< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

99/01/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مقدمات علم اصول/مشتق /ادله قائلین به وضع مشتق به خصوص متلبس

0.0.1- اشاره به بحث گذشته

بحث در ادله وضع مشتق در خصوص متلبس بود. دلیل سومی که بر وضع مشتق در خصوص متلبس بالمبدأ اقامه کرده اند این است که بی شک میان بعضی از مبادی ، تضاد وجود دارد و این تضاد امکان جمع میان این مبادی را از بین می برد مثل تضاد میان « علم و جهل » و در راستای این مبادی میان مشتقات از این مبادی نیز تضاد وجود خواهد داشت یعنی میان « العالم و الجاهل » هم تضاد بوجود می آید و چون دو مشتق متضاد قابل جمع در فرد واحد در زمان واحد نیستند پس « العالمِ » را به صورت حقیقی در معنای اعم از ذات متلبس به صفت علم و ذاتی که علم از او منقضی شده نمی شود استعمال کرد زیرا موجب می شود که « العالم » در فردی که بالفعل جاهل است حقیقتا استعمال شود که این همان اجتماع ضدین می شود پس این دلیل است بر اینکه مشتق تنها وضع بر متلبس فی الحال شده است .[1]

0.1- اشکال بر دلیل سوم

مرحوم محقق رشتی بر این دلیل اشکال کرده اند به اینکه این وجه درست نیست زیرا در صورت وضع مشتق برای اعم این محذور وجود نخواهد داشت بله اگر مشتق حقیقت در خصوص متلبس باشد بین مشتقات تضاد بوجود می آید کما اینکه بین مبادی آنها تضاد است.[2]

0.1.1- جواب مرحوم آخوند

مرحوم آخوند جواب داده اند به اینکه تضاد میان مشتقات یک امر ارتکازی است یعنی عرفا مسلما بین مشتقاتی که بین مبادی آنها تضاد می بیند در مشتقاتشان نیز تضاد می بیند و این نشانه این است که مشتق وضعِ در خصوص متلبس شده است .[3]

0.1.2- اشکال دوم:

اشکال دومی که بر این دلیل سوم وارد شده است این است که این وجه دلیل مستقلی نیست و در واقع بیان دیگری برای تبادر و صحت سلب است و چون معنای متلبس فی الحال تبادر می کند لذا بین این سنخ از مشتقات تضاد بوجود می آید . بر این اساس این وجه برگشت می کند به تبادر متلبس فی الحال از مشتق.[4]

0.1.3- جواب این اشکال:

جواب این است که اگر چه این وجه دلیل مستقلی هم نباشد اما شاهدی بر صحت تبادر می باشد و در واقع معلول تبادر و صحت سلب است و وجودش گواه بر وجود تبادر است .

و می شود آن را به طور دلیل مستقل هم بیان کرد که به این نحو که ما می بینیم بین مشتقاتی که میان مبادی آنها تضاد وجود دارد بین خود مشتق از آن مبادی نیز تضاد وجود دارد پس مشتق وضع بر اعم نشده است که اگر وضع شده بود عرفا ارتکاز تضاد بوجود نمی آمد .

0.2- وجه چهارم

وجه چهارم برای اثبات وضع مشتق بر خصوص متلبس فی الحال این است که در مشتقات از یک مبدا علم مشتقاتی مانند « العالم ، المعلوم ، العلیم » اشتقاق پیدا می کند که لحاظ مبدأ در این همه مشتقات وجود دارد اگر چه این مشتقات به جهت کیفیت نسبت ذاتشان به این مبادی ، مختلف می شوند اما در همه ی این مشتقات ، مبدا محفوظ است و در ما انقضی عنه آنها دیگر مبدأ محفوظ نیست و مبدأ لحاظ نشده است پس استعمال حقیقی مشتق در معنای اعم ، حقیقی نخواهد بود زیرا که در مشتق لحاظ مبدا لازم است در حالی که معنای اعم شامل موردی است که مبدأ در آن مفقود و منقضی می باشد .[5]

نقد این وجه:

آنچه که در مشتق ، باید محفوظ باشد لحاظ مبدأ است اما این که این لحاظ باید به صورت لحاظ آن بالفعل باشد دلیلی بر آن وجود ندارد. بنابر قول به اعم مبدأ حفظ شده و لحاظ شده ولی لحاظش به وجود آن مبدأ در ظرف خودش هست و حفظش به فعلیتش نیست بلکه صرف وجودش شرط است و یعنی باید مبدا وجود پیدا کرده باشد و اعمی مدعی است که همین مقدار که در ظرف گذشته وجود داشته کفایت کند در لحاظ مبدأ.

0.3- ادله قول به اعم

در مقابل قول به حقیقت بودن مشتق در خصوص متلبس، قول به اعم است به اینکه مشتق ، وضعِ در معنای اعم از ذات متلبس و ذاتی که انقضی عنه المبدأ شده است و برای این قول وجوهی را اقامه کرده اند .

0.3.1- وجه اول و دوم و نقد آنها:

وجه اولشان تبادر است به اینکه اولین معنای منسبق به ذهن از مشتق معنای اعم می باشد.

و وجه دوم که بیان کرده اند عدم صحت سلب است.

ولی این دو وجه خلاف وجدان می باشد به اینکه وجدان گواه به این است که معنای منسبق همان خصوص معنای متلبس است و سلب معنای اعم از مشتق – که دلیل بر حقیقت نبودن معنا برای لفظ است - صحیح می باشد .

0.3.2- وجه سوم:

و وجه سوم این است که ما مشتقاتی در زبان عربی مثل « مقتول و مضروب » داریم که این مشتقات را می شود در مشتقی که ما انقضی عنه المبدا است بدون ادعا و قرینه استعمال کرد و این دلیل است بر اینکه مشتق وضع بر معنای اعم شده اند .

0.3.3- جواب این وجه:

به این وجه دو جواب داده اند اول اینکه استعمال مشتق در این موارد به لحاظ حال تلبس است و « هذا مقتول » یعنی « هذا کان مقتولا » و بیانگر این است که در زمان اسناد تلبس داشته است پس استعمال در ظرف گذشته حقیقی است زیرا که در آن زمان تلبس بالفعل داشته است .

جواب دوم این است که در مشتقاتی مانند « مقتول و مضروب » باید ببینیم مبدا را چگونه در نظر می گیریم مثلا اگه مبدا را حدوثی در نظر بگیریم این مبدأ بعد از فعلیت منقضی می شود و نمی شود گفت « هذا مقتول » و باید بگوییم مثلا زید کان مقتولا یعنی اطلاق آن وقتی صحیح است زمان قتل باشد شود ولی گاهی مبدا را به معنای وصفی در نظر می گیریم در این حالت مبدا که صفت مقتولیت بودن است با گذشت زمان قتل از بین نمی رود بلکه بالفعل است و منقضی نشده است .[6]

0.3.4- وجه چهارم:

وجه دیگری تمسک به آیات ﴿السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما﴾ [7] و ﴿ الزانیة و الزانی فاجلدوا کلَّ واحد منهما مائة جلدة ﴾[8] است. گفته اند که در این آیات شریفه چون احکام صادر شده بعد فعل سرقت و زنا می باشد پس « السارق و الزانی » در ذاتی استعمال شده است که مبدا از آن منقضی شده است و این دلیل است بر اینکه مشتق وضعِ در معنای اعم شده است. این وجه را در جلسه بعدی توضیح خواهیم داد.


[1] و بيانه على ما في حاشية المحقق الشّريف و الباغنوي هو أنّ صدق الأبيض حقيقة على الجسم بعد عروض البياض له كما يدّعيه النافي للاشتراط ملزوم لمحال و هو اجتماع الضدين و ملزوم المحال محال بيان الملازمة أن صدق الأبيض على الجسم المتحد في الخارج مع مفهوم الأسود لا يكون إلا مع وجود مفهوم أبيض في ذلك الجسم و اتحاده معه في الوجود ضرورة توقف الصّدق الحقيقي على وجود مفهوم اللّفظ في المصداق و من الواضح تضادّ مفهوم أبيض مع مفهوم أسود و استحالة تصادقهما في موضوع واحد في آن واحد و بعبارة أخرى إن مفهوم أبيض بعد عروض السّواد إن كان فانيا كان الصّدق مجازيّا و إلا لزم تصادق المتضادين بدائع الانکار ص181.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo