1404/02/13
بسم الله الرحمن الرحیم
آثار حب به اهلبیت (علیهمالسلام)/محبت /اخلاق ولایی

موضوع: اخلاق ولایی/محبت /آثار حب به اهلبیت (علیهمالسلام)
1- بحث اخلاقی (حب)
1.1- آثار حب به اهلبیت (علیهمالسلام)
در احادیث مدیریت حالات نفس بودیم. انسان که دین دارد، منشأ آن محبت است و منشأ محبت، دین است. به این روایت و کلام بزرگوار و بسیار مهم رسول مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رسیدیم که محبت خودشان و اهلبیتشان را مطرح فرمودند: «حُبِّي وَ حُبُّ أَهْلِ بَيْتِي نَافِعٌ فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ أَهْوَالُهُنَّ عَظِيمَةٌ عِنْدَ الْوَفَاةِ وَ فِي الْقَبْرِ وَ عِنْدَ النُّشُورِ وَ عِنْدَ الْكِتَابِ وَ عِنْدَ الْحِسَابِ وَ عِنْدَ الْمِيزَانِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ»؛[1] «مَوطِن»، یعنی جایی که انسان نیاز به آرامش دارد. «موطن»، یک ناپیدایی و ابهامی دارد که نیاز به مراقبت دارد. «وطن»، جایی است که با اهل و افراد مختلف آنجا آرامش دارد. «اَحوال»، جمع حال است؛ یعنی وصف موجودات و اشیاء؛ ولی «اَهوال»، جع هول است؛ یعنی جایی که وحشتناک است و انسان از آن ترس دارد. در هفت جای ترسناک و وحشتناک، محبت من مفید است و فایده دارد؛ اولی؛ عند الوفاة؛ به غلط فوت میگویند. فوت، نابودی است. مرگ، وفات است، نه فوت. وفات، از «وَفیَ» است؛ یعنی به اکمال و تمام رسیدن. وفات را وفات گویند؛ به خاطر این است که انسان با رحلت به یک مرحلهی کمالی میرسد. به عبارت خودمانی عرض میکنیم که مرگ، پوسیدن نیست؛ از پوست به در آمدن است. بین موجودی که فانی بشود، یا موجودی که به حسب ظاهر، از مرحلهای به مرحلهی دیگر منتقل شود، فرق است؛ به همین جهت نبي اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند: «ما خُلِقتُم لِلفَناءِ، بَل خُلِقتُم لِلبَقاءِ، وَإنّما تُنقَلونَ مِن دارٍ إلَى دارٍ»؛[2] این روایت، از چند معصوم نقل شده است. «انما تنتقلون من دار الی دار»؛ خود جابه جاییها بی نگرانی نیست. تنها چیزی که در این جابجایی میتواند دستگیر انسان باشد، محبت است. برای این محبت برنامهریزی کنید. ایام ماه ذیقعده است و چلهی کلیمی را که به تبع حضرت موسی (علیه السلام) گرفتهاید، مدیریت کنید. گاهی اوقات در این برنامهریزیها انسان، از محبت گزیده میشود؛ هم عامل کمال و هم عامل گزیدگی است. اگر محبت به افراط برسد، در هر جهتی حتی نسبت به اولاد و اهل و دوستان، انسان را از راه خارج میکند. محبت اهلبیت (علیهمالسلام) است که ما را به نتیجه میرساند.
در روایتی در مورد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آمده است: «سَلَّمَ عَلَيهِ غُلامٌ دونَ البُلوغِ وبَشَّ لَهُ و تَبَسَّمَ فَرَحاً بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، فَقالَ لَهُ: أتُحِبُّني يا فَتى؟ فَقالَ: إيوَ اللَّهِ يا رَسولَ اللَّهِ. فَقالَ لَهُ: مِثلَ عَينَيكَ؟ فَقالَ: أكثَرَ. فَقالَ: مِثلَ أبيكَ؟ فَقالَ: أكثَرَ. فَقالَ: مِثلَ امِّكَ؟ فَقالَ: أكثَرَ. فَقالَ: مِثلَ نَفسِكَ؟ فَقالَ: أكثَرَ وَ اللَّهِ يا رَسولَ اللَّهِ. فَقالَ: أمِثلَ رَبِّكَ؟ فَقالَ: اللَّهَ اللَّهَ اللَّهَ يا رَسولَ اللَّهِ، لَيسَ هذا لَكَ و لا لِأَحَدٍ فَإِنَّما أحبَبتُكَ لِحُبِّ اللَّهِ. فَالتَفَتَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى مَن كانَ مَعَهُ و قالَ: هكَذا كونوا، أحِبُّوا اللَّهَ لِإِحسانِهِ إلَيكُم و إنعامِهِ عَلَيكُم، و أحِبّوني لِحُبِّ اللَّهِ»؛[3] نوجوانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) سلام کرد و به قصد خوشحال کردن آن حضرت مقداری با روی باز و تبسم با آن حضرت برخورد کرد. حضرت فرمودند: ای نوجوان، آیا مرا دوست داری؟ گفت: بله، به خدا قسمت ای رسول خدا. گفت: شما را. فرمودند: مرا بیشتر دوست داری یا چشمت را؟ گفت: شما را بیشتر از چشمانم دوست دارم. حضرت فرمود: مرا بیشتر دوست داری، یا پدر و مادرت را؟ گفت شما را بیشتر از والدینم دوست دارم. حضرت فرمودند: مرا بیشتر دوست داری یا جانت را؟ گفت: چشم و جانم فدای شما. شما را بیشتر از جانم دوست دارم. حضرت در آخر سؤال کردند: مرا بیشتر دوست داری یا خدا را؟ گفت: خدا را، خدا را، خدا را، اى پيامبر خدا! كه اين مقام ، نه براى توست و نه ديگرى. در حقيقت ، تو را براى دوستى خدا، دوست مى دارم . در اين هنگام ، پيامبر صلي الله عليه و آلهبه همراهان خود روى كرد و فرمود : اين گونه باشيد . خدا را به سبب احسان و نيكى اش به شما دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا، دوست بداريد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند: «يا سلمان نزلونا عن الربوبية، وادفعوا عنا حظوظ البشرية، فانا نزلونا عن الربوبیة و قل فینا ما شئتم»؛[4] ای سلمان، ما را از مرحله خدایی پایین بیاورید و درباره ما هرچه میخواهید بگویید.