< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت‌الله مجتبی تهرانی

مقدمات- فی الوضع

89/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

اقسام وضع

مروری بر مباحث گذشته

 در جلسه گذشته موجودات را به سه دسته تقسیم بندی کردیم. یک دسته موجوداتی هستند که از نظر تعقل و تحقق مستقل‌اند، دسته دیگر موجوداتی هستند که از نظر تعقل مسقل‌اند ولی از نظر تحقق مستقل نیستند و دسته سوم، نه از نظر تعقل و نه از نظر تحقق، مستقل نیستند. یعنی اینها موجوداتی هستند که هم از نظر تعقّل در ظرف ذهن و هم از نظر تحقق در عالم خارج، جنبه انگلی دارند. یعنی اگر بخواهند تصور شوند، احتیاج به طرفین دارند و اگر بخواهند در خارج تحقق پیدا کنند نیز به طرفین احتیاج دارند. بنابراین از این موجودات به «موجودات رابط» تعبیر می‌کنند.

 این موجودات دارای جامع حقیقی کلی نیستند که منطبق بر افراد باشد؛ یعنی مانند ماهیّات، جواهر و اعراض نیستند که حاکی از مصادیقشان باشند. چون جواهر هم در تعقل مستقل هستند و هم در تحقق و اعراض با آن‌که در تعقل مستقل هستند ولی در تحقق مستقل نیستند. حال اگر ما بخواهیم از این موجودات حکایت کنیم، راهش چیست؟

 آقایان در اینجا به سراغ «مفاهیم» رفته و می‌گویند: ما باری این‌که بتوانیم از این موجودات حکایت کنیم، از آنها یک مفهوم انتزاع می‌کنیم. چون آنها ماهیت به معنای ماهیت کلیه‌ای که مصادیق داشته باشد، ندارند، لذا چاره‌ای جز این نداریم که از اینها یک مفهوم، انتزاع کنیم و اسم آن را «مفهوم ربط یا نسبت» بگذاریم. این مفاهیم انتزاعی، عنوان مشیر به این موجودات ربطی هستند.

وضع در حروف، عام و موضوعٌ

له خاص

 حال بحث در مورد قضایا است. در اینجا، این بحث مطرح شده که در هر یک از قضایا، که از یک موضوع و یک محمول تشکیل می‌شود، موضوع از موضوع حکایت می‌کند و محمول هم از محمول؟ مثلاً در قضیه «الجدار ابیض» موضوع و محمول هر دو از ماهیّت حکایت می‌کنند، یعنی هر کدام از الفاظ جدار و ابیض از ماهیت خود حکایت می‌کنند. اما اگر بخواهیم رابطه‌ای بین این دو، قضیه و محمول برقرار کنیم چه لفظی باید بیاوریم؟ در اینجا مسأله حروف و هیَئات مطرح می‌شود. بخشی از حروف هستند که برای حکایت از این رابطه‌ها وضع شده‌اند و از ربط بین موضوع و محمول حکایت می‌کنند. لذا اگر متکلم بخواهد از این ارتباط میان جواهر و اعراض در خارج، حکایت کند یا این‌که از صورت معقوله آنها در ذهن حکایت کند، راهی جز این ندارد که به معانی حرفیه متوسل شود.

 ما یک قضیه ملفوظه داریم، مثل «الجدار ابیض» که از یک قضیه معقوله که در ذهن است حکایت می‌کند و آن قضیه معقوله نیز از قضیه خارجیه که در خارج است، حکایت می‌کند. این یک سیر طبیعی و منطقی است.

 لذا کیفیت وضع حروف و هیئات به این شکل است که واضع اول یک مفهوم کلی را از روابط انتزاع می‌کند و در نظر می‌گیرد، سپس برای آن مفهوم کلی، لفظی را وضع می‌کند؛ گفتیم که انتزاع مفهوم کلی نسبت به رابطه، اشکالی ندارد، بعد آن مفهوم را عنوان مشیر به سوی روابطی که در ذهن یا خارج است، قرار می‌دهد.

تسامح در تعبیر آقایان

 بنابراین ما به این نتیجه می‌رسیم که اولاً جامع ذاتی حقیقی برای روابط وجود ندارد و ثانیاً مفاهیم معانی حرفیه که به وسیله الفاظ، به آنها اشاره می‌کنیم، خودشان از سنخ معانی حرفیه نیستند. اشتباه نشود که عنوان و مفهوم نسبت، از ماهیات و کلیاتی که جامع ذاتی حقیقی، مثل بقیه ماهیات مانند انسان، نیست. این‌طور نیست. از طرفی مفهوم نسبت، از سنخ معانی حرفیه هم نیست، بلکه یک مفهوم انتزاعی است. چون اینها وقتی که در خارج تحقق پیدا می‌کنند، جزیی هستند. چون وجود مساوق با تشخّص است، تشخص نیز مساوق با وحدت بوده و مسأله کلی بودن اصلاً در اینجا راه ندارد. آنچه که هست این است که این مفاهیم، عناوینی هستند که با آنها به این وجودات ربطی و نسبت‌ها اشاره می‌شود؛ البته به نحو خاص خودش. پس حکایت حروف از معانی ربطی، حکایت کلی از مصداق نیست.

 لذا با تسامح باید گفت که در حروف، وضع عام و موضوع له خاص است. چون این مفهوم، کلی است ولی مثل بقیه ماهیاتی که جنبه ذاتی و حقیقی داشته و افراد و مصادیقی دارند که بر آنها صدق می‌کنند، نیست. این روابط خارجیه ذهنیه هم جزو مصادیق آنها واقع نمی‌شوند و فقط به وسیله این مفهوم کلی، به آنها اشاره می‌شود.

 لذا اصطلاحاتی که آقایان در باب انواع وضع به‌کار گرفته‌اند، مثل وضع عام موضوع له خاص، وضع عام موضوع له عام و... همه برای عناوین ذاتیه حقیقیه است که دارای مصادیق هستند، در حالی‌که در اینجا، رابطه بین اینها، رابطه ماهیّت و مصداق نیست. بنابراین دیگر در اینجا جای این نیست که طبق اصطلاح آقایان بگوییم: «وضع عام و موضوع له عام» است، بلکه باید «با تسامح» بگوییم که وضع عام و موضوع له خاص است؛ والا در واقع چنین نیست.

 البته اگر به خاطر داشته باشید ما در بحث انواع وضع گفتیم: وضع عام و موضوع له خاص، وضع عام و موضوع له عام و ... اصلاً تقسیم درستی نیست بلکه بحث طبیعت و افراد است؛ وضع طبیعت موضوع له طبیعت، وضع طبیعت موضوع له فرد. حالا در اینجا وقتی که طبیعتی در کار نیست، این حرفها اساساً غلط خواهد بود، چون در اینجا اصلاً طبیعتی وجود ندارد که بخواهد وضع ما طبیعت و موضوع‌له فرد باشد. بنابراین تمام سخنان آقایان در باب حروف و هیئات که تعبیر به وضع و موضوع له می‌کنند، با تسامح و چشم پوشی درست است.

 وضع در باب حروف و هیئات با تسامح، عام است؛ چرا که ما یک مفهوم کلی را از موجودات خارجی انتزاع کرده‌ایم و به‌وسیله آن مفهوم انتزاعی، به روابط ذهنیه و خارجیه اشاره می‌کنیم. پس حروف و هیئات، وسیله و ابزاری برای اشاره کردن به وجودات ربطی هستند. مثلاً در قضیه «زید فی الدار» لفظ «فی» برای این وضع شده است که به‌وسیله آن به موجودی انگلی و وابسته به طرفین اشاره کنیم که اگر یکی از طرفین نباشد، چیزی از آن مفهوم باقی نمی‌ماند؛ کون الزید فی الدار.

انواع حروف؛ حاکیات و موجدات

 حال سؤالی پیش می‌آید که آیا همه حروف این‌گونه هستند یا نه؟ آیا جمیع حروف، حاکی از روابط هستند یعنی حاکیات از معانی غیرمستقله در تحقق و تعقل هستند یا نه؟ ما در گذشته عرض کردیم که فقط بعضی از حروف این‌گونه هستند، بلکه حروف بر دو دسته تقسیم می‌شوند.

 یک دسته از حروف حاکیات هستند؛ مثل فی، الی، علی، من و ... که ربط‌دهنده و منسجم‌کننده‌ی قضایای ملفوظه هستند. ولی دسته دیگر از حروف، شأن حکایتی ندارند. یعنی در ذهن و خارج از معانی حکایت نمی‌کنند، بلکه موجِد یک‌سری معانی در حال تکلم هستند. یعنی وقتی که متکلم این حروف را تلفظ می‌کند، معنای آنها ایجاد می‌شود، نه این‌که رابطه‌ای قبلاً موجود بوده و متکلم می‌خواهد به‌وسیله این لفظ از آن موجود در خارج، حکایت کند؛ بلکه در همان وقتی که متکلم لفظ را می‌گوید، معنایش را نیز ایجاد می‌کند. این حروف، چیزی به عنوان واقع ندارند که بخواهند با آن واقع مطابقت داشته باشند؛ مثل حروف ندا، حروف قسم یا تأکید و ... اینها حروفی هستند که به عنوان آلت وضع شده‌اند تا معانی خودشان را در وعاء صدور، ایجاد کنند، بدون این‌که حکایتی از واقع محفوظ داشته باشند. البته اینها صرف نظر از ظرف تکلم حکایتی از واقع محفوظ دیگری نمی‌کنند. بنابراین می‌گوییم حروف بر دو قسم‌اند: حروفی که حاکی از معانی واقعی در خارج هستند و حروفی که ایجادی هستند و در ظرف تکلم، یک معنا را ایجاد می‌کنند.

چند تذکر مهم؛

 تذکراتی را عرض می‌کنم تا چند مسأله روشن شود؛

 اول؛ هر دو دسته حروف، در کلام، ایجاد ربط می‌کنند؛ چه حاکیات و چه ایجادی‌ها. البته به برکت معانی مختلفه یا محکیه هستند و یا موجده هستند ولی هر دو ایجاد ربط می‌کنند. پس حروف ایجادیه و حاکیه از این جهت که ایجاد ربط می‌کنند، مشترک هستند.

 دوم؛ حروف موجده مثل حرف نداء که معانی‌خود را ایجاد می‌کنند، در ظرف استعمال، به حمل شایع برای معانی خود وضع شده ‌اند. مثلاً لفظ ندای «یا» برای ایجاد این معنا در حین حرف زدن وضع شده است، بنابراین معنایش جزئی و خارجی است. تا گفتیم در خارج موجود است، این مساوق با تشخص است و تشخص هم مساوق وحدت است. این‌که ما می‌گوییم مفاهیم «کلی» است، همه‌اش مربوط به ظرف ذهن است، نه عالم خارج. اگر بگوییم این الفاظ برای ایجاد یک معنا در خارج و در حین تکلم وضع شده‌اند، یعنی این معنا خاص و جزیی است.

 بنابراین این حروف برای معانی خود در ظرف استعمال به حمل شایع وضع شده‌اند، لذا اگرچه وضع آنها عام باشد، موضوع‌له‌شان خاص است. مثلاً در حروف حاکیات یک مفهوم کلی به نام مفهوم نسبت انتزاع می‌شود ولی مستعمل فیه آن خاص است؛ در باب حروف نداء هم که ایجادی هستند معنا به صورت خاص ایجاد می‌شود، لذا موضوع‌له خاص است. پس حروف در این جهت نیز مشترک هستند که مستعمل‌فیه همیشه خاص است.

 سوم؛ در باب حروف ایجادی، مثل حروف ندا، گاهی منادی واحد و گاهی کثیر است. حال آیا اینها با هم فرق می‌کنند ام لا؟ این‌که گاهی می‌گوییم یا زید! و گاهی می‌گوییم یا ایهاالمومنون! اینها باهم فرق می‌کنند؟ ما می‌گوییم که اینها با هم فرق نمی‌کند. چون «یا» مسمّای کنار خود را صدا می‌زند و فرق نمی‌کند که مسما یکی باشد یا متعدّد.

 فرض این است که حرف ندا، برای حکایت از معانی مستقر در موطن خود، وضع نشده است، چون با قطع نظر از استعمال و حین تکلّم، اصلاً واقعیت محفوظی ندارد و صرفاً یک آلت برای ایجاد یک معنا به نفس استعمال، است. قبلاً هم گفتیم که وجود، مساوق با وحدت و تشخّص بوده و وحدت نیز عین جزئیّت است. بنابراین مستعمل فیه جزیی است و موضوع له خاصّ است.

 چهارم؛ قضیه در باب حاکیّات چه‌طور است؟ آیا زید فی الدّار، با کلّ عالم فی الدّار، فرق می‌کنند؟ آیا کلمه «فی» که در هر دو قضیّه آمده است، دو معنا دارد یا یک معنا؟ زید یک معنا دارد و عالم هم معنای آخر که عبارت است از هر عالمی که متلبّس به علم است و این غیر از زید است، زیرا زید واحد است و عالم کثیر است. حال آیا «فی» در دو عبارت که در هر دو هم رابط است، معانی مختلفی دارند؟ ما در باب موجدات گفتیم که معانی مختلف نمی‌شود. زیرا معنا در حین تکلّم ایجاد می‌شود. امّا بحث در مستعمل فیه حاکیّات این‌طور است که به سبب تکثّر متعلّق‌شان، حروف نیز تکثّر پیدا می‌کنند.

 در هر دو مثال «دار» ظرف است و دلالت بر مکان دارد. لفظ «فی» در مثال زید فی الدّار، معنای ربط و انتساب واحد است ولی در مثال کلّ عالم فی الدّار معنای حصول روابط بین تک‌تک افراد عالم به دار و انتساب کلّ فرد به دار است.

 سؤال این‌جا است که این اختلاف، در اثر چه چیزی ایجاد شده است که یکی دلالت بر یک ربط می‌کند و دیگری دلالت بر روابط می‌کند؟ آیا این از مصادیق دلالت شیء بر کلی است، مثل انسان، که منطبق بر کثیرین می‌شود؟ یعنی این‌که اختلاف در متعلق اینها است که یکی متعلق به وحدت است و دیگری متعلق به کثرت است؟ آیا می‌خواهد بگوید: تک‌تک عالم‌ها رابطه مستقل با دار دارند، یعنی «فی» دلالت بر طبیعت رابطه می‌کند و رابطه هم دارای افراد است؟ اگر این حرف را بپذیریم، همه حرف‌های قبلی را باید کنار بگذاریم.

 جواب این است که: نخیر! اصلاً و ابداً این‌طور نیست. ما یک «اصل دلالت» داریم و یک «کیفیت دلالت». بحث ما در کیفیت دلالت «فی» است. «فی» بر ربط و انتساب دلالت می‌کند؛ حال این‌که انتساب واحد است یا متعدّد، مربوط به کیفیت دلالت است؛ کیفیت دلالت هم، تابع اصل دلالت است. دلالت حروف مثل دلالت ماهیات کلی نیست که دارای افراد و مصادیق باشد، بلکه دلالتش خاص است، یعنی هم موضوع‌له خاص و هم مستعمل‌فیه خاص است. بنابراین دلالت حروف حاکیات، دلالت کلی بر افراد نیست، بلکه صرفاً یک حکایت از متکثّر است. یک حکایت است ولی حکایت از متکثّراست، حکایات متعدّد نیست. چرا که تکثر دلالت، به تکثر متعلّق‌ بوده و نمی‌توان لفظی را یافت که در اصل دلالت تابع باشد ولی در کیفیت دلالت، مستقل باشد. اینها جدا شدنی نیست.

وابسته بودن همه حروف، در تمام مراحل

 لذا ما می‌گوییم که حروف حاکیات در چهار مرحله غیرمستقل هستند؛ هم در وجود خارجی، هم در وجود ذهنی، هم در دلالت لفظی و هم در کیفیت دلالت غیرمستقل هستند. وقتی هم که غیر‌مستقل شدند، نمی‌توانند حکایات متعدّده بشوند، بلکه یک حکایت هستند از محکی‌عنه متکثّر. اختلاف در متعلق نمی‌تواند اثر روی حکایت حرف بگذارد.

 دقت کنید! حکایت حروف حاکیه، حکایت واحد از کثیر است نه انطباق بر کثیرین، که اگر انطباق داشت، کلی می‌شد. واحد اگر بر کثیرین صدق کند، باید کلی باشد اما اگر از کثیرین حکایت کند، همچنان واحد بوده و وحدت شخصی جزئی دارد. «حکایت از کثیر» با «انطباق بر کثیر» فرق می‌کنند . لذا حروف چه از نظر وجود خارجی، چه از نظر وجود ذهنی، چه از نظر دلالت لفظی و چه از نظر کیفیت دلالت لفظی غیرمستقل و جزیی بوده و کلیت ندارند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo