1404/03/05
بسم الله الرحمن الرحیم
مفاهیم - مفهوم وصف
موضوع: مفاهیم - مفهوم وصف
در مفهوم وصف باید مقدماتی بیان شود:
مقدمه اول : وصف دو قسم است یکی وصف معتمد و دوم وصف غیر معتمد ، تارة می فرماید العالم العادل یجب اکرامه در اینجا وصف عادل به موصوف اعتماد و تکیه کرد و اخری گفته می شود العالم یجب اکرامه در اینجا وصف عالمیت تکیه به موصوف نکرد بلکه جوهره یک شخص و انسانی است مساله وصف در قسم اول است چون در وصف غیر معتمد سالبه به انتفاء موضوع است و در آنجا دیگر مفهوم نمی گویند که حکم عقلی است الانتفاء عند الانتفاء یعنی انتفاء حکم عند انتفاء وصف ، اما جایی که عالم نبود مثل این است که انسانیت انسان نبود که سالبه به انتفاء موضوع است
امر دوم به عنوان مقدمه : نسبتهایی که بین مفهوم و منطوق اتخاذ می شود اقسامی دارد به اعتبار اینکه وصف تارة مساوی است با موصوف و اخری اخص از موضوع است و ثالثة اعم از موصوف است و رابعة بین آنها عموم و خصوص من وجه است که دو قسم از این چهارقسم داخل در بحث ما می باشد یکی آنجایی که وصف از موصوف اخص مطلق باشد و دوم جایی که اخص من وجه باشد این اقسام را با مثال بیان می کنیم
مثال اول : وصف در جایی است که مساوی با موصوف است مثل ناطقیت که مساوی با انسان است و یا ضاحکیت مساوی با انسان است
مثال دوم : جایی که وصف اخص مطلق از موصوف باشد مثلاً گفته میشود اکرم العالم الفقیه عالم موصوف است و فقیه صفت و بین آنها عموم خصوص مطلق است و فقط یک ماده افتراق دارد که مثلاً نحوی یا فیلسوف است
مثال سوم : وصف اعم مطلق از موصوف است مثل اینکه انسان را به حساس بودن توصیف بکند که حساسیت اعم است و شامل حیوان هم می شود
مثال چهارم : وصف اعم من وجه در موصوف است مثلا می گویید فی الغنم السائمة زکاة ، غنم موصوف و سائمه یعنی در صحرا می چرخد و غذا می خورد که بین شان عموم و خصوص من وجه است و چون دو ماده افتراق دارد یکی جایی که غنم باشد و سائمه نباشد و دیگر جایی که سائمه باشد و غنم نباشد مثل شتر ، بنابر وجه اول مفهوم جایگاهی ندارد چون با انتفاء وصف موصوف منتفی می شود در حالی که در مفاهیم اگر مفهوم منتفی بشود موضوع باقی است و از بین نمیرود
اما بنابر وجه دوم با انتفاء حساس ، انسان نیست لذا مورد بحث ما نیست و بنابر وجه سوم به لحاظ اینکه با انتفاء وصف موصوف و موضوع باقی است داخل در بحث است که آیا مفهوم حجت هست یا نه ؟ اما بنابر وجه چهارم برخی قائل به مفهوم شدند و برخی گفته اند خارج از بحث ما است چون در یک طرف موضوع باقی است یعنی غنم هست اما سائمه بودن نیست اما جایی که غنم نباشد اما سائمه باشد هم مورد بحث ما نیست الا اینکه از بعضی از شافعیه نقل کرده اند که داخل بحث هست
امر سوم : اقوال در مساله هست که درباره مفهوم وصف سه قول لست
قول اول : از شهید اول که قائل به مفهوم وصف هستند
قول دوم : مشهور اصولیین و فقها که وصف مفهوم ندارد
قول سوم : تفصیل بین مواردی است که مرحوم علامه قائل شدند و هو المختار که اگر وصف علت باشد مفهوم دارد اما اگر علت نباشد مفهوم ندارد
اما ادله مثبتین مفهوم وصف :
دلیل اول : اهل لغت در باره وصف یا آنچه به حکم وصف است مثل مضاف و مضاف الیه مثل ضارب زید که مفهوم دارد و انتفاء عند الانتفاء است یعنی انتفاء موصوف به انتفاء وصف یا انتفاء حکم به انتفاء وصف است حال لغوی این را در فقه استفاده می کند که برخی می گویند این حدیث است که لَیُّ الواجد یحل عِرضَه و عقوبته یعنی کسی که وام گرفت و پولدار است اما تاخیر می اندازد بر حکومت و آن طلبکار حلال است که آبروی او را ببرد و او را مواخذه کند مفهوم این است که اگر واجد و پولدار نبود حلال نیست آبروی او را ببرند و او را مواخذه کند ، مثال دیگر مماطلة غنی ظلمٌ یعنی سرمایه دار بخواهد مالیات و عوارض را ندهد و بهانه بیاورد و طول بدهد ظلم است و می شود آن را مواخذه کرد مفهوم این است که اگر غنی نبود دیگر ظلم نیست
اشکال استاد : در بحث ظواهر بیان می شد که الفاظ ظهوراتی دارند و حجت است و دو مبنا در تشخیص ظواهر گفته شده
مبنای اول : که ظواهر الفاظ از قول لغوی بدست می آید و اشکال شده که لغوی صلاحیت بیان حقیقت و مجاز را ندارد بلکه موارد استعمال را ذکر میکند لذا اعتمادی به قول لغوی در شناخت ظاهر الفاظ جایز نیست و قول اهل لغت حجت نیست پس در اینجا هم مفهومی که اهل لغت بگوید برای ما حجت نیست
مبنای دوم : که قول لغوی از باب خبرویت حجت است در ابن صورت اشکال ما این است که قول لغوی معارض دارد که برخی می گویند وصف مفهوم دارد و برخی مثل اخفش منکر مفهوم وصف هستند لذا اثبات مفهوم از راه قول لغوی به هر دو مبنا اشکال دارد