« فهرست دروس
درس اصول استاد حمید درایتی

1404/09/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تعادل و تراجیح/علل اختلاف حدیث /مرحله تلقی

 

مختار در مسأله

به نظر می‌رسد در فرض تعارض دو یا چند روایت و خبر (نه تعارض اقرار و فصل خصومت) مسأله از دو حال خارج نباشد:

     اگر علم إجمالی به صدور یکی از آن روایات یا اخبار داشته باشیم — در این صورت قطعا مدلول مطابقی یکی از آن روایات یا اخبار حجت است و اگرچه شناسایی آن دشوار است، لکن این عدم امکان شناسایی خللی به حجیت مدلول التزامی آن معلوم بالإجمال در نفی ثالث وارد نخواهد کرد.

     اگر علم إجمالی به صدور یکی از آن روایات یا اخبار داشته باشیم:

         چنانچه اصل اولی در تعارض را تخییر بدانیم — در این صورت تعارض روایات یا اخبار مصداق اشتباه حجت به لاحجت بوده و حجت لا علی التعیینی که در مسأله وجود دارد، طبیعتا به دلالت التزامی نفی ثالث خواهد نمود.

         چنانچه اصل اولی در تعارض را تساقط بدانیم:

             در صورتی که نفی ثالث لازم بیّن بالمعنی الاخص باشد — با توجه به اینکه لازم بیّن بالمعنی الاخص هر کلامی ظهور مستقلی هم عرض ظهور مدلول مطابقی دارد و حجیت ظهورات در آن واحد هر دو را معتبر می‌کند، علی القاعده ساقط شدن مدلول مطابقی ضرری به حجیت لازم بیّن بالمعنی الاخص (مدلول التزامی لفظی) نمی‌رساند و آن ظهور در نفی ثالث حجت خواهد بود (کما ادعی المحقق النائینی و السید الصدر)، مگر اینکه به گواه عقلاء قرینه‌ای برخلاف آن وجود داشته باشد (مانند برخی از مواردی که مرحوم آیت الله خوئی به عنوان نقض کلام مرحوم آخوند مطرح فرمود).

             در صورتی که نفی ثالث از لوازم غیر بیّن و یا لازم بیّن بالمعنی الاعم باشد — با توجه به اینکه لوازم غیر بیّن و یا لازم بیّن بالمعنی الاعم ظهور غیر مستقلی و در طول ظهور مدلول مطابقی کلام دارند، علی القاعده ساقط شدن مدلول مطابقی موجب سقوط آن‌ها (مدلول التزامی عقلی) هم می‌شود و لذا نوبت به دلالت التزامی کلام بر نفی ثالث نخواهد رسید، مگر اینکه قرینه اطمینان آوری برای عقلاء وجود داشته باشد که مقتضی نفی ثالث باشد (به اعتقاد حضرت آیت الله سیستانی اصل در تعارض اخبار بر عدم نفی ثالث است، مگر اینکه اطمینان به نفی ثالث وجود داشته باشد).

 

گفتار سوم : علل اختلاف حدیث

بدون تردید یکی از مباحثی که در فقاهت بسیار تأثیرگذار است و اثر فراوانی در محتوای فتوا دارد، شناخت جامع و کامل علل اختلاف حدیث و مناشئ آن می‌باشد. همچنین بحث از علل اختلاف حدیث نه تنها بدون تأثیر در کیفیت جمع بین أخبار و روایت و تغییر ضوابط آن نیست (برخلاف عموم اصولیین که چون این بحث را بدون تأثیر در کیفیت جمع احادیث انگاشته‌اند، اساسا معترض آن نشده‌اند)، بلکه شناخت صحیح صغرای تعارض در میان احادیث هم متفرع بر تسلط و تبحر در این بحث و تاریخ علم حدیث است.

بحث علل اختلاف حدیث اساسا دارای سه منظر فقهی-اصولی، تاریخی، و کلامی می‌باشد که فهم درست مناشئ مختلف احادیث متوقف بر کنکاش و بررسی هر سه منظر است، لکن در علم اصول کمتر از منظر کلامی به این بحث پرداخته می‌شود.

قبل از اینکه به علل اختلاف حدیث پرداخت، تذکر به چهار نکته ضروری است:

نکته اول : مقصود از حدیث در این بحث نه نفس فرمایشات پیامبر صلی ‌الله علیه وآله و أهل البیت علیهم‌السلام، بلکه کلام رواتی است که منعکس کننده‌ی فرمایشات آن بزرگان می‌باشد. همچنین اگرچه در برخی از ادوار به خصوص روایات نبوی حدیث اطلاق می‌شده، اما امروزه منظور از حدیث مطلق روایاتی است که مشتمل بر نقل قول و فعل و تقریر معصومین علیهم‌السلام می‌باشد و در تراث روایی ما وجود دارد. همچنین اختلاف حدیثی که درصدد شناسایی علل و مناشئ آن در ضمن این بحث هستیم، اعم از اختلاف بدوی و مستقر است و شامل هر سطحی از اختلاف می‌باشد.

 

نکته دوم : مختلف بودن احادیث صرفا یک امر حادث یا متأخر نیست که مثلا بعد از غیبت ولی عصر عجل الله فرجه رخ داده باشد، بلکه یک مسأله بسیاری متقدم و پر سابقه‌ای است که حتی صحابه پیامبر صلی‌ الله علیه وآله و اصحاب هم عصر ائمه اطهار علیهم السلام هم با آن مواجه و بدان مبتلا بوده‌اند و اصلا یکی از توجیهات غاصبین خلافت برای منع تدوین حدیث در قرن اول هجری همین مختلف بودن احادیث بوده است، لکن بدون شک فاصله گرفتن از عصر صدور روایات بر حجم این اختلافات می‌افزاید. بر همین اساس کیفیت جمع بین أخبار متعارض و حل اختلاف حدیث نه تنها یک مسأله مستحدث نیست، بلکه شاید از قدیمی‌ترین مسأله‌های اصولی می‌باشد که از همان ابتدای تاریخ علم حدیث وجود داشته است.

 

نکته سوم : احادیثی که امروزه در مجامع روایی ما وجود دارد، دو مرحله بسیار مهم را پشت سر گذاشته‌اند که یکی مرحله تلقی حدیث و دیگری مرحله نشر حدیث است. تلقی احادیث از عصر نبوی آغاز شد و مرحله نشر حدیث نیز از عصر امام باقر علیه‌السلام شروع گشت و گویا أهل البیت علیهم‌السلام شرایط سیاسی، یعنی افول بنی‌امیه از یک سو و تلاش بنی‌العباس برای به دست گرفتن قدرت از سوی دیگر فرصت بسیار مناسبی برای نشر احادیث و معارف دین دیدند.

تلقی حدیث از پیامبر صلی‌ الله علیه وآله اساسا به دو صورت کلی بوده است:

    1. تلقی عام — پیامبر صلی‌ الله علیه وآله به صورت عمومی و برای مخاطب عام به بیان معارف و آموزهای دینی می‌پرداختند.

    2. تلقی خاص — پیامبر صلی‌ الله علیه وآله به صورت انفرادی و برای مخاطب خاص به بیان معارف و آموزهای دینی می‌پرداختند و این نوع تلقی اختصاص به امیرالمؤمنین علیه‌السلام داشته است و لذا ایشان به عنوان باب مدینه‌ای که آن مدینه علم نبوی است، معرفی شده‌اند و عامه و خاصه اتفاق نظر دارند که مسائلی در اسلام بوده که جز وجود مبارک ایشان از آن آگاهی نداشته است، مانند احکام بغاة و خوارج. همچنین اینکه به گواه تاریخ فریقن آن حضرت کتبی داشته‌اند که به املای پیامبر صلی‌ الله علیه وآله و به دست‌خط ایشان بوده (مانند صحیفة علیّ یا جامعة یا کتاب الدیات و کتاب الفرائض)، نیز شاهد دیگری بر وجود این تلقی خاص است.

بدیهی است اگرچه در تلقی عام به جهت عواملی همچون عدم وجود درک صحیح و یکسان برای تمام صحابه و مساوی نبودن دقت و قدرت فهم آن‌ها، علاوه بر اغراض سیاسی یا شخصی احتمال وجود اختلاف در نقل حدیث فراوان بوده است، اما در تلقی خاص با توجه به مقام علمی امیرالمؤمنین علیه‌السلام این چنین احتمالی وجود نداشته، الا اینکه عموم مردم خود را از فراگیری علم از آن سرچشمه اصلی و نوشیدن آن آب گوارا محروم کردند و این رویه سبب شد که احادیث در همان عصر به سرعت مختلف شود. برای تأیید این نکته به روایت ذیل اشاره می‌کنیم:

     عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَی‌ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ اَلْيَمَانِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ اَلْهِلاَلِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِنِّي سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَ اَلْمِقْدَادِ وَ أَبِي ذَرٍّ شَيْئاً مِنْ تَفْسِيرِ اَلْقُرْآنِ وَ أَحَادِيثَ عَنْ نَبِيِّ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ غَيْرَ مَا فِي أَيْدِي اَلنَّاسِ ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْكَ تَصْدِيقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ رَأَيْتُ فِي أَيْدِي اَلنَّاسِ أَشْيَاءَ كَثِيرَةً مِنْ تَفْسِيرِ اَلْقُرْآنِ وَ مِنَ اَلْأَحَادِيثِ عَنْ نَبِيِّ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِيهَا وَ تَزْعُمُونَ أَنَّ ذَلِكَ كُلَّهُ بَاطِلٌ أَ فَتَرَی‌ اَلنَّاسَ يَكْذِبُونَ عَلَی‌ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُتَعَمِّدِينَ وَ يُفَسِّرُونَ اَلْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ، قَالَ فَأَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ: قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ اَلْجَوَابَ، إِنَّ فِي أَيْدِي اَلنَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلاً وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً وَ قَدْ كُذِبَ عَلَی‌ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَی‌ عَهْدِهِ حَتَّی‌ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ: أَيُّهَا اَلنَّاسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ اَلْكَذَّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ اَلنَّارِ ثُمَّ كُذِبَ عَلَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ إِنَّمَا أَتَاكُمُ اَلْحَدِيثُ مِنْ أَرْبَعَةٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ رَجُلٍ مُنَافِقٍ يُظْهِرُ اَلْإِيمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالْإِسْلاَمِ لاَ يَتَأَثَّمُ وَ لاَ يَتَحَرَّجُ أَنْ يَكْذِبَ عَلَی‌ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ اَلنَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَذَّابٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقُوهُ وَ لَكِنَّهُمْ قَالُوا هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لاَ يَعْرِفُونَ حَالَهُ وَ قَدْ أَخْبَرَهُ اَللَّهُ عَنِ اَلْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَهُ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِذٰا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسٰامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ » ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَی‌ أَئِمَّةِ اَلضَّلاَلَةِ وَ اَلدُّعَاةِ إِلَی‌ اَلنَّارِ بِالزُّورِ وَ اَلْكَذِبِ وَ اَلْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ اَلْأَعْمَالَ وَ حَمَلُوهُمْ عَلَی‌ رِقَابِ اَلنَّاسِ وَ أَكَلُوا بِهِمُ اَلدُّنْيَا وَ إِنَّمَا اَلنَّاسُ مَعَ اَلْمُلُوكِ وَ اَلدُّنْيَا إِلاَّ مَنْ عَصَمَ اَللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ اَلْأَرْبَعَةِ وَ رَجُلٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ شَيْئاً لَمْ يَحْمِلْهُ عَلَی‌ وَجْهِهِ وَ وَهِمَ فِيهِ وَ لَمْ يَتَعَمَّدْ كَذِباً فَهُوَ فِي يَدِهِ يَقُولُ بِهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ وَ يَرْوِيهِ فَيَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَوْ عَلِمَ اَلْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهَمٌ لَمْ يَقْبَلُوهُ وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهَمٌ لَرَفَضَهُ وَ رَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شَيْئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَی‌ عَنْهُ وَ هُوَ لاَ يَعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ يَنْهَی‌ عَنْ شَيْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لاَ يَعْلَمُ فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَ لَمْ يَحْفَظِ اَلنَّاسِخَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَ لَوْ عَلِمَ اَلْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ وَ آخَرَ رَابِعٍ لَمْ يَكْذِبْ عَلَی‌ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اَللَّهِ وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَمْ يَنْسَهُ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَی‌ وَجْهِهِ فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ وَ عَلِمَ اَلنَّاسِخَ مِنَ اَلْمَنْسُوخِ فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَ رَفَضَ اَلْمَنْسُوخَ فَإِنَّ أَمْرَ اَلنَّبِيِّ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِثْلُ اَلْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصُّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْكَلاَمُ لَهُ وَجْهَانِ كَلاَمٌ عَامٌّ وَ كَلاَمٌ خَاصُّ مِثْلُ اَلْقُرْآنِ وَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ: ﴿مٰا آتٰاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ فَيَشْتَبِهُ عَلَی‌ مَنْ لَمْ يَعْرِفْ وَ لَمْ يَدْرِ مَا عَنَی‌ اَللَّهُ بِهِ وَ رَسُولُهُ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لَيْسَ كُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانَ يَسْأَلُهُ عَنِ اَلشَّيْءِ فَيَفْهَمُ وَ كَانَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْأَلُهُ وَ لاَ يَسْتَفْهِمُهُ حَتَّی‌ إِنْ كَانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ يَجِيءَ اَلْأَعْرَابِيُّ وَ اَلطَّارِئُ فَيَسْأَلَ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّی‌ يَسْمَعُوا وَ قَدْ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَی‌ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كُلَّ يَوْمٍ دَخْلَةً وَ كُلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةً فَيُخْلِينِي فِيهَا أَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ وَ قَدْ عَلِمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ لَمْ يَصْنَعْ ذَلِكَ بِأَحَدٍ مِنَ اَلنَّاسِ غَيْرِي فَرُبَّمَا كَانَ فِي بَيْتِي يَأْتِينِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَكْثَرُ ذَلِكَ فِي بَيْتِي وَ كُنْتُ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ بَعْضَ مَنَازِلِهِ أَخْلاَنِي وَ أَقَامَ عَنِّي نِسَاءَهُ فَلاَ يَبْقَی‌ عِنْدَهُ غَيْرِي وَ إِذَا أَتَانِي لِلْخَلْوَةِ مَعِي فِي مَنْزِلِي لَمْ تَقُمْ عَنِّي فَاطِمَةُ وَ لاَ أَحَدٌ مِنْ بَنِيَّ وَ كُنْتُ إِذَا سَأَلْتُهُ أَجَابَنِي وَ إِذَا سَكَتُّ عَنْهُ وَ فَنِيَتْ مَسَائِلِي اِبْتَدَأَنِي فَمَا نَزَلَتْ عَلَی‌ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی‌ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آيَةٌ مِنَ اَلْقُرْآنِ إِلاَّ أَقْرَأَنِيهَا وَ أَمْلاَهَا عَلَيَّ فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّي وَ عَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا وَ دَعَا اَللَّهَ أَنْ يُعْطِيَنِي فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا فَمَا نَسِيتُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اَللَّهِ وَ لاَ عِلْماً أَمْلاَهُ عَلَيَّ وَ كَتَبْتُهُ مُنْذُ دَعَا اَللَّهَ لِي بِمَا دَعَا وَ مَا تَرَكَ شَيْئاً عَلَّمَهُ اَللَّهُ مِنْ حَلاَلٍ وَ لاَ حَرَامٍ وَ لاَ أَمْرٍ وَ لاَ نَهْيٍ كَانَ أَوْ يَكُونُ وَ لاَ كِتَابٍ مُنْزَلٍ عَلَی‌ أَحَدٍ قَبْلَهُ مِنْ طَاعَةٍ أَوْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ عَلَّمَنِيهِ وَ حَفِظْتُهُ فَلَمْ أَنْسَ حَرْفاً وَاحِداً ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَی‌ صَدْرِي وَ دَعَا اَللَّهَ لِي أَنْ يَمْلَأَ قَلْبِي عِلْماً وَ فَهْماً وَ حُكْماً وَ نُوراً، فَقُلْتُ: يَا نَبِيَّ اَللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي مُنْذُ دَعَوْتَ اَللَّهَ لِي بِمَا دَعَوْتَ لَمْ أَنْسَ شَيْئاً وَ لَمْ يَفُتْنِي شَيْءٌ لَمْ أَكْتُبْهُ أَ فَتَتَخَوَّفُ عَلَيَّ اَلنِّسْيَانَ فِيمَا بَعْدُ، فَقَالَ: لاَ لَسْتُ أَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ اَلنِّسْيَانَ وَ اَلْجَهْلَ. [1]

سلیم بن قیس میگوید به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) عرض کردم: من از سلمان، مقداد و ابوذر مطالبی درباره تفسیر قرآن و احادیث پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده‌ام که با آنچه در دست مردم است، تفاوت دارد. سپس از شما شنیدم که گفته‌های ایشان را تأیید کردید. در عین حال می‌بینم مردم چیزهای فراوانی از تفسیر قرآن و احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) در دست دارند که شما آنها را رد می‌کنید و می‌فرمایید همه آن‌ها باطل است. آیا مردم آگاهانه بر پیامبر خدا دروغ می‌بندند و قرآن را به رأی خود تفسیر می‌کنند؟

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) رو به من کرد و فرمود: سؤال خوبی کردی پس پاسخ آن را به دقت بفهم. در دست مردم، حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه، و مطالب حفظ‌شده و اشتباه‌شده، همه آمیخته است. به راستی دروغ‌هایی بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) در زمان حیاتش بسته شد، تا آنجا که خود حضرت در خطبه‌ای فرمود: “ای مردم! دروغ‌گویان بر من بسیار شده‌اند؛ پس هرکه عمداً بر من دروغ بندد، جایگاه خود را در آتش آماده سازد.” و پس از آن باز هم بر ایشان دروغ بسته شد.

بدان که حدیثی که به مردم می‌رسد، از چهار گروه سرچشمه می‌گیرد، و پنجم ندارد:

     کسی که منافق است و به ظاهر ایمان آورده، در عمل تظاهر به اسلام می‌کند، اما از دروغ گفتن بر پیامبر خدا نمی‌پرهیزد. اگر مردم بدانند او منافق و دروغگوست، سخنش را نمی‌پذیرند؛ اما چون می‌گویند: این شخص پیامبر را دیده، با او مصاحب بوده و از او حدیث شنیده، سخنش را قبول می‌کنند، بی‌آنکه از حالش آگاه باشند. خداوند حال منافقان را فاش کرده و آنان را چنین وصف کرده است: ﴿و چون آنان را بینى، اندامشان تو را به شگفتى وا می‌دارد و چون سخن گویند، به گفتارشان گوش فرا می‌دهى﴾ منافقون ۴. اینان پس از پیامبر باقی ماندند، به پیشوایان گمراهی نزدیک شدند و با دروغ و تهمت، خود را به آنان محبوب ساختند؛ حکومت‌ها و مناصب گرفتند، بر مردم مسلط شدند و دنیا را به‌وسیله آن‌ها خوردند. مردم نیز جز آنان‌که خدا حفظشان کند، پیرو پادشاهان و دنیاپرستان شدند. این نخستین گروه است.

     کسی که از پیامبر خدا حدیثی شنیده ولی معنایش را درست درک نکرده و در نقل آن دچار خطا شده است، بی‌آنکه قصد دروغ داشته باشد. او همان را نقل می‌کند، بدان عمل می‌کند و می‌گوید: من از خود پیامبر شنیدم. اگر مسلمانان بدانند که او اشتباه کرده، آن را نمی‌پذیرند؛ و اگر خودش بداند، آن را کنار می‌گذارد. این دومین گروه است.

     کسی که از پیامبر خدا حدیثی شنیده که مربوط به حکمی بوده، اما از ناسخ و منسوخ آن آگاه نشده است. مثلاً پیامبر زمانی به کاری دستور داده و بعداً از آن نهی کرده، یا برعکس؛ ولی او تنها بخش اول را حفظ کرده است. اگر می‌دانست آن حکم منسوخ شده، آن را رها می‌کرد؛ و اگر مردم هنگام شنیدن از او می‌دانستند منسوخ است، آن را نمی‌پذیرفتند. این سومین گروه است.

     کسی که هرگز بر پیامبر خدا دروغ نبسته است، از دروغ بیزار است، از خدا می‌ترسد و رسول خدا را بزرگ می‌دارد. او آنچه شنیده را دقیق و کامل حفظ کرده، بی‌کم و کاست همان‌گونه نقل می‌کند، ناسخ را از منسوخ شناخته، به ناسخ عمل کرده و منسوخ را کنار نهاده اس.

سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله) مانند قرآن است؛ قرآن دارای ناسخ و منسوخ، خاص و عام، و محکم و متشابه است. گاهی اوقات از پیامبر (صلی الله علیه و آله) کلامی صادر می‌شد که دو وجه داشت: کلامی عام و کلامی خاص. خداوند عزّوجل در کتابش فرموده است: ﴿آنچه را رسول به شما داد، بگیرید، و آنچه را شما را از آن نهی کرد، ترک کنید.﴾ حشر ۷.

بر کسی که نداند و نفهمد که منظور خداوند و رسولش (صلی الله علیه و آله) از آن کلام چه بوده، تفسیر آن مشتبه می‌شود. همه یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین نبودند که از ایشان سؤال کنند و فوراً بفهمند؛ بلکه برخی از آنان سؤال می‌کردند اما به طور کامل مطلب را درک نمی‌کردند، تا حدی که دوست می‌داشتند فردی بادیه‌نشین یا مسافر غریبه بیاید و از رسول خدا سؤالی بپرسد تا آن‌ها نیز بشنوند.

من چنین بودم که روزی یک بار و شبی یک بار نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌رفتم و ایشان مرا خلوت می‌کردند. در آن خلوت‌ها، هر کجا ایشان می‌رفتند، من همراه ایشان بودم. یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌دانستند که ایشان این خلوت را با هیچ‌کس جز من انجام نداد. گاهی ایشان در خانه من حضور می‌یافتند، و هرگاه من به یکی از خانه‌های ایشان وارد می‌شدم، زنان و اهل بیت را از من دور می‌کردند و کسی جز من نزد ایشان نمی‌ماند. و هنگامی که ایشان برای خلوت کردن با من به منزل من می‌آمدند، فاطمه و هیچ‌یک از فرزندانم نزد ما نمی‌ماندند. هنگامی که من سؤالی می‌پرسیدم، ایشان پاسخ می‌دادند؛ و اگر من سکوت می‌کردم و سؤالاتم تمام می‌شد، ایشان خود آغاز به سخن می‌کردند. هیچ آیه‌ای از قرآن بر پیامبر نازل نشد، مگر آنکه آن را بر من خواند و بر من املاء کرد و من آن را با خط خودم نوشتم، و تأویل و تفسیر آن، ناسخ و منسوخ آن، محکم و متشابه آن، و خاص و عام آن را به من آموخت. ایشان از خداوند خواست تا فهم، حفظ و درک آن را به من عطا کند. از زمانی که خداوند برای من دعا کرد، هرگز آیه‌ای از کتاب خدا یا علمی که بر من املاء کردند و نوشتم را فراموش نکردم. ایشان هیچ چیز را که خداوند به ایشان آموخته بود، از حلال و حرام، امر و نهی، آنچه بوده یا خواهد بود، و هیچ کتابی که پیش از ایشان بر پیامبران نازل شده بود (چه در باب اطاعت و چه در باب معصیت)، فروگذار نکردند مگر اینکه به من آموختند و من آن را حفظ کردم و حتی یک حرف را فراموش نکردم. سپس آن حضرت دست بر سینه‌ام نهادند و برایم دعا کردند که خداوند قلبم را از علم، فهم، حکمت و نور پرسازد. عرض کردم: ای پیامبر خدا! پدر و مادرم فدایت؛ از زمانی که برایم آن دعا را کردید، من چیزی را فراموش نکرده‌ام و چیزی که ننوشته باشم از دستم نرفته است. آیا باز هم نگران فراموشی من در آینده هستید؟ فرمودند: خیر؛ من دیگر نگران فراموشی و جهل تو نیستم.

 


logo