< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت‌الله مجتبی تهرانی

مقدمات- فی الوضع

89/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 نظر پنجم؛ نظر صاحب «وقایۀالأذهان» و امام
 بحثی را مرحوم آقای آخوند(رضوان”الله”تعالی”علیه) در امر سوّم مقدمات کفایه، در باب مجازات مطرح فرمودند که صحّت استعمال لفظ در معانی مناسب موضوعٌ”له، آیا بالوضع است یا بالطبع؟ ایشان فرمودند: «صحّت استعمال، بالطبع است.» [1]
 ما نظریّات مختلفی را که از سوی علما و بزرگان اهل ادب مطرح بود، نقل کرده و آن‌ها را بررسی نمودیم. تنها مطلبی که ماند از مرحوم آشیخ”محمّد”رضااصفهانی صاحب کتاب وقایۀالأذهان در باب مجازات بود. [2] همچنین عرض کردم که چه بسا مبدأ انتقال ذهن ایشان به این معنا نیز، همان مطلب سکّاکی باشد.
 بررسی نظر مرحوم محمدرضااصفهانی در باب مجازات
 امّا مطلب ایشان در باب مجازات چیست؟ ایشان می”فرمایند: «مجاز یک حقیقت ادّعاعیّه است، امّا به این ترتیب که در تمام مواردی که لفظ در مجازات استعمال می”شود، در حقیقت، لفظ در معنای حقیقی و موضوعٌ”لهی خود استعمال شده است، ولی تطبیق موضوعٌ”له در غیر آن، یک ادّعا است که متکلّم بیان می”کند. یعنی متکلّم در مورد طبایع، معنای مجازی را به عنوان مصداقی برای موضوعٌ”له در نظر گرفته و در مورد اعلام شخصیّه، مجاز را عین موضوعٌ”له میýداند.»
 به تعبیر دیگر ایشان یک اراده استعمالیّه درست می”کند و یک اراده جدّیه؛ ایشان در باب اراده استعمالیّه می”فرماید: ما در موقع مجازگویی، لفظ را در همان معنای موضوع”لهی خود استعمال می”کنیم و همان معنا را در نظر می”گیریم، قبل از آن هم، هیچ ادّعایی نمیýکنیم، سپس اراده جدّی ما بر یک ادّعا تعلّق میýگیرد.
 حالا فرق فرمایش ایشان و سکّاکی را عرض می”کنم. ایشان می”فرماید: متکلّم وقتی که لفظ را استعمال می”کند، اراده استعمالیّه”اش این است که لفظ در همان معنای خودش استعمال شود، بعد از آن که لفظ را استعمال کرد، اگر لفظش از «طبایع» باشد، می”گوید: این معنا، فردی از آن طبیعت است. یعنی بعد از استعمال ادّعا می‌کند که این معنا فردی از آن طبیعت است. این ادّعا نیازمند یک اراده جدی است. مثلاً در آنجا که سکّاکی گفت:
 «قامَت تظلّلنی وَ مِن عجبٍ شمسٌ‌ تظلّلنی مِنَ الشَّمسِ»
 متکلّم شمس را در همان معنای حقیقی خودش یعنی آفتاب استعمال کرده است، بعد از آن استعمال، ادّعا می”کند که این شخصی که ایستاده همان آفتاب است. توجه کنید! این ادّعای بعد از استعمال است. در مورد اعلام شخصیّه هم مسأله همین است. مثلاً وقتی شخصی می”گوید: «رأیتُ حاتماً» حاتمی را دیدم. حاتم را در همان معنای خودش که اسم یک فرد مشخّصِ بخشنده است، استعمال کرده، بعد ادّعا می”کندکه این فرد همان حاتم است.
 تفاوت نظر ایشان با سکّاکی
 خلاصه فرمایش ایشان این است که «متکلّم در مورد طبایع، لفظ را در همان طبیعت خود استعمال می”کند، ثمًّ یک فرد را ادّعا می”کند که مصداق آن طبیعت است؛ و در اعلام شخصیّه نیز لفظ را در همان معنای خود استعمال می”کند، بعد ادّعا می”کند این فرد، همان شخص است.» پس نظریه ایشان و سکّاکی، از سه جهت با هم فرق دارند؛
  • زمان ادّعای مصداقیّت
 یک؛ سکّاکی در باب استعاره می”گفت: «متکلّم پیش از استعمال، اوّل ادّعای مصداقیّت می”کند، سپس لفظ را در طبیعت استعمال می‌کند» ولی ایشان می”گوید: «متکلّم در باب طبایع، اوّل لفظ را در طبیعت استعمال می”کند، بعد از آنکه لفظ را استعمال کرد، ادّعا می”کند که این، مصداق آن است؛ و در مورد اعلام هم همین‌طور است.»
  • معانی استعمالی و جدّی
 فرق دوّم بین قول سکّاکی و فرمایش ایشان این است که سکّاکی در مورد اراده استعمالی و جدّی می”گفت: این‌ها با هم تطابق دارند؛ یعنی متکلّم اوّل ادّعا می‌کند که این، فرد طبیعت است و بعد هم که لفظ را استعمال می‌کند، در همان معنای ادّعائیه استعمال کرده است. پس اراده استعمالیّه و جدّی با هم تطابق می”کند. امّا مرحوم اصفهانی، این دو را از هم تفکیک می”کند و می”فرماید: متکلّم وقتی که لفظ را استعمال می”کند، اراده استعمالی‌اش این است که لفظ در همان طبیعت خودش استعمال شود، بعد ادّعا می‌کند که این، همان فرد طبیعت است. پس معنای اراده جدّی که متکلّم در اینجا در نظر گرفته است، غیر از آن معنای خود لفظ است. یک استعمال «ارادةٌ استعمالیّه» است، سپس اراده جدّی با ادّعایی که کرده است، ابراز می”شود. لذا اراده استعمالی و جدّیه از یکدیگر تفکیک می”شوند.
  • محدوده مجازات
 فرق سوّم این است که سکّاکی فقط در باب طبایع این مطلب را می‌گوید؛ یعنی او قائل است که مجاز تنها در مورد طبیعت”هایی که دارای مصادیق متعدّد هستند، به این است؛ ولی مرحوم اصفهانی گفت: متکلّم اوّل مصداقی را برای طبیعتی اراده می”کند، ثمَّ لفظی را در آن طبیعت استعمال می”کند؛ بلکه در تمام مجازات، حتّی اعلام شخصیّه همین طور است. فرمایش ایشان خیلی وسیع‌تر از قول سکّاکی است.
 وجهِ حُسنِ مجازات
 البته به اصطلاح باید در باب استعارات، کنایات و امثال آن‌ها ما حُسْنی را ببینیم تا استعمالمان از نظر اهل آن زبان، زیبا و نیکو باشد. ما در مجازات می”گوییم: این مجازگویی، این استعاره زیبا و حَسَن است. این حُسن و زیبایی بر محور چیست؟ آیا صرفاً بر محور اراده لفظ است، ولو اینکه خالی از معنا باشد؟ مثلاً لفظ «شمس» که در همین شعر آمده بود آیا عاریةً در مورد شخص دیگری استعمال کرده‌اند یا معنای آن هم مد نظر بوده و تناسب آن معنا با شخص دیگر، مجاز را زیبا کرده است؟ استعاره که می”گویند: عاریه کردن لفظ، منهای معنا که نیست. باید عاریه کردن لفظ به لحاظ معنای آن لفظ باشد. زیبایی در این است، نه صرف عاریه کردن لفظ. زیبایی از ناحیه معنا است و معنا است که در باب استعارات عاریه می‌شود. یعنی اینکه وقتی شمس استعمال می‌شود، در همان معنای خودش استعمال می‌کشو ولی متکلّم ادّعا می‌کند که این موجود خارجی، همان خورشید است. زیبایی هم در اینجا است.
 نمونه‌های از آیات و کلام عرب
 در آیات قرآنیّه هم از این قبیل استعمالات، زیاد داریم؛ مثلاً درباره حضرت یوسف می‌فرماید: «اِن هذا اِلّا ملک کریم» حرف این است که زنان گفتند: واقعاً او فرشته است. آن‌ها لفظ «ملَک» را در همان معنای «فرشته» استعمال کردند، ولی اراده جدّیه‌شان شخص حضرت یوسف بود. با این بیان ادّعا کردند که این شخص، همان فرشته است. در مورد مثال معروف: «رأیتُ أسداً» یا «رأیتُ حاتماً» و امثال این‌ها بحث همین است.
 شعری که فرزدق درباره حضرت سجاد دارد، این است که
 «هَذَا الَّذِي تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَم‌» [3]
 فرزدق می‌گوید: حضرت سجاد آن‌قدر مشهور است که حتّی جمادات هم او را می‌شناسند؛ بطحاء، مکه، حرم، بیت‌الله و... او را می‌شناسند. همه این کلمات در ماوضع‌له خود استعمال شده است، امّا زمینه‌ این استعمال، ادّعایی است که شاعر بعد از استعمال لفظ می‌کند.
 یا اصطلاح «و اسأل القریة!» یعنی برو از روستا بپرس! در جایی این عبارت را می‌گویند که مثلاً قضیّه از نظر شهرت به جایی رسیده که متکلّم می‌گوید: حتّی قریه هم جواب تو را می‌دهد!
 بنا‌بر ‌این، استعمال در جمیع مجازات، استعمال در موضوعٌ‌له است، اگر‌چه صحّت ادّعایّه مربوط به همان تعبیری که آقایان می‌کنند، یعنی ذوق سلیم است. یعنی ذوق سلیم مصحِّح ادّعا است. فرمایش آقای شیخ محمد‌رضا بسیار زیبا‌تر از حرف سکّاکی است. از سه جهت قول این‌ها با هم تفاوت دارد و قول ایشان در تمام مجازات درست است و هیچ حصر ندارد؛ چه آنجایی که طبایع استعمال می‌شود و چه آنجایی که اعلام شخصیّه استعمال می‌شود.
 امر چهارم؛ اطلاق لفظ و اراده لفظ
 مرحوم آخوند در ادامه، امر چهارمی را مطرح می‌فرماید که به نظر من این مطلب استطرادی است و در اصول به درد ما نمی‌خورد. ایشان می‌فرماید: «در صحّت اطلاق لفظ و اراده نوع یا صنف یا مثل آن اشکالی نیست.» ایشان در کفایه حدود بیش از دو صفحه، این مطلب را تعقیب می‌کند و فرمایش صاحب فصول را بیان می‌کند. [4] حالا من مطلب را به‌طور اختصار عرض می‌کنم برای این‌که بدون بحث از این مطلب رد نشده باشیم.
 تصاویر چهارگانه در این باب
 در باب «استعمال لفظ در لفظ» آقایان چهار تصویر را مطرح می‌کنند: یک؛ اینکه متکلّم لفظ را استعمال کند و شخص را اراده نماید. مثلاً بگوید: «زیدٌ لفظٌ» این حروف «ز ی د» یک لفظ است. که در اینجا متکلّم لفظ را استعمال کرده ولی شخص «ز ی د» را اراده کرده است. دو؛ اینکه متکلّم لفظ را اطلاق کند، مثل او را اراده کند. مثلاً بگوید: «ضَرَبَ فعلُ ماضٍ» نظر گوینده، شخص آن لفظ نیست، بلکه هر کلمه‌ای مثل او باشد، مدّ نظر است؛ حالا چه «ضرب»‌ای که خودش آن را تکلّم و ایجاد کرده و چه «ضَرَب» دیگری که مثل او است؛ حالا می‌خواهد در کلام خودش واقع شود یا در کلام غیر. سوّم؛ اینکه متکلّم لفظ را استعمال نموده و صنف آن را اراده کند. مثلاً بگوید: «زیدٌ فی «ضرب زیدٌ» مرفوعٌ» یا «زیدٌ فی «ضرب زیدٌ» فاعلٌ». چهارم؛ اینکه متکلّم لفظ را اطلاق کرده و نوع آن را اراده کرده باشد، این در جایی است که لفظ برای یک طبیعت باشد. مثلاً بگوید: «ضَرَب کلمةٌ» که اگر در این لفظ ضَرَب نمونه‌ای از یک طبیعت باشد نه یک شخص، اراده متکلّم به نوع لفظ تعلّق گرفته است. [5]
 ما در سه مورد این اقسام بحث می‌کنیم. اوّل اینکه اطلاق لفظ کرده و شخص را اراده کند، دوم اینکه لفظ را اطلاق کرده و مثل را اراده نماید و سوّم اینکه لفظ را استعمال کرده و صنف، نوع، جنس و امثال این‌ها را اراده نماید.
 تذکر؛ این قسم، دلالت اصطلاحی نیست
 ما قبل از اینکه وارد این بحث شویم، مطلبی را تذکّر می‌دهیم که کمی نسبت به بحث آگاه شویم. اطلاق لفظ و اراده نوع، صنف یا شخص، از قبیل استعمال لفظ در معناًما نیست. این استعمال، نحو دیگری از انحاء محاوره است که به سبب آن افاده و استفاداتی می‌شود و معنای خاصّی دارد. البته بعضی گفته‌اند: این از قبیل معناًما است؛ البته استعمال لفظ و اراده شخص او از این بحث خارج است. حالا ما این موارد را بررسی می‌کنیم.
 امّا قسم اوّل، یعنی در جایی که لفظ اطلاق شده و شخص اراده شده است؛ مثلاً اینکه متکلّمی بگوید: «زیدٌ لفظٌ» و مرادش نیز از شخص یعنی «زید»، همان زیدی باشد که از دهان او خارج شده است. در اینجا ما باید به روند دلالات الفاظ بر معانی، یک نگاه بیاندازیم و ببینیم چگونه یک لفظ بر یک معنا دلالت می‌کند.
 نحوه دلالت لفظ بر معنا
 این خود مطلب مستقلی است که لفظ چگونه بر معانی دلالت می‌کند؟ اینکه می‌گویند: الفاظ از معانی حکایت می‌کند، چه‌طور است؟ این دلالت به این شکل است که وقتی لفظ از متکلّم صادر می‌شود یعنی این حروف متصرّمه یک کلمه، یکی پس از دیگری تلفّظ می‌شود و تمام می‌شود، یک صورت از آن کلمه در ذهن شنونده نقش می‌بندد. مثلاً وقتی کسی می‌گوید: «زید» همین که گفت «ز ی د»، تمام که شد، اینجا است که از این موجود متصرّم، از این حروف یک صورت در ذهن سامع حاصل می‌شود. آن‌وقت شنونده از آن صورت حاصله در نفس خود، منتقل به معنای آن کلمه می‌شود.
 ما در گذشته گفتیم که قضایای لفظیّه حاکی از قضایای ذهنیّه است و قضایای ذهنیّه از قضایای خارجیّه حکایت می‌کند. بنا‌بر ‌این وقتی که لفظ از گوینده صادر شد، یک صورت در نفس شنونده حاصل می‌شود و آن‌چه که دالّ بر معنا است و از معنا حکایت می‌کند، آن صورت موجود در نفس شنونده است. لفظ خارجی که یک موجود متصرّم در خارج بوده است، حاکی از معنا نیست. آن چیزی که از معنا حکایت می‌کند و دالّ بر آن است، صورت حاصله در نفس است. لفظ خارجی تنها شنونده را به آن صورت حاصله در نفس منتقل می‌کند و صورت حاصله از معنا حکایت می‌کند.
 بررسی قسم اوّل؛ اطلاق لفظ و اراده شخص لفظ
 حالا به سراغ اصل بحث می‌رویم؛ اگر متکلّم لفظ را اطلاق کرد و شخص آن را اراده کرد، مثلاً گفت: «زیدٌ لفظٌ» یعنی همین کلمه‌ای که از دهان من بیرون آمد: «ز ی د» یک کلمه است، بحث در موضوع قضیه است. «ز ی د»، موضوع است و محمول هم «لفظٌ» است. متکلّم با گفتن «زیدٌ» صورت موضوع را در ذهن شنونده ایجاد می‌کند، یعنی صورت «ز ی د» را در ذهن شنونده می‌آورد تا او از آن صورت، به نفس موضوع منتقل شود. لذا از این زید که از دهان متکلّم خارج شد، یک صورت در ذهن شنونده نقش می‌بندد.
 وقتی که متکلّم بر این موضوع چیزی را حمل کرد و مثلاً گفت: «زیدٌ قائمٌ» یا «زیدٌ نائمٌ» آن صورت ذهنی سامع را به معنای «زید» دلالت می‌نماید. امّا وقتی گفته می‌شود: «زیدٌ لفظٌ»، سامع ابتدا به «صورت زید»، منتقل شد ولی با این محمول ـ‌که از خواصّ خارجیه موضوع بوده و همین خصوصیّت، یک قرینه برای متوجّه شدن شنونده می‌باشد‌ـ به «معنای زید» انتقال پیدا نکرد و از این صورت ذهنی، به همان لفظ صادرشده از متکلّم منتقل شد.
 یعنی همین که متکلّم گفت: «زیدٌ» صورت زیدٌ در ذهن شنونده آمد. بعد با آن محمولی که آورده شد، شنونده از این لفظ به آن زیدی که از دهان متکلّم خارج شده است، منتقل می‌شود. به عبارت دیگر، شنونده از لفظ زید، به صورت لفظ موجود در ذهن منتقل می‌شود و از آن صورت، نه به معنای زید بلکه به همان لفظ صادره از متکلّم در خارج، منتقل می‌شود.
 انتقال ذهن، دلالت نیست
 لذا به این انتقال ذهن از اطلاق لفظ به شخص لفظ، «دلالت، حکایت و استعمال مصطلح» گفته نمی‌شود. چون این انتقال اصلاً «انتقال از صورت ذهنی به معنا» نیست. چون در دلالت مصطلح شنونده از لفظ خارجی، یک صورت ذهنی در ذهنش حاصل می‌شود و از آن صورت ذهنی به معنا منتقل می‌شود؛ امّا اینجا شنونده از آن صورت ذهنی، به معنا منتقل نمی‌شود، بلکه به خود آن لفظ منتقل می‌شود.
 یعنی این موجود متصرّمه در خارج، موجب یک صورت در ذهن متکلّم است که آن صورت حاصله، حاکی از همین موجود متصرّم است. البته این حکایت، در زمانی متأخّر از ایجاد صورت ذهنی لفظ است، ولی باز هم حکایت و دلالت اصطلاحی نیست. یعنی این‌طور نیست که لفظ از معنا حکایت کرده باشد، چون این لفظ، برای آن صورت ذهنیّه وضع نشده بود، بلکه برای آن معنا وضع گردیده بود. معنای ماوضع‌لهی لفظ زید، آن هیکل شخصی است که نامش زید است نه لفظ زید.
 اشکالات به دلالت بودن این نوع انتقال
 لذا این انتقال ذهنی از لفظ به لفظ، دلالت، حکایت و استعمال اصطلاحی نیست و غیرمعقول است که بگوییم: این هم از قبیل دلالات است. چون اگر این دلالت باشد، به تعبیر آقایان، «اتّحاد دال و مدلول لازم می‌آید. برای اینکه دالّ، همین لفظ زید است، مدلول هم خود همین لفظ زید است؛ لذا می‌گویند: اتّحاد دال و مدلول لازم می‌آید. یا در تعبیری دیگر می‌گویند: «در این صورت، جمع بین لحاظ آلی و استقلالی لازم می‌آید» این اشکال هم وارد است که در الفاظ، لحاظ آلی می‌شود و در معانی لحاظ استقلالی می‌شود، و در این صورت، لحاظ آلی و استقلالی جمع می‌شوند.
 جواب مرحوم آخوند به اشکالات
 مرحوم صاحب فصول(رضوان”الله”تعالی”علیه) همین اشکال را کرده‌اند که اگر ما بخواهیم بگوییم این انتقال ذهن، از قبیل دلالات اصطلاحی است، این اشکالات به‌وجود می‌آید. در این فصل مرحوم آقای آخوند(رضوان”الله”تعالی”علیه) می‌خواهد جواب صاحب فصول را بدهد؛ لذا می‌فرماید: «در تعدّد دال و مدلول کافی است که تعدّد اعتباری باشد، گرچه که ذاتاً متّحد هستند.»
 این یعنی چه؟ به نظر ایشان، می‌توان تعدّد دالّ و مدلول را این‌طور اعتبار کرد که بگوییم: «لفظ» از حیث این‌که صادر از لافظ است، دال باشد و از حیث این‌که نفس و شخص آن، مراد است، مدلول باشد. به تعبیر ایشان دالّ و مدلول از نظر حیثیّات، مختلف هستند و به این وسیله اتّحاد دال ومدلول لازم نمی‌آید. لفظ، از این حیث که از لافظ صادر شده است، دالّ است و از آن حیث که نفسِ شخصِ لفظ مراد است، مدلول می‌شود.
 اشکال به جواب آخوند
 جواب ایشان این است که این تعدّد اعتباری فایده‌ای ندارد. شما در اینجا یک عنوان صادریّت دارید که «امرٌ منتزعٌ بعد صدور اللفظ» یعنی تا لفظ به عرصه وجود نیامده و ایجاد نشده است، عنوان صادریّت معنا ندارد. وقتی لفظ تلفّظ شود، عنوان صادریّت بر آن صدق می‌کند، نه قبل از استعمال. حالا آیا می‌شود که این عنوان منتزع بعدی، مصحّح استعمال قبلی شود از حیث اینکه لفظ صادر از لافظ است، لذا دالّ است؟ شما گفتید: لفظ از این حیث که صادر از لافظ است، دالّ است؛ حال آیا لفظ قبل از صدور، باز هم این حیثیّت را دارا بوده که از مدلول جدا شود و حیثیّت مستقل پیدا کند؟
 همین که بگوییم: از حیث اینکه صادره از لافظ است، معنایش این است که از دهان متکلّم بیرون آمده است؛ حال آنکه این صدور دارد دال بودن قبلی را تصحیح می‌کند. این مصحّح باید قبل از استعمال باشد، نه بعد از استعمال. آیا می‌شود که مصحّح بعداً بیاید؟
 ما گفتیم: صادریّت برای بعد از استعمال است، می‌شود یک چیزی که بعد از استعمال است، مصحّح استعمال شود؟ ما باید قبل از استعمال یک مصحّح درست کنیم، تا استعمالمان صحیح باشد. لذا این حرف درست نیست. این فرمایش ایشان که خواست جواب صاحب فصول را بدهد.
 بنا‌بر ‌این در باب استعمال و اطلاق لفظ و اراده شخص آن لفظ باید گفت: طبق روند کلّی دلالت الفاظ بر معانی، این انتقال ذهنی اصلاً جزء اقسام دلالات محسوب نمی‌شود و دلالت و حکایت نیست.


[1] . كفايةالأصول، صفحه 14؛ (صحة استعمال اللفظ فيما يناسب ما وضع له هل هو بالوضع أو بالطبع وجهان بل قولان أظهرهما أنه بالطبع بشهادة الوجدان بحسن الاستعمال فيه...)
[2] . وقایۀ‌الاذهان، صص 119-111
[3] . بحارالأنوار، ج 46، ص 121
[4] . کفایۀ‌الأصول، صص16-14
[5] . تصویر پنجم: را می‌توانیم بگوییم اطلاق لفظ و اراده نوع و جنس است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo