1404/09/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/اصالة الاشتغال /شک در مکلف به
مقدمه و نظریه مشهور در اجتناب از ملاقی
در بحث اجتناب از ملاقی، نظریه مشهور این شد که اجتناب از ملاقی واجب نیست. و مشاهده کردیم علم اجمالی دوم، علم اجمالی سوم، و هر چه علم اجمالی درست کردیم، نتوانستیم این ملاقی را به عنوان ملاقی با یک طرف از علم اجمالی، واجبالاجتناب کنیم.
به این جمله دقت کنید: در بحث دیروز موردی را یافتیم که آن مورد واجبالاجتناب شد. یعنی ملاقی واجبالاجتناب شد، اما واجبالاجتناب شدنش به خاطر عنوان ملاقی نبود. ظاهراً ملاقی بود ولی باطناً یک طرف از علم اجمالی شد. چون یک طرف از علم اجمالی شد، اجتناب از آن واجب شد، نه صرفاً به خاطر ملاقی بودنش واجبالاجتناب شده باشد.
زیرا یک علم اجمالی درست شد به اینکه یا این ظرف شربت مثلاً، یا این آب، نوشیدنش حرام است، یا این عبای من که خورده به حصیر خیس که یک طرف از علم اجمالی بوده، واجبالاجتناب است چون نجس است. علم اجمالی آمد و این عبای من را به عنوان یک طرف از علم اجمالی قرار داد، به برکت اصل طولی، به برکت آن اصالة الحلیة که با اصالة الطهارة تعارض کردند و تساقط کردند. عیناً شد مثل علم اجمالی اول. همانطور که علم اجمالی اول دو طرف علم معلوم بالاجمال را واجبالاجتناب میکرد، این ملاقی هم همینطور شد، یعنی عنوان یک طرف از علم اجمالی را پیدا کرد.
ضرورت اندراج ملاقی در علم اجمالی
یقیناً هم باید همینطور شود. هر جا بخواهد یک ملاقی واجبالاجتناب شود، از جهت صنعتی و صناعت علم اصول، باید یک طرفِ علم اجمالی قرار بگیرد؛ صرفاً به عنوان «ملاقی» نمیتواند واجبالاجتناب باشد.
حالا اگر بخواهیم با عنوان ملاقی کمی جستوجو کنیم، باید اشاره کنیم به نکتهای که در کلمات مرحوم شهید صدر هم آمده است: ماهیت بحث اجتناب از ملاقی چیست؟ این سِرّی که درباره ملاقی بحث شده که آیا باید از ملاقی اجتناب کنیم یا نکنیم، چیست؟
سِرّ این داستان یکی از دو مطلب است: اتحاد موضوع و اتحاد حکم
دو کانال برای ورود به این بحث وجود دارد که باید در آنها سرکشی کنیم و ببینیم اصل ماجرا چیست؛ اینکه چرا میگویند ملاقی واجبالاجتناب هست یا نیست؟ اتحاد موضوع (انبساط ملاقا)
در اتحاد موضوع، از آن تعبیر میکنند به انبساط ملاقا (منبسط شدن ملاقا). بعد از اینکه عبای شما خورد به یک طرف از این دو طرف (یکی از ظرفها)، آن ظرفی که عبا به آن خورده «منبسط» میشود.
منبسط شدن یعنی چه؟ یعنی توسعه پیدا میکند؛ به این معنا که ملاقی هم جزء همان محسوب میشود، بلکه عین آن میشود.
انبساط ملاقا و اتحاد موضوعی
مثل یک خمیری که ابتدا کوچک است، سپس آن را پهن میکنند (انبساط). اول کوچک بود و بعد گسترده شد. قسمتهای کناری که قبلاً ظاهر نبودند، اکنون عین همان وسط خمیرند؛ یعنی این اطراف پهنشده، مثل مرکز خمیر هستند و هیچ فرقی نمیکنند. مرکز خمیر همان است و میگویند «انبساط» رخ داده است. این توضیح، بیانِ همان اتحاد موضوع است.
پس بنابراین، گفته میشود اجتناب از ملاقی از این باب است که ملاقی عین ملاقا شده و اتحاد موضوعی پیدا کرده است؛ موضوع یکی شده و دو تا نیست. این یک احتمال و یک وجه برای واجبالاجتناب بودن ملاقی است. اگر این مبنا را بپذیریم ـ و ظاهر این است که باید آن را جدی بگیریم (یعنی غفلت نکنیم، بیدار باشیم) ـ در این صورت، اجتناب از ملاقی هیچ تفاوتی با اجتناب از ملاقا ندارد. یعنی ملاقی میشود یکی از اطراف علم اجمالی و دیگر بحثی باقی نمیماند. تمام.
اما سخن در اثبات این اتحاد است؛ آیا واقعاً ملاقی از جنس و ذات ملاقا میشود و با آن اتحاد پیدا میکند؟ این اتحاد را چه کسی اثبات میکند؟ عقل؟ عرف؟ شرع؟ از کجا باید به این نتیجه برسیم؟
اصولدانِ طلبگی (یعنی رفقا، طلبگیِ تحقیقی و محققانه) میگویند: «دین را محققانه بررسی کن.» این نگاه به ما میگوید که باید دقیق شویم: این مدعا از کجا ثابت میشود؟ و واقعاً این دقتهایی که در مسائل حوزوی ما وجود دارد، از قلههای کمال است؛ چیزی که بسیاری از مردم از آن بیخبرند.
انتقال به اتحاد حکمی (دیدگاه مرحوم نائینی[1] )
بنابراین این دقتهایی که اینجا لازم است، برای این است که تشخیص دهیم اگر بناست اجتناب از ملاقی از باب انبساط باشد، این انبساط از کجا آمده است؟ شما بهطور ذوقی میگویید: «آقا، لباست به این آب خورد و مقداری از آب به عبا منتقل شد؛ خیس شدن عباست که باعث اتحاد موضوعی میشود. عبای من با آب داخل، یکی میشود و میگوییم این همان آب است، نه اینکه بگوییم این ملاقی آن آب است». امّا آیا واقعاً میشود چنین چیزی را عقلی دانست؟ یا عرفی است؟ یا شرع در جایی چنین حکمی داده است؟ اینها باید پیدا شود.
خب، اگر موضوع نتوانستیم ثابت کنیم، میرویم سراغ حکم. مرحوم نائینی (رضوان الله تعالی علیه) ابتدا بحث بساطت و انبساط را مطرح میکند، اما وقتی به مقام فتوا در فقه میرسد، میفرماید: نه، اینجا حکمی است. حکمی یعنی چه؟ یعنی تعبیر میشود به سببیت.
معنای حکمی این است که بگوییم: چون اطراف علم اجمالی حکمش این شده ـ براساس حکم عقل ـ که «یجب الاجتناب عن الطرف»، حالا عقل میگوید: اگر تو بخواهی از اطراف علم اجمالی خلاص شوی و یقین پیدا کنی که گرفتار اطراف علم اجمالی نشدهای، باید از ملاقی هم اجتناب کنی. یعنی حکمِ اطراف علم اجمالی، علت و سبب میشود برای وجوب اجتناب از ملاقی.
اتحاد حکمی (سببیت)
علت و سبب است برای اجتناب از ملاقی. اتحاد حکمی، نه اتحاد موضوعی است. اتحاد موضوعی نیست، انبساط نیست. موضوع دو تا است: این عبای خیس شده و آن آب داخل ظرف. موضوع دو تاست، ولی از جهت حکم متحدند.
حکم هم حکم عقل است: اشتغال یقینی یا سد الفراغ یقینی. اجتناب از ملاقی در حکم اجتناب از ملاقاست. اگر بخواهی به معنای کامل از ملاقا و طرف دیگر که اطراف علم اجمالی هستند اجتناب کنی (که باید اجتناب کنی)، باید از ملاقی هم اجتناب کنی؛ وگرنه حکم اجتناب از اطراف علم اجمالی به تمامه و به کماله امتثال نمیشود. این را میگویند اتحاد حکمی.
همانطور که عرض کردم، مرحوم نائینی در بحث فقه به همین مطلب میپردازد و فتوا میدهند به اتحاد حکمی. شاید خیلیها هم بحث اتحاد حکمی را مقدم بر اتحاد موضوعی میکنند.