درس مهدویت استاد طبسی
98/01/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: علل غیبت/ امتحان خلق/ بحث رجالی
اسرار و علل غیبت امام زمان
آزمون مردمادامه بررسی سند روایت دوم:
بحث ما پیرامون علل غیبت امام زمان بود که بیان شد یکی از حکم غیبت امام زمان امتحان و آزمون مردم میباشد که دو روایت در این زمینه نقل کردیم و روایت اول که از کافی بود را بررسی سندی کردیم لکن روایت دوم که از کافی بیان شد کلمه امتحان مردم در آن نمیباشد بلکه در روایتی که مرحوم صدوق در کمال الدین نقل میکند بحث امتحان مردم میباشد که ما در ادامه به بررسی سند روایت کمال الدین میپردازیم.
خالد بن نجیح:مرحوم خوئی ایشان را با دو عنوان خالد بن نجیح الخزاز و خالد الجوان مشترک میدانند.
نظر مرحوم نجاشی:
خالد بن نجيح الجوان مولى كوفي، يكنى أبا عبد الله، روى عن أبي عبد الله (علیه السلام) و أبي الحسن (علیه السلام). خالد بن نجيح الجواز الكوفي، من أصحاب الصادق(علیه السلام).[1] «خالد بن نجیح جوان مولی کوفی، او از ابو عبد الله (علیه السلام) و ابو الحسن (علیه السلام) روایت کرده است. خالد بن نجیح جواز کوفی از اصحاب صادق (علیه السلام) بود.»
نظر شیخ طوسی:
خالد بن نجيح الجواز الكوفي، من أصحاب الصادق (علیه السلام)، رجال الشيخ (7). و عده من دون توصيفه بالجواز الكوفي، في أصحاب الكاظم (علیه السلام) (1) قائلا: روى عن أبي عبد الله (علیه السلام).[2] «خالد بن نجیح جواز کوفی از اصحاب صادق (علیه السلام) بود، و مرحوم شیخ او را بدون توصیف به جواز کوفی در اصحاب کاظم (علیه السلام) شمرده است و گفته است: او از ابو عبد الله (علیه السلام) روایت کرده است.»
و عده البرقي خالد بن نجيح الجوان من أصحاب الصادق (علیه السلام) و الكاظم (علیه السلام). «برقی خالد بن نجیح جوان را از اصحاب صادق (علیه السلام) و کاظم (علیه السلام) شمرده است.»
مرحوم خوئی میفرماید:
فالرجل لم تثبت وثاقته و لا حسنه، بل ذكر الكشي في ترجمة المفضل بن عمر (154): أنه من أهل الارتفاع. نعم قد استدل على وثاقته أو حسنه بعدة وجوه:الأول: ما رواه الكشي (325) و (326)، قال: «حدثنا حمدويه، قال: حدثنا [الحسين] الحسن بن موسى، قال: كان نشيط و خالد يخدمانه- يعني أبا الحسن (علیه السلام)-، قال: فذكر الحسن، عن يحيى بن إبراهيم، عن نشيط، عن خالد الجواز، قال: لما اختلف الناس في أمر أبي الحسن (علیه السلام) قلت لخالد: أ ما ترى ما قد وقعنا فيه من اختلاف الناس؟ فقال لي خالد: قال لي أبو الحسن (علیه السلام): عهدي إلى ابني علي أكبر ولدي و خيرهم و أفضلهم». و لكن هذه الرواية لا دلالة فيها إلا على إيمانه و عدم وقفه، و لا دلالة فيها على الحسن، فضلا عن الوثاقة.
الثاني: أنه صاحب كتاب، و للصدوق إليه طريق. و قد التزم هو- قدس سره- أن لا يروي إلا من كتاب معروف معتمد عليه، كما صرح بذلك في أول كتابه من لا يحضره الفقيه. و الجواب عن ذلك: أن الصدوق قد التزم أن لا يروي إلا عن كتاب معروف معتمد عليه، لا أن كل من يبدأ بالسند لا بد أن يكون له كتاب معروف، كيف و جملة منهم مجاهيل لم يذكروا في الرجال، فضلا عن أن يكون لهم كتاب معروف.
الثالث: أنه روى عنه الأعاظم، كابن أبي عمير في مشيخة الفقيه، في طريقه إلى خالد بن نجيح و صفوان و عثمان بن عيسى على ما يأتي. و يرده ما تقدم أنه لم يثبت ما اشتهر من أن هؤلاء لا يروون إلا عن ثقة. و الإجماع المدعى على تصحيح ما يصح عن جماعة ليس معناه إلا التسالم على قبول ما يرويه هؤلاء و تصديقهم فيما يروونه، لا تصديق من يروون عنه. [3]
« پس وثاقت یا حسن او ثابت نمیباشد، بلکه کشی در ترجمه مفضل بن عمر ذکر کرده که او از اهل ارتفاع است. آری بر وثاقت یا حسن او به وجوهی استدلال شده است:
اول: آنچه کشی روایت کرده است: خالد جوّاز گفت: چون مردم در امر امام کاظم اختلاف کردند به خالد گفتم: چه میبینی آنچه واقع شده در آن از اختلاف مردم؟ پس خالد گفت: امام کاظم به من گفت: عهد من به فرزندم علی که بزرگتر و برترین آنان است میرسد. لکن این روایت تنها بر ایمان و واقفه نبودن او دلالت دارد و دلالتی بر حسن او ندارد چه رسد به وثاقت. رد مرحوم خوئی وارد نیست زیرا نقل این روایت در آن شرایط سخت زمان امام کاظم (علیه السلام) لااقل حسن مترجم را ثابت میکند.
دوم: اینکه او صاحب کتاب است و برای صدوق به آن طریق است و مرحوم صدوق ملتزم است که روایت نکند مگر از کتاب معروف و مورد اعتماد همچنان که در اول کتاب من لا یحضره الفقیه به این مطلب تصریح کرده است. جواب از آن: اینکه مرحوم صدوق ملتزم است که روایت نکند مگر از کتاب معروف و مورد اعتماد نه اینکه هر آنکه سند به ان شروع میشود ناچارا برای او کتاب معروفی باشد، چگونه چنین باشد در حالی که جملهای از آنها مجاهیل هستند که در رجال ذکر نگردیدند چه رسد به اینکه برای آنها کتاب معروفی باشد.
رد دوم مرحوم خوئی جای تأمل دارد. چون صدوق روایات کتاب فقیه را بر عهده میگیرد.
سوم: اعاظم از علما از او روایت کردند مانند ابن ابی عمیر در مشیخه فقیه، در طریقش به خالد بن نجیح و صفوان و عثمان بن عیسی. آنچه گذشت این دلیل را رد میکند که ثابت نیست آنچه شهرت دارد که اینها روایت نمیکنند مگر از ثقه. و اجماعی که ادعا شده بر تصحیح آنچه از این جماعت صحیح است معنائی جز این ندارد: تسالم بر قبول آنچه اینها روایت میکنند و تصدیق آنها در آنچه روایت میکنند نه تصدیق کسانی که اینها از آنان روایت میکنند.»
پس به نظر مرحوم خوئی وثاقت یا حسن خالد بن نجیح ثابت نیست.
یکی از راههای اثبات وثاقت راوی کثرت روایات او در کتب اربعه میباشد. ولی مجموع روایات ایشان در کتب اربعه هفده روایت است.
مرحوم مامقانی روایاتی را در مدح و ذم خالد بن نجیح نقل میکند:
و قال الكشّي: خالد بن نجيح الجوان، من أصحاب أبي الحسن موسى (علیه السلام)، حدّثنا حمدويه، قال: حدّثنا الحسن بن موسى، قال: كان نشيط و خالد يخدمانه- يعني أبا الحسن (علیه السلام)-، قال: فذكر الحسن، عن يحيى ابن إبراهيم، عن نشيط، عن خالد الجوان، قال: لمّا اختلف الناس في أمر أبي الحسن (علیه السلام) قلت لخالد: أما ترى ما قد وقعنا فيه من اختلاف الناس؟ فقال لي خالد: قال لي أبو الحسن (علیه السلام): «عهدي إلى ابني علي؛ أكبر ولدي، و خيرهم و أفضلهم». انتهى.
بيان: أراد باختلاف الناس في أمر أبي الحسن (علیه السلام) اختلافهم بعد موته في أنّه مات كما هو الحق، أو أنّه حيّ غائب كما عليه الواقفة.
و روى الكشّي في ترجمة: المفضّل بن عمر الجعفي عن محمّد بن مسعود، قال: حدّثني إسحاق بن محمد البصري، قال: حدّثني عبد اللّه بن القاسم، عن خالد الجوان، قال: كنت أنا، و المفضّل بن عمر، و ناس من أصحابنا بالمدينة، و قد تكلّمنا في الربوبية، قال: فقلنا مرّوا إلى [باب] أبي عبد اللّه (علیه السلام) حتى نسأله، قال: فقمنا بالباب، قال: فخرج إلينا و هو يقول: ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ،﴾ ثم قال: قال الكشّي: إسحاق و عبد اللّه و خالد من أهل الارتفاع.[4]
ثم نقل عدة أخبار، ثم قال: و حدّثني محمّد بن قولويه، قال: حدّثني سعد ابن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن البرقي، عن عثمان بن عيسى، عن خالد بن نجيح الجوّان، قال: قال لي أبو الحسن (علیه السلام): «ما يقولون في المفضّل بن عمر؟» قلت: يقولون فيه هبه يهوديا أو نصرانيا، و هو يقوم بأمر صاحبكم، قال: «ويلهم! ما أخبث ما أنزلوه، ما عندي كذلك، و ما لي فيهم مثله»[5] . هذا ما عثرنا عليه في كتاب الكشّي.
و روى في بصائر الدرجات: عن محمّد بن الحسين، عن موسى بن سعدان، عن عبد اللّه بن القاسم، عن خالد بن نجيح الجوان، قال: دخلت على أبي عبد اللّه (علیه السلام) فقنعت رأسي و جلست في ناحية، و قلت في نفسي: ويحكم! ما أغفلكم عنه من تتكلمون عند رب العالمين، فناداني: «ويحك يا خالد! إنّي و اللّه عبد مخلوق، لي ربّ أعبده، إن لم أعبده و اللّه عذّبني بالنار»، فقلت في نفسي: لا و اللّه لا أقول [فيك] أبدا إلّا قولك في نفسك.[6]
«کشی گفت: خالد بن نجیح جوان از اصحاب امام کاظم (علیه السلام) بود. خالد جوان گفت: چون مردم در امر امام کاظم (علیه السلام) اختلاف کردند به خالد گفتم: چه میبینی آنچه واقع شده در آن از اختلاف مردم؟ پس خالد گفت: امام کاظم (علیه السلام) به من گفت: عهد من به فرزندم علی که بزرگتر و برترین آنان است میرسد.
بیان: مراد از اختلاف مردم در امر امام کاظم (علیه السلام) اختلاف آنها پس از وفات ایشان است که ایشان وفات یافت همچنان که حق همین است یا اینکه غائب شدند همچنان که واقفه بر آن هستند.
خالد جوان گفت: من و مفضل بن عمر و بعضی از اصحاب مدینه بودیم و در مورد ربوبیت تکلم میکردیم، گفت: گفتیم نزد امام صادق (علیه السلام) برویم تا از ایشان سؤال کنیم پس نزد درب بودیم که امام (علیه السلام) خارج شدند و میفرمودند: « بلكه [فرشتگان] بندگانى ارجمندند كه در سخن بر او پيشى نمىگيرند و خود به دستور او كار مىكنند» کشی گفت: اسحاق، عبد الله و خالد از اهل ارتفاع هستند. خالد بن نجیح گوید: ابو الحسن (علیه السلام) به من فرمودند: در مورد مفضل بن عمر چه میگویند؟ پس گفتم: دربارهی او میگویند: فرض کنید یهودی یا نصرانی باشد حال که در خدمت صاحب شما (امام) است، امام (علیه السلام) فرمودند: وای بر آنها چه حرف خبیثی است، در بین آنها مثل او را ندارم.
خالد بن نجیح جوان گفت: بر امام صادق (علیه السلام) وارد شدم پس سرم را از روی حیای از امام پوشانده بودم و در ناحیهای نشستم و با خودم میگفتم: وای بر شما! چه چیز شما را از او غافل کرده است! چه تکلم میکنید نزد پروردگار عالمیان پس مرا ندا داد: وای بر تو ای خالد! به خدا من بنده و مخلوق هستم، برای من پروردگاری است که او را عبادت میکنم اگر او را عبادت نکنم به خدا قسم مرا به آتش عذاب کند. با خود گفتم: نه به خدا قسم نمیگویم در مورد شما مگر قول شما در مورد خودتان را.»
سپس مرحوم مامقانی میفرماید:
فالحقّ أنّ الرجل إمامي صحيح العقيدة، و ليس غاليا، و لا من أهل الارتفاع. نعم؛ لم يرد فيه توثيق و لا مدح، إلّا أنّ للصدوق رحمهالله إليه طريقا. و قد حكى الوحيد رحمهالله عن خاله المجلسي رحمهالله عدّه لذلك ممدوحا، و ليس بذلك البعيد. و يؤيّده أنّه قرين نشيط الثقة، بل كونه خادما لأبي الحسن موسى (علیه السلام) مدح معتدّ به. فالحقّ أنّ حديث الرجل من الحسن.[7]
«حق این است که ایشان امامی و دارای اعتقاد صحیحی است و غالی نیست و از اهل ارتفاع هم نیست. بله توثیق و مدحی در مورد او وارد نشده است مگر اینکه مرحوم صدوق به او طریق دارد. مرحوم وحید از علامه مجلسی حکایت کرده است که او به این جهت ممدوح است و این بعید نیست و همراه بودن او با ( شخصی به نام نشیط، ثقه) این مطلب را تأیید میکند، بلکه اینکه او خادم امام کاظم (علیه السلام) بوده مدح مورد اعتنائی است. پس حق این است که حدیث او حَسَن است.»
به نظر ما خالد بن نجیح ثقه نباشد لااقل حسن است.