< فهرست دروس

درس اخلاق آیت‌الله مجتبی تهرانی

89/03/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 رُوِیَ عَن رَسولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم):

 «إِنَّ الْغَيْرَةَ مِنَ الْإِيمَانِ[1] » همانا غیرت از آثار ایمان است.

 مروری بر مباحث جلسه گذشته

 بحث ما راجع به تربیت به معنای روش رفتاری و گفتاری دادن به غیر بود. دربارهی روش دادن گفتیم محیطهایی که انسان در آنها ساخته میشود و روش میگیرد، ابتدا محیط خانوادگی است. لذا بحث را در این محیط مطرح کردیم و گفتیم فرزند از پدر و مادر - هم در بعد دیداری، شنیداری، گفتاری و کرداری - روش میگیرد و بالاخره جلسه گذشته بحث ما به اینجا رسید که تربیت از ظاهر شروع میشود و بعد به باطن رخنه میکند.

 اولین عامل موثر در تربیت، رابطه شخصی است

 چند مطلب را میخواهم در باب تربیت و عواملی که در آن مدخلیت دارند عرض بکنم که قبلا هم به آنها اشاره شده بود، ولی من الآن میخواهم یک مقدار بیشتر توضیح بدهم. اولین عامل که در تربیت مؤثر است، عامل رابطه شخص با شخص است. اینکه محیط خانوادگی را مطرح کردم، به دلیل این بود که در این محیط رابطه اشخاص تنگاتنگ است؛ محدود به گاهی اوقات نیست. شبانهروزی است و تقریباً در همه حالات است. این رابطه است که هم به انسان روش میدهد و هم باعث میشود که طرف مقابل روش بگیرد. رابطهی تنگاتنگ میان اشخاص این اقتضا را دارد. به خصوص که فرزند هم سریع میگیرد و هم عمیق.

 رابطه تنگاتنگ مخصوص خانواده نیست

 لذا اگر ما بحث را دائرمدار رابطه تنگاتنگ خصوص رابطه پدر و مادر با فرزند قرار بدهیم و آن را فقط متمرکز در این کنیم، درست نیست. این رابطه تنگاتنگ، هرچند که معمولاً در روابط خانوادگی هست، اما گاهی اوقات دایرهاش یک مقدار وسیعتر میشود. مسئله به طور غالب، خویشاوندی است - نزدیکان مثل خواهر، برادر و ...- ولی ممکن است نسبت به کسانی که از نظر نَسَب با انسان رابطهای ندارند نیز مطرح باشد. یعنی این نوع رابطهی موثر در تربیت، درباره تمام کسانی است که انسان در زندگی با آنها آمیخته باشد و یک نوع آمیختگی داشته باشد. اینها هم از نظر تربیت، همین حکم را دارند.

 لذا گفتیم اصلا انبیاء بعثتشان برای روش دادن و آموختن روش اخلاقی به بشر بوده است؛ چه در بعد انسانی و چه در بُعد الهیشان. پیغمبر اکرم وقتی به رسالت مبعوث شد فرمود: « بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ[2] » من برای تمام کردن مکارم اخلاق مبعوث شدم.

 انسان اول نسبت به نزدیکان مسئولیت تربیتی دارد

 خداوند خطاب به پیغمبر میگوید: «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ[3] » و اقوام نزدیکت را انذار بده!

 اول خویشاوندانت را انذار بده. البته خویشاوندان نزدیک، آنها مقدماند. ماده عشیره از نظر لغت «عشرت» است، معاشرت از عشرت است. یعنی معاشرت نوعی ارتباط زیاد و آمیختگی با یکدیگر است. لذا عشیره که گفته میشود، از همین باب است و مسئله خانواده را مطرح میفرماید. لغت عشیره را هم که به کار میگیرد، معنایش آن است که از نظر خانوادگی آنهایی را که با تو رابطه تنگاتنگ دارند را انذار بده! حتی قید أقربین را هم میگذارد، که اشاره به نزدیکان دارد.

 دایره تربیتی مومن: خانواده، نزدیکان و همسایهها

 لذا در باب تربیت آنچه را که میتوان به عنوان عامل ابتدایی معرفی کرد، مسئله رابطه تنگاتنگ است که این عامل موجب میشود که شخص به دیگری روش بدهد و شخص دیگر از او روش بگیرد. در یک روایتی از امام صادق (علیه السلام) دارد که حضرت فرمودند: « لَا يَزَالُ الْمُؤْمِنُ يُورِثُ أَهْلَ بَيْتِهِ الْعِلْمَ وَ الْأَدَبَ الصَّالِحَ حَتَّى يُدْخِلَهُمُ الْجَنَّةَ [جَمِيعاً][4] »

 مؤمن همیشه اینگونه است که برای خانواده و اهل بیتش، علم و ادب صالح و شایسته، به میراث میگذارد تا اینکه آنها را به بهشت میبرد.[5] «حَتَّى لَا يَفْقِدَ فِيهَا مِنْهُمْ صَغِيراً وَ لَا كَبِيراً وَ لَا خَادِماً وَ لَا جَاراً»

 به طوری که وقتی در بهشت رفت، هیچ کدام از اینها را مفقود نمیبیند. همه آنهایی که تربیتشان کرده است، هستند؛ کوچکشان هست، بزرگشان هست. بعد میگوید «وَ لا خادِماً» این را اضافه میگوید، حتی خدمتکاری را که رابطه تنگاتنگ و روزانه با او داشت و در متن زندگی او بود نیز همراه او هست. «وَ لا جاراً» حتی همسایههای او هم، بواسطه تربیت او و ارثی که برای آنها گذاشته است، در بهشت هستند.

 همسایگی در گذشته با روابط نزدیک همراه بود

 من حالا یک نکتهای را اینجا به آن اشاره کنم. سابق بر این، مسئله همسایگی، یک مسئله مهمی بوده است. چون رابطهها خیلی تنگاتنگ بود. ما هم در اسلام بسیار نسبت به همسایه سفارش داریم. مثل الآن نبود که همسایه، همسایهاش را نمیشناسد که اصلاً کیست! ما عجب مسلمانی هستیم! در آن موقع این روایتها صادر شده است. در آن موقع، همسایگی معنا داشته؛ از نظر بعد معنوی، اخلاقی، انسانی. فکر نکنید، این حرف ها تَعبُّد است. انسانیت اقتضا دارد که رابطه ها اینگونه باشد. یک رابطه تنگاتنگ میان همسایهها بوده است. هر روز اینها با هم برخورد داشتند؛ برخورد روزانه. بعد رفت و آمد داشتند و ... اینها همه گویای این مسئله است که این رابطه تنگاتنگ، نقش سازندگی دارد.

 قبلاً هم گفتم: غالباً این رابطه در خانواده هست! تعبیر به غالب میکردم که در رابطه میان پدر و مادر با فرزند، آنچه که در روش دادن و روش گرفتن، نقش دارد، مسئله رابطه تنگاتنگ است که هم نقش سازندگی دارد، هم تخریبی و غالباً در خانواده هست.

 گناهکاران، خود، خانواده، دوستان و همسایگان خود را به جهنم میبرند.

 بقیه روایت را میخوانم «وَ لَا يَزَالُ الْعَبْدُ الْعَاصِي يُورِثُ أَهْلَ بَيْتِهِ الْأَدَبَ السَّيِّئَ[6] »

 بنده گناهکار همیشه روش زشت، به میراث میگذارد. در قسمت اول روایت «مؤمن» آمده بود، اینجا در مقابل میفرماید: «عاصی». یعنی آن کسی که مهار شرع سرش نمیشود و افسار گسیخته است. من همه اینها را قبلاً معنا کردم، دوباره توضیح نمیدهم. «حَتَّی یُدخِلَهُم النّارَ جَمیعاً» اینقدر این روش بد میدهد و آنها هم یاد میگیرند، که همه آنها را به جهنم میبرد. «حَتَّی لا یَفقِدَ فیها مِنهُم صَغیراً و لا کَبیراً و لا خادِماً و لا جاراً» تا آنجا که هیچ یک از خانواده و عیال و همسایگانش را مفقود نمییابد. آنقدر روی خانوادهاش، خدمتکارش و همسایهاش اثر سوء و زشت میگذارد که همشان وارد جهنم میشوند. در تربیت آنچه که هسته مرکزی است، رابطه تنگاتنگ است.

 در تربیت نسبت خانوادگی موضوعیت ندارد

 لذا ما آمدیم گفتیم اولین محیط، محیط خانوادگی است. اما چون آنکه نقش اساسی دارد مسئله رابطه است و نَسب مدخلیت ندارد، بایدد انست که این بحث در محیطهای بعدی - آموزشی، شغلی، رفاقتی- هم همین عواملی را که میگویم محوریت پیدا میکند.

 عامل دوم در تربیت: محبت

 عامل دوم، عامل محبت است. اصلاً بحث ما پیرامون غیرت بود که از محبت ناشی میشود، و از اینجا شروع کردیم که رابطه پدر و مادر با فرزند، رابطه تنگاتنگ همراه با چاشنی محبت است؛ آنهم محبت قوی. کمی جلوتر برویم. سوال اساسی اینجاست که خودِ این محبت - که از شئون قلب و دل است- با چه چیزی حاصل میشود؟ با احسان. لذا ما در بحث تربیت یک عامل را به عنوان عامل احسان مطرح میکنیم که در باب روش گرفتن نقش اساسی دارد. در پذیرش روش ها نقش دارد. یعنی اگر مربی به مربایش احسان بکند، پذیرش او قوی میشود.

 احسان جلب محبت میکند

 لذا یکی از مسائلی که در باب تربیت مطرح است - حتی نسبت به رابطه پدر و مادر و فرزند هم همین است- آن چیزی که جلب محبت میکند و نقش سازنده دارد، احسان است. یعنی عامل احسان از عواملی است که در باب تربیت نقش اساسی دارد. چون قلوب را جذب میکند. ما روایات متعددهای هم در این باب داریم که من به بعضی از آنها اشاره میکنم. این روایت از پیغمبر اکرم است که حضرت فرمودند: «جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْهَا[7] » دلها بر حب کسی که به او محبت بکند، آمیخته است.

 علی (علیه السلام) که تعبیرات زیادی دارند «بِالإحسَانِ تُملَكُ القُلُوبُ[8] » با نیکی دلها بدست میآیند.

 «كَم مِن إنسَانٍ اِستَعبَدَهُ إحسَانٌ[9] » چه بسیارند انسانهایی که بندهی نیکی شدهاند.

 «سَبَبُ المَحَبَّةِ أَلإِحسان[10] » سبب محبت نیکوکاری است.

 اصلاً یک جایی دارد به اینکه میفرماید: «أَلإِحسانُ مَحَبَّةٌ[11] » احسان همان محبت است.

 در اینجا حضرت هوهویت (این همانی) درست میکند. مسئله این است که عامل «رابطه تنگاتنگ» و «احساني» هستند که در باب روش دادن و روش گرفتن - که اسم آن را ما تربیت گذاشتیم- نقش اساسی دارند.

 عامل سوم: پذیرش برتری مربی

 عواملی دیگری هم داریم که چون الآن بحث درباره آنها نیست، فقط یک اشارهای میکنم و رد میشوم. این را باید در محیط دوم - یعنی محیط آموزشی- مطرح کرد و مسئله تربیت آنجا خیلی هم اساسی مطرح است. در محیط آموزشی آنچه لازمه تربیت است، پذیرش تفوُّقِ غیر از نظر درونی است. این یعنی اینکه مربا بپذیرد که مربیاش از او بهتر میفهمد. حالا در روابط گوناگون مطرح است؛ جنبه علمی- تجربی و ... وقتی معلم به شاگرد مطلبی را میگوید، یا وقتی شاگرد هیکل معلمش میبیند که چطور حرف میزند و ... وقتی از او تاثیر میپذیرد که تفوق و برتری او را پذیرفته باشد و قبول کند که او بالاتر و بهتر از خودش است.

 تفاوت میان پذیرش و سلطه

 البته پذیرش مطرح است نه سلطه. یک وقت اشتباه نکنید! این دو، دو مورد جدای از هم است. یک سلطه بر ابدان داریم و یک سلطه بر قلوب. من دومی را دارم میگویم که از عواملی است که در تربیت نقش اساسی پیدا میکند. این خودش یک بحثی است، من گفتم چون اینجا جای بحث نبود فقط اشاره کردم.

 در محیط آموزشی مربی مافوق است و مربا هم این را پذیرفتهاست. تربیت هم ناخودآگاه صورت میگیرد و شاگرد روش معلمش را یاد میگیرد. لذا من در باب تربیت گفتم که از عناوین قصدیه نیست. البته جهات دیگر هم هست ولی من سه عامل تقریبا اساسی را عرض کردم.

 سقف سنی برای تربیت وجود دارد؟

 اینجا یک مطلب مطرح است که من آن را تحت یک سؤال مطرح میکنم. آیا تربیت ابوین(پدر و مادر) نسبت به فرزند از نظر سنی سقف دارد یا ندارد؟ من مقدمتاً یک مطلبی را عرض کنم بعد میروم سراغ روایات. ما این را در باب تربیت گفتیم که انسان از نظر روحی دارای ابعاد مختلفی است؛ حیوانی، انسانی و الهی. گفتیم بُعد حیوانی - شهوت، غضب و وهم- خودش فعلیت دارد و روبه تکامل هم میرود. هیچ احتیاجی به این ندارد که انسان بخواهد ساخته و پرداختهاش بکند. خواه ناخواه هست. وقتی گرسنهات میشود، غذا را میخوری. ما در باب تربیت داشتیم که در تربیت این بعد حیوانی باید یک لجام عقل و شرع به او بزنی و محدودش کنی. چون خواستههای او نامحدود است و سقف ندارد. این را باید محدودش بکنی که در منطقه عقل عملی و بعد معنوی کار بکند. لذا گفتیم باید به دهان این حیوان، مهار عقل و شرع بزنی، تا آن دو بعد - انسانی و الهی - که جنبه استعدادی داشت، شکوفا بشود و به فعلیت برسد.

 بیست و یک سالگی، سن کمال قوای نفسانی است.

 بحث این است که انسان از نظر روند رشد در این نشئه که پیش میآید و جلو میرود، به طور غالب از نظر سنی وقتی به حدود بیست-بیست و یک سال که میرسد، از نظر قوای حیوانی دیگر کامل شده است. کاملِ کامل است و هیچ کم و کسری ندارد؛ چه شهوت او، چه غضبش و چه وهم او. در این سنین، فوران شهوت و فوران غضب است. میگویند: جوان ماجراجوست. این برای غضب او است.

 باید انسانیت و الهیت، همراه با قوای حیوانی رشد کند

 این را اول من گفتم، چون مسئله تربیت در ارتباط با همین بعد حیوانی است که پایاپای آن باید دو بعد دیگر را پیش ببریم. بدون اینکه کسی به ما بگوید خود ما به اینجا میرسیم که ما باید گام به گام با این بُعد حیوانی پیش بیاییم. چون وقتی که به این مرز میرسد، از نظر حیوانی، خوب جا میافتد و باید آن دو مورد دیگر را هم خوب جا بیندازیم. یعنی بعد انسانی و الهی را که جنبه استعدادی داشت، این را هم باید به فعلیت برسانیم. باید وقتی به این سنی رسید که از نظر قوای حیوانی، شهوت و غضبش، کاملاً به فعلیت رسیده است، از این طرف انسانیت او هم باید دوشادوش آن کامل بشود. افسارگسیخته نباشد. از نظر بعد معنوی هم همینطور است.

 باید تا پیش از بیست و یک سالگی اساس انسانیت و معنویت در فرد شکل بگیرد.

 لذا اگر ما این تعبیر را بکنیم و بگوییم وقتی انسان به این سن رسید، همانگونه که اسکلت حیوانی دارد، باید یک اسکلت انسانی پیدا کند. باید یک اسکلت انسانی و معنویِ الهی هم داشته باشد. چون همه اینها در رابطه با یکدیگر بودند و از یکدیگر بیگانه نبودند.

 سنین خردسالی، زمان بازی است

 اصلاً تربیت و روش دادنها و روش گرفتنها، برای این بود که یک نفر، انسان بشود. یعنی عقل عملی او به فعلیت برسد. این همان تعبیری است که میگویم باید اسکلت انسانیاش درست بشود و شاکله پیدا کند. باید در درون خودش و در بعد معنویاش هم همین طور، شکل پیدا کند.

 حالا من دو روایت بخوانم. روایت از امام صادق (علیه السلام) «دَعْ ابْنَكَ يَلْعَبْ سَبْعَ سِنِينَ[12] » بچهات را رهایش کن تا هفتسالگی، بازی کند. ما هم همینطور هستیم که از هفتسال به بعد او را به مدرسه میبریم. یعنی این مقتضای سنی اوست که در آیه هم دارد « اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ[13] » همانا زندگی دنیا فقط بازی و سرگرمی و زینت و فخرفروشی و ... است.

 آیه شریفه هم اول از لعب شروع میکند که ظاهراً همین است. این مسائل وجودی است و تمام معارف ما هم سو با آنهاست. چرا؟ چون دستورات خالق ماست. آن که سازنده من است، خودش خوب بلد بوده است که راه را به من نشان دهد.

 هفت سال دوم، زمان تربیت و یادگیری است

 «وَ يُؤَدَّبْ سَبْعاً» از آن سن به بعد، دیگر قوه تمییز پیدا میکند. یادش بده! به او روش بده! تا اینجا او از نظر دیداری، شنیداری و رفتاری از شما یاد میگیرد و هیچ احتیاجی نیست که تو بخواهی او را ادب کنی. یادگیریاش خواه ناخواه و خودکار است. میگوید از هفت سال به بالا آرامآرام قوه تمییز او به کار میافتد و میتوانی به او بفهمانی. «وَ یُؤَدَّب سَبعاً» تا به چهارده سال برسد، میتوانی به او بگویی: ـ باباجان ـ این کار به این دلیل درست است! پسرم این کار غلط است! دخترم ...! امثال این حرفها.

  هفت سال سوم، باید او را زیر سایه خود بگیری

 « وَ الْزَمْهُ نَفْسَكَ سَبْعَ سِنِينَ» نگذارید تنها جایی برود! زیرِ سایه خودت نگهاش دار! رهایش کنی هرجا برود نمیتوانی جلویش رابگیری!!! بعد دارد «فَإِنْ أَفْلَحَ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ مَنْ لَا خَيْرَ فِيهِ» بیست و یک سال که رسید اگر تربیت شده باشد، که هیچ وگرنه درست نمیشود.

 بعد از بیست و یک سالگی هم احتمال خطر هست ولی کمتر

 بعضیها از من سؤال میکنند که این بحثهایی که راجع به بچه میکنی، تا چند سالگی است؟ برای تا سن بیست و یک سال است. این مسلم است. چون بچه به این مرز سنی که برسد، به طور غالب شهوت، غضب و و همش تکامل پیدا میکند و به حد اعلییشان میرسند. باید بیایی و پایاپای آنها، در بعد انسانی و معنوی، اسکلت آن را هم تا آن موقع بسازی. آسیبپذیری او با این کار کمتر میشود. نمیگویم غیر ممکن میشود؛ ولی کمتر میشود. چون به درونش یک اسکلت دادهای. تقریباً محکم کاری را کردی و شاکله وجودی به او دادی.

 روایتی دیگر

 روایت دوم از امام صادق (صلوات الله علیه) است که: «الْوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سِنِينَ[14] »، بچه، هفت سال، آقاست.

 از پیغمبر اکرم است، که حضرت فرمود: «أَوْلَادُنَا أَكْبَادُنَا، صُغَرَاؤُهُمْ أُمَرَاؤُنَا[15] » فرزندان ما جگرگوشههای ما هستند، کوچکانشان سروران ماهستند. واقعاً هم همینطور است که آنها فرماندهاند؛ البته نه اینکه هر فرمانی بدهند ما باید گوش دهیم؛ ولی نوعاً چون بچه در این سن و سال هنوز تکامل پیدا نکرده که عقل عملیاش شکوفا شده باشد او فرمانده است.

 «وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِينَ»، در هفت سال اول آقاست. از هفت تا چهارده، زیر پوشش توست و محکوم به حکمهای توست. با توجه به روایت قبل که در اینباره فرمود «یُؤَدَّب» میفهمیم که آنجاست که میتوانی، به او امر و نهی کنی و او را تربیت کنی. دقت کنید چقدر زیباست. من این دو روایت را کنار هم گذاشتم.

 اگر تا بیست و یک سالگی فرزند متخلق شد، کار تمام است و الا...

 «وَ وَزِيرٌ سَبْعَ سِنِينَ» در هفت سال سوم - از چهارده تا بیست و یک سالگی- بازوی تو میشود، به تو، کمک میکند و همراه تو است. وزیر همیشه همراه است. بعد دارد «فَإِنْ رَضِيتَ خَلَائِقَهُ لِإِحْدَى وَ عِشْرِينَ[16] » تا اینکه تا بیست و یک سالگی از خلق و خوهایش راضی شوی.

 خلائق، یعنی خلق و روش و چیزهای درونی او. که بیست و یک سال، زمان کامل شدن قوای اوست. مسئله این است، و همه هم ریشهاش، ریشههای دقیق علمی-خلقتی دارد. میگویی سقف آن تا چه موقع است؟ تا بیست و یک سال است. چون در آن موقع تمام قوای او به تکامل میرسد. تفاوت اینجاست که قوای حیوانی خودش به تکامل میرسد، و بُعد انسانی و الهی را تو باید به تکامل برسانی.

  باید والدین مسائل انسانی و الهی را در فرزند شکوفا کنند.

 شهوت خودش میرسد. غضب خودش تکامل پیدا میکند. اما مسائل انسانیاش را تو باید آبیاری کنی. مسائل الهی، معنویاش را تو وظیفه داری که به فعلیت برسانی. این وظیفه توست که اینها را که خودش تکامل پیدا کرده، گام به گام بیایی تا به این سن و مهارش کنی. اینجاست که آدم وقتی دید ساخته شده و اسکلتش ساخته شده است، تا حدودی احساس ایمنی میکند. روکاریهایش اشکال ندارد، محکمکاری را تو کرده باش. عمده این است.

 آفت جوانی، جو زدگی است

 آفات آن - خصوصاً این سنی را که اینجا در روایت مطرح میفرمایند و من راجع به بُعد غضبش مطرح کردم- این است که او ماجراجوست. حواست را جمع کن! چه در بعد خشم او و چه شهوت او که یک وقت فریب نخورد. مراقبت باید باشد. نه اینکه دیگر حالا رهایش کنی و بروی! باز هم مراقبت میخواهد.

 جوان سرشار از احساسات است

 چون من در جلسات قبل مسئله جوّ را گفتم که جو حاکم و شعارها ممکن است احساسات او را تحت تاثیر قرار دهد. بچه اینگونه است که احساساتی است. لذا ایمنی کامل ندارد. یک وقت اشتباه نکنید که تمام شده است و دست را روی هم بگذارید! خیر! جوهای کاذب هم فراوان است. کسانی که مثلا اهداف شیطانی دارند، با امکاناتی که در دست داشتند، او را فریب ندهند. این جوان به طور طبیعی که نمیفهمد که این جو ساختگی است. عوامل پشت پرده را که نمیفهمد. متوجه نمیشود که جو را ساختهاند. یک وقت میبینی که این هم رفت بین آنها.

 باید به جوان یاد داد که جوزده نشود

 باید طوری جوان را تربیت کرد که جو زده نشود. باید شعور به او داد تا تحت تأثیر هر جوی قرار نگیرد. خیال نکند این جوها همهاش صادق و طبیعی است، خودجوش است. نه! به او بفهمان که گاهی این جوها ساختگیاند. به او بفهمان که اگر این طرف و آن طرف کردند، بعد امثال تو را به داخل جمعیت نکشانند! جوزده نشو! شعارزده نشو! مراقب باش!

 بالاخره باید از اینها مراقبت بکنیم. میخواهم بگویم اینگونه نیست که جوان بعد از این سن ایمنی کامل پیدا بکند. اتفاقاً یک نوع خطراتی آنجا دارد که حالا من به یکی از آن اشاره کردم. مسئله این است که جوزده نشود؛ چون در معرض خطر است. به او بفهمان! به او شعور بده! او را به اینجا برسان و از او مراقبت هم بکن.

 اللهم صل علی محمد و آل محمد

[1] وسائل الشیعه، ج 20، ص 154

[2] بحار الانوار، ج 67، ص 372

[3] سوره مبارکه شعراء، آیه شریفه 214

[4] مستدرك‌الوسائل،ج 12، ص 201

[5] من بخش اول آن را به مناسبتی در جلسات گذشته مطرح کردم، که جنبه میراثی است. فعلاً بخش دوم روایت مورد نظر است.

[6] همان

[7] بحارالأنوار، ج 74، ص 142

[8] غررالحکم، ص 385

[9] همان

[10] غررالحکم، ص 386

[11] همان

[12] بحارالأنوار، ج 101، ص 95

[13] سوره مبارکه حدید، ایه شریفه 20

[14] وسائل‌الشيعة، ج 21، ص 476

[15] بحارالأنوار، ج 101، ص 97

[16] بحارالأنوار 101 95

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo