دو برابر عذاب دنیوی و دو برابر عذاب اخروی را به تو می چشاندیم . چرا ؟ چون میثاق از پیغمبر میثاق غلیظ بوده این مورد که درباه ی پیامبر بوده از باب نمونه است البته همه پیامبران همین گونه می باشند . حضرت یونس کاری هم نکرد ؛ کار ایشان این بود که در مسئله ارشاد و هدایت مردم حوصله ایشان سر آمد همین ، کار دیگری نکرد . یعنی آنچه را که حضرت یونس عذاب الهی را برای قوم خودش خواست نه به خاطر منافع شخصی اش بود نه بخاطر اینکه یک قوم با ایشان درگیر شدند در واقع به خاطر عشق به خدا بود یونس پیغمبر آنقدر دلداده ی حق بود که معصیت خدا و کفر الهی را تحمل نمی کرد از اینکه می دید یک عده دشمن خدا هستند یک عده دارند معصیت خدا را انجام می دهند و یک عده به خدا ایمان ندارند و کفر می ورزند حضرت یونس این را تحمل نکرد و اینها برای ایشان سنگین و سخت بود و لذا حضرت نفرین کردند که عذاب بر قومش وارد شود . نه حضرت یونس بلکه همه ی پیامبرانی که نفرین می کردند عذاب بر قومشان وارد شود این به خاطر خودشان نبود که در این جنگ چون خودشان پیروز شوند دشمن را نابود کنند این نبود چیزی که در انگیزه پیامبران دراین نفرین کردن برای قومشان بود به منظور عشق و دلدادگی به خداوند بود آنها آنقدر دلداه و عاشق خداوند بودند که کفر و فسق که طغیان در مقابل خداست برای اینها قابل تحمل نبود . لذا اینها دعا می کردند و عذاب نازل می شد خوب حضرت نوح دعا کرد و عذاب نازل شد در عین حال که عذاب نازل شد ایشان خودشان رفتند بیرون همین که در مقام ایفای رسالت یونس پیغمبر از مردم فاصله گرفت به همین مقدار که در ایفای رسالت یونس پیغمبر فاصله گرفت یک همچین بلایی خدا سرش آورد که در شکم ماهی ایشان را انداخت و شما مسئله زندانی شدن در شکم ماهی را تصور کنید اصلا یک لحظه ی آن قابل تحمل نیست تا اینکه مدت مدیدی یونس پیغمبر در شکم ماهی بماند و در آنجا زنده باشد یعنی در تمام مدتی که یونس پیغمبر در شکم ماهی بود درست وضعیت یونس پیغمبر وضعیت بین حیات و موت بود . مثل یک مرده ای در حال احتضار چه طوری به سر می برد. خوب این انسان در شکم ماهی است و می خواهد نفس بکشد با کدام اکسیژن ؛ چه جور غذا بخورد و حالا حالش چه طور باشد و زنده هم هست. چون وقتی آدم می میرد تمام می شود و میرود .

در سوره آل عمران آیه 81 هم آیه ای داریم که در باره میثاق از انبیاء است و خداوند متعال می فرماید : « و إذ أخذ الله میثاق النّبیّن لَمَا ءَاتیتُکُم مّن کتابٍ و حکمهٍ ثمَّ جاءَ کم رسولٌ مُّصدقٌ لّما معکم لَتٌؤمننَّ به و لَتنصُرُنَّه » میثاقی که خداوند از پیغمبران گرفت این بود که وقتی که برای شما امت و برای شما مردم کتب و حکمت را نازل کرده و بعد از این پیغمبران و کتاب و حکمتی که بوسیله پیامبران برای شما آمده و در اختیار شما هست برای آن رسولی که بعد از پیامبر می آید شما او را تصدیق کنید و به او ایمان بیارید و به او کمک کنید . ببینید اینجا این آیه هم میثاقی است از پیغمبرها برای روش امت و سازندگی امت آیه را دقت بفرمایید. « و إذ أخذ الله میثاق النّبیّن » که خدا میثاق نبیین را اخذ کرد که وقتی خداوند متعال « لَمَا ءَاتیتُکُم مّن کتابٍ و حکمهٍ » ما به شما دادیم کتاب و حکمت را « ثمَّ جاءَ کم رسولٌ مُّصدقٌ » بعد از این پیغمبری آمد « مُّصدقٌ لّما معکم » که تصدیق کننده این کتاب و حکمتی بود که در دست شما است و تصدیق کننده دین شما بود « لَتٌؤمننَّ به و لَتنصُرُنَّه » شما به او ایمان بیاورید و او را یاری اش کنید . در این آیه رابطه ی اینکه مردم به پیغمبر بعدی ایمان بیاورند و او را یاری کنند با میثاق نبیین چه چیزی است ؟ یعنی میثاقی که خدا از پیغمبران گرفته میثاق جامعه سازی است . این ها باید جامعه سازی کنند بایستی امت سازی کنند و طوری جامعه را بسازند که پیغمبری که بعد از اینها می آید و تصدیق می کند دین اینها را ، به او ایمان بیاورند و یاری اش کنند . در واقع میثاق از انبیاء میثاق از مردم هم هست . یعنی از انبیاء این طوری میثاق گرفته است که جامعه سازی کنند و جامعه ی بعدی را بسازند. این طور نیست که حالا یک پیغمبر بیاید یک عده هم به او ایمان بیاورند تا وقتی که پیغمبر زنده است دستوراتش را عمل کنند خیلی هم هنر کرده توانسته یک مقدار منکرات شرعیه را در بین مردم از بین ببرد یک مقدار معروفات شرعیه را مورد اجرا قرار دهد تمام شد و رفت . خیر؛ خدا میثاق گرفته از انبیاء در جامعه سازی این ها باید بیایند جامعه سازی کنند. جامعه ای بسازند که پیغمبری که بعد از اینها می آید این مردم طوری ساخته شده باشند که بر حسب میثاقی که از انبیاء گرفته شده این مردم هم در واقع به خدا وابستگی پیدا کردندکه به پیغمبرش ایمان بیاورند و یاری اش کنند . در واقع در این آیه دو مسئله قابل توجه است:

1. یکی عهدی که این پیغمبر با خدا دارد با میثاق خدا این عهد در اجرای رسالت است و این میثاق اجرای رسالت در واقع ایجاد یک پیمانی در خود مردم است و ایجاد یک وابستگی در خود مردم است نسبت به رابطه ای که این مردم با مظهر حاکمیت خدا بعد از این دارند . یعنی با پیغمبری که بعد از این می آید . به نکته ی این آیه توجه کنید. میثاق از پیغمبر برای اجرای رسالت خود پیغمبر نیست . یعنی میثاق از پیغمبر برای جامعه سازی پیغمبر نسبت به جامعه ی آینده است . یعنی فایده ی این میثاق انبیاء این نیست که این میثاق یک رابطه بین پیغمبر و خداست . و اینکه یک میثاق غلیظ گفتند به این خاطر است نه تنها که یک رابطه بین خود پیغمبر با خداست این رابطه ی بین خدا و پیغمبر آنقدر رابطه ی محکمی است که در اجرای رسالت او کاری می کند که جامعه ی بعدی را هم بسازد چه طوری بسازد ؟ این طوری بسازد که آن جامعه ی بعدی با مظهر خدا رابطه اش را محکم کند . « لَتٌؤمننَّ به و لَتنصُرُنَّه » به آن پیغمبر بعدی ایمان بیاورید و او را یاری اش کنید . یعنی از میثاقی که خدا از پیغمبر گرفته و رسالتی که پیغمبر اجرا کرده آن وابستگی و رابطه ی بین دولت و مردم در ادامه ی این جامعه آن رابطه تحکیم می شود وآن رابطه تثبیت می شود . پیغمبر اکرم (ص) 1400 سال پیش آمد در آن آیه ی سوره احزاب خواندیم که از پیغمبر می گوید « وإذ أخذنا من النّبیّن میثاقهم و منک و من نوحٍ و إبراهیم و موسی و عیسی ابن مریم و أخذنا منهم میثاقاً غلیظاً» از تو هم ای پیغمبر میثاق گرفتیم خوب میثاقی که خداوند از پیغمبر گرفته کاربرد این میثاقی که از پیغمبری که 1400 سال پیش آمده چیست ؟ میثاقی گرفته است که نتیجه ی آن میثاق ، این است که آن کتاب و حکمتی که خداوند بر پیامبر نازل کرده مظاهر حاکمیت الله که تصدیق کننده آن کتاب و حکمت است بعد از این می آیند مردم به آنها ایمان بیاورند و آنها را یاری کنند که معصومین بعد از پیغمبر هستند . پس رابطه ی مردم با جریان حاکمیت که فقط در معصوم است عرض کردیم که رهبری منحصر به معصوم علیه السلام است. این رابطه اش قبلا تنظیم شده و تثبیت شده است بوسیله میثاق بین خدا و پیغمبر و میثاقی که خدا از پیغمبران گرفته . در تحکیم آن عهد در رابطه ی بین خدا و پیغمبر ، این رابطه را تثبیت کرده است . آیه 81 سوره آل عمران را در کنار آیه 7و8 سوره احزاب بگذارید بعد دقیقا موضوع ما با این آیات قرآن ثابت می شود که خداوند از پیغمبر ها میثاق گرفت ؛ میثاق غلیظ هم گرفت و نتیجه ی میثاق غلیظ هم این بود که « لیسئل الصادقین عن صدقهم و أعدَّ للکافرینَ عذاباً علیماً » یعنی اینها جامعه سازی داشته باشند . انسان سازی داشته باشند که خداوند بتواند از صدق صادقین سئوال کند و« أعدَّ للکافرینَ عذاباً علیماً » آن وقت این میثاق در راستای آن « لیسئل الصادقین عن صدقهم » جامعه را طوری قرار بدهد که « لَمَا ءَاتیتُکُم مّن کتابٍ و حکمهٍ » این کتاب و حکمتی که با این پیغمبر به شما دادیم . بعد هم یک پیغمبری آمده که تصدیق می کند آنچه که با شما هست یعنی کتاب و حکمت را که تصدیق می کند « لَتٌؤمننَّ به و لَتنصُرُنَّه » به او ایمان بیاورید و او را کمکش کنید . این آیه را که در کنار آیه قبلی قرار بدهیم در واقع می شود جواب سئوالی که گفته شد ؛ آن عهد فکری که در برابر برخورد با سایر جریانات فکری انسان سرکوب می شود و در ضمیر نا خود آگاه انسان مخفی می شود قدرت اجرایی ندارد پس راه اجرای آن عهد فطری چیست ؟ این چند آیه جوابگوی این سئوال است

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo