« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محسن ملکی

1404/09/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/اصالة الاشتغال /شک در مکلف به

جایگاه مرحوم آقای خویی (قدس سره)

باز هم مرحوم آیت‌الله خویی، این عصر ما، بعد از وجود این محقق بزرگ در حوزه‌ی علمیه، شما هیچ بحثی را از مباحث علم اصول و علم فقه پیدا نمی‌کنید که محور بحث در مباحث، برای نتیجه‌گیری و تنقیح و نقض و ابرام، کلام مرحوم آقای خویی مطرح نباشد. این حکایت از آن دارد که مرحوم آقای خویی در عصر ما، یک فقیهی است که یک جامعیتی در علم اصول و علم فقه پیدا کرده است. فرصتی که ایشان پیدا کرد، فضای نجف، اوضاع و احوالی که آنجا بود، تمام وقتش صرف این مباحث علمی حوزه شد و گرفتاری‌هایی برایش پدید نیامد. حالا به هر جهت، آن مباحث سیاسی و غیرسیاسی‌اش را کار نداریم. هر جا بروید، یک بحثی را که علمای بعد از ایشان مطرح می‌کنند، ایشان طرح کرده است. ایشان تنها فقیهی است که شاید اگر نظر ایشان را نبینی، نتوانید به یک جایی برسید. خیلی‌ها حرف دارند، حتی مثل مرحوم فرض کنید نائینی، مرحوم آقاضیاء. نمی‌شود اکتفا کرد به آن‌ها. باز اگر برگردی به کلمات مرحوم آقای خویی، می‌بینی مباحث بقیه، مثل مرحوم نائینی و آقاضیاء و حتی محقق اصفهانی، به یک شکلی آمده و داخلش هست. از این باب، ذکر این شخصیت بزرگ در مباحث طلبگی ما هست.

 

بررسی ملاقی در علم اجمالی (مثال سوم)

مرحوم آقای خویی[1] در رابطه با ملاقیِ بعضی از اطراف علم اجمالی که محقق خراسانی[2] صاحب کفایه فرمود اجتناب از ملاقی واجب نیست، بحث می‌کند. در آن صورت، کلام سید بن زهره را آوردیم و شبهه حیدریه را ذکر کردیم در مقام توضیح که مطلب خوب منقح شود و بعد هم ببینیم سید بن زهره یا شبهه حیدریه چه جایگاهی دارند. این‌ها می‌آید سه تا مثال می‌زند. سه تا مثال را خواندیم. مثال سوم این بود که مرحوم آقای خویی فرمود: «و مقامنا من هذا القبيل بعينه حیث ان العلم الاجمالی الثانی لا اثر له اذ لایجر الاصل فی الملاقاة فانه قد تنجز». مثال سوم مال جایی بود که علم اجمالی دوم را مرحوم آقای خویی تصور کرد و آورد. علم اجمالی دوم، علم اجمالی بین ملاقی و عبا، بین عبا و بین آن طرف دیگر، طرف دیگر از دو طرف علم اجمالی است. مثال سوم در جایی بود که یک طرف از علم اجمالی قبلاً پنبه‌اش از جهت حکمی زده شده بود. به اصطلاح عامیانه گفتیم اگر دو طرف علم اجمالی، یک طرفش قبل از اینکه علم اجمالی دوم بیاید، پنبه‌اش زده شده، یعنی حکمش معلوم شده است. این دو ظرفی که ما داشتیم (علم اجمالی اول) گفت یکی از این دو تا نجس است. هر دو ظرف حکمش مشخص شد؛ یعنی هم ملاقا، ملاقا که عبای من به آن خورده، در مانحن فیه مثال ماست و محل درگیری اکنون قرار گرفته است، هم همان ظرف اونوری. اینها حکمشون مشخص شده توسط علم اجمالی. به تعبیری «صار منجزاً نجاسته» صار منجساً نجاست ملاقا و نجاست رفیقش که کنارش هست. اینها حکمشان معلوم شده. قاعده این بود که «المنجز لا یتنجز». چیزی که حکمش معلوم شده، دیگر معنا ندارد بعد بیاید روش حکم باز جعل بکنید.

جریان اصل در ملاقی

می‌رویم سراغ علم اجمالی دوم. علم اجمالی دوم، عبای من هست یک طرفش با همان ظرف دیگری که ملاقا نیست (آن طرف عبا بهش نخورده). فرمود: این مثال سوم همین مورد بود. اینجا در یک طرف از علم اجمالی، اصل جاری نمی‌شود. در کدام طرف؟ در همان ظرفی که عبا به آن نخورده، جاری نمی‌شود. چرا جاری نمی‌شود؟ چون حکمش معلوم است. نمی‌تواند بگوید اصالة الطهاره تا اصل جاری نشد. در یک طرف اصل جاری نشد. این خبر می‌دهد از اینکه پس علم اجمالی منجز نیست. چرا منجز نیست؟ به جهت اینکه در صورتی منجز بود که در هر دو طرف اصل جاری بشود، با هم تعارض کنند و تساقط کنند. در یک طرف جاری نمی‌شود. خب، اگر در یک طرف جاری نمی‌شود، در آن طرف دیگر که ملاقی هست، «لامزاحمة». وقتی در این ظرفی که حکمش قبلاً معلوم شده، ما رفیقی نداریم، ملاقی باقی می‌ماند تنها. ملاقی هم فقط احتمال نجاست بود، دیگر علم اجمالی که نبود. ملاقی احتمال نجاست بود، شک در نجاستش بود. اصل جاری می‌شود بلا مزاحم بلا معارض. اصل بلا معارض در آن طرف جاری می‌شود.

عدم جریان اصل در طرف منجز

«لانه قد تنجز بالعلم الاجمالی الاول» در آن طرف که ظرف دیگر هست، جاری نمی‌شود چون منجز است. «فذا یجر فی الملاقی بلا معارض فليس العلم الاجمالي الثاني علماً بالتكليف الفعلي على كل تقدير». لذا علم اجمالی دوم، علم به تکلیف علی کل تقدیر نیست. «علی کل تقدیر» یعنی چه؟ یعنی هم در ملاقی و هم در آن ظرف دیگر می‌گوییم تکلیف معلوم است. هم در ملاقی و هم در طرف دیگر. نه، الان علی کل تقدیر نیست. فقط یک طرف دارد. یک طرفش هم که مشکوک است.

شرط علی‌کل‌تقدیر بودن برای منجزیت

علم اجمالی وقتی منجز بود که ما علم به تکلیف داشته باشیم، چه دست بگذاریم روی ظرف شماره یک، چه دست بگذاریم روی ظرف شماره دو. این را می‌گفتیم «علی کل تقدیر». اما اینجا دیگر این‌طور نیست. «اذ یحتمل ان یکون النجس هو الطرف الآخر الذی تنجز التکلیف بالعلم الاجمالی الاول». چون احتمال می‌دهیم نجس، همان ظرف اونوری باشد که عبا به آن نخورده. و «ذالک امر قد سبق». البته من نوشتم این را از نتیجه فرمایش مرحوم آقای خویی. «قد سبق مراراً بانه یعتبر فی تنجیز العلم الاجمالی یکون التکلیف فی بعض اطرافه منجزاً بمنجز سابق علی العلم الاجمالی».

 

قاعده المنجز لا یتنجز

«منجز سابق عل العلم الاجمالی». یعنی علم اجمالی دوم در صورتی منجز است که قبلاً توسط یک علم اجمالی دیگر، باز اطراف تکلیفشان مشخص نشده باشد. اگر تکلیفشان قبلاً مشخص شده، دیگر «المنجز لا یتنجز». «المنجز لا یتنجز ثانیاً». چیزی که تکلیفش معلوم شده، دوباره که برایش تکلیف درست نمی‌کنند. چیزی که یک دفعه تکلیفش مشخص شده، مشخص شده که این حرام است یا حلال است، نجس است یا پاک (هرچی)، دوباره که نمی‌شود برایش تکلیف معلوم کرد. «فعلیه انما نحن فی حیث کانت الطرفان فالعلم الاجمالی متحدین حکما».

 

بررسی شبهه حیدریه

از اینجا به بعد می‌خواهیم برویم سراغ داستان شبهه حیدریه. او از کجا آمد؟ این مطالبی که تا اینجا گفته شد و سه تا مثال آقای خویی زدند، با این سه تا مثال مشخص شد که در مثال مانحن فیه (دقت کنید)، در مثال مانحن فیه دو تا ظرف هست، شبهه نجاست است. یک حکم نجاست. فقط آنجایی که علم اجمالی داریم به یک حکم که نجاست باشد، همین مطالبی است که خواندیم تا به الان. سه تا مثال آمد و و کاملاً منقح شد که سید بن زهره می‌خواهد در مانحن فیه، این مثال (این مثالی که زدیم که فقط نجاست محل کلام است، حرمت و حلیت محل کلام نیست)، این نجاست اگر می‌خواهد بگوید با آن ادله سه‌گانه‌ای که ذکر شد، می‌خواهد بگوید اجتناب از ملاقی واجب است. ما قاعده‌ای نداریم، قانونی نداریم. هیچ جا در علم اصول این را تأمین نمی‌کند که بخواهیم اجتناب از ملاقی را واجب بکنیم. سؤال این است. اما اگر نه، دو تا حکم شد. دو تا حکم آمد به میدان؛ یکی نجاست، یکی بحث حلیت. این را هم مرحوم آقای خویی آوردند در مصباح که شبهه حیدریه به قوت خودش باقی می‌ماند. البته شبهه به قوت خودش باقی می‌ماند، نه به این معنا که برگردد به این مثال نجاست خودش. می‌شود موضوع جدید. بنده این‌طور نتیجه بعد می‌گیرم. نتیجه می‌گیرم که می‌شود بین کلمات اصحاب جمع کرد. دیگر دعوایی نباشد. یعنی یک جایی را می‌گوییم اجتناب از ملاقی واجب نیست که مرحوم آخوند گفته، همه مشهور گفتند، همه قبول دارند. شاید خود سید بن زهره هم قبول داشته (نمی‌دانم) و حتی مرحوم صدر هم قبول دارد. یک جا هم می‌گوییم اجتناب از ملاقی واجب است که همه قبول دارند واجب است. آن را هم نمی‌توانند بگویند قبول نداریم.

صورت اول کفایه و جمع میان دو حکم

در همین صورت اول، صورت اول کفایه، آنجایی که دو تا حکم باشد. ببینید، مرحوم خویی مثال می‌زند به اینکه یک لباس داریم و یک ظرف آب. لباس و ظرف آب. آنجا دو ظرف آب بود. علم اجمالی داریم که نجس بود. بحث هم وضو بود، دیگر می‌خواستیم وضو بگیریم. بحث نجاست و طهارت. حالا اگر یک طرف شد لباس، یک طرف شد آب. خب، آب را می‌خواهم فرض کنید بنوشم، لباس را می‌خواهم بپوشم. علم اجمالی دارم به اینکه یا این آب نجس است یا این لباس نجس است. لباس نجس است یا آن آب حرام است. می‌شود دو تا حکم. یکی نجاست است، یکی بحث حلیت. نجاست و طهارت است، یکی بحث حلیت و حرمت است.

ملاقی در فرض تعدد حکم (نجاست و حرمت شرب)

حالا در مانحن فیه بیاید لباس من بخورد به آب، یا همان لباس فرض کنید (لباس را مثال بزنیم) لباسی که هست خیس است، بخورد به یک لباس دیگر، به یک شیء دیگر، به دست من بخورد. این ملاقی داشته باشد. به هر جهت، اینجا می‌رویم سراغ ملاقی. ملاقی با یک طرف از دو طرف علم اجمالی که دو تا حکم در میدان دارد. اگر برویم سراغ فقط نجاست و طهارت، همان حرف‌های گذشته است. یعنی لباس من که خورده به یک طرف از علم اجمالی، اگر فقط تو بحث طهارت و نجاست بخواهید دعوا بکنید که حرف همان حرف است، دیگر تو نجاست و طهارت بخواهید حرف همان حرف است. اما اگر آمدید گفتید که یک طرف بحث شرب (خوردن) است، یک طرف بحث نجس بودن است. حالا نجاست را بیاوریم سراغ عبا. عبا نجس شد با یک طرف از این اطراف. و آن آبی هم که می‌خواهم بخورم، علم اجمالی پیدا می‌کنم به اینکه یا این عبا نجس است یا شرب آن آب حرام است.

 

منجزیت علم اجمالی در صورت وجود دو حکم

این علم اجمالی را مرحوم آقای خویی و شاید همه بخواهند بگویند باید بگویند منجز است. این علم اجمالی منجز است. چرا منجز است؟ به جهت اینکه اصالة الطهاره در طرفین تعارض می‌کنند، تساقط می‌کنند (طبق حرف‌های گذشته)، ولی اصل اصالة الحرمة با اصالة الطهاره، دو تا اصل مستقل‌اند. من هم علم اجمالی دارم به هر دوشان. این دو تا هر کدام بخواهد جاری بشود، با دیگری تنافی دارد. اینجا هم تعارض می‌کنند و تساقط می‌کنند. علم اجمالی به قوت خودش باقی می‌ماند. «یجب الاجتناب عن العبا». این مجمل داستان است. یک فرمولی دارد که آن فرمولش مهم است که نیاز دارد به یک مقدمه. ان‌شاءالله می‌گذارم برای فردا که مفصل این روشن بشود که فرق دو تا حکمی با یک حکمی چیست.

نتیجه‌گیری در بحث ملاقی با یک حکم

آنچه این چند روز خواندیم و در بحث ملاقی آخر هم به این نتیجه رسیدیم که «ما صدر عن صاحب حق و وقع فی مقام حقه». فرمایش مرحوم صاحب کفایه، بلکه مشهور، درست است. کجا درست است؟ در رابطه با یک حکمی، یا علم اجمالی که فقط بحث نجاست است. که عبای من خورد به یک طرف از دو طرف علم اجمالی که فقط بحث نجاست محل نزاع است. که علم اجمالی دارم: یکی از این دو تا ظرف نجس است. بعد عبا گرفته. آیا از او پرهیز و اجتناب لازم هست یا لازم نیست؟ تبیّن و تحقق که اجتناب واجب نیست و هیچ دلیلی ما نداریم بر وجوب اجتناب. نه دلیل به اصطلاح اجتهادی و نه دلیل فقاهتی. نه دلیل لفظی داریم مثل آیه و روایت که سید بن زهره آورد و گذاشتیمش کنار، و نه یک تحلیل اصولی، یک قاعده اصولی که بخواهد بیاید آن قاعده اصولی، با قطع نظر از آیات و روایاتی که در ادله شریعت هست، یک تحلیلی در اصول داشته باشیم که بخواهد این را تأمین کند و به ما بگوید که اجتناب از ملاقی واجب است. نداشتیم، پیدا نکردیم.

تفاوت حالت دو حکم با حالت یک حکم

اما در جایی که دو حکمی می‌شود، چه اتفاقی می‌افتد؟ وقتی که دو تا حکم داریم، یکی نجاست است، یکی حلیت. آب را می‌خواهم بنوشم و لباس را می‌خواهم بپوشم. در بحث نجاست محل شبهه است و حلیت محل شبهه است. چه اتفاقی می‌افتد که اینجا هم نسبت به نجاست، دو تا اصل تعارض می‌کنند و تساقط می‌کنند. هم نسبت به طهارت و نجاست وقتی کنار هم قرار می‌گیرند، باز با هم تعارض می‌کنند و تساقط می‌کنند که این دومی باعث می‌شود که من از ملاقی اجتناب کنم. دومی باعث می‌شود که علم اجمالی دوم، به اصطلاح، علم اجمالی دوم به قوت خودش باقی بماند. در این بحث امروزمون، علم اجمالی دوم نشد. نماند به قوت خودش. چون یک طرف از علم اجمالی قبلاً حکمش معلوم شده بود. اما وقتی دو حکمی می‌شود، این اتفاق نمی‌افتد که یک طرف از علم اجمالی قبلاً حکمش معلوم شده باشد. این اتفاق نمی‌افتد. وقتی این اتفاق نیفتاد، علم اجمالی دوم هم همانند علم اجمالی اول منجز است.

 


logo