< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله مجتبی تهرانی

کتاب الطهارة

91/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

  • مسأله 8 : «ما يعلو البشرة مثل الجدري عند الاحتراق ما دام باقيا يكفي غسل ظاهره و إن انخرق،و لا يجب إيصال الماء تحت الجلدة، بل لو قطع بعض الجلدة و بقي البعض الآخر يكفي غسل ظاهر ذلك البعض، و لا يجب قطعها بتمامها، و لو ظهر ما تحت الجلدة بتمامه لكن الجلدة متصلة قد تلصق و قد لا تلصق يجب غسل ما تحتها، و إن كانت لاصقة يجب رفعها أو قطعها».
 حکم غسل آبلههایی که بر پوست ظاهر میشود
 گاهی بر روی پوست چیزهایی مانند آبله ظاهر میشود که پوستهایی هستند که زیر آنها خالی است و از بشره هم جدا شده هستند؛ تا وقتی که اینها باقی هستند، غسل ظاهر آنها کافیست؛ ولو اینکه این پوستها چاک خورده باشد و بخواهد بریزد که به مرور زمان زیر آنها نمایان میشود. دلیل کفایت غسل ظاهر هم خیلی روشن است. چون غسل ما ظهر من البشره بر غسل این پوستها صدق میکند. ولی جوف آنها و ماتحت آنها، اگر چه چاک هم خوردهاند و میدانیم که این پوستها بعداً برطرف میشود و ما تحت آنها ظاهر میشود. ولی ما تحت اینها تا وقتی ظاهر نشدهاند، جزء ما ظهر به حساب نمیآید و ما ظهر همان روی این پوستها است.
 در ادامه میفرماید: «بل لو قطع بعض الجلدة و بقي البعض الآخر يكفي غسل ظاهر ذلك البعض، و لا يجب قطعها بتمامها»؛ گاهی ممکن است این پوستها ترک خورده باشد که حکم این فرض را بیان کردیم. امّا گاهی نه تنها ترک خورده است، بلکه بخشی از این پوست هم جدا شده است و بخشی هم هنوز باقی است؛ در این موارد هم غسل ظاهر همین بخش باقی مانده کافیست و لازم نیست که آن بخش باقی مانده هم جدا شود تا زیر این پوست کاملاً مشخّص شده و شسته شود. دلیل این مطلب هم باز همان دلیل مطلب قبلی است؛ چون ما تحت این بشره از توابع بشره محسوب نمیشود و از ظواهری نیست که بدون علاج دیده شود تا غسل آن واجب باشد. چون ما گفتیم که ظواهر بشره آن مواردی هستند که بدون علاج قابل دیدن باشند و این مورد جزء آنها نیست؛ چون باید پوست کنده شود تا زیر آن مشخّص شود و بدون علاج ظاهر نمیشود و لازم هم نیست که این پوست باقی مانده کنده شود تا زیر آن پیدا شود.
 «و لو ظهر ما تحت الجلدة بتمامه لكن الجلدة متصلة قد تلصق و قد لا تلصق يجب غسل ما تحتها، و إن كانت لاصقة يجب رفعها أو قطعها». بله! در مواردی که این پوست کاملاً جدا شده است، امّا هنوز یک مقدار کمی به بشره بند است و گاهی این پوستی که کاملاً جدا شده است، به همان محلّ قبلی میچسبد و گاهی نمیچسبد؛ غسل ما تحت این پوست جدا شده واجب است. زیرا این پوست کاملاً جدا شده و بعد از آنکه این پوست جدا شده و فقط مقدار اندکی از آن هنوز به بشره متّصل است، آنچه جزء ما ظهر نبود ظاهر شده است و جزء ظاهر محسوب میشود و این جلد متّصل هم مزاحم است و چون مزاحم است یا باید آن را کنار گذاشت و یا کاملاً قطع نمود و از بشره برداشت.
 این مسائل خیلی بحثی نداشت. امّا دو مسأله در این باب وجود دارد که مبتلابه است و ایشان نیاورده است؛ ولی سیّد محمّد کاظم در عروة این مسائل را آورده است:
 حکم غسل دلمهای که بر پوست بسته میشود
 در مسأله هفدهم عروة آمده است: «ما ينجمد على الجرح عند البرء و يصير كالجلد لا يجب رفعه و إن حصل البرء و يجزي غسل ظاهره و إن كان رفعه سهلا». [1] ایشان در این مسأله درباره دَلمَه روی زخم بحث میکنند که به شدّت هم مورد ابتلاء است. سؤال این است که در مورد دلمهای که بعد از خوب شدن زخم بر روی پوست بسته میشود و مانند پوست میشود چه باید کرد؟ چون با خود پوست روی دست یا صورت تفاوت دارد. ایشان میفرماید برطرف کردن آن دلمه واجب نیست؛ اگر چه زخم هم خوب شده باشد. در ادامه هم میفرماید: «و يجزي غسل ظاهره و إن كان رفعه سهلا». دلیل این فرمایش آن است که از نظر عرف این دلمه از توابع عرفیّه پوست محسوب میشود و رفع آن لازم نیست، اگرچه با سهولت این کار انجام شود و ما گفتیم غسل آنچه از توابع عرفیّه محسوب میشود، کافی و مجزی است. دلمه از خود بشره گرفته شده و از خارج چیزی به پوست نچسبیده است. یعنی وقتی زخمی بخواهد خوب شود، از زیر زخم آبهایی خارج میشود که لزج هم هست و این آبها جمع شده و سفت میشود و دلمه را تشکیل میدهد. رنگ ابتدایی این آبها هم زرد است و بعد وقتی سفت شد ابتدا قهوهای است و بعد کم کم سیاه میشود. امّا این دلمه از خود بدن است و از خارج نیست؛ لذا چون از خارج نیست و از توابع عرفیّه خود بدن شمرده میشود.
 در ادامه آمده است: «و أما الدواء الذي انجمد عليه و صار كالجلد فما دام لم يمكن رفعه يكون بمنزلة الجبيرة يكفي غسل ظاهره و إن أمكن رفعه بسهولة وجب». این قسمت هم از مسائل مبتلا به است که در عروة آمده ولی در تحریر نیامده است.
 آن دوایی که روی زخم گذاشته شده و بعد سفت و منجمد و مانند پوست بدن شده است، تا زمانی که امکان رفع آن نیست، مانند جبیره است؛ چون این دوا یک چیز خارجی است؛ لذا با فرع قبلی تفاوت دارد؛ دلمه شیئ خارجی نبود و از خود بدن بود؛ امّا دواء شیئ خارجی است که ایشان میفرماید به منزله جبیره است که عرض خواهم کرد که چرا تعبیر به منزله جبیره آوردهاند. ایشان میگوید اگر امکان رفع این دواء نیست، روی همان را دست بکشد؛ مانند کسی که بدنش زخم است و چیزی روی زخم میگذارد و آن را غسل میکند؛ البتّه ایشان اینطور میفرماید. ولی اگر امکان رفع آن به سهولت باشد، باید آن را رفع کند؛ چون از توابع بدن محسوب نمیشود. ایشان اینطور بحث میکند؛
 اشکال در الحاق دواهای منجمد شده بر زخم به جبیره
 امّا یک بحثی در جبیره مطرح است که انشاءالله در آینده به آن میپردازیم و ما در باب جبیره دلیل اجتهادی داریم که مهم برای ما همین ادلّه اجتهادی هستند. در اینجا هم باید به همین ادلّه اجتهادی رجوع کنیم و همینطور نمیتوانیم بگوییم این دواء که بر روی پوست منجمد شده به منزله جبیره است. ما باید برویم ببینیم ادلّه جبیره چه میگوید. آیا ادلّه جبیره چنین نطاقی دارد که بخواهد داروهایی را که روی زخم سبیده است را شامل شود؛ یا جبیره این است که زخمی در بدن وجود داشته باشد و شما برای اینکه بتوانی تطهیر کنی، چیزی بر روی زخم قرار دهی. لذا این بحث را باید در بحث اقسام جبیره مطرح کنیم و ببینیم آیا بر طبق ادلّه جزء جبیره محسوب میشود یا خیر؛ لذا اینکه ایشان این دواء منجمد شده بر روی زخم را به منزله جبیره میداند، مورد حرف است.
 حکم غسل اوساخی که بر روی پوست ایجاد میشود
 مسأله دیگری که ایشان متعرّض میشود و به خصوص برای انسانهای وسواسی مورد ابتلاء میباشد این است که: «الوسخ على البشرة إن لم يكن جرما مرئيا لا يجب إزالته».
 به نظر من تعبیر اوساخ در اینجا کمی تسامح است. امّا به هر حال رفع آنچه جزء اوساخ به حساب میآید یا آنچه مانند وسخ میباشد که جرم مرئی ندارد، واجب نیست و غسل همان کافی است.
 در اینجا چند تصویر نسبت این جرمها مطرح است:
 صورت اوّل: جرمهایی است که روی بشره و پوست قرار دارد، امّا دیده نمیشود؛ مگر با علاج کردن. مثلاً کیسه را که بر روی بدن بکشید، کم کم جرمهایی که دیده نمیشدند، کنده میشود؛ امّا بدون علاج این جرمها ظاهر و دیده نمیشود. شکی نیست که ازاله این قسم از اوساخ در هنگام وضو واجب نیست. چون این جرمها به تعبیر مسامحی، جزء اعراض محسوب میشود. یعنی عرفاً از قبیل اجسام و اجرامی که مانع رسیدن ماء به بشره باشد نیست. اعراض مانند کرمهایی که به پوست مالیده میشود که عرف این سنخ از اوساخ را جزء این اعراض به حساب نمیآورد. پس رفع آنها هم برای وضو واجب نیست.
 صورت دوم: آن اجرامی که با چشم بر بشره دیده میشود ولی جسم نداشته باشد. البتّه اگر میگوییم جسم ندارد، از نظر عقلی منظور نیست. چون از نظر دقّی عقلی محال است که جسم نداشته باشد؛ امّا از نظر عرف، جسم و جرمی برای این اوساخ در نظر گرفته نمیشود. مثالی که مورد ابتلاست در مورد گچ کارها است. وقتی کار اینها تمام میشود و دست خود را به خوبی میشویند، باز هم وقتی دستشان خشک میشود، به اصطلاح ما دستشان سفیدک میزند. این سفیدکها دیده میشود؛ اگر چه از نظر عرفی جرم و جسمی ندارد. در اینجا هم آیا ازاله این مقدار واجب است یا خیر؟ میگویند عرف این مقدار را مانع غسل بشره نمیداند؛ لذا وقتی این دست شسته میشود، عرف میگوید که آب به پوست دست رسیده است و اصلاً به این سفیدکها اعتناء نمیکند.
 صورت سوم: این تصویر جزء اوساخ نیست؛ ولی به هر حال ذهن طلبگی این تصویرها را میکند.
 گاهی بعضی اجسام از نظر عرف جسم و جرم دارند، ولی باز هم عرف اینها را مانع رسیدن ماء به بشره نمیداند. مثلاً پارچه خیلی نازکی که بر روی دست باشد، به طوریکه هیچ مانعیّتی برای رسیدن ماء به بشره نداشته باشد، آیا ازاله این پارچه واحب است یا خیر؟ خیر. زیرا مأمورٌبه وصول ماء به بشره است و در اینجا هم ماء به بشره رسیده و مأمورٌبه هم تحقّق پیدا کرده است. پس ممکن است اجسام یا اجرامی بر روی بشره قرار داشته باشد که مانعیّتی برای وصول ماء به بشره نداشته باشد. اینها مشکلی ایجاد نمیکند و ازاله آنها هم واجب نیست.
 صورت چهارم: چرکی است که جرم دارد و مرئی است و دیده میشود و مانع وصول ماء به بشره هم هست. در اینجا شکی نیست که این چرک باید برطرف شود و کسی نمیتواند بگوید ازاله آن واجب نیست.
 البتّه یک بحث اصولی که در اینجا مطرح میباشد این است که گاهی ما یقین به مانعیّت داریم و گاهی احتمال مانعیّت آن وسخ را میدهیم. در مباحث اصولی میگوییم حتّی در جایی که احتمال مانعیّت هست باید جستجو شود. لذا در هر دو صورت ازاله واجب است؛ چون باید وصول ماء به بشره احراز شود و قطع به تحقّق مأمورٌبه پیدا کند؛ لذا در جایی که احتمال مانعیّت هم برود، چون قطع به اتیان مأمورٌبه حاصل نمیشود، ازاله آن وسخ واجب است.
 این دو مسألهای بود که مرحوم سیّد محمّد کاظم در عروة آورده بود ولی در تحریر نیامده است و چون مورد ابتلاء بود ما آنها را بحث کردیم.
 وضوی ارتماسی
  • مسأله 9: «يصح الوضوء بالارتماس مع مراعاة الأعلى فالأعلى، لكن في اليد اليسرى لا بد من أن يقصد الغسل حال الإخراج حتى لا يلزم المسح بماء جديد، بل و كذا في اليمنى، إلا أن يبقي شيئا من اليسرى ليغسله باليمنى حتى يكون ما يبقى عليها من ماء الوضوء».
 من ابتدا مطلب که در این مسأله بیان شده است را مطرح میکنم و بحث آن بماند برای جلسه بعد. ما در باب وضو و غسل و به خصوص غسل، سه دسته ادلّه داریم:
 یک دسته ظهور در وجوب غسل ترتیبی دارند. یک دسته مطلق هستند و اصلاً اشاره به ترتیب و ارتماس ندارد و فقط بحث غَسل در آن مطرح شده است. این آقایان غسل و شستن را از اطلاق این دسته از ادلّه گرفتهاند و ما دلیل خاصّی نداریم که غُسل و وضو را به ترتیبی و ارتماسی تقسیم کند نداریم.
 دسته سوم آن ادلّهای هستند که آقایان آنها را ملحق به غسل و وضوی ترتیبی میکنند که نه دلالت بر وجوب ترتیب دارد و نه مطلق است. مانند غسل در هنگام باران که وقتی باران میبارد، کسی نیّت کند و زیر باران برود که آقایان این را ملحق به غسل ترتیبی میکنند. لذا میخواستم این نکته را عرض کنم که ما دلیل خاصّی که دلالت بر وضوی ارتماسی کند نداریم و وضوی ارتماسی را از اطلاق ادلّهای که وارد شده در بحث وضو و کیفیّت وضو به دست میآوریم.


[1] . العروة الوثقى؛ ج:‌1، ص: 206

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo