< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمد یزدی

97/06/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مقدمات ولایت فقیه

بحث ما در ولایت فقیه است. این بحث توسط فقهاء از طرق مختلفی بحث شده است و ما نیز مسیر جدیدی را اتخاذ می کنیم که کمتر مورد بحث قرار گرفته است. البته کسی ولایت فقیه را مطلق انکار نکرده است و همه آن را در مورد امور حسبیه قبول کرده اند ولی در بالاتر از آن بحث است زیرا جمعی روایات باب را به مسأله ی قضا حمل کرده اند نه بر مسأله ی حکومت.

برای شروع این بحث مقدماتی را مطرح کرده ایم و از مقدمات بعیده به تدریج به مقدمات قریبه نزدیک می شویم.

گفتیم در میان موجودات این عالم که همه مجبور هستند که به سمت هدفی که برای آن آفریده شده اند حرکت کنند انسان دارای اختیار و اراده است و این اختیار فقط در بعضی از افعال او وجود دارد و الا مانند سایر موجودات اجبارا به دنیا می آید و اجبارا هم از دنیا می رود و مانند سایر موجودات، حرکتی قهری دارد ولی در بعضی از اعمالش دارای اختیار است.

همچنین گفتیم که اگر این اختیار وجود داشته باشد و راهنمایی نداشته باشد خلقت او ناقص خواهد بود زیرا از طرفی اختیار دارد ولی از طرف دیگر مسیر را نمی شناسد و نمی داند چه کاری خوب و چه کاری بد است. از این رو خداوند به او عقل و خرد داده است بنا بر این انسان موجودی مختار و دارای عقل است و همان گونه که گفتیم انسان چون مختار است عاقل می باشد نه اینکه چون عاقل است مختار می باشد.

انسان بعد از اینکه مختار و عاقل است صفت دیگری را هم داراست و آن اجتماعی بودن انسان است یعنی انسان نمی تواند به تنهایی زندگی کند بلکه در اجتماع باید باشد. علت آن را بعضی وحشت از تنهایی عنوان کرده اند و بعضی گفته کند که انسان تمامی نیازهای خود را نمی تواند به تنهایی تأمین نماید. به نظر ما این به یک امر فطری در خلقت انسان بر می گردد زیرا انسان دو نوع از یک جنس و یا دو قسم از یک نوع است. یعنی انسان هم زن است و هم مرد و به طور قهری و فطری به هم علاقمند هستند و زن و مرد نمی توانند بدون هم زندگی خوب و کاملی داشته باشند. با هم بودن آنها به مسأله ی تناسل می انجامد و عواطف پدر و مادر و فرزند وجود می آید و کم کم اجتماعاتی مانند خانواده و عشیره و قوم و شهر و غیره را به وجود می آورد همان گونه که خداوند می فرماید: ﴿ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ‌[1]

انسان ابتدا از طریق برگ و میوه ی درخت استفاده می کرد و بعد کشاورزی را یاد گرفت و بعد صنعت و مانند آن را. این ابحاث در علم جامعه شناسی مطرح شده است.

انسان به طور طبیعی جاذب منفعت و دافع مضرت است. این صفت در هر موجود زنده ای وجود دارد. انسان در درجه ی اول نیازمندی های اولیه خود مانند خوراک و مسکن و لباس و مانند آن را جذب می کند. حال باید دید آیا چنین انسانی می تواند با دیگران ارتباط مسالمت آمیزی داشته باشد یا کار او به نزاع و درگیری منجر می شود. کسی که جاذب منفعت است برای خودش حدی قائل نیست و می خواهد تا حد ممکن برای خودش همه گونه نعمتی را فراهم نماید و حتی خودش را ذی حق در بهره برداری از همه ی موجودات عالم می داند و همان گونه که در روایت می خوانیم: مَنْهُومَانِ لَا يَشْبَعَانِ‌ طَالِبُ دُنْيَا وَ طَالِبُ عِلْم‌[2]

وقتی این خصوصیت در همه ی انسان هاست قضیه ی زد و خورد و قانون جنگلی مطرح می شود و هر کس که زور بیشتری دارد غالب می گردد و در نتیجه اگر کسی با او مقابله کند سعی می کند او را از بین ببرد. این درگیری در روزهای اول خلقت انسان بین فرزندان آدم در قبول شدن قربانی یکی و عدم قبولی قربانی دیگری رخ داد و امروزه هم مصادیق بسیار دیگری دارد. بنا بر این باید قانون و نظامی وجود داشته باشد تا همه بر اساس آن عمل کنند.

نتیجه اینکه در نظام هستی بجز انسان، همه طبق قانون طبیعت زندگی می کنند و هیچ فسادی در میان آنها نیست ولی در انسان به خاطر صفات خاصی که دارد فساد وجود دارد و حتی موجودات دیگر که اجبارا مسیر خود را طی می کنند را از بین می برد. این همان است که فرشتگان به خدا عرضه داشتند: ﴿وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ‌ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ[3]

به عنوان نمونه در جاهلیت در عرب همواره قتل و غارت وجود داشت و هرگز آرامشی دیده نمی شد از این رو تصمیم گرفتند که لا اقل چهار ماه را جنگ نکنند ولی همچنان در این ماه ها جنگ می کردند از جمله اینکه گاه در ماه محرم جنگ هایی را انجام می دادند و به جای آن ماه دیگری را حرام معرفی می کردند.

حال که بحث قانون و مقررات مطرح شده است باید دید که چه کسی می تواند این قوانین را جعل کند و آیا قانون برای جلوگیری از فساد و تشخیص حد منفعت و مضرت و حفظ حقوق ذی حق است؟

انسان فقط جسم نیست که تا می تواند لذت ببرد چنین انسانی حتی از حیوان هم پست تر است: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ‌ بَلْ هُمْ أَضَل﴾‌[4] و یا می فرماید: ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ[5]

اما انسان جسم و روح دارد ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ‌ الرُّوحِ‌ قُلِ‌ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي[6] عالم امر با عالم خلق فرق دارد همان گونه که خداوند می فرماید: ﴿أَلا لَهُ‌ الْخَلْقُ‌ وَ الْأَمْرُ[7] هم روحی که از عالم امر است به دست خداست و هم روحی که از عالم خلق است. روحی که از عالم خلق است به ماده احتیاج دارد و به زمان و مکان احتیاج دارد. اما در عالم امر چنین چیزهایی لازم نیست بلکه عالم روح با اراده به وجود می آید همان گونه که خداوند می فرماید: ﴿سُبْحانَهُ إِذا قَضى‌ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ‌ فَيَكُونُ‌﴾[8] . روح با بدن فرق دارد. انسانی که زنده است و روح دارد با انسانی که می میرد و روح ندارد از لحاظ وزنی یکی است پس این روح در کجای انسان قرار دارد. حق این است که روح در جایی هست و بر بدن نظارت دارد و حتی وقتی انسان خواب است آن، بدن را مدیریت می کند. خداوند در سوره ی زمر می فرماید: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى‌ الْأَنْفُسَ‌ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‌ لَمْ تَمُتْ في‌ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‌ قَضى‌ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى‌ إِلى‌ أَجَلٍ مُسَمًّى[9] این روح که در انسان است حقیقت انسان است.

 

ان شاء الله این بحث را در جلسه ی آینده ادامه می دهیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo