< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

97/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: غیبت انبیاء/ حضرت یوسف (علیه السلام)

اسرار و علل غیبت امام زمان (عج)

شباهت غیبت امام زمان(عج) با غیبت انبیاءعلیهم‌السلام

حضرت یوسف (علیه السلام)حدیث سوم غیبت حضرت یوسف(علیه السلام)

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) يَقُولُ‌ إِنَّ فِي صَاحِبِ‌ هَذَا الْأَمْرِ شَبَهاً مِنْ يُوسُفَ (علیه السلام) قَالَ قُلْتُ لَهُ كَأَنَّكَ تَذْكُرُهُ حَيَاتَهُ أَوْ غَيْبَتَهُ قَالَ فَقَالَ لِي وَ مَا يُنْكَرُ مِنْ ذَلِكَ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَشْبَاهُ الْخَنَازِيرِ- إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ (علیه السلام) كَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ تَاجَرُوا يُوسُفَ وَ بَايَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ- فَلَمْ يَعْرِفُوهُ حَتَّى قَالَ‌ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي‌ فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ الْمَلْعُونَةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِحُجَّتِهِ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ إِنَّ يُوسُفَ (علیه السلام) كَانَ إِلَيْهِ مُلْكُ مِصْرَ وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ وَالِدِهِ مَسِيرَةُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً فَلَوْ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَهُ لَقَدَرَ عَلَى ذَلِكَ لَقَدْ سَارَ يَعْقُوبُ (علیه السلام) وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَيَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَى مِصْرَ فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَمْشِيَ فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ فِي ذَلِكَ لَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ قَالُوا-أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ[1] قالَ أَنَا يُوسُفُ‌.

«سدير از امام صادق (علیه السلام) روايت كند كه فرمود: در قائم سنّتى از يوسف است، گفتم: گويا خبر او يا غيبت او را ذكر مى‌كنيد؟ فرمود: اين مردم خوك صفت منكر نيستند كه برادران يوسف اسباط و اولاد پيامبران بودند، با يوسف كه برادرشان بود و آنها هم برادر وى بودند تجارت كرده و داد و ستد نمودند و وى را نشناختند تا آنگاه كه گفت: من يوسفم و اين هم برادر من است! پس چرا منكر مى‌شوند كه خداى تعالى در روزگارى بخواهد حجّتش را از آنها پنهان كند؟ يوسف روزى پادشاه مصر بود و بين او و پدرش هجده روز فاصله بود و اگر خداى تعالى مى‌خواست كه مكان وى را به او بنماياند مى‌توانست، به خدا سوگند وقتى به يعقوب و فرزندانش مژده رسيد، نه روزه خودشان را به مصر رسانيدند، چرا اين مردم منكرند كه خداى تعالى با حجّت خود همان كند كه با يوسف كرد؟ در بين ايشان گردش كند و در بازارهاى آنها راه رود و بر بساط آنها پا نهد و آنها او را نشناسند تا آنگاه كه خداى تعالى به او اذن دهد كه خود را به آنها معرّفى سازد همان گونه كه به يوسف اذن داد آنگاه كه به ايشان گفت: آيا مى‌دانيد آنگاه كه نادان بوديد چه بر سر يوسف و برادرش آورديد؟ گفتند: آيا تو خودت يوسف نيستى؟ گفت: من يوسفم و اين هم برادر من است!»

 

منابع روایت:

1. الكافي، ج 1 ص 336- 337

2. علل الأشياء، لمحمد بن علي بن إبراهيم بن هاشم: على ما في إثبات الهداة.

3. غيبة النعماني، ص 166- 167 ب 10 ح 4 و ص 166 ب 10- مثله، عن الكليني.

4. كمال الدين، ج 1 ص 144 ب 5 ح 11- كما في الكافي بتفاوت، بسنده عن سدير. و فيه:

«إنّ في القائم سنّة من يوسف، قلت: كأنّك تذكر خبره».و ص 341 ب 33 ح 21

5. علل الشرائع، ج 1 ص 244 ب 179 ح 3

6. دلائل الإمامة، ص 290 (عج)ص 531 ح 510 ط. ج همان نص کافی

7. تقريب المعارف، ص 430- كما في الكافي بتفاوت يسير، مرسلا، عن حنان بن سدير.

8. إعلام الورى، ص 405 ب 2 ف 2

9. الخرائج و الجرائح، ج 2 ص 934 ب 17- مرسلا، عن الصادق: «و في القائم عليه السّلام منّا سنّة من موسى بن عمران، و هو خفاء مولده و غيبته عن قومه، و فيه سنّة من يوسف، قيل:

كأنّك تذكر خبره و غيبته. قال: و ما ينكر هؤلاء أشباه الخنازير من ذلك. إنّ إخوته و هم أسباط لم يعرفوه حتّى قال لهم: أنا يوسف، فما تنكرون أن يسير القائم في أسواقهم و يطأ بسطهم، و هم لا يعرفونه حتّى يأذن اللّه أن يعرّفهم نفسه».

10. إثبات الهداة، ج 3 ص 442- 443 ب 32 ح 17- عن الكافي إلى قوله: «كما فعل بيوسف» و فيه: «و خاطبهم و خاطبوه»، و قال: «و رواه الصدوق في كتاب كمال الدين مثله».

و ص 472 ب 32 ف 5 ح 148- أوله، عن كمال الدين، و قال: «و رواه في كتاب العلل بهذا السند مثله».و ص 576 ب 32 ف 51 ح 731- كما في الكافي بتفاوت يسير، أوله عن علل الأشياء لمحمد بن علي بن إبراهيم بن هاشم، و قال: «و قال: حدّثني أبي، عن جدي، عن حنان بن سدير، عن أبيه قال: قال أبو عبد اللّه عليه السّلام:».

11. بحار الانوار، ج 12 ص 283 ب 9 ح 61- عن كمال الدين، و علل الشرائع.

و ج 51 ص 142 ب 6 ح 1- عن كمال الدين، و علل الشرائع.و في: ج 52 ص 154 ب 23 ح 9- عن روايتي غيبة النعماني، و أشار إلى مثله عن دلائل الإمامة.

12. نور الثقلين، ج 2 ص 459- 460 ح 177- عن كمال الدين.

13. منتخب الأثر، ص 255 ف 2 ب 27 ح 4- عن كمال الدين.

14. معجم الأحاديث الإمام المهدي (علیه السلام)، ج‌5، ص65

این روایت مورد توجه قرار گرفته است. مرحوم مجلسی میفرماید: روایت حسن است.

 

بررسی سند روایت سوم:عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) يَقُولُ

مرحوم مجلسی می‌فرماید: این روایت حسن است.

علی بن ابراهیم: در وثاقت ایشان شکی نیست.

محمد بن حسین بن ابی الخطاب:

مرحوم نجاشی می‌فرماید: جليل من أصحابنا، عظيم القدر، كثير الرواية، ثقة، عين، حسن التصانيف.[2]

ابن ابی نجران:

ابن ابی نجران همان عبد الرحمن بن ابی نجران است که مرحوم نجاشی می‌فرماید: ثقة ثقة معتمد علی ما یروی؛[3] از ایشان بیش از 240 روایت در کتب اربعه ذکر شده است.

فضالة بن ایوب:

مرحوم نجاشی می‌فرماید: ثقة فی حدیثه، مستقیم فی دینه.[4]

سدیر صیرفی:

در مورد ایشان اختلاف است. از ایشان در کتب اربعه قریب صد روایت نقل شده است. روایات در مورد ایشان هم دو دسته می‌باشد، بعضی در مدح او و بعضی در ذم او می‌باشد. اگر چه مرحوم خوئی ایشان را توثیق می‌کند امّا باید دید از چه طریقی او را توثیق می‌کند. ظاهرا سدیر صیرفی توثیقی ندارد، مرحوم شیخ طوسی در رجال، اسم و کنیه او را می‌آورد و می‌فرماید: او از اصحاب امام سجاد (علیه السلام) بود، همچنین نام او را در اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما‌السلام می‌آورد. مرحوم برقی گفته است: او از اصحاب امام صادق (علیه السلام) است.

مرحوم خوئی می‌فرماید: از ایشان در کامل الزیارات در باب ثواب پیاده‌رفتن و سواره رفتن به زیارت امام حسین (علیه السلام) روایاتی نقل شده است، طبق مبنای مرحوم خوئی بودن راوی در کامل الزیارات توثیق عام است.

ابن شهر آشوب می‌فرماید: سدیر صیرفی از خواص اصحاب امام صادق (علیه السلام) می‌باشد، به نظر ما این مطلب کمی نیست و ابن شهر آشوب هم متخصص این فن می‌باشد و از کسانی است که اهل سنت هم به او توجه دارند.

مرحوم خوئی می‌فرماید: ثم إن الروايات هنا على طائفتين: مادحة و قادحة، أما المادحة: فمنها:

روایات مادحه در مورد سدیر صیرفی:

    1. ما رواه الكليني، عن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن أحمد بن عبيد، عن الحسين بن علوان، عن أبي عبد الله (علیه السلام)، أنه قال- و عنده سدير-: إن‌ الله‌ إذا أحب‌ عبدا غته بالبلاء غتا و إنا و إياكم يا سدير نصبح به و نمسي، الكافي: الجزء 2، كتاب الإيمان و الكفر 1، باب شدة ابتلاء المؤمن 106، الحديث 6.

أقول: الرواية و إن وصفها بعضهم بالصحة إلا أنها ضعيفة بعدم توثيق أحمد بن عبيد. و منها:

    2. ما رواه الكشي (عج)86 و 87) عن علي بن محمد القتيبي، قال: حدثنا الفضل بن شاذان، عن ابن أبي عمير، عن بكر بن محمد الأزدي، قال و زعم لي زيد الشحام، قال: إني لأطوف حول الكعبة، و كفي في كف أبي عبد الله (علیه السلام)، فقال و دموعه تجري على خديه، فقال: يا شحام، ما رأيت ما صنع ربي إلي، ثم بكى و دعا، ثم قال لي: يا شحام إني طلبت إلى إلهي في سدير، و عبد السلام بن عبد الرحمن- و كانا في السجن- فوهبهما لي و خلى سبيلهما.

أقول: هذه الرواية و إن وصفها العلامة بالمعتبرة، إلا أنها ضعيفة فإن علي بن محمد القتيبي، و إن كان من مشايخ الكشي، إلا أنه لم يرد فيه توثيق، و على تقدير تسليم اعتبارها فلا تدل الرواية على وثاقة سدير، و لا على حسنه، بل غاية ما تدل عليه أن الإمام (علیه السلام) كان يحبه و يعطف عليه، و يكفي في ذلك كونه شيعيا و مواليا لأهل البيت علیهم‌السلام و منها:

    3. ما رواه الصدوق بسنده الصحيح عن حنان بن سدير، عن أبيه قال: دخلت أنا و أبي و جدي و عمي حماما في المدينة، و إذا رجل في بيت المسلخ فقال لنا: ممن القوم؟ فقلنا: من أهل العراق، فقال: أي العراق؟ فقلنا: الكوفيون، فقال: مرحبا بكم يا أهل الكوفة، و أهلا، أنتم الشعار دون الدثار، ثم قال: و ما يمنعكم من الإزار؟ فإن رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: عورة المؤمن على المؤمن حرام .. فلما خرجنا من الحمام، سألنا عن الرجل في المسلخ فإذا هو علي بن الحسين (علیه السلام)، و معه ابنه محمد بن علي علیهما‌السلام. الفقيه: الجزء 1، باب غسل يوم الجمعة و دخول الحمام و آدابه، الحديث 252.

أقول: مع الغض عن أن الرواية راويها سدير نفسه، لا دلالة فيها إلا على مدح أهل الكوفة لكثرة الشيعة فيهم و ليس فيها أي مدح لسدير، و أبيه و جده بأشخاصهم، بل إنها صريحة في أنهم كانوا مكشوفي العورة فأمرهم الإمام (علیه السلام) بالاتزار[5]

«روایات درباره این شخص دو طائفه هستند: مادحه و قادحه، از جمله روایات مادحه:

حسین بن علوان از امام صادق (علیه السلام) نقل کرد که امام در حالی که سدیر نزد او بود، فرمود: بدرستی که خداوند هنگامی که بنده‌ای را دوست بدارد، او را غرق بلیات می‌کند و ما و شما ای سدیر به آن صبح و شام می‌کنیم.

البته این روایت را گر چه بعضی صحیح دانسته‌اند، امّا به جهت عدم توثیق احمد بن عبید ضعیف است.

و از جمله روایات: زید شحام گفت: من دور کعبه طواف می‌کردم و دستم در دست امام صادق (علیه السلام) بود، پس ایشان در حالی که اشک‌های‌شان بر گونه‌هایشان جاری بود فرمود: ای شحام دیدی خداوند نسبت به من چه لطفی فرمود؟! سپس امام (علیه السلام) گریه کرد و دعا کرد، سپس فرمود: ای شحام من از خداوند در مورد سدیر و عبد السلام بن عبد الرحمن در حالی که در زندان بودند، آزادی آن دو را مسئلت نمودم پس آن دو را به من بخشید و آزادشان کرد.

گر چه علامه حلی این روایت را معتبر دانسته، ولی ضعیف است، علی بن محمد قتیبی با اینکه از مشایخ کشی است در موردش توثیقی وارد نشده است، و بر فرض پذیرش اعتبار آن، روایت بر وثاقت یا حسن سدیر دلالت ندارد بلکه نهایت چیزی که بر آن دلالت دارد اینکه امام نسبت به او محبت و عطوفت دارد و شیعه و از موالی است.

اشکال به مرحوم خوئی: این کلام قابل قبول نیست زیرا موالیان و شیعیان فراوان بودند امّا اظهار محبت امام نسبت به یک فرد نشان از این دارد که آن شخص از خواص امام (علیه السلام) می‌باشد.

و از جمله روایات: روایتی که مرحوم صدوق به سند صحیح از حنان بن سدیر از پدرش نقل کرده که گفت: من و پدرم و جدم و عمویم داخل حمامی در مدینه شدیم، و در این هنگام مردی در مسلخ بود پس به ما گفت: از کدام قوم هستید؟ پس گفتیم: از اهل عراق، گفت: کدام عراق؟ گفتیم: کوفه، گفت: آفرین به شما اهل کوفه، خوش آمدید، شما شیعه واقعی هستید، سپس گفت: چه چیز شما را منع می‌کند از اینکه لنگ استفاده کنید؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: عورت مومن بر مومن حرام است..... پس چون از حمام خارج شدیم، از مردی که در مسلخ بود سوال کردیم، پس او علی بن حسین علیهما‌السلام بود و همراه او فرزندش محمد بن علی علیهما‌السلام بود.

گویم: با چشم‌پوشی از اینکه راوی روایت خود سدیر است، روایت دلالتی ندارد مگر بر مدح اهل کوفه به جهت کثرت شیعه در آن‌ها و در روایت مدح سدیر و پدرش و جد او نمی‌باشد بلکه روایت صراحت دارد در اینکه آن‌ها عورت خود را نپوشیده پس امام (علیه السلام) آنان را امر به استفاده از لنگ کردند.»

توضیح:

مرحوم خوئی روایاتی که شامل مدح خود راوی می‌باشد را قبول نمی‌کنند و مرحوم امام خمینی چنین روایاتی را موجب سوء ظن به راوی می‌دانند البته اینطور هم نیست که هر روایتی که شامل مدح راوی باشد، قابل قبول نباشد بلکه باید بررسی شود. ولی روایت اخیر اگر مذمت او نباشد، مدح هم نیست.

روایات قادحه در مورد سدیر صیرفی:و أما الروايات القادحة فمنها:

    1. ما رواه الكشي، عن محمد بن مسعود، قال: حدثنا علي بن محمد بن فيروزان، قال: حدثني محمد بن أحمد بن يحيى، عن إبراهيم بن هاشم، عن عمرو بن عثمان، عن محمد بن عذافر، عن أبي عبد الله (علیه السلام)، قال: ذكر عنده سدير فقال: سدير عصيدة بكل لون.

أقول: الرواية ضعيفة لأن علي بن محمد لم يوثق، على أنه لا دلالة فيها على الذم بل يحتمل دلالتها على المدح لاحتمال أن يراد بهذه الجملة: أن سديرا لا تتغير حقيقته بأي لون كان فهو عصيدة على كل حال، و إن اختلفت ألوانه.و منها:

    2. ما رواه الكليني، عن حميد بن زياد، عن أبي العباس عبيد الله بن أحمد الدهقان، عن علي بن الحسن الطاطري، عن محمد بن زياد بياع السابري، عن أبان، عن صباح بن سيابة، عن المعلى بن خنيس، قال: ذهبت بكتاب عبد السلام بن نعيم، و سدير، و كتب غير واحد إلى أبي عبد الله (علیه السلام)، حين‌ ظهرت المسودة قبل أن يظهر ولد العباس بأنا قد قدرنا أن يئول هذا الأمر إليك فما ترى؟ قال: فضرب بالكتب الأرض ثم قال: أف أف ما أنا لهؤلاء بإمام أما يعلمون أنه إنما يقتل السفياني. الروضة: الحديث 509.

أقول: الرواية ضعيفة و لا أقل من جهة صباح بن سيابة، على أنه لا دلالة فيها على قدح في سدير، و من كتب مثل كتابه إلى أبي عبد الله (علیه السلام) غير أنهم قدروا أن يئول هذا الأمر (عج)الخلافة) إلى الصادق (علیه السلام) من جهة جهلهم بأن من ينتهي الأمر إليه هو قاتل السفياني، و قد بين سلام الله عليه لهم ذلك و عرفهم به.[6]

«امّا روایات قادحه پس از جمله آن روایات: محمد بن عذافر از امام صادق (علیه السلام) نقل می‌کند، گفت: نزد امام ذکر سدیر شد پس امام (علیه السلام) فرمود: سدیر حلوائی است به هر رنگی باشد.

گویم: روایت ضعیف است چون علی بن محمد توثیق نشد، و دلالتی هم بر ذم ندارد بلکه دلالت بر مدح دارد به جهت اینکه احتمال دارد امام (علیه السلام) به این جمله اراده کرده باشد: اینکه حقیقت سدیر تغییر نمی‌کند به هر رنگی باشد پس او حلوائی است در هر حال و اگر چه رنگ او مختلف باشد.

و از جمله روایات قادحه: معلى بن خنيس گويد: در آن هنگامى كه سياه جامگان (عج)طرفداران ابو مسلم خراسانى) ظهور كردند پيش از ظهور بنى عباس من نامه‌هائى از عبد السّلام‌ بن‌ نعيم‌ و سدير و جمع ديگرى براى امام صادق (علیه السلام) بردم كه در آن نامه‌ها به آن حضرت نوشته بودند كه ما پيش‌بينی می‌کنیم كه امر خلافت به شما خواهد رسيد. آيا شما خود چه نظر دارى؟ حضرت آن نامه‌ها را بر زمين زد و فرمود: اف، اف، من امام اينان نخواهم بود، آيا اينها نمي‌دانند كه بايد (عج)براى رسيدن خلافت به ما خاندان) سفيانى كشته شود؟ (عج)و پيش از ظهور سفيانى اين امر محقق نمی‌شود.)

این روایت لا اقل از جهت صباح بن سیابه ضعیف است، علاوه بر این دلالتی بر ذم سدیر و کسانی که نامه به امام صادق (علیه السلام) نوشتند، ندارد، آنان گمان می‌کردند که اوضاع طوری پیش می‌رود که خلافت به امام صادق (علیه السلام) می‌رسد به جهت جهل‌شان به اینکه این امر به قاتل سفیانی منتهی می‌شود و به تحقیق امام برای آنان این مطلب را تبیین کردند و به آنان شناساندند.»

 


[2] معجم رجال الحدیث، ج15، ص292.
[3] معجم رجال الحدیث، ج9، ص219.
[4] معجم رجال الحدیث، ج13، ص271.
[5] معجم رجال الحديث، ج‌9، ص37.
[6] معجم رجال الحديث، ج‌9، ص38.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo