< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

97/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: غیبت انبیاء/ حضرت دانیال (علیه السلام)

اسرار و علل غیبت امام زمان (عج)

شباهت غیبت امام زمان(عج) با غیبت انبیاءعلیهم‌السلام

غیبت اوصیا و حجج الهی بعد از حضرت موسی(علیه السلام)

غیبت حضرت دانیال و حضرت عزیر و حضرت مسیحعلیهم‌السلام

ادامه‌ی حدیث:

فَلَمَّا تَنَاهَى الْبَلَاءُ بِدَانِيَالَ (علیه السلام) وَ بِقَوْمِهِ رَأَى بُخْتَ‌نَصَّرُ فِي الْمَنَامِ كَأَنَّ مَلَائِكَةً مِنَ السَّمَاءِ قَدْ هَبَطَتْ إِلَى الْأَرْضِ أَفْوَاجاً إِلَى الْجُبِّ الَّذِي فِيهِ دَانِيَالُ مُسَلِّمِينَ عَلَيْهِ يُبَشِّرُونَهُ بِالْفَرَجِ فَلَمَّا أَصْبَحَ نَدِمَ عَلَى مَا أَتَى إِلَى دَانِيَالَ فَأَمَرَ بِأَنْ يُخْرَجَ مِنَ الْجُبِّ فَلَمَّا أُخْرِجَ اعْتَذَرَ إِلَيْهِ مِمَّا ارْتَكَبَ مِنْهُ مِنَ التَّعْذِيبِ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ النَّظَرَ فِي أُمُورِ مَمَالِكِهِ وَ الْقَضَاءَ بَيْنَ النَّاسِ فَظَهَرَ مَنْ كَانَ مُسْتَتِراً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ رَفَعُوا رُءُوسَهُمْ وَ اجْتَمَعُوا إِلَى دَانِيَالَ (علیه السلام) مُوقِنِينَ بِالْفَرَجِ فَلَمْ يَلْبَثْ إِلَّا الْقَلِيلَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ حَتَّى مَاتَ وَ أَفْضَى الْأَمْرُ بَعْدَهُ إِلَى عُزَيْرٍ (علیه السلام) فَكَانُوا يَجْتَمِعُونَ إِلَيْهِ وَ يَأْنَسُونَ بِهِ وَ يَأْخُذُونَ عَنْهُ مَعَالِمَ دِينِهِمْ فَغَيَّبَ اللَّهُ عَنْهُمْ شَخْصَهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ وَ غَابَتِ الْحُجَجُ بَعْدَهُ وَ اشْتَدَّتِ الْبَلْوَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ حَتَّى وُلِدَ يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا (علیه السلام) وَ تَرَعْرَعَ فَظَهَرَ وَ لَهُ سَبْعُ سِنِينَ فَقَامَ فِي النَّاسِ خَطِيباً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَّرَهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ وَ أَخْبَرَهُمْ أَنَّ مِحَنَ الصَّالِحِينَ إِنَّمَا كَانَتْ لِذُنُوبِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ وَ وَعَدَهُمُ الْفَرْجَ بِقِيَامِ الْمَسِيحِ (علیه السلام) بَعْدَ نَيِّفٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً مِنْ هَذَا الْقَوْلِ فَلَمَّا وُلِدَ الْمَسِيحُ (علیه السلام) أَخْفَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وِلَادَتَهُ وَ غَيَّبَ شَخْصَهُ لِأَنَّ مَرْيَمَ (علیه السلام) لَمَّا حَمَلَتْهُ انْتَبَذَتْ بِهِ مَكَاناً قَصِيّاً ثُمَّ إِنَّ زَكَرِيَّا وَ خَالَتَهَا أَقْبَلَا يَقُصَّانِ أَثَرَهَا حَتَّى هَجَمَا عَلَيْهَا وَ قَدْ وَضَعَتْ مَا فِي بَطْنِهَا وَ هِيَ تَقُولُ‌ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا فَأَطْلَقَ اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ لِسَانَهُ بِعُذْرِهَا وَ إِظْهَارِ حُجَّتِهَا فَلَمَّا ظَهَرَتْ اشْتَدَّتِ الْبَلْوَى وَ الطَّلَبُ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَكَبَّ الْجَبَابِرَةُ وَ الطَّوَاغِيتُ عَلَيْهِمْ حَتَّى كَانَ مِنْ أَمْرِ الْمَسِيحِ مَا قَدْ أَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ وَ اسْتَتَرَ شَمْعُونُ بْنُ حَمُّونَ وَ الشِّيعَةُ حَتَّى أَفْضَى بِهِمُ الِاسْتِتَارُ إِلَى جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ فَأَقَامُوا بِهَا فَفَجَّرَ اللَّهُ لَهُمُ الْعُيُونَ الْعَذْبَةَ وَ أَخْرَجَ لَهُمْ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَ جَعَلَ لَهُمْ فِيهَا الْمَاشِيَةَ- وَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ سَمَكَةً تُدْعَى الْقُمُدَّ لَا لَحْمٌ لَهَا وَ لَا عَظْمٌ وَ إِنَّمَا هِيَ جِلْدٌ وَ دَمٌ فَخَرَجَتْ مِنَ الْبَحْرِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى النَّحْلِ أَنْ تَرْكَبَهَا فَرَكِبَتْهَا فَأَتَتِ النَّحْلُ إِلَى تِلْكَ الْجَزِيرَةِ وَ نَهَضَ النَّحْلُ وَ تَعَلَّقَ بِالشَّجَرِ فَعَرَشَ وَ بَنَى وَ كَثُرَ الْعَسَلُ وَ لَمْ يَكُونُوا يَفْقِدُونَ شَيْئاً مِنْ أَخْبَارِ الْمَسِيحِ(علیه السلام).[1]

«و چون گرفتارى دانيال (علیه السلام) و قومش به نهايت رسيد، بخت النّصر در خواب ديد كه گروهى از ملائكه به چاهى كه دانيال در آن بود فرود آمدند و به او سلام كرده و مژده فرج دادند و چون صبح شد از آنچه بر سر دانيال آورده بود پشيمان شد و دستور داد او را از چاه در آوردند و چون او را آوردند از شكنجه‌اى كه به او داده بود عذرخواهى كرد، سپس تدبير امور مملكت‌ و داورى بين مردم را بدو سپرد و هر كس از بنى اسرائيل كه نهان بود آشكار گرديد و سربلند شدند و مؤمنان به فَرَج، به گرد دانيال اجتماع كردند و اندكى بر اين حال نگذشته بود كه دانيال وفات كرد و امر بعد از خود را به عزير (علیه السلام) واگذار كرد و بنى اسرائيل به نزد او گرد آمدند و با او مأنوس شدند و معالم دينشان را از او مى‌گرفتند و خداوند شخص او را يك صد سال غايب ساخت، سپس او را برانگيخت و حجّتهاى الهى پس از وى نيز غايب شدند و بلوى و گرفتارى بر بنى اسرائيل شدّت گرفت تا آنكه يحيى بن زكريّا علیهما‌السلام به دنيا آمد و رشد كرد و در سنّ هفت سالگى ظهور كرد و در ميان مردم ايستاد و خطبه خواند، حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و أيّام اللَّه را به آنها يادآورى كرد و گفت كه رنج نيكوكاران به سبب گناهان بنى اسرائيل است و عاقبت از آن متّقين مى‌باشد و به آنها وعده داد كه پس از بيست و چند سال با قيام مسيح (علیه السلام) فرج حاصل شود و آنگاه كه مسيح (علیه السلام) متولّد شد، خداى تعالى ولادتش را مخفى ساخته و شخص او را غايب ساخت، زيرا چون مريم به او باردار شد او را به مكان دورى كشانيد، سپس زكريّا و خاله‌اش به جستجوى او برآمدند و آنگاه به سر وقت او رسيدند كه وضع حمل كرده بود و مى‌گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و مرا فراموش كرده‌ بودند. خداى تعالى زبان مسيح را گشود تا عذر او باشد و حجّت مريم را اظهار كند و چون ظاهر شد گرفتارى و تعقيب بنى اسرائيل شدّت گرفت و سركشان و طواغيت بر آنها فشار آوردند تا جايى كه كار مسيح (علیه السلام) بدان جا رسيد كه خداى تعالى از آن خبر داده است و شمعون بن حمون و شيعيان پنهان شدند تا جايى كه كار استتارشان به جزيره‌اى از جزاير دريا كشيد و در آن اقامت گزيدند و خداوند چشمه‌هاى گوناگون را بر ايشان جارى ساخت و براى آنها ميوه‌هاى گوناگون آفريد و گاو و گوسفند فراوانى نصيب آنها كرد و يك نوع ماهى كه به آن قمد مى‌گفتند به سوى آنها گسيل داشت كه نه گوشت داشت و نه استخوان، بلكه صرفا پوست و خون بود و از دريا بيرون افتاد و خداى تعالى به زنبور عسل دستور داد كه بر آن بنشيند و نشست و زنبور عسل به آن جزيره آمد و بر درختان نشستند و كندو ساختند و عسل فراوان شد و آنها بر همه اخبار مسيح (علیه السلام) در اين جزيره آگاهى داشتند.»

بررسی سند حدیث اول:حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ السُّكَّرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا الْبَصْرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ:

سند این روایت دارای اشکال است امّا ضعف سند آن به اصل بحث ما که غیبات انبیاء هست ضرر نمی‌زند چون روایات در این زمینه در حد تواتر است.

احمد بن حسن قطان:

مرحوم مامقانی می‌فرماید:

لم‌ نقف‌ فيه‌ إلّا على كثرة رواية الصدوق رحمه‌الله عنه مترضّيا. و عن إكمال الدين للصدوق رحمه‌الله أنّه قال: حدّثنا أبو الحسن أحمد بن‌ [الحسن‌] القطّان- المعروف ب: أبي عليّ بن عبد ربّه الرازي- و هو شيخ كبير،لأصحاب الحديث. انتهى.

و عن بعض نسخ إكمال الدين، و الخصال‌: أحمد بن محمّد بن الحسن القطّان، و كان شيخا لأصحاب الحديث، ببلد الري. و يعرف ب: أبي عليّ بن عبد ربّه. و استظهر بعضهم كونه من مشايخ الصدوق رحمه‌الله و هو كذلك‌. فإنّه‌ معدود صريحا من مشايخه، كما لا يخفى على من راجع الفائدة الرابعة من خاتمة كتابنا هذا. و حينئذ فيكون حديث الرجل من الحسن أقلّا.

و العجب كلّ العجب من استظهار السيّد صدر الدين، صاحب الوافي، في حواشيه على منتهى المقال‌، كون الرجل عاميّا. و استشعر ذلك من قول الصدوق في عبارة الأمالي الأخيرة: شيخ لأصحاب الحديث يقال له .. إلى آخره‌، قال: و إلّا فكيف يجامع كونه شيخا الجهالة. ثمّ قال: و وصفه ب: العدل يؤيّد كونه عاميّا. انتهى. و هو من غرائب الكلام. و ما كنت لأوثر صدور مثله؛ فإنّ كون الرجل من شيوخ الصدوق المعروفين ممّا لا شبهة فيه، و إكثاره الرواية عنه و التزامه بالترضّي عليه كاشف عن جلالة الرجل. و كيف يترضّى الصدوق رحمه‌الله على العامّي؟ و كيف يكثر الرواية عنه؟ ثمّ من أين استفاد دلالة قوله: يقال له على جهالته؛ ضرورة أنّ غرضه أنّه معروف ب: أبي عليّ بن عبد ربّه، و يقال عند التسمية: أحمد بن الحسن القطّان. و أغرب من ذلك كلّه استفادته من وصف الصدوق رحمه‌الله له ب: العدل كونه عاميّا؛ فإنّه ممّا يضحك الثكلى. و كيف يصف الصدوق رحمه‌الله العامّي بالعدل؟! إن هذا إلّا اختلاق، غفر اللّه تعالى لنا و له و لجميع المؤمنين و المؤمنات‌.[2]

«در مورد ایشان مطلبی نیافتیم مگر اینکه مرحوم صدوق از او زیاد روایت نقل کرده است در حالی که بر او ترضی کرده است. جزء مشایخ مرحوم صدوق بودن و ترضی مرحوم صدوق بر او، شاهد بر وثاقت مترجم می‌باشد.

مرحوم صدوق فرمودند: او شیخ بزرگ اصحاب حدیث بود، و در بعضی نسخ کمال الدین و خصال او بزرگ اصحاب حدیث در بلد ری بود، و بعضی چنین استفاده کردند که او از مشایخ مرحوم صدوق است و اینچنین هم است پس بدرستی او صریحا از مشایخ مرحوم صدوق شمرده شده است پس لااقل حدیث او حسن است.

عجب از سید صدر الدین در حاشیه بر منتهی المقال که چنین بدست آورده‌اند که او از عامه است و آن را از عبارت امالی بدست آورده: او شیخ اصحاب حدیث بود....، گفت: وثاقت با جهالت که جمع نمی‌شود سپس گفت: توصیف او به عدل، عامی بودن او را تأیید می‌کند. و این از غرائب کلام است و انتظار چنین حرفی از ایشان نداشتم؛ اینکه ایشان از مشایخ معروف مرحوم صدوق است شکی در ان نیست، و اکثار روایت مرحوم صدوق از او و ملتزم بودن مرحوم صدوق به ترضی بر او کاشف از جلالت او است و چطور مرحوم صدوق بر عامی ترضی کند و چطور از عامی روایات زیادی نقل کند؟ و چطور از «یقال له» جهالت او را استفاده کرده است؛ به ضرورت اینکه غرض او این بوده که او معروف به ابو علی بن عبد ربه است و هنگام تسمیه گفته می‌شود: احمد بن حسن قطان.

و غریبتر از آن استفاده کردن از توصیف مرحوم صدوق به عدل اینکه او عامی است این چیزی است که مصیبت‌زده هم از آن خنده‌اش می‌گیرد و چطور مرحوم صدوق عامی را به عدل توصیف کند؟!»

فرزند مرحوم مامقانی می‌فرماید:

ممّا لا ريب فيه بأنّ المترجم من مشايخ الصدوق رحمه‌الله، و أيضا ممّا لا نقاش فيه بأنّ الطائفة لا تترحّم و لا تترضّى على غير الإمامي الاثنى عشري، و قد ذكرنا ترضّي- الصدوق على المترجم مرارا و تكرارا، و أشرنا إلى مواضع ذلك، و الكثير من رواياته تدلّ دلالة صريحة على كونه من الإماميّة، و مجموع هذه الجهات الثلاثة توجب الاطمئنان بأنّه إمامي حسن، و تعبير الصدوق رحمه‌الله عن المترجم: بأنّه شيخ لأصحاب الحديث .. كما يحتمل أن يكون إشارة إلى عامّيته، كذلك يحتمل قويّا أنّه تعريف به و مدح، و أنّه ليس راويا كسائر الرواة، بل هو شيخ حديث، و هذا الاحتمال هو الراجح عندي، و كذلك وصفه ب: العدل، و إن كان الغالب في استعمال هذه الكلمة هو استعمالها من العامّة، و لكنّ التأمّل يقضي بأنّ الراوي لمّا كان مجهولا عند تلامذة الصدوق أراد التعريف عنه بأنّه: شيخ لرواة الحديث، و أنّه: عدل، نعم لو كان التعبير ب: المعدّل، كان الظهور في العاميّة أقوى، فتلخّص بأنّ الراجح عندي إماميته و حسنه، و أنّ رواياته من جهته حسان، و اللّه العالم بحقيقة العباد.[3]

«شکی نیست که مترجم از مشایخ مرحوم صدوق است و همچنین از آنچه در ان اشکالی نیست اینکه علمای شیعه ترضی و ترحم بر غیر امامی اثنی عشری نمی‌کنند و ما ترضی مرحوم صدوق بر مترجم را بارها ذکر کردیم و به آن مواضع اشاره کردیم و اکثار روایت از ایشان صراحت در امامی بودن او دارد و مجموع این جهات سه‌گانه موجب اطمینان به این می‌شود که او امامی و حسن است و تعبیر مرحوم صدوق از مترجم به اینکه او شیخ اصحاب حدیث است همچنان که احتمال دارد که اشاره باشد به عامی بودن او همچنین به احتمال قوی تعریف و مدح از او می‌باشد و این احتمال نزد من راجح است و همچنین است توصیف او به عدل اگر چه استعمال غالب آن برای عامی است لکن تأمل اقتضا دارد از آن جهت که راوی نزد تلامذ مرحوم صدوق مجهول بوده است مرحوم صدوق اراده کرده تعریف او را به اینکه او شیخ اصحاب حدیث و عدل است. آنچه نزد من راجح است اینکه او امامی و حسن است و روایات او از جهت او حسن است.»


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo