< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

97/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: غیبت انبیاء/ حضرت عیسی (علیه السلام)

اسرار و علل غیبت امام زمان (عج)

شباهت غیبت امام زمان(عج) با غیبت انبیاءعلیهم‌السلام

غیبت حضرت عیسی (علیه السلام)بررسی سند روایت سوم:حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي خَلَفٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍیعقوب بن شعیب:

از ایشان 142 روایت در کتب اربعه نقل شده است. ایشان اگر یعقوب بن شعیب بن میثم تمار باشد، ثقه است ولی اگر یعقوب بن شعیب بن حداد باشد یا یعقوب بن شعیب بن قاسم باشد، مهمل است[1] امّا به جهت داشتن شواهد زیاد و مضمون قوی این روایت را قبول میکنیم.

مرحوم والد ما[2] پس از نقل غیبات انبیاء می‌فرماید:

كان لعيسى بن مريم (علیه السلام) غيبات يسيح‌ في‌ الأرض‌ و لا يعرف قومُه و شيعتُه خبره، ثم ظهر فاوصى الى شمعون الصفاء بن حمون فلما مضى شمعون غابت الحجج بعده فاشتد الطلب و عظمت البلوى و درس الدين و اضيعت الحقوق و اميتت الفروض و السنن و ذهب الناس يمينا و شمالا لا يعرفون أيا من أي فكانت هذه الغيبة 250 سنة. و في بعض الروايات. انه غاب عن قومه الى أراضي الشامات و مصر 12 سنة. و عن ابن الاثیر: ان مريم سلّمت عيسى‌ الى صباغ يتعلم عنده فاجتمع عند الصباغ ثياب متعددة و عرض له حاجة. فقال للمسيح: هذه ثياب مختلفة الألوان و قد جعلت في كل ثوب منها خيطا على اللون الذي يصبغ به فاصبغها. فقال: أين هي؟ قال: فى هذا. فاخذها المسيح و القاها في حب واحد فلما جاء الصباغ سأله عن الثياب فقال: صبغتها. فقال: أين هي؟

قال: في هذا الحب. قال: كلها؟ قال: نعم قال: لقد أفسدتها على أصحابها. و تغيظ عليه فقال المسيح: لا تعجل و انظر اليها. فقام و أخرجها فوجد كل ثوب منها على اللون الذي أراد صاحبه فتعجب الصباغ منه و علم ان ذلك من اللّه.[3] و فيه انه لما بلغ 30 سنة فاوحى اللّه اليه أن ابرز للناس فادعهم الى اللّه و داو المرضى و الزمنى و الأكمه و الأبرص و غيرهم من المرضى. ففعل ما أمر به و أحبه الناس و كثر أتباعه. و في أتباعه و أصحابه أقوال: قيل هم الصباغ الذي تقدم. و قيل: كانوا صيادين. و قيل:ملاحين و اللّه أعلم.

و كانت عدتهم 12 رجلا و كان له صديق اسمه عازر فمرض فارسلت اخته الى عيسى: ان عازر يموت فسار اليه و بينهما ثلاثة أيام فوصل اليه و قد مات منذ ثلاثة أيام فاتى قبره فدعا له فعاش و بقي حتى ولد له. و أحيى امرأة و عاشت و ولد لها. و أحيى سام بن نوح و كان يوما مع الحواريين يذكر نوحا و الغرق و السفينة قالوا له: لو بعثت لنا من شهد ذلك. فاتي تلا و قال: هذا قبر سام بن نوح ثم دعا اللّه فقام و قال: قد قامت القيامة؟ فقال المسيح: لا ولكن دعوت اللّه فاحياك. فسألوه فاخبرهم. ثم دعا ميتا و أحيى عزير النبي قال له: بنو اسرائيل احيى لنا عزيرا و إلا أحرقناك فدعا اللّه فعاش فقالوا: ما تشهد لهذا الرجل قال: أشهد انه عبد اللّه و رسوله. و أحيى يحيى بن ذكريا و أحيى غير ذلك ممن ذكرنا.و في ص 110 يقول: اختلف العلماء في موته قبل رفعه الى السماء فقيل: رفع و لم يمت و قيل: توفاه اللّه ثلاث ساعات ثم أحياه و رفعه. «قلت»: و الصواب ما قاله عز و جل في التنزيل‌: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ‌ بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ﴾. و في ج 1 من تفسير «ابن كثير» المتوفى سنة 774

ص 366 يقول: اختلف المفسرون في قوله تعالى‌ ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ﴾ فقال قتادة عن ابن عباس و غيره هذا من المقدم و المؤخر تقديره اني رافعك إليّ و متوفيك يعني بعد ذلك. و قال علي بن أبي طلحة عن ابن عباس: اني متوفيك أي مميتك. و قال محمد بن اسحاق عمن لايتهم عن وهب بن منبه قال: توفاه اللّه ثلاث ساعات من أول النهار حين رفعه اللّه. قال ابن اسحاق. و النصارى يزعمون ان اللّه توفاه سبع ساعات ثم أحياه. و عن مسطر الوراق: اني متوفيك من الدنيا و ليس بوفاة موت و كذا قال ابن جرير توفاه ثم هو رفعه و قال الأكثرون: المراد بالوفاة هاهنا النوم كما قال تعالى﴿وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ﴾ الى أن يذكر قوله تعالى‌ ﴿وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ﴾ ﴿وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ﴾ الى قوله﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ﴾ الآية يقول: و الضمير عايد على عيسى بن مريم أي و ان من أهل الكتاب إلا ليؤمنن بعيسى و ذلك حين ينزل الى الأرض قبل يوم القيامة على ما سيأتي بيانه.

«أقول»: قد عرفت انه ينزل بعد ظهور (عج)المهدي المنتظر) بمنصب الوزارة له لا الامارة و الرسالة.[4]

«حضرت عيسى (علیه السلام) چندين غيبت داشت كه به طور ناشناس در زمين می‌گشت و اقوام و پیروانش خبرى از او نداشتند. بعد از آن ظهور كرد و شمعون بن حمون (علیه السلام) را وصىّ خود قرارداد. چون شمعون درگذشت، حجّت‌هاى پس از وى غايب بودند، فتنه عظیمی روی داد و دين مندرس و حقوق ضايع گرديد و واجبات و مستحبّات الهى از بين رفت و مردم به اين طرف و آن طرف مى‌رفتند و هيچ چيز را نمى‌شناختند. اين غيبت 250 سال کشید.

و در بعضی روایات آمده که حضرت عیسی 12 سال از قوم خود غایب شد و به سرزمین شامات و مصر رفت. و ابن اثیر آورده: حضرت مریم حضرت عیسی را تحویل رنگرز داد تا رنگرزی را فرا گیرد. نزد رنگرز لباس‌های زیادی جمع شده بود که برای کاری رفت و به مسیح گفت: این لباس‌ها را به رنگ‌هایی که با نخ روی آن تعیین کرده‌ام رنگ کن. مسیح همه را جمع کرده و در ظرف واحدی ریخت. پس چون رنگرز آمد و از لباس‌ها سؤال کرد، فرمود: همه در این ظرف است. گفت: همه‌ی آن‌ها؟! فرمود: بله! گفت: آن‌ها را از بین بردی! و از او دلگیر شد.

مسیح گفت: عجله نکن و به آن‌ها نگاه کن. پس آن‌ها را خارج کرد و دید هر کدام به رنگی که صاحبش خواسته درآمده است. تعجب کرد و دانست که این از جانب خداوند است. پس چون عیسی 30 ساله شد، خداوند به او وحی کرد که دعوتش را برای مردم آشکار کند و آنان را به سوی خدا بخواند و مریض‌ها، زمین‌گیرها، اکمه، ابرص و غیر آن‌ها را مداوا کند. آنچه به آن مأمور شده بود را انجام داد. مردم او را دوست داشتند و پیروان او زیاد شدند. در مورد شغل پیروان و اصحابش چند قول است: رنگرز، صیاد یا ملاح. آنها دوازده نفر بودند.

دوستی به نام عازر داشت که مریض شد. خواهرش را نزد عیسی فرستاد و خبر داد که عازر مریض شده. سه روز طول کشید که نزد او برسد. وقتی رسید، سه روز از مرگش گذشته بود. سر قبرش رفت و برای او و همسرش (عج)که مرده بود) دعا کرد. آنها زنده شدند و مدتی زندگی کردند و صاحب فرزند شدند. همچنین سام بن نوح را زنده کرد. روزی برای حواریان داستان نوح و طوفان و کشتی را نقل نمود. درخواست کردند که کسی را که شاهد ماجرا بوده زنده کند. پس روی تپه‌ای بر سر قبر سام فرزند نوح رفتند و از خداوند تعالی خواست که او را زنده کند. سام زنده شد و گمان کرد که قیامت بر پا شده. حضرت مسیح گفت: نه و لکن خدا را خواندم پس تو را زنده کرد. پس از او سؤال کردند و از اخبار طوفان برایشان گفت. همین طور به دعای او عزیر نبی زنده شد. بنی اسرائیل به او گفتند: اگر عزیر را برایمان زنده نکنی، تو را می‌سوزانیم! به دعای او خداوند تعالی عزیر را زنده کرد. از او پرسیدند: آیا عیسی را تصدیق می‌کنی؟ گفت: شهادت می‌دهم او بنده خدا و رسول او است. و همین طور یحیی بن زکریا و غیر او را هم زنده کرد.

علما در مورد مرگ حضرت عیسی (علیه السلام) قبل از به آسمان رفتن او اختلاف کردند. پس گفته شده: به آسمان رفت و نمرد و گفته شده: خداوند سه ساعت جان او را گرفت؛ سپس او را زنده کرد و به آسمان برد. به نظر من صحیح آن چیزی است که خداوند در قرآن فرموده است: " او را نکشتند و به صلیب نکشیدند و لکن امر بر آن‌ها مشتبه شد؛ بلکه خداوند او را به آسمان برد." ابن کثیر می‌گوید: مفسران در مورد تفسیر قول خداوند ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ﴾ اختلاف دارند. قتاده از ابن عباس و غیر او نقل کرده: این از باب مقدم و مؤخر است و تقدیر آن چنین است: " انی رافعک الی و متوفیک ". علی بن ابی طلحه از ابن عباس نقل می‌کند: "انی متوفیک" به معنای ممیتک است.

محمد بن اسحاق از شخصی از وهب بن منبه نقل کرده که گفت: خداوند سه ساعت جان او را گرفت، سپس به آسمان برد. ابن اسحاق گفت: و نصارا گمان می‌کردند که خداوند هفت ساعت جان او را گرفت، سپس او را زنده کرد. و از مسطر الوراق نقل شده: به معنای توفای از دنیا است و به معنای مرگ نیست. ابن جریر گفت: جان او را گرفت سپس او را به آسمان برد و اکثرا گفتند: مراد از وفات در اینجا خواب است. همانطور که خداوند می‌فرماید: ﴿وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ﴾ تا آنجا که ذکر می‌کند﴿وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ﴾ و ﴿وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ﴾ تا قول خداوند: "وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ" می‌گوید: و ضمیر "به" به عیسی بن مریم علیهما‌السلام بر می‌گردد یعنی: و هیچ اهل کتابی نیست مگر اینکه به عیسی ایمان می‌آورد. و آن زمان نزول او به زمین قبل از روز قیامت است.

گویم: همانا حضرت عیسی(علیه السلام) بعد از ظهور برای منصب وزارت نزول می‌کند، نه امارت و رسالت.»

مرحوم والد در مقدمه بحث غیبت انبیاء می‌فرماید:

و ان من تلك الامور الطفيفة التى أخذها علينا الخصم في أمر الغيبة ان هؤلاء القوم لا يجوزون‌ وجود امام مستتر مختف عن العيون و ذلك عندهم غير مقبول عقلا لأنه مخل بالإمامة و الإمام يلزم أن يكون بمرأى و مسمع من الناس و ان هدد بالخطر و خاف ازهاق النفس المحترمة التي خصها اللّه بكل زلفى و مكرمة و الحقيقة ان الانسان يقف عند ما يريد أن يرد هذا القول أو يقابل هذا القائل! و حقا انه ليحق للانسان أن يستوقف الفكر و يستمعن النظر فيما يريد أن يقول، فان كان في قبال انسان اوتي من المواهب و الادراك ما جعله يفوج بنفسه في معترك العلم و معمعان العلماء و يخوض حلبات ذوي الفكر و الفضيلة فلا يحتاج أن يكلفها هذا من الاهتمام فان الانسان منح من اللّه تعالى بالعقل و التمييز فيهما يدرك الحقائق و يتعرف الوقائع و ان كان المقابل غير ذلك فلا يحق للكاتب أن يتناول الى درجة يتفاهم فيها مع غير جنسه فانه غير مكلف بذلك و لا مسئول عنه، و الاول الذي قلنا انه معمور من قبل خالقه تبارك اسمه بالألطاف الشاملة التي أهلته الى الانخراط فى الطراز الأول من مخلوقات اللّه تعالى و هو الإنسان الذي كونه تبارك و تعالى و جعله انموذجا جليلا لما خلقه يحق له أن يرعوي و يتبع سلفه في المعتقدات التي لها المساس التام بجوهر الدين، و نحن معاشر المسلمين عصابة كان عليها أن تتحد و تتفق و تعمل طبق قانون الإسلام المقدس و هو القرآن الكريم (عج)الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه) فاذا كان اعتقادنا بكتابنا على هذا النحو من الايمان فعلينا أن لا نتحداه و لا نشك فيما حواه و ها هو يحدثنا عن عدة وقائع جرت في سالف الزمن اقتضت فيها الحكمة الالهية غياب قائد القوم أو هاديهم المرشد.

(عج)منها) غيبة آدم (علیه السلام) و هكذا غيبة موسى (علیه السلام) فانه صرح بانه غاب عن قومه أربعين ليلة، و كذا يونس (علیه السلام) الذي احتجب عن قومه ردحا من الزمن أيضا. (عج)وهاك) واقعة الغار التي اختفى فيه الرسول صلی‌الله علیه و آله لاقتضاء المصلحة فانا ان صدقنا واحدة من هذه وجب علينا التصديق بالاخرى إذ هو سلسلة متوالية ترتبط واحدة منها بالثانية و اذا آمنا بأمر الغار و ما تبعه من القضايا فهو كاف لنا، إذ اللازم هو وجوب الاعتراف بذلك لا فرق بين قصر المدة و طولها و لم تتفرد الشيعة بتفسير هذه الوقائع و سرد حوادثها التاريخية فهذه تفاسير العامة أيضا تثبتها لنا، إلا أنها تفسر حسب الرغبات و تأول بمقتضى الارادات إلا من شذ.[5]

« و از جمله موارد جزئی که مخالفان ما در مسئله غیبت بر علیه ما می‌گویند اینکه اینها وجود امام غایب که مردم او را نمی‌بینند را عقلا نمی‌پذیرند. زیرا غیبت مخل به امامت است و امام باید با مردم در ارتباط باشد؛ گر چه در خطر باشد و بترسد که کشته شود. البته کسی که از روی عقل صحبت نمی‌کند، پاسخی ندارد؛ ولی اگر بخواهیم جواب عاقلانه به او بدهیم، باید گفت:

000برای ما مسلمانان قرآن حجت است که در آن خطایی نیست و نخواهد بود. در قرآن از پیشوایانی صحبت شده که در گذشته به خاطر مصالحی از میان قوم خویش غایب شده‌اند. از جمله آنها حضرت موسی(علیه السلام) است که چهل سال از قوم خویش فاصله گرفت. همین طور حضرت یونس(علیه السلام) مدتی از میان قوم خویش غایب شد. در جریان هجرت در غار نیز از روی مصلحت مدتی پیامبر اکرمصلی‌الله علیه و آله مخفی شد. اگر یکی از این وقایع را تصدیق کنیم، لازم است بقیه را هم بپذیریم؛ زیرا اینها زنجیروار به هم متصل ‌اند. حال اگر جواز اصل غیبت حجج الهی را پذیرفتیم، فرقی بین کوتاهی یا بلندی زمان آن نیست.

شیعیان در تفسیر این وقایع و بیان حوادث تاریخی تنها نیستند، بلکه تفاسیر اهل سنت نیز آن‌ها را بیان نموده‌اند. مگر تفسیرهائی که آیات را از روی هوای نفس تفسیر نموده و به اقتضای تمایلات و خواهش‌های نفسانی آن حوادث را تأویل کرده‌اند. این موضوع فعلا مورد بحث ما نیست بلکه می‌خواهیم اشاره کنیم که موضوع غیبت مورد اعتراف اهل سنت نیز هست و چون حدوث آن را درباره‌ی گذشتگان باور نمودیم، مانعی ندارد که پس از ایشان نیز حادث شود و همان طور که در گذشته واقع شده، در آینده نیز واقع شود.

دلیل ما بر این مدعا سخن پیامبر صلی‌الله علیه و آله است که فرمود: "آنچه در امت‌های گذشته رخ داد در این امت نیز رخ می‌دهد، مانند گامی که در پی گام دیگر برداشته شود، یا پیکانی که جای پیکان دیگر قرار گیرد." یا اینکه فرمود: "هر چه در بنی اسرائیل یا امت‌های پیش رخ داد..."

نکته:

عامه در مورد اعتقاد ما به رجعت اشکال می‌کنند حال آنکه خود آنان در این زمینه کتاب نوشته‌اند: ابن ابی الدنیا از علمای عامه در قرن 3 هجری می‌باشد که کتابی با عنوان " من عاش بعد الموت " دارد که در آن هم افراد امت‌های قبل را نام می‌برد و هم افراد امت‌ اسلام را نام می‌برد که بعد از مرگ زنده شده‌اند. »

 


[1] رجوع شود: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج8، ص274 و معجم رجال الحدیث، ج20، ص140.
[2] مرحوم آیت الله محمدرضا طبسی نجفیرحمه‌الله.؛ پدر استاد نجم الدین مروجی طبسی (دامت برکاته)
[3] الکامل فی التاریخ، ج1، ص108.
[4] الشيعة و الرجعة، ج‌1، ص341.
[5] الشيعة و الرجعة، ج‌1، ص326.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo