< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت‌الله مجتبی تهرانی

مقدمات- فی الوضع

89/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

معنای هیأت در مرکّبات ناقصه و انشائیّه

مروری بر مباحث گذشته

 بحث ما راجع به مرکّبات تامّة تمام شد و وارد بحث مرکّبات ناقصه شدیم؛ گفته شد که مفاد این مرکّبات یا صفت و موصوف هستند، مثل: «زيدٌ العالم» یا مضاف و مضافٌ اليه هستند، مثل: «غلام زيد». این مرکّبات در حکم مفردات هستند، يعني حکايت تصوريّه دارند. مثلاً «زيد» از مفردات است و با گفتن آن، انسان یک معنا را تصور ميکند. چه بگویي: «زيد»‌ يا بگویي «زيدٌ العالم» یا «غلام زید»، همه مفاد تصوري دارند. از آنجا که حکايت اینها، تصوريّه است، متّصف به صدق و کذب، هم نميشود. يعني احتمال صدق و کذب در اینها نیست.

به عبارت ديگر هيأت در مرکّبات تامّه مانند: «زيدٌ عالمٌ» حکايت از تحقق شيئ ميکند و در قضیه «زيدٌ ليس بعالم» حکايت از لاتحقق شيئ ميکند. ولی در عبارت «زيدٌ العالم» حکايت از تحقّق شیئ نیست و صرفاً يک معناي تصوري به ذهن می‌آید؛

 ما در مورد قضایای مرکّبه تامّه گفتیم که این قضایا، دو قسم هستند؛ گروهی از هوهويّت حکايت ميکنند، که قضاياي غيرمؤوّله هستند و گروهی بر نسبت میان موضوع و محمول دلالت دارند که قضایای مؤوّله هستند. یعنی قضایای غیرمؤوّله، از تحقق شيء يا لا تحقق حکایت می‌کند و قضایای مؤوّله از نسبت حکایت می‌کنند. پس حکایت همه مرکّبات تامّه، تصديقيّه است، ولي مرکّبات ناقصه، دلالتشان تصوريّه است.

حکایت تصوریّه هم دو نوع است؛ دلالت هوهویِّت تصوریّه و دلالت نسبی تصوریّه. صفت و موصوف‌ها، دلالت بر هوهويّت تصوريّه دارند. يعني عبارت «زيدٌ العالم» از يک معناي تصوّري حکایت می‌کند که اين معناي تصوري، هوهويّت است. مدلول این عبارت، هوهويّت تصوري است. لذا اگر شما بخواهيد این حکایت تصوّری را که ناقص است، به حکایت تصديقيه تبدیل کنید، باید صفت را بر موصوف حمل کنید. مثلاً به‌جای «زيدٌ العالم» بگویید: «زيدٌ عالمُ». همان‌طور که می‌بینید، حمل صفت بر موصوف، بدون اينکه تخلّل اداتي بشود، تحقّق یافت. پس مرکّبات ناقصه، بر هوهویّت تصوريّه دلالت دارند، نه ثبوت هوهویّت در خارج.

 مرکّبات ناقصه‌ای هم که به صورت مضاف و مضافٌ‌اليه می‌آیند، مانند: «غلام زيدٍ»، تصوّراً دلالت بر نفس ربط و اضافه ميکنند. دلالتشان به «نفس ربط» و «تصوری» است؛ نه اينکه مانند قضایای مؤوّله، بر تحقّق ربط و نسبت دلالت داشته باشند. این مرکّبات فقط از «نفس نسبت» و ربط حکايت می‌کنند، نه تصديق ربط. در اينجا اگر مضافٌ اليه بخواهد بر مضاف حمل شود و یک مرکّب تامّه بسازد که دلالتش تصدیقی است، باید یک حرف و اداة تخلّل بیابد. مثلاً عبارت «غلامُ زيدٍ»، به «زيدٌ له الغلام» یا «الغلام لزید» تبديل می‌شود. لذا وقتی که قضیه تصوریّه، دلالتش از نسبت باشد، برای تبديل به مرکّب تام، نیازمند تخلّل حروف است.

پس اگر بخواهیم بحث را تا اینجا جمع بندی کنیم باید بگوییم: حکايت قضایای ناقصه مانند حکایت مفردات بوده و حکايت تصوريّه دارند. اين جملات ناقصه هم مانند قضایای تامّه به دو قسم تقسيم مي‌شوند: تصوّر هوهويّت و تصوّر نسبت. البته جملات تامّه از يک معناي تصديقي حکایت می‌کنند و جملات جملات ناقصه از یک معنای تصوّری حکایت می‌کنند.

فرمایش آقاضیاء درباره تفاوت هیأت‌ها

 مرحوم آقاي آقاضياء(رضوان‌الله‌تعالي‌عليه) در اینجا مطلبی دارند و ميخواهند بين هيأت طارئه بر مرکّب ناقص و تام فرق بگذارند. ايشان ميگوید: اینها از وجوه مختلفی با هم فرق دارند. درباره وجه اوّل افتراق مي‌فرمايند: آن هيأتي که مخصوص مرکّب ناقص است، حکايت از نسبت ثابتي مي‌کند که اعتبار مي‌شود؛ حال مي‌خواهد قيد موضوع باشد يا محمول. ایشان برای این حرف خود مثال مي‌زند و می‌گوید: در عبارت «زيدٌ العالم» هیأت طارئه قيد موضوع است، یعنی کأنه عالم بودن را برای زید که موضوع است، ثابت می‌کند. از طرفی در عبارت «زیدٌ غلام عمروٍ» هیأت قید محمول است، یعنی «زيد» غلام عمرو است و «غلام عمرو» محمول است. ايشان مي‌گوید: هیأت طارئه بر مرکّب تام، حکايت از ايقاع نسبت مي‌کند، مثل «زيد ٌ قائمُ».

 بعد هم ایشان مي‌گوید: انسان بالوجدان مي‌بيند که متکلّم، موضوع را عاري از نسبت اراده کرده و محمول را برای موضوع اثبات نکرده است. لذا متکلّم در مرکّبات تام آن نسبت را بين موضوع و محمول به سبب حمل، ايقاع مي‌کند. به همين عنايت است که مفاد ترکيب ناقص، متأخر از تامّ بوده و در طول مفاد ترکيب تامّه است. حرف ایشان «تأخر وقوع از ايقاع» است.

 ايشان راجع به مرکّبات ناقصه مي‌فرمايند: اینها حاکي از نسبت ثابته هستند. این يعني چه؟ قضیه و عبارت، در مرکّبات ناقصه مثل «غلام زيد» حاکي از نسب ثابته است یعنی چه؟ این نسبت ثابته چیست؟ اگر مراد ایشان از نسبت ثابته، آن نسبت ثابته واقع بر اثر «نفس الامر» و «خارج» باشد، حرفشان اشکال دارد. این احتمال با ظاهر مقابله ایشان هم مطابقت دارد، چون بعد هم می‌فرمایند: این قضایا می‌خواهند همین نسبت را ايقاع کنند.

بررسی فرمایش مرحوم آقاضیاء

 سؤال ما از ایشان این است که آیا حکايت از واقع، امری تصوري است؟ امر حکايت از واقع، امری تصديقي است و تصوري نيست. گاهی مي‌پرسند: «محکي» مرکّبات تامّه چیست؟ پاسخ این است که امری تصديقي است. امّا اگر بگویند: محکي مرکّبات ناقصه چيست؟ باید گفت: امری تصوري است. پس اين‌که ایشان مي‌فرمايد: این قضایا، حاکي از نسبت‌های ثابته هستند؛ ولی حکايت از واقع، تصديق است.

 از طرفی دیگر، ما در باب مرکّبات تامّه گفتيم: این‌طور نيست که در همه مرکّبات تامّه از نسبت حکايت کنند. در بعضي از آنها حکايت از هوهویّت است و در بعضي حکايت از نسبت است. اين‌طور نيست که همه قضایای تامّه هم حکایت از نسبت کنند. لذا اين فرمايش ايشان مبنی بر این‌که باید بین هیئات طارئه بر مرکّب تام و ناقص به این نحو فرق گذاشت، درست نیست.

 آیا هیأت طارئه در مرکّبات ناقصه، چه قید موضوع باشد و چه قید محمول، از نسبت ثابته حکایت می‌کند؟ و آیا هیأت طارئه در مرکّب تام، حکايت از «ايقاع نسبت» مي‌کند؟ مثلاً «زیدٌ قائمً» آیا از ايقاع نسبت حکایت مي‌کند يا از وقوع نسبت بين اين دو در خارج حکایت می‌کند؟ به قول ايشان ايقاع علّت است و وقوع معلول آن است. آیا شما بین ایقاع و وقوع فرق نمي‌گذاريد و منظورتان این است که در مرکّب تامّه، همیشه از «ايقاع نسبت» حکایت می‌شود و در مرکّبات ناقصه، از «وقوع نسبت» حکایت می‌گردد؟

 سؤال دیگر این است که آیا شما قبول دارید که «ايقاع نسبت» امري است که مربوط به متکلّم است؟ سؤال ما این است که آیا متکلّم در زمان تکلّم، به این مسأله توجه دارد که «الآن دارد بین موضوع و محمول، ايقاع نسبت مي‌کند» یا به این مسأله توجه دارد که «نسبت در خارج وجود دارد و او دارد از آن خبر می‌دهد»؟ آیا متکلّم به هنگام سخن گفتن و به کار بردن جملات تامّه، از این مسأله غفلت دارد که با این جملات و مرکّبات تامّه دارد چه کار مي‌کند؟ واقعیّت این است که تمام توجه او به وقوع نسبت در خارج است و او می‌خواهد با این عبارات از آن واقع، خبر داده و آن را حکايت کند. توجه او به ایجاد نسبت نیست، بلکه به حکایت از نسبت موجود است. بنابراين فرقي که ايشان میان اینها می‌گذارند تمام نيست. دیگر بیشتر از این روی فرمایش ایشان متوقّف نمی‌شویم.

معنای هیأت در مرکّبات انشائیّه

 بحث دیگری که اساسي است و به درد ما مي خورد، این است که وضع در هیأت جملات انشائیّه را بررسی کنیم. آقايان بحثي را نسبت به جملات انشائيه مطرح مي‌کنند که جملات انشائيه دو قسم هستند؛

جملات انشائيه‌اي که در باب عقود و ايقاعات به کار مي‌رود. جملات انشائیه‌اي که در باب اوامر و نواهي به کار مي‌رود. جمله‌هايی مثل: «افعل» و «لاتفعل».

 بحث در اوامر و نواهی، بحث مفصلي است که ما بعد مستقلّاً وارد آن مي‌شويم. لذا در این جلسه فقط به بررسی بحث در مورد قسم اوّل می‌پردازیم. بحث در مورد این است که هيأت جملات انشائيه در باب عقود و ايقاعات چیست. آقایان مي‌گويند: این هیأت‌ها آلتی هستند براي ايجاد یک سری امور اعتباري که انسان محتاج به آنها است. مثلاً فرض کنيد وقتی متکلّم برای انجام یک معامله می‌گوید: «بعتُ» به سبب این هيأت ماده «بعتُ» ایجاد می‌شود، يعني حقيقت بيع که از حقایق اسميه‌اي و ذات اضافات است،[1] ایجاد می‌شود.

 هیأت «بعتُ» ماده بیع را که یک حقیقت اسمیّه است، انشاء مي‌کند. اين حقيقت هم خودش یک حقيقت اسميه از ماهيت اعتباريه، بوده و داراي اضافات است. حتي وقتی «تاي آخر» بعتُ را مي‌گوید، مي‌خواهد بیع را به خودش منتسب کند و بگوید: من این امر اعتباری را ايجاد کردم؛ من فروختم. ‌

بنابراين معناي هيأت در اين جملات و کلمات انشائيه،[2] «نفسِ ايجاد» و صِرف «تعلّق محض اضافه» بين فاعل و فعل است. همان‌طور که در باب تکوین، ایجاد به‌وسیله «کن فيکون» است، در اینجا هم که سخن از امور اعتباری است، ایجاد به‌وسیله انشاء است. من دارم اين ماهيت را در وعاء اعتبار ايجاد مي‌کنم. ماهيت هم دارای اضافات است، یعنی يک سر آن به ثمن، سر دیگرش به مثمن و سر دیگرش به بايع متّصل است.

 فرق این «بعتُ» با «بعتُ‌ خبري» اين است که «بعتُ خبري» از نفس ایجاد حالت در خارج، حکايت مي‌کند. مثل: «ضربتُ» که این فعل حاکي از «ايجاد تکويني ضرب» است. امّا «بعتُ انشائی» از نفس ايجاد در وعاء اعتبار حکایت می‌کند. اين يک تفسير و توضيحي براي جملات انشائيه‌اي بود که در باب عقود به کار مي‌رود.

 حالا بحث در مُنشَأ و مفاد این انشائات در باب عقود و ايقائات است، که مُنشأ اینها چيست؟ بحث ما تا اینجا مربوط به انشاء بود که گفتیم: «هیأت بعتُ» براي انشاء و ایجاد معنا در وعاء ذهن به کار گرفته می‌شود. «هيأت آلتٌ للايجاد و انشاء»؛ حال مُنشأ در باب اين صنف از جملات چيست؟

 مُنشأ چهار قسم است. من اينها را به صورت منظم می‌گویم که مجبور به تکرار نشوم.

قسم اوّل؛ در بعضی از جملات انشائیّه، مُنشأ «ایجاد هوهويّت در وعاء اعتبار» است. مثلاً ‌در باب عتق این جمله هست که: «انتَ حرٌّ لِوجه الله». متکلّم با این جمله دارد انشاء می‌کند؛ يعني می‌خواهد بگوید: تو همان فرد آزاد هستي! تو هماني! تو آزادي! قضیه در اینجا هوهويّت است، امّا هوهویّت اعتباری. درباب ایقاعات داریم: «انتِ طالق». یا در جای دیگر داریم: «أنا ضامن» در اینجا هم موضوع، مصداق محمول قرار مي‌گيرد.

 ما در مرکّبات تامّه داشتیم که «زيدٌ انسانٌ» و گفتیم: موضوع، مصداق محمول بود. در اینجا هم بعد از اتمام کلام، در وعاء اعتبار یک «این همانی» توس متکلّم ایجاد می‌شود. چون اين امور، اعتباري است لذا آثارش هم اعتباری است، لذا هوهويّت هم انشائی و اعتباری است.

قسم دوم؛

مُنشأ و قصد در بعضی از جملات انشائیّه، «ايجاد اضافه» و «کُنِ ربط در وعاء اعتبار» است.[3] متکلّم با این جملات، قصد مي‌کند که ربط را در وعاء اعتبار ايجاد کند. مثلاً می‌گوید: «مَن ردَّ ضالَّتي فَلَهُ هذا الدّينار». متکلّم با این جمله ربط و نسبت را انشاء می‌کند؛ یعنی می‌گوید: هر کس گمشده مرا بیابد و به من بازگرداند، این دینار، در ظرف اعتبار و ذهن، برای او است. نسبت در این جمله، «کون دينار براي آن شخص» است. حرف «لام» هم بر این ربط دلالت می‌کند.

قسم سوم؛ گاهی هم قصد متکلّم از جملات انشائیّه، «انشاء يک ماهيّت ذات اضافه» است که ما در باب بيع آن را توضیح دادیم و گفتيم که «بعتُ» ذات اضافات است، یعنی اضافات بیع، ثمن، مثمن، بايع و مشتري است. در باب اجاره، موجر و مستأجر، اجرت و ... هم همين‌طور است و که متکلّم انشاء يک ماهيّت ذات اضافه را در وعاء اعتبار قصد مي‌کند. ابزار این انشاء هم، هیأت است.

قسم چهارم؛ متکلّم «عهده‌داري» را قصد مي‌کند. یعنی به تعبیر ساده قصدش از انشاء این است که چیزی را به گردن بگیرد. مثلاً در باب نذر یا‌ عهد می‌گوید: «لله عليَّ کذا و کذا» و به وسیله این هیأت انشائیه، عهده‌دار یک امر می‌شود.

 در تمام اين چهار قسم که ما گفتيم، نظر به اين است که امري در وعاء اعتبار تحقق پيدا کند. چون تحقّق در آن ظرف داراي اثر است. آن امر اعتباري که به وسیله انشاء ایجاد می‌شود، دارای اثر است. پس همه این اقسام، در این امر مشترک‌اند که موجد یک امر اعتباری هستند، امّا وجه افتراقشان در این است که از نظر منشأ با یکدیگر مختلف هستند. یکی انشاء هوهويت در عالم اعتبار است؛ یکی انشاء ايجاد رابطه و اضافه در اعتبار است؛ یکی انشاء ماهيت اعتباري ذات اضافات است و آخری هم انشاء عهده‌داري است.

 من دیگر بحث را ببندم؛ بنابراین ما این مطالب را فهرست وار گفتیم که جملات انشائيه در باب عقود و ايقاعات چه کار مي‌کند و محصول کارش هم چه مي‌شود.

[1] . اضافات این اسم عبارت‌اند از: ثمن، مثمن، بايع و مشتري.

[2] . اگر بخواهیم این کلمه «بعتُ» را به صورت جمله بگوییم، می‌شود: «بعتُ هذا بهذا!»

[3] . اوّلي مثل قضاياي غير‌مؤوّله بود و این مثل قضایای مؤوّله است. آن انشائيات بود، اين إخباريات است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo