< فهرست دروس

درس تفسير استاد علم الهدی

88/08/28

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله یدالله فوق أیدیهم فمن نّکث فإنّما ینکث علی نفسه ومن أوفی بما عاهد علیه الله فسیؤتیه أجراً عظیماً » سوره فتح آیه 10

همچنان که گفتیم در مسئله بیعت سه نظریه داریم .

نظریه اول : اینکه بیعت مولد ولایت باشد . که این نظریه بیان و رد گردید .

نظریه دوم : اینکه بیعت منجز ولایت باشد یعنی قبلاً ولایت بالقوه هست و بعد از اینکه مردم بیعت کردند این ولایت برای ولیّ بالفعل می شود . این نظریه را هم تبیین و نقد نمودیم .

نکته : برخی اینچنین ادعا می کنند که ولایت دارای مبدأ مشروعیت دو گانه است. هم مشروعیت الهی دارد و هم مشروعیت مردمی ، این نظریه بر اساس نظریه دوم بیعت است و این نظریه مترتب است به اینکه بیعت ، منجز و قطعی کننده ولایت است که قبلاً ولایت بوده و بوسیله بیعت ، ولایت فعلیت پیدا می کند .

این نظریه که ما بیاییم مبدأ مشروعیت ولایت را دو گانه بدانیم . یک نظریه و تعبیری مشرکانه است که مردم را در کنار خدا مبدأ حاکمیت قرار بدهیم . درصورتی که مبدأ ولایت ، فقط از جانب خداست «إن الحکم الا لله » خدا در حاکمیت شریک ندارد.

اصل قضیه این است که بگوئیم بیعت منجز ولایت است و مبدأ ولایت هم یک حقیقت بیشتر نیست و آن خدا می باشد . منتهی این ولایت جز بابیعت مردم فعلیت پیدا نمی کند و اگر مردم بیعت نکردند این ولایت بالفعل نخواهد شد. که البته در جلسه قبل بطلان این نظریه را بیان کردیم .

در این جلسه پیرامون نظریه سوم در مسئله ولایت بحث می شود . بزرگترین دلیل و شاهد ما بر نظریه سوم ، آیه شریفه (سوره فتح/ آیه 10) می باشد که خداوند متعال می فرماید« إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله یدالله فوق أیدیهم فمن نّکث فإنّما ینکث علی نفسه ومن أوفی بما عاهد علیه الله فسیؤتیه أجراً عظیماً » که بیعت نه مولد ولایت است و نه منجز ولایت است بلکه بیعت پذیرش ولایت است . زیرا اصل ولایت بوسیله خدا ثابت شده و ولایت ولیّ ، فعلیت دارد منتهی این ولایتی که فعلیت دارد با بیعت مردم پذیرفته می شود و با پذیرش مردم ولایت اجرایی می شود نه اینکه فعلیت پیدا کند و طبیعی است که اگر مردم با ولیّ بیعت نکنند ولی ، ولایتش را نمی تواند اجرا کند مگر با اعمال قدرت و زور ، اعمال قدرت و زور هم بنای اجرای ولایت نیست مگر در بعضی موارد که مصلحت جهان اسلام اقتضاء کند و إلا اصل مبنای اعمال ولایت ، متکی بر اعمال قدرت و زور نیست.

پس بیعت پذیرش ولایت است . وولایت همان عهدی است که خداوند متعال با مردم قرار داده ودر جلسات قبل آیات عهد را تفسیر کردیم . ومعلوم شد که عهد عبارت است از : پیمان وقرار داد خداوند با مخلوقین به شکل جریان فطری و آن عهدی که خداوند متعال بصورت جریان فطری با مردم قرار داده است یکی از لوازم آن عهد، حاکمیت و ولایت خداست . که در مقام مباشرت اجرایی آن ، ولایت ولیّ و مظهر خدا می باشد . و این را خداوند در آن عهد قرار داده است . و روایاتی داریم که در آن عهد فطری ، امام معصوم (ع) می فرمایند : همانطوری که خداوند گفت « ألستُ بربکم » در باره ولایت ما هم خدا عهد گرفته است . عهد درباره ولایت أئمه معصومین (ع) ، یک عهدی است که لازم نیست خداوند آن را به صورت مستقل و جدا از انسانها بگیرد .

آن عهد جامع فطری که خداوند از همه افراد گرفته است . عهدی است که در همه ابعاد توحیدی از انسانها گرفته شده است . ویک بعد توحید ، حاکمیت الله است . و کیفیت اجرایی حاکمیت الله با حاکمیت مظهر اجرایی الله است که وجود مقدس معصوم (علیه السلام) می باشد و معصوم مظهر اجرایی حاکمیت الله می باشد.

پس وقتی خداوند از افراد بصورت جریان فطری عهد گرفته برای حاکمیت الله ، در حقیقت عهد گرفته برای ولایت معصوم (ع) و با این کیفیت ، بیعت تأیید آن عهد می باشد و بیعت در واقع پذیرش آن عهدی است که در جریان فطری مردم با خدا قرار دارد که یکی از ابعاد اجرای آن عهد، اجرای حاکمیت الله است . یعنی انسانها وقتی با ولی الله بیعت می کنند در حقیقت آن عهد را تأیید کرده و پذیرفته اند. پس بیعت پذیرش ولایت است نه مولد ولایت است و نه منجز ولایت است . این نظریه سوم در مسئله ولایت است.

دلیل و شاهد بر این نظریه سوم هم آیه شریفه (سوره فتح آیه 10) است که خداوند می فرماید :«إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله یدالله فوق أیدیهم فمن نّکث فإنّما ینکث علی نفسه ومن أوفی بما عاهد علیه الله فسیؤتیه أجراً عظیماً » در این آیه شریفه می فرماید: ای پیامبر کسانی که با تو بیعت می کنند این است و جز این نیست که اینها در واقع با خدا بیعت کرده اند . اولا ادات حصر «إنّما» در اینجا محور استدلال ما می باشد و بیعت با پیغمبر (ص) این است و جز این نیست که بیعت با خداست یعنی حصر را باید از دو طرف گرفت. یکی اینکه بیعت با پیغمبر ماهیتی ندارد و حقیقتی ندارد جز بیعت با خدا از آن طرف نیز این حصر افاده می کند که بیعت با خداوند متعال حقیقت و تحققی ندارد در عینیت خارجی جز با بیعت کردن با پیغمبر .

حصر در قسمت اول مشخص است و بیعت با پیغمبر منحصراً بیعت با خداست چون پیامبر کاره ای نیست «وما رمیت اذا رمیت و لکن الله رمی» و در واقع پیامبر یک واسطه محض است و لذا بیعت با پیغمبر، بیعت با خداست چون پیامبر معصوم (ع) مظهر حاکمیت الله است و لذا آمده اند و با پیامبر بیعت نموده اند . حصر از طرف دوم مهمتر از حصر از طرف اول می باشد چون می گوید بیعت با پیغمبر ، منحصراً بیعت با خداست «إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله » اما اگر اینجا می آمد که بیعت با خدا إنّما بیعت با پیغمبر است . این می شد که حصر از طرف بیعت خدا منحصر می گردید . اما در اینجا آمده که «إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله» یعنی ظاهرش این است که بیعت پیغمبر منحصر است در بیعت باخدا ، یعنی بیعت با پیغمبر هیچ حقیقت و خصوصیتی جز همان بیعت باخدا ندارد.

اما مهم اینست که ادات حصر از آن طرف نیز افاده حصر می کند که بیعت خدا هم از آن طرف منحصراً در بیعت با پیامبر می باشد و برای استدلال این مطلب ، ما به روایات تمسک می کنیم.

اینکه بیعت با پیغمبر منحصراً بیعت با خداست این ظهور دلالت إنّما در اداه حصر می باشد اما اینکه بیعت خدا هم، منحصراً بیعت با پیغمبر است و به شکل دیگری کسی نمی تواند با خدا بیعت کند جز با بیعت با پیغمبر (ص) و راه دیگری جز این نیست . و دلیل بر حصر این قضیه از طرف خداوند ، دو روایت می باشد . اول : روایت مسندی از کتاب عیون اخبار الرضا از اباصلت هروی که عبدالسلام بن صالح هروی همان اباصلت است . که اباصلت از وجود مقدس امام هشتم (ع) نقل می کند که:

«قلت لعلی بن موسی الرضا علیه السلام : یا بن رسول الله ما تقول فی الحدیث الذی یرمی اهل الحدیث إنّ المؤمنین یزورون ربّهم فی منازلهم فی الجنه »

ظاهراً این روایت را اهل تسنن نیز نقل کرده اند که در آن زمان هم این روایت در بین مردم شایع بود .اباصلت می گوید : که از امام هشتم (ع) سئوال کردم که یابن رسول الله شما چه می گو ئید در مورد حدیثی که می گوید مردم ، خدا را در منزل هایشان در بهشت زیارت می کنند . مگر خدا قابل رؤیت و دیدن است که مردم او را در منزلشان در بهشت زیارت می کنند . فقال مولانا علی بن موسی الرضا (ع) یا اباصلت إنّ الله تعالی فضّل نبیه محمداً صلی الله علیه و آله علی جمیع خلقه من النبیین و الملائکه » خداوند متعال پیغمبرش را بر تمام مخلوقات از سایر پیامبران و ملائکه ، فضیلت داده است.

« وجعل طاعته طاعته و مبایعته مبایعته و زیارته فی الدنیا والاخره زیارته»

خداوند متعال ، طاعت پیغمبر را طاعت خودش قرار داده است ، بیعت با پیغمبر را بیعت با خودش قرار داده و زیارت پیغمبر را در دنیا و آخرت ، زیارت خودش قرار داد «فقال عزّوجل» پس خداوند متعال فرمود : «من یطع الرسول فقد اطاع الله» و این دلالت می کند بر این که اطاعت پیامبر همان اطاعت خداست .

«و قال إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله یدالله فوق أیدیهم » کسانی که با پیغمبر بیعت می کنند اینها باخدا بیعت می کنند و دست خدا بالای دست آنهاست.

و قال النبی (صلی الله علیه و آله ) : « من زارنی فی حیاتی أو بعد موتی فقد زار الله و درجته فی الجنه من منزله فقد زار الله تبارک و تعالی »

اما روایت فوق العاده ی دیگر هم می باشد که برای بسیاری از بحثها قابل استدلال و استشهاد است . ذیل تفسیر آیه 55 سوره زخرف آورده شده که خداوند می فرماید : « فلمّا ءاسفونا إنتقمنا منهم فأغرقناهم أجمعین» یعنی : اینها وقتی ما را غصه دار و متأسف کنند ما هم از آنها انتقام می گیریم .

سید هاشم بحرانی در تفسیر برهان در ذیل این آیه « 55 سوره زخرف » روایت مسندی را از امام صادق (ع) آورده است و آمده که روای از امام (ع) سئوال می کند که مگر خدا هم غصه دار و متأسف می شود؟ حضرت امام صادق (ع) بطور مفصل در این روایت جواب می دهند که خدا هیچگاه غصه دار و متأسف نمی شود بلکه اولیاء خدا غصه دار می شوند پیامبر خدا غصه دار می شود بعد حضرت مواردی را بیان می نمایند که در آنجا هم استدلال می فرمایند به آیه « إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله » که طاعت با پیغمبر ، طاعت خداست ، بیعت با پیغمبر ، بیعت با خداست و غصه و تأسف پیغمبر ، غصه و تأسف خداست.

بعد حضرت از قول خداوند می فرمایند : هر کس در مقابل ولییّ از اولیاء من ( که ظهور دارد در اولیاء معصومین علیهم السلام ) قرار بگیرد این فرد اعلام مبارزه ی با من را کرده است .

پس بنابراین وقتی زیارت پیامبر ، زیارت خدا می باشد یعنی زیارت خدا منحصر است در زیارت پیغمبر و طوری دیگر قابل تصویر نیست در نتیجه بیعت با خدا طور دیگری قابل تصور نیست جز در بیعت با پیغمبر و این حصر از دو طرف می باشد .

و دلیل دیگری که دلالت می کند بر اینکه بیعت با خدا ، منحصر در بیعت با پیغمبر (ص) است .جمله خود آیه می باشد که می فرماید : «ید الله فوق أیدیهم » در واقع دست خدا بالای دست آنهاست و مربوط به بیعت است . چون مسلمانان که با پیامبر بیعت می کردند به این صورت بود که هر کس که می خواست باپیامبر بیعت کند دستش را به سمت پیامبر (ص) دراز می کرد و مقابل پیامبر می گرفت و پیامبر اکرم (ص) دستشان را بالای دست آن فرد می گذاشتند این شیوه بیعت ، قبل از پیامبر اکرم (ص) رسم نبود در میان عربها و بیعت در میان عربها دست دادن بود ودر بیعت با یکدیگر دست می دادند و قرار داد و ماده ی بیعت را می خواندند و این بیعت و قرارداد با دست دادن منعقد می شد . از زمان پیغمبر (ص) به بعد ، بیعت دیگر این طوری نبود و در بیعت با پیغمبر (ص) این طوری بود که هیچگاه پیغمبر(ص) دستشان را دراز نمی کردند و هر کس می خواست با پیغمبر بیعت کند در مقابل پیغمبر (ص) دستش را دراز می کرد بعد پیامبر اکرم (ص) دستشان را بالای دست آن فرد می گذاشتند و دست او را فشار می دادند. حتی در آن بیعتی هم که نقل شده که حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام ) برای ولایت عهدی ، افراد آمدند وبا ایشان بیعت کردند در آن مجلسی که مأمون تشکیل داده بود تا افرادی با حضرت رضا (علیه السلام ) بعنوان ولایت عهدی ، بیعت کنند . بعد از اینکه افراد آمدند منتظر این بودند که حضرت دستشان را دراز کنند تا اینها بیعت کنند ومأمون به حضرت گفت که دستتان بیاورید جلو تا مردم بیعت کنند . حضرت فرمودند که اگر بنا باشد با من بیعت کنند باید آن طوری بیعت کنند که با پیامبر بیعت می کردند . مأمون گفت با پیامبر چگونه بیعت می کردند؟ حضرت فرمودند : هرکس می آمد برای بیعت با رسول خدا ، دستش را به سوی رسول اکرم (ص) دراز می کرد بعد پیامبر خدا ، دست مبارکشان را بردست آن فرد بیعت کننده می گذاشتند . این طوری با پیامبر بیعت می کردند.

و لذا قرآن می فرماید: « ید الله فوق أیدیهم » یعنی کسانی که با پیامبر خدا بیعت می کنند و پیامبر اکرم (ص) دستشان را بالای دست آنها گذاشته ، در واقع دست خدا بالای دست آنهاست . یعنی اگر بنا بود که خداوند متعال منهای با پیامبر اکرم (ص) با مردم بیعت کنند . چطوری بیعت می کرد؟ خدا که دست ندارد چون خدا جسم نیست یک دستی را خلق می کرد خدا بالای دست اینها و آن دستی که خداوند خلق کرده بالای دست مردم، دست پیغمبر است . پس بیعت با خدا جز بیعت با پیغمبر (ص) و بیعت با معصوم (ع) صورت دیگری ندارد.

و قرینه «یدالله فوق أیدیهم » دلالت می کند بر اینکه حصر دو طرفه است . یعنی بیعت با پیامبر منحصر با خداست و بیعت با خدا هم منحصر در بیعت با پیامبر می باشد.

نکته ای که در(آیه 10سوره فتح) در رابطه با نظریه سوم مسئله بیعت می باشد این است که اولا در بیعت محدودیت وجود ندارد و بیعت هم پذیرش ولایت است یعنی کسی که بیعت کرد یعنی ولایت را پذیرفته است .

و این ولایت دیگر قابل تجزی نیست و قابل محدود کردن نمی باشد . چون ولایت، همان ولایت الله است . ولایت خدا هم قابل محدود کردن نیست در نتیجه بیعت ، پذیرش ولایت عامه و مطلق می باشد . و با بیعت ولایت عامه و مطلقه پذیرفته می شود . بدلیل همین آیه 10 سوره فتح « إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله » کسانی که با پیغمبر بیعت می کنند در واقع با خدا بیعت می کنند و بیعت با خدا هم قابل محدود کردن نیست ؛ اطاعت خداوند محدودیت پذیر نیست . و خداوند درسوره نساء آیه 59 می فرماید : « یا أیّها الّذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و أولی الأمرمنکم» در اینجا « أطیعوا الله » مطلق است و به همان مقداری که وجوب اطاعت از جانب خداوند مطلق است وجوب اطاعت از پیامبر اکرم (ص) و وجوب اطاعت از أولی الامر هم مطلق است و محدودیت پذیر نیست . بیعت هم پذیرش عهد خداست و عهد و بیعت با خدا محدودیتی ندارد و لذا بیعت با معصوم هم محدودیتی ندارد .

و غیر از این آیات قرآن ، دلیل دیگری هم از سنت و روایات داریم مثلاً بعد از شهادت امیرالمومنین حضرت علی (علیه السلام) ، خوارج آمدند نزد امام حسن مجتبی (ع) و خواستند با امام حسن (ع) بیعت مشروط و محدود بکنند و می گفتند ما فقط برای جنگ با معاویه با شما بیعت می کنیم . چون خوارج هم حضرت علی (علیه السلام ) را کافر می دانستند و هم معاویه بن ابوسفیان لعنه الله علیه را کافر می دانستند و لذا می خواستند فقط برای جنگ با معاویه با امام (علیه السلام) بیعت کنند اما حضرت نپذیرفتند و فرمودند شما نمی توانید در بیعت با امام محدودیت ایجاد کنید وشرط بگذارید . شما یا من را امام می دانید که باید بعنوان امام و ولایت مطلقه با من بیعت کنید و اگر هم قایل به امامت من نیستید ، بیعت شما باطل است و لذا نمی توانید بیعت محدود داشته باشید و بر همین مبنایی که بیعت با معصوم (ع) بیعت با خداست . و هیچگونه محدودیت بردار نیست امام حسن (علیه السلام ) بیعت خوارج را رد نمودند .چون بیعت تابع حوزه ولایت است . اما جمله «ومن أوفی بما عاهد علیه الله فسیؤتیه أجراً عظیماً » دلالت دارد براین که بیعت ، همان پذیرش عهد الهی است و وفای به عهد فطری مردم با خداست .

یعنی بیعت با پیغمبر (ص) در واقع بیعت با خداست و مظهر وفای به همان عهد فطری است . لذا کسانی که به عهد با پیامبر که در واقع عهد با خداست وفا کنند « فسیؤتیه أجراً عظیماً »

در تفسیر علی بن ابراهیم نکته ای آمده چون بعضی دوستان در مورد این آیه دوهفته ی قبل نکته ای فرمودند آن را من عرض می کنم چون می خواهیم بحث کامل باشد لذا این مطلب را هم می گوییم . یکی از دوستان گفتند این آیه مربوط به بیعت رضوان است ؛ البته آیه رضوان آیه 18 است و این آیه ، آیه 10 است و اتفاقاً در تفسیر علی بن ابراهیم آمده که آیه «إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله» بعد از آیه رضوان است آیه رضوان ، آیه 18 سوره مبارکه فتح است که می فرماید : « لّقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجره فعلم ما فی قلوبهم فأنزل السّکینه علیهم و أثابهم فتحاً قریباً » این آیه رضوان است که بعد از اینکه در حدیبیه زیر درخت مسلمانان با پیامبر اکرم (ص) تجدید بیعت کردند . این آیه نازل شد . علی بن ابراهیم قمّی در تفسیرش ، تفسیر به مأثور است یعنی هر چیزی که علی بن ابراهیم در تفسیر می گوید متن روایت است متن تفسیر خود امام (ع) است البته نقل روایت نمی کندو سلسله اسناد هم نمی آورد که حالا کدام امام این طوری تفسیر کرد و سلسله تفسیر چه چیز هست ؟

اما علی بن ابراهیم قمی تفسیرش متن روایت است و تمام مفسرین حتی فقهاء در مقام استنباط، وقتی می خواهند یک مطلبی را از علی بن ابراهیم قمی نقل کنند اگر علی بن ابراهیم در تفسیرچیزی گفته ، آن را به عنوان متن روایت و نص روایت به آن استدلال می کنند. ایشان روایاتی را که در تفاسیر ائمه است خود این ها را متن تفسیرکرده است ؛ تقریبا یک چیزی است شبیه به تفسیر برهان ، منتهی با این تفاوت که در تفسیر برهان روایات آورده شده و در آنجا هم که روایت نیست ، روایت را نیاورده است اما علی بن ابراهیم قمی نه؛ همان روایت را آورده به شکل متن تفسیری نقل کرده در تفسیر علی بن ابراهیم قمی چون متن حدیث و نص حدیث است ؛ در آنجا یک جمله ای دارد و می گوید این آیه «إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله» بعد از آیه رضوان است در صورتی که در شمارش آیات،آیه « إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله » آیه 10 سوره فتح است و آیه رضوان ،آیه 18 سوره فتح است و مربوط به آیه رضوان نمی باشد . اما علی بن ابراهیم قمی می گوید : نخیر آیه «« إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله » بعد ازآیه بیعت رضوان است و می خواهد ماهیت بیعت رضوان را بگوید که اینهایی که در بیعت شجره با پیامبر بیعت کرده اند بیعتشان ، بیعت با خداست .خوب حالا اگر واقعا این باشد آیا واقعا مقصود از این آیه « إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله » بیعت رضوان است فقط ، که در بیعت رضوان بیعت با پیامبر، بیعت با خداست . آیا در مثل بیعت عقبه ، که با پیامبر بیعت کردند یا اصلاً اگر با معصوم دیگری غیراز پیامبر بیعت کردند آیا این بیعت ، بیعت با خدانیست و این آیه دالالت بر این دارد که بیعت در رضوان ،فقط بیعت با خداست .

به سه دلیل اینطوری نیست .

دلیل اول: اینکه بیان علی بن ابراهیم قمی مرسل و مقطوع است . درست می باشد که متن تفسیر علی بن ابراهیم قمی ، متن حدیث است . اما اگر ما بخواهیم جمله علی بن ابراهیم قمی را در هر موردی ، مورد استدلال قرار دهیم باید معامله ی مان با آنچه که علی بن ابراهیم قمی گفته ، معامله با یک روایت مرسله و مقطوعه باشد . چون نه سلسله سند دارد و نه نسبت به امام در آن می باشد . نسبت به امام در او نیست پس می شود روایت مقطوعه ، سلسله سند ندارد . پس می شود روایت مرسله ؛ واین می شود ضعف سند ، یعنی ضعف صدور ، چون ضعف صدور دارد ما نمی توانیم به آن استدلال کنیم .

دلیل دوم : اینکه بر فرض که ما روایت مسند و قطعی امام هشتم (ع) و روایتی که از امام در تفسیر آیه 55 سوره زخرف داریم و از امام صادق (ع) نقل شده این دو تا روایت منافات دارد با اینکه ما بخواهیم این بیعت را، بیعت رضوان بدانیم چون هم در روایت اباصلت ، امام رضا (ع) استشهاد می کنند به طور مطلق که بیعت با خدا، بیعت با پیغمبر و بیعت با پیغمبر بیعت با خداست ؛ زیارت پیغمبر ، زیارت خداست و زیارت خدا ؛ زیارت پیغمبر است استشهادشان به این آیه است . پس خود امام (ع) در این روایت بیعت را بیعت مطلق گرفتند ، بیعت خاص نگرفتند در روایت امام صادق (ع) هم در تفسیر آیه زخرف باز هم همین طور است در استشهاد امام صادق (ع) آنجا بیعت ، بیعت مطلق گرفته شده و بیعت ، بیعت خاص نیست .

این دو تا روایت مسند ، قطعی دلالت دارد که « إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله » بیعت ، بیعت مطلق است حالا یک مصداقش هم بیعت رضوان است .

دلیل سوم : بر فرض که ما اصلاً بپذیریم حرف علی بن ابراهیم قمی را که این آیه در مورد بیعت رضوان نازل شده؛ اما در اصول قاعده داریم که «مورد» مخصص «وارد » نیست. اگر در موردی ، آیه ای وارد شد به خاطر اینکه مورد ؛ مورد خاص است ما نمی توانیم آن حکم عامی را که در آیه است تخصیص بدهیم به آن مورد ، مورد مخصص وارد نیست واین یک قاعده اصلی است در اصول که در تمام مباحث حجیت ظاهری کتاب و حتی درمباحث حجیت سنت هم ما داریم که مطلقا روایتی را امام در موردی فرمودند، در روایت حکم عام دارند و مورد، مخصص وارد نیست . تمام سند ما در مسئله استصحاب « لا تنقض الیقین بالشک » است که این « لاتنقض الیقین بالشک » در مورد طهارت آمده ، موردش در تمام روایت طهارت است در حالی استصحاب یک قاعده کلی است که در تمام موارد حتی در موارد حقوقی از استصحاب استفاده می کنیم. چون یک قاعده کلی اصولی است وچون مورد هم مخصص وارد نیست . بر فرض هم که بگوییم « إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله » موردش ، مورد بیعت رضوان است اما « إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله » عنوانش ، عنوان عام است ، عنوان مطلق است پس بنابراین مورد مخصص وارد نمی شود ولذا این آیه بیعت را در تمام موارد ، حتی بیعت با معصوم (ع) را هم شامل می شود .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo