« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد میرزا محمدحسین احمدی‌فقیه‌یزدی

1403/06/26

بسم الله الرحمن الرحیم

انواع وطن/صلاة المسافر /كتاب الصلاة

 

موضوع: كتاب الصلاة/صلاة المسافر /انواع وطن

 

دیروز بحث مهمّی را دربارۀ وطن مطرح کردیم. عبور از وطن، موجب تمام‌بودن نماز شخص می‌شود؛ یعنی وقتی به وطنش رسید باید نماز را تمام بخواند. دیروز اجمالاً بحث کردیم که وطن چیست.

تعریف وطن

وطن همان‌جایی است که مثلاً برای حیوانات تعبیر به آشیانه می‌کنیم. جایی است که انسان در آن استقرار پیدا می‌کند و امروزه به آن، مسکن گفته می‌شود. در روایات باب صلاة المسافر هم منزل (محلّ نزول) ذکر شده است. در روایات ضیعه هم خیلی زیبا گفته شده که یک نوع ضیعه این است که کسی در جایی ضیعه یا باغی دارد که در آن مسکن وجود ندارد و صرفاً محصولات آنجا را برداشت می‌کند و یا اینکه جنبۀ تجاری دارد. یک نوع ضیعه هم هست که شخص در آن سکنیٰ و وسایل زندگی دارد. روایات باب ضیعه فرق بین این دو نوع ضیعه گذاشته است. از روایات باب ضیعه مسئلۀ تمام‌بودن نماز در سکنیٰ و همچنین تعدّد آن را به دست می‌آوریم؛ مثل اینکه برخی از افراد در اطراف شهر، باغی دارند و گاهی به آنجا می‌روند و برای خود، آشیانه و سکنایی قرار می‌دهند و مدّتی در آنجا می‌مانند. این افراد باید نمازشان را تمام بخوانند، امّا نه از باب دوام‌السفر، بلکه از باب اینکه به محلّی می‌رود که قاطع سفر است.

انواع وطن

اخوی دوازده نوع وطن ذکر کرده‌اند[1] که ما برخی از آنها را می‌گوییم:

۱. وطن طبیعی: جایی که انسان، بالطبیعة آن را انتخاب کرده است که در آنجا زندگی کند. جایی که انسان برای زندگی قرار داده، بالطبیعة وطن او می‌شود.

۲. وطن اصلی: جایی که پدر و مادر و اجداد شخص اهل آنجا هستند. او هم در همین‌جا متولّد شده است. البتّه منظور از محلّ تولّد این نیست که شخص صرفاً در بیمارستان به دنیا آمده باشد؛ بلکه منظور جایی است که شخص در آنجا رشد و نمو کند. همین‌که از شخص می‌پرسند اهل کجایی؟ جواب می‌دهد: اهل شیراز. الآن هم علماء را بیشتر با محلّشان می‌شناسند؛ مثل: آیةالله تفرشی، آقاسیدابوالحسن اصفهانی، آیةالله بروجردی، سهروردی و ... . تقریباً یک عرفی از قدیم بوده که چون آن محل، وطن افراد حساب می‌شده، با همان وطن، آنها را می‌شناختند؛ زیرا آن شخص و خاندانش متعلّق به آنجا هستند.

اگر گفتند مقرّ اصلی انسان کجاست، نوعاً می‌گویند همان‌جایی که پدر و مادرش به آنجا تعلّق داشته‌اند، در حالی که شاید آن شخص در طول سال، بیش از چند روز به آنجا نمی‌رود. این جایگاه و مقرّ اصلی انسان است. به‌تعبیر یکی از عزیزان، انسان در هرجا مزاحمت برایش ایجاد شد و نتوانست زندگی کند، رو به وطن اصلی می‌آورد؛ زیرا در آنجا غریب نیست.

این دو وطن ، به آسانی زوال پیدا نمی‌کنند. به‌نحوی باید اعراض مطلق کرده باشد که منتسب به آن نشود.

۳. وطن ارادی (اتّخاذی): شخص انتخاب کرده و اینجا را وطن خودش قرار داده.

۴. وطن عرفی: عرفیت پیدا می‌کند که شخص برای اینجاست؛ مثل: شهر قم برای بسیاری از طلّاب؛ ولو اینکه شخص قصد نداشته که سال‌های زیادی را اینجا بماند و اینجا را به‌عنوان وطن، انتخاب نکرده است،‌ امّا مردم او را قمی می‌دانند. وطن عرفی یعنی فعلاً عرف این‌گونه تشخیص می‌دهد که این فرد، جایگاهش اینجاست.

در وطن عرفی زمان خاصّی ملاک نیست که شخص در آنجا اقامت کند. همین که عرف، او را اهل آنجا بدانند، کافی است؛ حتّی اگر در منزل شخصی نباشد و در خانۀ اجاره‌ای یا وقفی سکونت داشته باشد. تحقّق این وطن به این است که مدّت قابل توجّهی در آن منطقه ساکن باشد تا اینکه عرف،‌ او را اهل آنجا بدانند.

۵. وطن شرعی: دیروز روایت را خواندیم که شخص شش ماه قصد می‌کند که در جایی بماند و می‌ماند؛ یا به‌خاطر ملکی که در آنجا دارد و یا به‌خاطر آسایش و ... به قصد وطن می‌ماند. در این صورت احکام وطن تطبیقی[2] بر اینجا بار می‌شود. این مورد، غیر از وطن حکمی است؛ بلکه وطن واقعی و شرعی است. هرگاه به اینجا برسد، به‌عنوان وطنش است. شرطش این است که قصد انصراف نداشته باشد.

سؤال: فرق وطن انتخابی با وطن شرعی چیست؟

جواب: شارع مقدّس یک حدّی برای وطن شرعی قرار داده و آن این است که شخص، اینجا را به‌عنوان وطن قصد نکرده، بلکه می‌خواهد بنابر تعبّد شرعی عمل کند. وقتی می‌خواهد به تعبّد شرعی عمل کند، باید شش ماه را لحاظ کند. در وطن اتّخاذی، شخص آمده که بماند، نه از باب تعبّد.

سؤال: همۀ این عناوین، حدّ وسطشان، سکونت نیست؟

جواب: اینکه بین اینها وجه جمع پیدا بکنید اشکالی ندارد؛ امّا عنوان‌ها مهم هستند. اگر این عناوین پیش بیایند، آنجا وطن شخص می‌شود.

۶. وطن شغلی و کاری: کار و فعل شخص، در منطقه‌ای است و برای کار به آنجا می‌رود؛ مثلاً یک سدّی می‌خواهند احداث کنند. شخص متخصّص این کار است و با او قرارداد بسته‌اند. به آنجا می‌رود و مدّتی مشغول آن کار می‌شود.

مثال دیگر کسی است که کارمند ادارۀ گمرک شده و باید از محلّ زندگی‌اش خارج شود و به آنجا برود. این کار شخص است. قبلاً هم توضیح دادیم که منظور از کار، حتماً شغلی نیست که در ازای آن پول بگیرد. به هر حال، شخص به‌نحوی وارد آن کار شده که جداکردنِش از این مکان، بسیار سخت است.

برخی ادارات هم حکم به افرادشان می‌دهند و افراد هم طبق وظیفۀ اداری، مجبورند به جایی دیگر بروند. خود شخص اراده نکرده است، بلکۀ طبق حکم اداره‌اش باید به آنجا برود؛ مثل کسی که در نیروی دریای کار می‌کند و او را یا به سمت دریای خزر می‌فرستند و یا به جنوب. ممکن است خود شخص هم به‌خاطر آب‌وهوا، به آن منطقه علاقه‌ای نداشته باشد، امّا به‌خاطر شغلش، مجبور است که برود. این هم وطن شغلی است. بسیاری از افراد هستند که از باب کارشان، این‌گونه وطنی دارند.

سؤال: این از روی تعبّد است. عرف شاید چنین برداشتی نداشته باشد.

جواب: در اینجا کاری با عرف و تعبّد شرعی نداریم. شغلش این‌گونه اقتضا می‌کند. البته نوعاً هم عرف، همین را می‌گوید و این شخص را مسافر حساب نمی‌کند.

۷. وطن ییلاقی: افرادی که در شهر زندگی می‌کنند و یک منزل ییلاقی هم دارند. عجیب این است که برخی آقایان، در جواب، مردم را چنان سردرگم کرده‌اند و تفسیرهای شخصی را از فتاوا می‌کنند که برخی نماز را جمع می‌خوانند و بعضی شکسته.

به‌نظر بنده، وقتی مؤونۀ شخص و خانواده‌اش این است که یک جای ییلاقی داشته باشد -حتّی در زمستان هم به آنجا سر می‌زنند تا به آنجا رسیدگی کنند- آن شخص دیگر مسافر حساب نمی‌شود. وسایل زندگی در آنجا فراهم کرده و مدّتی در ساکن می‌شود. در واقع به وطن دیگر خود آمده. هم عرف و هم خود شخص، به او مسافر نمی‌گویند. هیچ دلیل محکمی نداریم که بگوییم نمازشان شکسته است و روزه را هم نمی‌توانند بگیرند.

این وطن از مؤونه حساب می‌شود؛ حتی در محاسبۀ خمس، منزلی را که در ییلاق دارد، جزو مؤونه می‌دانیم و قائلیم که نباید خمس آن را بدهد؛ همان‌طور که مرکب و خودروی او جزو مؤونۀ زندگی‌اش است. امّا اگر کسی در جای دیگر منزل دارد، و مثلاً سالی یک بار به آنجا می‌رود، دیگر وطن ییلاقی حساب نمی‌شود؛ امّا اگر شخص هرگاه فرصت پیدا کند به آن منزل می‌رود، مسافر محسوب نمی‌شود. حتماً هم لازم نیست که وطن ییلاقی باشد. به غرض دیگری هم باشد، مشمول همین حکم می‌شود؛ مثل کسی که خادم حرم امام رضا علیه‌السلام است و باید منظّم باید به مشهد برود و در آنجا منزلی دارد. به‌نظر می‌رسد که آنجا یک نوع وطن برای آن شخص شده و دیگر عنوان مسافر ندارد و نمازش را باید تمام بخواند. منزلی هم که در آنجا دارد، جزو مؤونۀ شخص است؛ زیرا حاجت روحی به زیارت دارد و مدام باید به زیارت برود.

۸. وطن صدقی یا حکمی یا منزلتی: جایی که به منزلۀ وطن است. وقتی جایی مصداق وطن شد، همۀ احکام را همراه خودش می‌آورد.

شخص، نوعی حضور اقامتی برای یک مدّت معیّنی دارد. این افراد وقتی به آنجا می‌روند، خودشان را مسافر به حساب نمی‌آورند. سایر مردم هم او را مسافر نمی‌دانند. به‌طور طبیعی، این برنامه را نمی‌تواند تغییر بدهد.

مثال: شخصی متخصّص چشم است و به کشورهای دیگر هم برای عمل‌کردن می‌رود. چون این شخص، تخصّص خاصی دارد، عده‌ای از شخصیت‌ها او را دعوت می‌کنند و می‌خواهند دائم او را ببینند و او هم به‌لحاظ اینکه می‌بیند برای آنان مفید است، به آنجا می‌رود. این، شغل شخص نیست،‌ امّا دائماً به آنجا می‌رود و برمی‌گردد. آنجا وطن حکمی برای آن شخص حساب می‌شود، مگر اینکه کلاً رابطۀ خود را با آنجا قطع کند.

مثال دیگر: پیرمردی با یکی از فرزندانش انس دارد و دائماً مسافرت می‌کند به جایی که فرزندش در آنجا ساکن است و مدّتی پیش او می‌ماند، ولو ده روز هم نباشد.

ما روایاتی را که درمورد بنی‌عم[3] آمده، حمل بر وطن حکمی کرده‌ایم.

 


[1] جامع المسائل و الأحکام، ص۲۷۳.
[2] حضرت، وطن جدیدی جعل نکرده‌اند -برخلاف اینکه برخی چنین گفته‌اند- بلکه وطن را بر اینجا تطبیق داده‌اند؛ حتّی برخی قائل‌اند که وطن، فقط عرفی است و وطن شرعی ثابت نیست. ر.ک العروة الوثقی، ج۲، ص۱۴۱: قد عرفت عدم ثبوت الوطن الشرعي و أنه منحصر في العرفي.
logo