1404/01/31
بسم الله الرحمن الرحیم
عمومیت آیه برای مؤمن و کافر - معنا و مراتب ایمان - معنا و مراتب تقوا - راهکارهای مقابله با وسوسههای شیطان/تفسیر آیه 35 /تفسیر سوره مائده
محتويات
1- تفسیر آیه 351.1- معنای «وسیلة»
1.2- معنای «سَبیل»
1.3- معنای «فَلاح»
1.4- عمومیت حکم آیه برای مؤمن و کافر
1.5- وجود فطرت اولیه و ثانویه برای مؤمن
1.6- ایمان، وصف کمالی برای مؤمن
1.7- عمومیت خطاب «یا أیها الذین آمنوا» برای مؤمن و کافر
1.8- معنا و ارکان ایمان
1.9- مرکب یا بسیط بودن ایمان
1.10- مراتب ایمان
1.11- معنا و مراتب تقوا
1.12- لزوم تقوای درونی و بیرونی
1.13- ضعف انسان، علامت مدح انسان
1.14- اولویت برهان صدیقین برای اثبات خداوند بر سایر براهین
1.15- گامهای شیطان برای وسوسهی انسان
1.16- راهکارهای مقابله با وسوسههای شیطان، خصوصا وسواس عملی
موضوع: تفسیر سوره مائده/تفسیر آیه 35 /عمومیت آیه برای مؤمن و کافر - معنا و مراتب ایمان - معنا و مراتب تقوا - راهکارهای مقابله با وسوسههای شیطان
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾.[1]
1- تفسیر آیه 35
1.1- معنای «وسیلة»
وسیلة با سین و وصیلة با صاد، هر دو به معنی «و هي ما يتقرّب به الى الشيء»[2] است؛ با این تفاوت که وسیله با سین، به معنی نزدیک شدن به شیء با اراده و اختیار است و با صاد، اعم از اراده و اختیار است و اگر غیراختیاری چیزی نزدیک و قریب بود، عرب به آن «ما یُتَوصّل به إلی الشیء» میگوید.
1.2- معنای «سَبیل»
سَبیل، راه همواری است که انسان را میتواند به مطلوب برساند. تفاوت سَبیل و صِراط که در قرآن است، این است که سبیل، شاید متعدد باشد؛ همانگونه که در برخی از آیات قرآن به آن اشاره شده است؛ ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا﴾.[3] ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾.[4] ولی صراط، یکی است: ﴿اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ﴾.[5]
1.3- معنای «فَلاح»
«فَلاح» از «فَلَحَ» به معنای شکافتن است. عرب به کشاورز، فلّاح میگوید؛ چرا که کشاورز هم زمین را میشکافد که بذر روییده شود. ماده «إفلاح» و «فَلَحَ» در کورهای که آهن را تکهتکه میکند به کار میرود.[6] «فَلَحَ» و «فَلاح» و «مُفلِح»، حرکتهایی است که تغییراتی با زحمت و سختی به وجود میآورد؛ لذا خدا انسان را برای سختی خلق کرد؛ ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾.[7] و «مُفلِحون»، کسانی هستند که با مشقت به رستگاری میرسند و این مشقت از خود واژه قابل استفاده است و این که فلاح را بر پیروزی اطلاق میکنند و ترجمه به پیروزی میکنند، ترجمه به لازمهی شیء است؛ یعنی به نتیجهی شیء است. حالا که از مشکلات عبور کرد، به ظفر میرسد.[8]
1.4- عمومیت حکم آیه برای مؤمن و کافر
حکم آیه عمومیت دارد. اگرچه خطاب در آیه به انسانهای مؤمن است؛ به خاطر اینکه خطاب به انسانهای مؤمن تغلیبی است؛ یعنی انسانهای مؤمن مطیع هستند و در وادی حضرت حق و در صفحه توحیدی الهی اسم قبولیها ثبت میشود؛ گرچه اسم تجدیدیها هم قابل استفاده است. دلیل دیگر اینکه عنوان ایمان، دلیل بر ذکر انسانهای موفق است؛ اگر چه در تعلّق اوامر و نواهی، مکلف، چه مؤمن و چه کافر مورد تعلق اوامر الهی است. هر موقع که زمان اوامر و نواهی که دارای وقت هستند برسد، تمام مکلفین عالم موظف به اطاعت هستند.
1.5- وجود فطرت اولیه و ثانویه برای مؤمن
قرآن، هم ﴿بَيَانٌ لِّلنَّاسِ﴾[9] و هم ﴿هُدیً لِلمُتَّقینَ﴾ [10] است. در «بیان للناس»، فطرت عام مورد نظر است و همه مورد خطاب قرآن هستند، اما در «هدی للمتقین»، فطرت دوم مورد نظر است و این فطرت دوم هدایت خاصه دارد. انسانهای مؤمن، هم فطرت اولیه و هم فطرت ثانویه را نگه داشتهاند؛ لذا در این آیه شریفهی: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ»، خطاب به انسانهای مخصوص است. خطاب به انسانهای مخصوص به خاطر کمالاتی که دارند، منافاتی با عمومیت حکم ندارد.
1.6- ایمان، وصف کمالی برای مؤمن
و لذا در آیهی: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ»، عدهای نگویند انسانهای مؤمن مأمور به تقوا و جهاد و ابتغاء و رعایت هستند، اما دیگران نیستند. اینها به عنوان برازندگان مخاطبین و مشافهین قرآن هستند. وصف ایمان در اینجا وصف انحصاری نیست؛ بلکه وصف کمالی است. بین وصف انحصاری و کمالی فرق است؛ وصف کمالی منافات با ناقص بودن ندارد، ولی وصف اختصاصی و انحصاری، خاص به همان جهت است و ما تا دلیلی بر تخصیص نداشتیم، آیات عمومیت دارند.
1.7- عمومیت خطاب «یا أیها الذین آمنوا» برای مؤمن و کافر
همه مأمور به تقوا هستند و آیات الهی همیشه بر اساس تمثیل است، نه بر اساس تخصیص؛ مگر آنچه که دلیل بر تخصیص آن داشته باشیم. حتی شأن نزول خاص هم منافاتی با عمومیت آیات ندارد؛ لذا نگویید چون مؤمنین و مؤمنات مخاطب به این آیه هستند، دیگران تقوا را نیاز ندارند و یا نگویید که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ» چون لفظ «آمنوا» برای مردان است؛ پس در اینجا مردان مأمور به تقوا هستند و زنان مأمور به تقوا نیستند؛ چون که ایمان در اینجا ایمان تغلیبی است و منافات ندارد که حکم عمومیت داشته باشد؛ لذا همه مأمور به تقوا هستند.
1.8- معنا و ارکان ایمان
ایمان، باور و یقینی است که بر قلب مینشیند و بر زبان جاری میشود و بر جوارح آثار پیدا میکند. تعبیر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در دعای کمیل این است: «قَوِّ عَلى خِدْمَتِكَ جَوارِحى وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزيمَةِ جَوانِحى».[11] ایمان در قلب آغاز، بر زبان جاری و در عمل نمایان میشود. از حضرت امام صادق (علیهالسلام) سوال کردند که ایمان چیست؟ ایشان فرمودند: «الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِي الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ».[12] ایمان، همان اقرار به زبان و پیوند قلبی و عمل به ارکان است.
1.9- مرکب یا بسیط بودن ایمان
در کلام از قدیم بحثی مطرح بوده که ایمان، بسیط است، یا مرکب؟ ایمان، یک ارتباط حقیقی انسان با حضرت حق و با خالقش است. به لحاظ اعتقادی، ایمان بسیط است؛ چرا که حلقهی اتصالی بین خدا و خلق است و وقتی که به باور و یقین برسد، به کمال و اتمام خودش میرسد. «لم يقسم بين العباد أقل من خمس ... اليقين».[13] ﴿وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾.[14] ولی وقتی در رفتار ظهور میکند، بعید نیست که دارای اجزاء باشد. بسیط بودن ایمان، منافات با شرایط داشتن آن ندارد.
1.10- مراتب ایمان
مقولهی ایمان، مقول به تشکیک و دارای مراتب است. در آیهی شریفه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ﴾،[15] خطاب به ایمان بعد از ایمان آمده است. برخی گفتهاند که دومی تأکید است؛ ولی به نظر ما در قرآن تکرار نداریم و ایمان اول، غیر از ایمان دوم است. ایمان اول شاید تقلیدی است؛ ولی ایمان دوم برهانی است و کسی که با ایمان برهانی به حضرت حق مؤمن شد، باز هم مرتبهی بالاتر است و آن، ایمان ایقانی است و همینطور مراتب بالاتر که هر ایمانی، ایمان پس از خود را دارد؛ لذا اینکه در دعا میخوانیم: «اللَّهُمَّ زِدْنِي إِيمَانًا وفقها ويقينا وعلما»،[16] اشاره به این مطلب است؛ لذا مقولهی علم و ایمان و یقین، مقول به تشکیک است. خطاب به مؤمن، تحصیل حاصل نیست که بگویند محال است؛ بلکه بیانگر این مطلب است که کسی که ایمان آبائی و اجدادی دارد، باید ایمان برهانی بیاورد و کسی ایمان برهانی دارد، باید ایمان ایقانی بیاورد، تا به مرتبهی یقین برسد؛ ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾.[17]
1.11- معنا و مراتب تقوا
تقوا از اولین مراحل وجود انسان شروع و تا آخرین مراحل سیر انسان ادامه دارد و دارای مراتب است. اینگونه نیست که بگوییم فلانی که به فلان مرحله رسید، با تقوا است؛ نه، از همان اول تقوا ثابت است و هر مرحلهای، تقوای خاص خود را دارد. نکته مهم این است که در هر گام و مرحلهای که انسان، تقوا را از دست بدهد، کمالاتی را از دست میدهد. تعبیر امام سجاد (علیهالسلام)، این است: «إِلَهِي رَبَّيْتَنِي فِي نِعَمِكَ وَ إِحْسَانِكَ صَغِيراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِي كَبِيراً»؛[18] خدایا چنان که مرا در کوچکی حفظ کردی، در بزرگی هم حفظ کن.
1.12- لزوم تقوای درونی و بیرونی
تقوا محدودیت نیست؛ مصونیت است، تقوا، پرواپیشگی و پرهیزگاری و پرهیزکاری است؛ یعنی در نفس انسان خصوصیتی رخ دهد که خودنگهدار است و مراقبت بیرونی برای حفاظت درونی است. تا انسان به مراقبت درونی و به مواظبت بیرونی نرسد، خودنگهدار نمیشود؛ چرا که درون و بیرون با هم در ارتباط هستند. هرچه نیاز بیشتر باشد، تقوا شدیدتر میشود؛ چنانچه هرچه نیاز بیشتر باشد، به توان و تقویت بیشتری نیاز است.
1.13- ضعف انسان، علامت مدح انسان
تقوا، یعنی خودنگهداریای که خدانگهداری است. آیهی: ﴿وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفًا﴾[19] را برخی از مفسرین، مذمت انسان گرفتند که انسان ناتوان آفریده شده است؛ ولی این بیان، مدح است، نه ذم؛ چون انسانی که ناتوان آفریده شده، خدا خدایش بلند میشود. ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾.[20]
1.14- اولویت برهان صدیقین برای اثبات خداوند بر سایر براهین
تا انسان به ناتوانی خود پی نبرد، به توان دیگری پی نمیبرد. تا انسان به توحید نرسد، این توان دیگری پیدا و برای انسان محصور نمیشود؛ یعنی به عبارت دیگر، «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»، این فقر انسان با غنی و حمید بودن خداوند وابسته و پیوسته هستند و برای خودنگهداری حتما باید حرمت خدا را نگه داریم و ارتباط با او را حفظ کنیم و بدانیم که خداوند، واجب الوجود من جمیع الجهات است و هیچ گونه احتیاجی در او وجود ندارد؛ چنانچه برهان صدیقین، هم برهان وجود و وجوب و هم برهان توحید است و اثبات جمیع الجهات بودن خداوند در این برهان است. استدلال به آیهی: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ﴾،[21] برای گامهای بعدی است؛ اول اثبات وجود و بعد تثبیت وجود است. و تثبیت وجوب، این است که ما زمانی که یک صفتی برای واجب و برای الله تبارک و تعالی ثابت کردیم، همه اسماء و صفات ثابت میشوند؛ لذا واجب الوجود من جمیع الجهات است.
1.15- گامهای شیطان برای وسوسهی انسان
اولین ظهور تقوا این است که جلوی وسوسههای نفسانی را بگیریم. انسان هر لحظه در نشان و شکار شیاطین است. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ﴾.[22] شیطان یکدفعه حمله نمیکند؛ بلکه خطوات دارد و آرامآرام مؤمن را منحرف میکند. به تعبیر حضرت امیرالمومنین (علیهالسلام): «يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً».[23] ما با فطرت گره داریم. شیطان، گره ما را با فطرت باز میکند. با حقایق گره داریم. شیطان، آن را باز میکند و ما را رها میکند؛ یعنی تعلقات ما را به خدا جدا میکند. وقتی که تعلقات خدایی را جدا کرد، تعلق خود را جایگزین میکند.
1.16- راهکارهای مقابله با وسوسههای شیطان، خصوصا وسواس عملی
مشرکین با چشمهای حسود و بد خواستند حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) را چشم بزنند؛ لذا دو سوره مُعَوَّذَتَین قرآن، یعنی ناس و فلق با آثار وضعی عجیب نازل شد. این دو سوره، یکی تعویذ اندیشه و دیگری تعویذ کردار و رفتار است. ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ﴾، ﴿مَلِكِ النَّاسِ﴾، ﴿إِلَهِ النَّاسِ﴾، ﴿مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ﴾، ﴿الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾، ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ﴾.[24] شیطان از راه وسوسه میآید؛ لذا شما در تعویذ اول باید جلوی وسوسهها را بگیرید. اولین ظهور تقوا این است که جلوی وسوسههای نفسانی را بگیریم. ما اگر فکرمان را کنترل کردیم، رفتارمان در کنترل میآید و باید مراقب افکار باشیم، تا بتوانیم مراقب رفتار باشیم. کسانی که دچار وسواس میشوند، اول باید ترمیم فکری شوند. امروزه هم روانشناسان و روانپزشکان با برخی داروها اول شخص را بیخیال میکنند، تا اعمالش را کنترل کنند. قدیم هم همین بود؛ یعنی با ادویهها این کار روانشانسان را میکردند؛ ولی تقوا، راه فرار از این وسواسها و ترمیم فکری است.